#پسر_جوان
از دست من اي چرخ گرفتي پسرم را
لعنت به جفاي تو شکستي کمرم را
رحمي به من تازه جوان مرده نکردي
پنهان به دل خاک نمودي گهرم را
افسوس که روي مه او سير نديدم
بر خاک فکندي ز چه زيبا قمرم را
هم نوردو چشم من هم طاقت جان بود
بردي از کفم طاقت و نور بصرم را
آخر زبد حادثه خم شد کمر من
ديدم که شده غرق به خون شيرنرم را
آخر زمن خسته چه ديده وشنيدي
چون برف نمودي از محن موي سرم را
اين تازه جوان حاصل عمر و ثمرم بود
بر باد فنا داده اي آخر ثمرم را
از دست من افتاد عصا در موقع پيري
صدباره نموده غم مرگش جگرم را
جز صبر ندارم به جهان چاره ديگر
اين گونه نوشتند قضا و قدرم را
…………………………………….
از دست من اي چرخ گرفتي پسرم را
لعنت به جفاي تو شکستي کمرم را
رحمي به من تازه جوان مرده نکردي
پنهان به دل خاک نمودي گهرم را
افسوس که روي مه او سير نديدم
بر خاک فکندي ز چه زيبا قمرم را
هم نوردو چشم من هم طاقت جان بود
بردي از کفم طاقت و نور بصرم را
آخر زبد حادثه خم شد کمر من
ديدم که شده غرق به خون شيرنرم را
آخر زمن خسته چه ديده وشنيدي
چون برف نمودي از محن موي سرم را
اين تازه جوان حاصل عمر و ثمرم بود
بر باد فنا داده اي آخر ثمرم را
از دست من افتاد عصا در موقع پيري
صدباره نموده غم مرگش جگرم را
جز صبر ندارم به جهان چاره ديگر
اين گونه نوشتند قضا و قدرم را
…………………………………….