کانال صنفی معلمان ایران
6.35K subscribers
17.3K photos
2.61K videos
407 files
8.27K links
#این_کانال_مستقل_است

حقوق دانش آموزان و معلمان
قوانین اداری
بخشنامه ها
یادداشت های صنفی و آموزشی
پلی بین معلمان و فعالان صنفی.
شعر ، داستان ، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
@Ertebat_ba_kasenfe
Download Telegram
خاطرات هانا ارسطو

{آماده} ی بیان خاطرات دو دهه از زندگی ام درباره #تعرض ها و #تجاوز ها
به حمایت از جنبش #من_هم

تهران -سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۷

در این ماه های اخیر بیشتر دنبال کننده و شاید حامی کوچک جنبش “من_هم” بودم

جنبشی که محترم و نوید بخش برای همه ما و تلاشی در جهت آگاه سازی و برابری است.

خاطرات مشترکی که در نوشته های دوستانم خواندم‌، به من این شجاعت را داد که بتوانم کمی راحت تر تجربیات ام را بیان کنم و با شما در میان بذارم.

الان داشتم در فیسبوک چرخ می زدم که با صفحه دبیرستان ... پاسداران مواجه شدم!

پرتاب شدم به سال ۱۳۸۵، تصمیم گرفتم با بخش کوچکی از تجربه های سخت و ناخوشایند دوران تحصیلی ام شروع کنم.

یاد تجربه های ۱۵ سالگی ام که شاید برای معدود از هم سن و سالی های من اتفاق افتاده باشه سرازیر شد سمتم،
مثل هیجان، ترس، لذت، عشق، تهدید،
پدوفیل ها و همکلاسی ها، سال بالایی ها و فرار و دروغ، دعوا و تنبیه، معلم ها، ناظم، خشونت، مالوندن، انگشت کردن، نیشگون، تعرض، تحقیر و بستن و تجاوز!

اما انگار همیشه یک سری {اتفاق } ها بیشتر جای خودشون محکم می کنن و تا سالهای سال تاثیر بر روی تصمیم گیری ها و زندگی ادم میذارن و همیشه سایه این اتفاق رو در گوشه و کنار زندگیت میبینی.
من همیشه دوست داشتم بهترینِ خودم رو زندگی کنم ولی این تجربیات مانع بزرگی بود برای آزادانه تصمیم گرفتن ....
دورانی که قرار بود شخصیت هامون شکل بگیره و خودمان را پیدا کنیم، بلوغی که انگار تعداد بیشتر خودارضایی کردن نشانه ای از قدرت بود...و البته سر فصل همه ی موضوعات!
کشف لذت، تجربه ارگاسم شدن، برای پسرهای دبیرستانی که من اجبارا باید شریک این فتح بزرگ می شدم و شدم.
و هربار مردم و دوباره شکسته متولد می شدم ...
کسی به ما نگفت قرار است چند سال بعد بلعیده بشوید و در فاضلاب بی انتهای زمان و جامعه تبدیل به برده هایی نامرئی بشویم و دیگر فرصت متولد شدن هم ندارید!
فکر می کردیم آخر عذاب دنیا اندازه ی اتاق ناظم و مدیر و دستشویی های متعفن دو در دو متری است، که از اسپرم های خشک شده روی دیوارهاش می شد رمان نوشت!
همه ی این ها فقط دوره ی آمادگی بود برای تحمل عذاب هایی که ته ندارند.

کادر آموزشی و تربیتی که بارها پشت میکروفون گفته بود:
ما می خواهیم جوانانی آینده ساز تربیت کنیم و تحویل جامعه بدهیم!
بعید می دانم واقعا چنین باشد یا اگر هم این بوده روش درستی نداشته اند!
سیستم آموزشی وقتی از ریشه فاسد است و اعضای در راس منافع شخصی خودشان همیشه ارجیحت داشته و ضمیمه اش تفکرات پوسیده بشود، دیگر نه دانش آموز اهمیت دارد و نه معلم هایی که واقعا معلمی کردند بدون توقع و حرص داشتن قدرت.
تصور آنها از ما در جایی که من دانش آموز بودم، شبیه گله ی گوسفندی بی چوپان بود که آنها مجبورا چوپان این گله شده اند!

اما باید اعتراف کنم، من یکی از آن گوسفند ها، از (نظر آن ها )بودم که یکی از چوپان ها بارها موقع درس دادن کنارم می نشست و بدن من را لمس می کرد بدون توجه به گوسفند های توی کلاس چون آنها فقط می خندیدند!
یک بار بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم
( چون بیشتر نمی توانستم غیبت کنم-چوب خط پر شده بود) به او با مخلوطی از ترس و خشم گفتم:
«میشه لطفا برید سر جای خودتون بشینید چون اینجوری نمی تونم درس و بفهمم»
و جواب من این بود:
«وقتی این گوساله ها همه کار باهات می کنن درس و می فهمی، فقط مال من خار داره!»

چوپان دیگر در اردوی به سمت مشهد در کوپه قطار موقع خواب آمد و پشت من کنارم دراز کشید اول با دست دهانم را گرفت و خودش آنقدر مالوند تا آهی کشید و رفت!
آیا فکر می کرد این دو دقیقه برای من دو دقیقه معنی شد؟

اوه! چوپان دیگری داشتم که همیشه خودش را به کوری می زد! وقتی دید من از دستشویی با گریه آمدم بیرون و پشت من گوسفند سال بالایی بیرون آمد و چوپان فقط من و با خطکش تنبیه کرد!
و گفت: «ارسطو! تو همش ول می چرخی تو حیاط و چرا از گله (کلاس خودمون) خودت بیرون اومدی!»
اما نشدکه بگم بین گله ما دو سه نفری هوس گوشت خودی کردند و گوسفند سال بالایی از من شروع به دفاع کرد! من چه بی خود و سریع دست دوستی و اعتماد دادم، نگو سال بالایی هم گوشت می خواسته اما تکخوری و زور بیشتر ضمیمه اش.

آقای چوپان! آن پیرمرد کت و شلوار پوش پدوفیل یادت هست؟ پیرمرد هرروز آخر ساعت مثل گرگ وقتی در آخور باز می شد یک گوسفند و از گله جدا می کرد، با موفقیت متاسفانه !
وقتی موضوع پیرمرد و مستقیم تعریف کردم، باز من تنبیه شدم.
و با اطمینان گفتی: « مقصر خودتی ارسطو!چرا آخه مثل {دخترا} راه میری و نازک حرف می زنی؟ چرا اینقدر دست هاتو تکون میدی موقع حرف زدن؟ مرد باش خیر سرت یکم از بقیه یاد بگیر »
اون بار برا همه اینا ده باری با دست رو تنم یادگاری گذاشتی!

ادامه👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌀 #من_هم_شمعی_روشن_خواهم_کرد
🕯

🔹 #مادران_دادخواه آبان ٩٨ و
همچنین دیگر خانواده های دادخواه که عزیزانشان را از دست داده اند؛ به حمایت از کشته شدگان هواپیمایی اوکراینی در دومین سالگرد این #فاجعه عکس های جانباختگان را به نمایش گذاشتند.


#هواپیمای_اوکراینی
#PS752
📌دومین سالگرد کشته شدن مسافران هواپیمای مسافربری اوکراینی.

🔗 ما مردم با هم هستیم🤝


#دادخواهی
#اعتراضات_مردم
#سرکوب
#دی_۹۶
#آبان_۹۸


🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران

🆔 @kasenfi
🌀 #من_هم_شمعی_روشن_میکنم

مصطفی هزاره:
«به یاد مسافرین هواپیمای اوکراینی.
به یاد سیزده مسافر افغانستانی آن پرواز که در زمین جایی نداشتند و در دل آسمان دفن شدند.


#من_هم_شمعى_روشن_خواهم_كرد

#اندوه
#هواپیمای_اوکراینی
#خاورمیانه
#جنایت
#سالگرد
#همدردی_و_همراهی_مردم


🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران

🆔 @kasenfi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌀 شلیک به انسان ها
💥
#من_هم_شمعى_روشن_خواهم_كرد


تو را دوست دارم
چون سفر نخستین با هواپیما
بر فراز اقیانوس
چون غوغای درونم
لرزش دل و دستم
در آستانهٔ دیداری در استانبول
تو را دوست دارم
چون گفتن «شکر خدا زنده‌ام»
!

🍂 ناظم حکمت

#اندوه
#هواپیمای_اوکراینی
#خاورمیانه
#جنایت
#سالگرد
#همدردی_و_همراهی_مردم


🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران

🆔 @kasenfi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴توضیحات آقای محمود بهشتی لنگرودی نایب رئیس کانون صنفی معلمان ایران(تهران) درباره کمپین یکصدهزار امضا در حمایت از معلمان زندانی و پایان دادن به پرونده‌سازی علیه فعالان صنفی


#من_هم_امضا_میکنم
#معلمان_زندانی_را_آزاد_کنید
#زن_زندگی_آزادی


📌لینک امضا:

https://docs.google.com/forms/d/1lFOU1CAFeAkvOsVtT0YANni98DaP9bF-HAtQspYUOHk/edit?pli=1#settings


📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸

🆔 @kasenfi