کاش دوباره نشسته باشم
روی یکی از صندلی های
قژ قژ کنانِ
کافه نادری
قهوه ای بیاورد پیرمرد
و من بی حوصله
انقدر هم بزنم دوری ات را
که ناخواسته سرد شود قهوه
سردِ تلخش را
بی میل بنوشم وَ
ناگهان دستانت...
وای دستانت
روی چشم هایم
بیاید و
من ببینم و باور کنم
در عین ناباوری
بودنت را...
یک سال گذشت و
نادری عجب
گرمای تلخِ سردِ شیرینی را
روی دلم گذاشت...
و من حالا مرور میکنم
بودن هایت را...
#کافه_نادری
#کیمیا_زراعتی
روی یکی از صندلی های
قژ قژ کنانِ
کافه نادری
قهوه ای بیاورد پیرمرد
و من بی حوصله
انقدر هم بزنم دوری ات را
که ناخواسته سرد شود قهوه
سردِ تلخش را
بی میل بنوشم وَ
ناگهان دستانت...
وای دستانت
روی چشم هایم
بیاید و
من ببینم و باور کنم
در عین ناباوری
بودنت را...
یک سال گذشت و
نادری عجب
گرمای تلخِ سردِ شیرینی را
روی دلم گذاشت...
و من حالا مرور میکنم
بودن هایت را...
#کافه_نادری
#کیمیا_زراعتی