به سانِ رود
که در نشیب درّه سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش...
#هوشنگ_ابتهاج
۶ اسفند ماه، زادروز شاعر بزرگ معاصر کشورمون "هوشنگ ابتهاج" متخلص به (ه. الف. سایه)
نود و دو سالگیات مبارک
سایهات بر سر ادبيات پارسی مستدام...
🔻🔻🔻
🔻🔻🔻🔻
🔹 #کانال_صنفی_معلمان
🆔 @kasenfi
👇👇👇
https://tttttt.me/kasenfi
که در نشیب درّه سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش...
#هوشنگ_ابتهاج
۶ اسفند ماه، زادروز شاعر بزرگ معاصر کشورمون "هوشنگ ابتهاج" متخلص به (ه. الف. سایه)
نود و دو سالگیات مبارک
سایهات بر سر ادبيات پارسی مستدام...
🔻🔻🔻
🔻🔻🔻🔻
🔹 #کانال_صنفی_معلمان
🆔 @kasenfi
👇👇👇
https://tttttt.me/kasenfi
Goriz_Nader Golchin
Nader Golchin G.T 177
🎼 #موسیقی
از هم گریختیم
و آن نازنین پیاله دلخواه را دریغ
بر خاک ریختیم.....
قطعه « گریز »
آواز : #نادر_گلچین
تار : #فرهنگ_شریف
شعر : #هوشنگ_ابتهاج
دستگاه/آواز : #بیات_اصفهان
گلهای تازه ۱۷۷
#فرهنگ
#موسیقی
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
از هم گریختیم
و آن نازنین پیاله دلخواه را دریغ
بر خاک ریختیم.....
قطعه « گریز »
آواز : #نادر_گلچین
تار : #فرهنگ_شریف
شعر : #هوشنگ_ابتهاج
دستگاه/آواز : #بیات_اصفهان
گلهای تازه ۱۷۷
#فرهنگ
#موسیقی
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
بیشما اين نایِ نالان بینواست
اين نواها از نفسهای شماست
آن نفس کآتش برانگيزد ز آب
آن نفس کآتش ازو آمد به تاب
آن نفس کآئينه را روشن کند
آن نفس کاين خاک را گلشن کند
آن نفس کز اين شب نوميدوار
بر گشايد خنده خورشيد وار
آن نفس کز شوق شورانگيز وی
بر دمد از جان نی صد های و هی...
نی مدد میخواهد از ما ای نفس
هان به فرياد دل تنگش برس
سالها ناگفته ماند اين شرح درد
دردمندی خوش نفس سر بر نکرد
عاشقان رفتند ازين صحرا خموش
بر نيامد از دل تنگی خروش
دردها را سربهسر انباشتند
انتظارِ سينهٔ ما داشتند
تا نفس داری دلا فرياد کن
بستگان سينه را آزاد کن
#هوشنگ_ابتهاج
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
اين نواها از نفسهای شماست
آن نفس کآتش برانگيزد ز آب
آن نفس کآتش ازو آمد به تاب
آن نفس کآئينه را روشن کند
آن نفس کاين خاک را گلشن کند
آن نفس کز اين شب نوميدوار
بر گشايد خنده خورشيد وار
آن نفس کز شوق شورانگيز وی
بر دمد از جان نی صد های و هی...
نی مدد میخواهد از ما ای نفس
هان به فرياد دل تنگش برس
سالها ناگفته ماند اين شرح درد
دردمندی خوش نفس سر بر نکرد
عاشقان رفتند ازين صحرا خموش
بر نيامد از دل تنگی خروش
دردها را سربهسر انباشتند
انتظارِ سينهٔ ما داشتند
تا نفس داری دلا فرياد کن
بستگان سينه را آزاد کن
#هوشنگ_ابتهاج
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
VID-20220828-WA0011.mp4
15.1 MB
❇️آوازخوانی #عزیز_قاسمزاده در مراسم تدفین #هوشنگ_ابتهاج
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند
نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
یک صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند!
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند!
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند
نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
یک صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند!
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند!
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
🔆کندن گل سرخ!
✍علی رضا جلیلیان،
➖به خاطر کندن گل سرخ ارّه آوردهاید؟
چرا ارّه؟
فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو
خودش می اُفتد و می میرد!
"بیژن نجدی"
▪️#مهسا_امینی، حتی اگر یک سیلی هم نخورده باشد، باز نمی توان مرگ او را به گردن چیز دیگری انداخت. مگر تنها برخورد سخت فیزیکی است که انسان را از پا در می آورد؟ آدمی، روانش که آشفته شود، چون سفالی هفت هزارساله از هم می پاشد. دختری مسافر را به ناکجاآبادِ شهری غریب کشاندن، چندان کشنده هست که نیازی به مشت گره کرده نباشد.
➖این جمله از کتاب «تامل درباره گیوتین» #آلبر_کامو را چندبار بخوانید:«اینکه میدانی که میمیری چیزی نیست، وحشت و دلهره واقعی این است که نمیدانی زنده میمانی یانه.»
➖#عباس_معروفی در داستان «ذوب شده» به نقل از بازجو می گوید: «خیلیها هستند که به محض ورود وحشت میکنند و بیآن که مشتی به پشتشان بخورد زبانشان باز میشود.» بی قراریِ مهساامینی در سالن انتظار، نشانهی وحشت و دلهرهای است که برجان او افتاده بود. اضطرابی ترسناک و کشنده. و پرسشی هولناک: «چه اتفاقی می افتد؟» و فیلسوفی گفته است: «انسان از وحشت، مثل مرده ها می شود.» آنچه مهسا امینی را از پا درآورد، بیش از هرچیز، نمایش وحشتناکی بود که برای او و دیگر دختران این سرزمین به راه افتاده است.
▪️ این تصور بسیار نادرستی است که گفتهاند: «آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است.» کشیشی به نام بلاژوست، در جایی گفته است:«احساس بیگناهی فرد را در برابر ضربههای خشونت بار مصون نمیکند. من تبهکاران واقعی را دیدهام که شجاعانه مردهاند و انسانهای بیگناهی که در حین قدم برداشتن به سوی مرگ بندبندشان می لرزید.» مهسا امینی بیگمان میدانسته که گناهی نکرده است و قرار نیست به گیوتین سپرده شود. بااینهمه، همان فضای دلهرهآوری که تنها ارمغانِ آن ونِ ارشاد است، میتواند هر دختری را به آسانی از پا در بیاورد. هیچ ترسی بالاتر از ترس از آسیب دیدن از چیزی ناشناخته نیست. آدم دلش می خواهد بداند چه چیزی در کمینش است یا چه بلایی قرار است سرش بیاید، آدم می خواهد آن چیز را بشناسد یا دست کم جای آن چیز برایش معلوم باشد. اضطراب آدم را دستپاچه و ناتوان میکند. حتی قدرت فرار را هم از او میگیرد. او را زمینگیر میکند. یا چنانکه #لارس_اسوندسن نوشته است:«ترس غالبا موجب گریز میشود، اما میتواند در عین حال چنان بر فرد مستولی شود که او را فلج کند، طوری که نتواند دست به هیچ عملی بزند.» در این شرایط، فرد احساس میکند که چیزهای مهمی در او ویران شده است. چیزهایی چون آزادی او، کرامت انسانی او، سلامت او، مقام و منزلت اجتماعی او، و در نهایت زندگی او. آیا رنجی کشنده تر از تحقیرشدگی وجود دارد؟ آنجا که شخصیت آدمی را به گرو بستانند، چیز دیگری از او نمیماند. در چنین آشوبی، آدمی «چو چاه ریخته، آوار میشود در خویش». شعر #هوشنگ_ابتهاج را به یاد بیاورید. آن هنگامی که نامحترمانه به زندان می افتد و مزین میشود به شمارهی ده:
"افتاده ز بام، خاک درگه شده ام
چون سایهی نیمروز، کوته شده ام
روزی شوهر، پدر، برادر بودم
امروز همین شمارهی «ده» شده ام!"
▪️آنچه آدمی را میکشد، لزوما گلوله نیست. چهرهی سپیده رشنو بیشتر از مردگان، به مردهها می رفت. کافی است از کسی که زندگی کردن را دوست میدارد، مرگ را دشمن، شادی را بگیرید، خواهد مرد. کافی است به کسی که کلمات را محترم می دارد، ناسزایی بگویید، خواهد مرد. خودتان امتحان کنید:
فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو
خودش میافتد و میمیرد!
✍علی رضا جلیلیان، دبیر ادبیات آبادان
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
✍علی رضا جلیلیان،
➖به خاطر کندن گل سرخ ارّه آوردهاید؟
چرا ارّه؟
فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو
خودش می اُفتد و می میرد!
"بیژن نجدی"
▪️#مهسا_امینی، حتی اگر یک سیلی هم نخورده باشد، باز نمی توان مرگ او را به گردن چیز دیگری انداخت. مگر تنها برخورد سخت فیزیکی است که انسان را از پا در می آورد؟ آدمی، روانش که آشفته شود، چون سفالی هفت هزارساله از هم می پاشد. دختری مسافر را به ناکجاآبادِ شهری غریب کشاندن، چندان کشنده هست که نیازی به مشت گره کرده نباشد.
➖این جمله از کتاب «تامل درباره گیوتین» #آلبر_کامو را چندبار بخوانید:«اینکه میدانی که میمیری چیزی نیست، وحشت و دلهره واقعی این است که نمیدانی زنده میمانی یانه.»
➖#عباس_معروفی در داستان «ذوب شده» به نقل از بازجو می گوید: «خیلیها هستند که به محض ورود وحشت میکنند و بیآن که مشتی به پشتشان بخورد زبانشان باز میشود.» بی قراریِ مهساامینی در سالن انتظار، نشانهی وحشت و دلهرهای است که برجان او افتاده بود. اضطرابی ترسناک و کشنده. و پرسشی هولناک: «چه اتفاقی می افتد؟» و فیلسوفی گفته است: «انسان از وحشت، مثل مرده ها می شود.» آنچه مهسا امینی را از پا درآورد، بیش از هرچیز، نمایش وحشتناکی بود که برای او و دیگر دختران این سرزمین به راه افتاده است.
▪️ این تصور بسیار نادرستی است که گفتهاند: «آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است.» کشیشی به نام بلاژوست، در جایی گفته است:«احساس بیگناهی فرد را در برابر ضربههای خشونت بار مصون نمیکند. من تبهکاران واقعی را دیدهام که شجاعانه مردهاند و انسانهای بیگناهی که در حین قدم برداشتن به سوی مرگ بندبندشان می لرزید.» مهسا امینی بیگمان میدانسته که گناهی نکرده است و قرار نیست به گیوتین سپرده شود. بااینهمه، همان فضای دلهرهآوری که تنها ارمغانِ آن ونِ ارشاد است، میتواند هر دختری را به آسانی از پا در بیاورد. هیچ ترسی بالاتر از ترس از آسیب دیدن از چیزی ناشناخته نیست. آدم دلش می خواهد بداند چه چیزی در کمینش است یا چه بلایی قرار است سرش بیاید، آدم می خواهد آن چیز را بشناسد یا دست کم جای آن چیز برایش معلوم باشد. اضطراب آدم را دستپاچه و ناتوان میکند. حتی قدرت فرار را هم از او میگیرد. او را زمینگیر میکند. یا چنانکه #لارس_اسوندسن نوشته است:«ترس غالبا موجب گریز میشود، اما میتواند در عین حال چنان بر فرد مستولی شود که او را فلج کند، طوری که نتواند دست به هیچ عملی بزند.» در این شرایط، فرد احساس میکند که چیزهای مهمی در او ویران شده است. چیزهایی چون آزادی او، کرامت انسانی او، سلامت او، مقام و منزلت اجتماعی او، و در نهایت زندگی او. آیا رنجی کشنده تر از تحقیرشدگی وجود دارد؟ آنجا که شخصیت آدمی را به گرو بستانند، چیز دیگری از او نمیماند. در چنین آشوبی، آدمی «چو چاه ریخته، آوار میشود در خویش». شعر #هوشنگ_ابتهاج را به یاد بیاورید. آن هنگامی که نامحترمانه به زندان می افتد و مزین میشود به شمارهی ده:
"افتاده ز بام، خاک درگه شده ام
چون سایهی نیمروز، کوته شده ام
روزی شوهر، پدر، برادر بودم
امروز همین شمارهی «ده» شده ام!"
▪️آنچه آدمی را میکشد، لزوما گلوله نیست. چهرهی سپیده رشنو بیشتر از مردگان، به مردهها می رفت. کافی است از کسی که زندگی کردن را دوست میدارد، مرگ را دشمن، شادی را بگیرید، خواهد مرد. کافی است به کسی که کلمات را محترم می دارد، ناسزایی بگویید، خواهد مرد. خودتان امتحان کنید:
فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو
خودش میافتد و میمیرد!
✍علی رضا جلیلیان، دبیر ادبیات آبادان
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
🔴 ششم اسفند زادروز #هوشنگ_ابتهاج گرامی باد !🍃🍃
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @kasenfi
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @kasenfi
من به باغ گل سرخ
همره قافله رنگ و نگار
به سفر رفتم
از خاک به گل
رقص رنگین شکفتن را
در چشمه نور
مژده دادم به بهار
من به باغ گل سرخ
زیر آن ساقه تر
عطر را زمزمه کردم تا صبح
من به باغ گل سرخ
درتمام شب سرد
روشنایی را خواندم با آب
و سحر را به گل و سبزه بشارت دادم ...
#هوشنگ_ابتهاج
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @kasenfi
همره قافله رنگ و نگار
به سفر رفتم
از خاک به گل
رقص رنگین شکفتن را
در چشمه نور
مژده دادم به بهار
من به باغ گل سرخ
زیر آن ساقه تر
عطر را زمزمه کردم تا صبح
من به باغ گل سرخ
درتمام شب سرد
روشنایی را خواندم با آب
و سحر را به گل و سبزه بشارت دادم ...
#هوشنگ_ابتهاج
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @kasenfi