🔴 #طیبه_قنواتی معلم عشق
✍ آمنه
🔹کلاس دوم دبستان بودم هیچی از کلاس اول درست یاد نگرفته بودم خیلی مشکل داشتم معلمم می خواست دلیل مشکلم را بفهمد اما من حرف نمی زدم؛ خجالت می کشیدم بگویم مشکلم چیست.
بعد از چند روز متوجه شد هیچ وقت خوارکی نمی آورم همیشه یک گوشه حیاط می نشستم.
بعد از تحقیق از مدیر و کادر مدرسه فهمید که پدرم زن دوم گرفته و با مادرم اختلافات شدیدی دارند و در شرف طلاق هستند.
من هر روز گرسنه و بدون انجام تکالیفم و با سر و وضعی نامرتب مدرسه می رفتم.
روزی من را کشید کنار و گفت: می دانم مامانت و بابات دارند از هم جدا می شوند تو هم از این بابت غصه می خوری بی اراده گریه ام گرفت.
من را در آغوشش گرفت.
آن قدر حرف زد تا آرام شدم چکیده حرف هایش این بود که از الان به بعد من مادر دوم تو هستم پس دیگر مشکلاتت را به من بگو آن روز مادرم را خواست و با او صحبت کرد.
گفت که اجازه دهد برای من کلاس خصوصی با هزینه خودش برگزار کند تا مشکلات درسی ام حل شود .
مادرم، از خدا خواسته قبول کرد از آن روز بعد از تعطیلی مدرسه می رفتم خانه خانم معلم یک شکم سیر غذا می خوردم می خوابیدم و بلند می شدم با پسرش که دو سال از من کوچک تر بود بازی می کردم او لباس هایم را می ُشست و اتو می کرد بعد به تکالیفم می رسید.
از پایه اول شروع کرد به من تدریس کردن تا عقب افتادگی هایم جبران شود شب هم مرا می برد خانه مان می رساند دیگر هر روز به امید این که خانم معلم را ببینم بیدار می شدم یک روز گفت:
به من نگو خانم معلم بگو مامان.. من هم مادر تو هستم از آن روز #سرنوشت من عوض شد در طول یک ماه درس هایم پیشرفت کرد.
عاشق کوکو های بودم که می پخت.
هفته ای دو بار برایم کوکو درست می کرد برای زنگ های تفریح خوراکی و تغذیه برایم می آورد که گرسنه نمانم #مامان_طیبه شده بود برایم همه چیز و همه کس.
وقتی حال روحی من بهتر شد با پدر و مادرم رابطه برقرار کرد و چندین جلسه دعوت شان کرد مدرسه سعی می کرد اختلافات بین آن ها را حل کند که البته موفق هم شد و آن ها از طلاق منصرف شدند.
آن سال با موفقیت تمام شد به کلاس سوم رفتم اما او باز هم به من سر می زد و هوایم را داشت.
یک سال دیگر هم گذشت کلاس چهارم بودم یک روز دیدم همه معلم ها تو دفتر گریه می کنند خبر پخش شد که خانم قنواتی تو جاده تصادف کرده همراه با شوهر و پسرش همگی فوت کردند دنیا برایم شده بود تنگ تر از قبر و سیاه تر از شب نمی توانم در قالب کلمات بگویم که چه به دل یک دختر بچه ده ساله گذشت وقتی خبر فوت مادرش را شنید.
تا مدت ها مدرسه نرفتم حتی مادرم روزها پا به پایم گریه می کرد شب های زیادی توی خواب صدایش می کردم.
بالاخره بعد از مدت ها آن بحران روحی پشت سر گذاشتم.
🔹الان بیست سال از آن روز می گذرد.
بیست سال در حسرت ساندویچ های کوکوی مامان طیبه هستم بیست سال که روز مادر و روز معلم خون گریه می کنم بیست سال است که نتوانسته ام عطر موهایش را فراموش کنم.
🔹خدا چی تو وجود معلم گذاشته؟
چرا معلم ها این طور فداکار می شوند؟
یکی مثل معلم من، که زندگی خانوادگی ما را سرو سامان داد و از فروپاشی یک خانواده جلوگیری می کند.
یکی دیگر می رود توی دل آتش تا دانش آموزان را نجات بدهد و خودش می میرد و هزاران نمونه از خود گذشتگی دیگر ...
معلم شمع است نه معلم
برای من خورشید بود.
اگر معلم سرآغاز دانش است برای من سرآغاز زندگی بود.
بیست سال از رفتنت گذشته و من هر سال روز معلم قلبم فشرده می شود.
با یادت بزرگ شدم شاغل شدم مادر شدم مشکلات زندگی احاطه ام کردند اما نشد که در این بیست سال فراموشت کنم.
کاش هرگز به دخترک غمگین کلاس توجه نمی کردی، کاش هرگز در آغوشم نمی گرفتی، کاش هرگز این ای کاش ها حسرتم نمی شد کاش بودی تا #روز_معلم را به خودت تبریک بگویم نه به سنگ قبر سردت.
لعنت به سال 79 لعنت به آن جاده ای که تو را ازمن گرفت ...
🔻🔻🔻
🔻🔻🔻🔻
🔹 #کانال_صنفی_معلمان
🆔 @kasenfi
👇👇👇
https://tttttt.me/kasenfi
✍ آمنه
🔹کلاس دوم دبستان بودم هیچی از کلاس اول درست یاد نگرفته بودم خیلی مشکل داشتم معلمم می خواست دلیل مشکلم را بفهمد اما من حرف نمی زدم؛ خجالت می کشیدم بگویم مشکلم چیست.
بعد از چند روز متوجه شد هیچ وقت خوارکی نمی آورم همیشه یک گوشه حیاط می نشستم.
بعد از تحقیق از مدیر و کادر مدرسه فهمید که پدرم زن دوم گرفته و با مادرم اختلافات شدیدی دارند و در شرف طلاق هستند.
من هر روز گرسنه و بدون انجام تکالیفم و با سر و وضعی نامرتب مدرسه می رفتم.
روزی من را کشید کنار و گفت: می دانم مامانت و بابات دارند از هم جدا می شوند تو هم از این بابت غصه می خوری بی اراده گریه ام گرفت.
من را در آغوشش گرفت.
آن قدر حرف زد تا آرام شدم چکیده حرف هایش این بود که از الان به بعد من مادر دوم تو هستم پس دیگر مشکلاتت را به من بگو آن روز مادرم را خواست و با او صحبت کرد.
گفت که اجازه دهد برای من کلاس خصوصی با هزینه خودش برگزار کند تا مشکلات درسی ام حل شود .
مادرم، از خدا خواسته قبول کرد از آن روز بعد از تعطیلی مدرسه می رفتم خانه خانم معلم یک شکم سیر غذا می خوردم می خوابیدم و بلند می شدم با پسرش که دو سال از من کوچک تر بود بازی می کردم او لباس هایم را می ُشست و اتو می کرد بعد به تکالیفم می رسید.
از پایه اول شروع کرد به من تدریس کردن تا عقب افتادگی هایم جبران شود شب هم مرا می برد خانه مان می رساند دیگر هر روز به امید این که خانم معلم را ببینم بیدار می شدم یک روز گفت:
به من نگو خانم معلم بگو مامان.. من هم مادر تو هستم از آن روز #سرنوشت من عوض شد در طول یک ماه درس هایم پیشرفت کرد.
عاشق کوکو های بودم که می پخت.
هفته ای دو بار برایم کوکو درست می کرد برای زنگ های تفریح خوراکی و تغذیه برایم می آورد که گرسنه نمانم #مامان_طیبه شده بود برایم همه چیز و همه کس.
وقتی حال روحی من بهتر شد با پدر و مادرم رابطه برقرار کرد و چندین جلسه دعوت شان کرد مدرسه سعی می کرد اختلافات بین آن ها را حل کند که البته موفق هم شد و آن ها از طلاق منصرف شدند.
آن سال با موفقیت تمام شد به کلاس سوم رفتم اما او باز هم به من سر می زد و هوایم را داشت.
یک سال دیگر هم گذشت کلاس چهارم بودم یک روز دیدم همه معلم ها تو دفتر گریه می کنند خبر پخش شد که خانم قنواتی تو جاده تصادف کرده همراه با شوهر و پسرش همگی فوت کردند دنیا برایم شده بود تنگ تر از قبر و سیاه تر از شب نمی توانم در قالب کلمات بگویم که چه به دل یک دختر بچه ده ساله گذشت وقتی خبر فوت مادرش را شنید.
تا مدت ها مدرسه نرفتم حتی مادرم روزها پا به پایم گریه می کرد شب های زیادی توی خواب صدایش می کردم.
بالاخره بعد از مدت ها آن بحران روحی پشت سر گذاشتم.
🔹الان بیست سال از آن روز می گذرد.
بیست سال در حسرت ساندویچ های کوکوی مامان طیبه هستم بیست سال که روز مادر و روز معلم خون گریه می کنم بیست سال است که نتوانسته ام عطر موهایش را فراموش کنم.
🔹خدا چی تو وجود معلم گذاشته؟
چرا معلم ها این طور فداکار می شوند؟
یکی مثل معلم من، که زندگی خانوادگی ما را سرو سامان داد و از فروپاشی یک خانواده جلوگیری می کند.
یکی دیگر می رود توی دل آتش تا دانش آموزان را نجات بدهد و خودش می میرد و هزاران نمونه از خود گذشتگی دیگر ...
معلم شمع است نه معلم
برای من خورشید بود.
اگر معلم سرآغاز دانش است برای من سرآغاز زندگی بود.
بیست سال از رفتنت گذشته و من هر سال روز معلم قلبم فشرده می شود.
با یادت بزرگ شدم شاغل شدم مادر شدم مشکلات زندگی احاطه ام کردند اما نشد که در این بیست سال فراموشت کنم.
کاش هرگز به دخترک غمگین کلاس توجه نمی کردی، کاش هرگز در آغوشم نمی گرفتی، کاش هرگز این ای کاش ها حسرتم نمی شد کاش بودی تا #روز_معلم را به خودت تبریک بگویم نه به سنگ قبر سردت.
لعنت به سال 79 لعنت به آن جاده ای که تو را ازمن گرفت ...
🔻🔻🔻
🔻🔻🔻🔻
🔹 #کانال_صنفی_معلمان
🆔 @kasenfi
👇👇👇
https://tttttt.me/kasenfi
Telegram
کانال صنفی معلمان ایران
#این_کانال_مستقل_است
حقوق دانش آموزان و معلمان
قوانین اداری
بخشنامه ها
یادداشت های صنفی و آموزشی
پلی بین معلمان و فعالان صنفی.
شعر ، داستان ، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
@Ertebat_ba_kasenfe
حقوق دانش آموزان و معلمان
قوانین اداری
بخشنامه ها
یادداشت های صنفی و آموزشی
پلی بین معلمان و فعالان صنفی.
شعر ، داستان ، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
@Ertebat_ba_kasenfe
🔴 #تاثیر_تصمیم بر روی #سرنوشت
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی.
تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته
پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت:
خانم معلم چِن، میشود... میشود یک نمره به من ارفاق کنید؟
خانم چِن با عتاب مادرانهای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟!
این ممکن نیست.
من طبق جوابهایی که در برگۀ امتحانت نوشتهای به تو نمره دادهام.
👈او اضافه کرد: نگران نباش.
من که نمیخواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم.
تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری.
پسر با صدایی که نشان میداد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم میزند.
خانم معلم ساکت شد.
او آرزوی والدین را درک میکرد که میخواهند بچههایشان بهترین نمرهها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمیتوانست در برابر بچههای بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد.
اما یک موضوع دیگر هم بود.
او میدانست که کتک خوردن بچهها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمیکند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آنها را از تحصیل بازدارد.
نمیدانست چه تصمیمی بگیرد.
یک نمره ارفاق بکند یا نه.
او در کار خود جداً اصول را رعایت میکند.
اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت.
نگاهی به پسرک کرد.
هنوز تمام تن پسرک از ترس میلرزید و به گریه هم افتاده بود.
عاقبت رو به پسرک کرد و گفت:
ببین! این پیشنهادم را قبول میکنی یا نه؟
من به ورقهات یک نمره «ارفاق» نمیکنم.
فقط میتوانم یک نمره به تو «قرض» بدهم.
تو هم باید در امتحان بعدی 2برابر آن را، یعنی2نمره به من پس بدهی.
خوب است؟
پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی 2نمره به شما پس میدهم.
او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت.
از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس میخواند.
تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد.
از طرف مدرسه به او جایزهای داده شد.
👈از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد.
او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف میکند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده میشود.
زیرا میداند که نمرهای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغيير داد.
🏆 آن پسرک جوان اکنون جزو ده ثروتمند دنیاست...
او " لی کا- شینگ " رییس بزرگترین کمپانی عرضه کننده محصولات بهداشتی و آرایشی به سراسر جهان است!
✅ مراقب تاثیر تصمیماتمان بر سرنوشت افراد باشیم...!
منبع: کانال آسیب شناسی اجتماعی
🆔 @kasenfi
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی.
تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته
پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت:
خانم معلم چِن، میشود... میشود یک نمره به من ارفاق کنید؟
خانم چِن با عتاب مادرانهای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟!
این ممکن نیست.
من طبق جوابهایی که در برگۀ امتحانت نوشتهای به تو نمره دادهام.
👈او اضافه کرد: نگران نباش.
من که نمیخواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم.
تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری.
پسر با صدایی که نشان میداد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم میزند.
خانم معلم ساکت شد.
او آرزوی والدین را درک میکرد که میخواهند بچههایشان بهترین نمرهها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمیتوانست در برابر بچههای بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد.
اما یک موضوع دیگر هم بود.
او میدانست که کتک خوردن بچهها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمیکند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آنها را از تحصیل بازدارد.
نمیدانست چه تصمیمی بگیرد.
یک نمره ارفاق بکند یا نه.
او در کار خود جداً اصول را رعایت میکند.
اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت.
نگاهی به پسرک کرد.
هنوز تمام تن پسرک از ترس میلرزید و به گریه هم افتاده بود.
عاقبت رو به پسرک کرد و گفت:
ببین! این پیشنهادم را قبول میکنی یا نه؟
من به ورقهات یک نمره «ارفاق» نمیکنم.
فقط میتوانم یک نمره به تو «قرض» بدهم.
تو هم باید در امتحان بعدی 2برابر آن را، یعنی2نمره به من پس بدهی.
خوب است؟
پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی 2نمره به شما پس میدهم.
او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت.
از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس میخواند.
تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد.
از طرف مدرسه به او جایزهای داده شد.
👈از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد.
او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف میکند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده میشود.
زیرا میداند که نمرهای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغيير داد.
🏆 آن پسرک جوان اکنون جزو ده ثروتمند دنیاست...
او " لی کا- شینگ " رییس بزرگترین کمپانی عرضه کننده محصولات بهداشتی و آرایشی به سراسر جهان است!
✅ مراقب تاثیر تصمیماتمان بر سرنوشت افراد باشیم...!
منبع: کانال آسیب شناسی اجتماعی
🆔 @kasenfi