#روضه_ختم_مادر
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
@khatm14
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
@khatm14
#روضه_ختم_مادر
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
کانال اشعار ترحیم
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEw6y-kZ7zDO9lndDg
پندیات ،نصایح و اشعار ترحیم از ابتدا تا انتهای مجلس ختم
با مدیریت ذاکراهلبیت کربلایی محمدمسلمی
انتقادات و پیشنهادات خودتان را به دو ایدی زیر ارسال بفرمایید
@zs_313👈
@moslemi124 👈
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
کانال اشعار ترحیم
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEw6y-kZ7zDO9lndDg
پندیات ،نصایح و اشعار ترحیم از ابتدا تا انتهای مجلس ختم
با مدیریت ذاکراهلبیت کربلایی محمدمسلمی
انتقادات و پیشنهادات خودتان را به دو ایدی زیر ارسال بفرمایید
@zs_313👈
@moslemi124 👈
#روضه_ختم_مادر
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
کانال اشعار ترحیم
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEw6y-kZ7zDO9lndDg
پندیات ،نصایح و اشعار ترحیم از ابتدا تا انتهای مجلس ختم
با مدیریت ذاکراهلبیت کربلایی محمدمسلمی
انتقادات و پیشنهادات خودتان را به دو ایدی زیر ارسال بفرمایید
@zs_313👈
@moslemi124 👈
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
کانال اشعار ترحیم
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEw6y-kZ7zDO9lndDg
پندیات ،نصایح و اشعار ترحیم از ابتدا تا انتهای مجلس ختم
با مدیریت ذاکراهلبیت کربلایی محمدمسلمی
انتقادات و پیشنهادات خودتان را به دو ایدی زیر ارسال بفرمایید
@zs_313👈
@moslemi124 👈
#روضه_ختم_مادر
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
@khatm14
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
@khatm14
#روضه_ختم_مادر
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
@khatm14
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
@khatm14
#روضه_ختم_مادر
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
#روضه_ختم_مادر
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
#روضه_ختم_مادر
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
#روضه_ختم_مادر
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
#روضه_ختم_مادر
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
مناسب برای ختم مادر
#گریز_روضه_به_روضه
یه روز خانم ام البنین آمد محضر امیرالمومنین عرضه داشت علی جان.. ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو...
چی شده خانم..
مگه چه اشکالی داره...
عرضه داشت ..علی جان... وقتی منو فاطمه صدام میزنی... میبینم بچه هات دلشون میگیره ... یاد خاطرات مادرشون زهرا میافتند ...
اشکشون جاری میشه. ..
علی جان... ديگه منو فاطمه صدام نزن...
دیگه به من فاطمه نگو ...
من اومدم کنیزی بچه هات رو کنم...
من طاقت اشک ریختن بچه ها رو ندارم. ..
من طاقت اشک ریختن حسین رو ندارم..
عرضه بداریم بی بی جان..ام البنین... طاقت اشک ریختن حسین رو نداشتی ...
کجا بودی خانم.. کربلا. .. وقتی صدای یا اخا ادرک اخاک ابالفضلت اومد...
حسینت دوان دوان دنبال برادر...
آمد نگاه کرد...
دید عمود اهنین به فرق برادر زدند ...
دستهاش رو قطع کردند...
خدایا... تیر به چشمش زدند...
تمام بدن قطعه قطعه شده...
خانم جان ام البنین خوب شد شما نبودید کربلا... ببینید ...
وقتی عباست، در آغوش حسین، داشت جان میداد ...پاهاش رو روی زمین میکشید...
دیگه ابی عبدالله طاقت نیاورد...
صدای ناله اش بلند شد...😭
(( الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری ))
خدایا.........کمرم رو شکستند...😭
(شعر پایان)
دست تو را دوباره به چشمانتر زنم
شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم
عباسم.... برادرم...
هر چند بر غم من و تو خنده میکنند
بگذار دست بیکسیم بر کمر زنم
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دو دستی به سر زنم
الا لعنه الله علی القوم الظالمین