🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
لعنتي ..
اگر نميشه ديدَتِت؛
بايد بشه اين سينه رو شكافت و تورو از درون قلب كشيد بيرون و باهات زندگي كرد ...
بايد بشه فاصله هارو با قدم هاي بزرگ طي كرد و اومد كنارت نشست و فقط نگاهت كرد ...
بايد بشه بيام توي شيرين ترين خوابت لونه كنم؛
مثه يه مرغ عشق بال بال بزنم تو روياهات
لعنتي..
من رو به ياد بيار!
هنوزم اون جاي خالي هميشگي زندگيت رو پر ميكنم؟
هنوزم با فكر كردن به من لبخند ميشينه رو لبات؟
هنوز هم واسه ديدنم روزها رو ميشمري؟
هنوز هم شوق گل خريدن براي من رو داري؟
نه ... من رو دفن كردي تو تقويم!
من رو جا گذاشتي تو كافه!
من رو گم كردي تو شلوغي!
من رو حواست نيست!
من رو مثه يه وسيله ي قديمي گذاشتي بالاي كمد!

لعنتي جان ..
هي فكر ميكنم
هزارتا نتيجه گيري ميكنم؛
اشتباه بوده ... عجولانه بوده ... بچِگانه بوده ...
اما آخر تمام اين دلنوشته ها كه نا خودآگاه گونه هام به لطف دوست داشتنت تر ميشن، ميرسم به اينكه:
"صدبار برگردم عقب، باز انتخابت مي كنم"

از سري #دلنوشته_هاي_زي 🎈
سه شنبه_٤/خرداد_٢٢:٢٣

بيا فرض كنيم حالتي غير از اين را
مثلاً...
جمعه مان ميتوانست اينگونه به مغرب نرسد
ميتوانست خاطره اي شود ميان دست چپ منو بازوي راست تو ..
بعد بيايد و در كوچه خيابان هاي هركجاي شهر بپيچد!
ميشد اسفندمان اينطوري دود نشود
ميشد نود و پنج را شيرين تمام كرد....
ما ميتوانستيم ريل قطاري باشيم كه تا انتها به يك موازات در كنار هم قرار بگيريم نه مثل جاده اي كه دو شاخه شود و هرچه پيش رود فاصله هم بيشتر شود!
ميداني منظور من چيست؟
ما قبل تر ها به لحظاتي كه كنار هم داشتيم اهميت ميداديم كه خوب ثبت شوند
ما قبل تر ها بي مناسبت بوسه ي محبت بر پيشاني هم مي نشانديم ...
حالا ترجيحمان چيست؟
دوري ... دوري ... دوري !

از سري #دلنوشته_هاي_زي
@ZiiChannel ❄️