جوادهاشمی"تربت"
1.59K subscribers
1.8K photos
102 videos
8 files
1.39K links
@javadhashemitorbat
یادداشت و شعر
برای عضویت در کانال، روی لینک کلیک کنید
Download Telegram
جوادهاشمی"تربت"
چشم‌انتظاری سخته👌 🥰بعد از دو سه سال سرانجام به همّت مؤسّسه‌ی آفرینش‌های #آستان_قدس_رضوی سه دیوان فوق منتشر شد☝️ #عبدالعلی_نگارنده #آذر_خراسانی #محرم_خراسانی دیگر اطّلاعات روی جلد آثار معلوم است.... #جواد_هاشمی_تربت http://www.instagram.com/javadhashemi69/…
بخشی از مقدّمه:

در ضمن گفت‌وگويي كه با جناب حاج #محمود_اکبرزاده (متولّد 1315)، ذاكر پيش‌كسوت ائمّه‌ي اطهار علیهم‌السّلام و بزرگ مدّاحان مشهد مقدّس، پيرامون دوست قديمي و ديرينه‌ي ايشان جناب «آذر» داشتم، خاطره‌ي جالبي شنيدم كه خواهيد خواند:

با حاجي «آذر» مصاحبت‌ها و مجالست‌ها داشتيم. من در مغازه‌ي آردفروشي نزد كسي شاگرد بودم. شغل حاجي «آذر» هم همين آردفروشي بود. مغازه‌ي ما نزديك مغازه‌ي ايشان قرار داشت. ظهرها معمولاً ناهار را با هم مي‌خورديم. يك روز ظهر، مرحوم «آذر» شعر تازه‌ي خود كه در باب #ازدواج حضرت علي علیه‌السّلام و حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها سروده بود را نشانم داد. مسمّطی بود كه با اين بند شروع مي‌شد:

فتاد دوشم اين هوا ز عالمي دگر به سر
ز عالمي كه وهم را در او نيفتدي گذر
گذر هماي عشق را شدي به وادي دگر
به وادي‌اي كه دارد از رموز معنوي خبر
رموز را نيافتم، جز از ولاي فاطمه

#مسمط را به خطّ خودشان در دفتري نوشته بودند. از من پرسيدند: نظرت چيست؟ من هم دفتر را گرفتم و شعر را مطالعه كردم. در حين خواندن، شعر را حفظ مي‌كردم ولي به رو نمي‌آوردم. دفتر را برگرداندم و گفتم خوب است، شعر خوبي شده و از اين حرف‌ها... .

برخاستيم و هر يك به دنبال كار خويش روانه شديم. آمدم مغازه‌ي خودمان و شعري را كه با يك بار ديدن حفظ شده بودم، مرور كردم. ديدم به غير از يك بيت، تمام مسمّط را به خاطر دارم. نزد حاجي «آذر» برگشتم و گفتم: يك مطلبي در شعر به ذهنم رسيده است، دفتر را ببينم. او هم استقبال كرد و گفت: بيا ببين اگر مشكلي هست بگو. دوباره دفتر را گرفتم و آن يك بيت را هم در ذهن تثبيت كردم و گفتم: نه؛ نه؛ من اشتباه كردم، شعر درست است، مطلبي نيست. ديگر در حالي به حجره برگشتم كه تمام شعر را از بر بودم.
اتّفاقاً آن شب هم مراسم جشن دامادي شاعر شيرين‌سخن مشهد، مرحوم #خسرو (سيّد محمّد خسرونژاد) بود. من و «آذر» هم كه هر دو دعوت داشتيم، با هم به اين جشن عروسي رفتيم. آن جا قرار شد دقايقي من شعرخواني و مديحه‌سرايي داشته باشم. من هم فرصت را غنيمت شمرده و مسمّط تازه‌اي كه ظهر همان روز حفظ شده بودم و تناسب موضوع هم داشت را خواندم. بله؛ همان طور كه شما متعجّب شده‌ايد، حاجي «آذر» هم بسيار تعجّب كرده بود. مي‌گفت: اين شعر را فقط يك بار ديدي، چطور حفظ شده‌اي؟ من هم جز خنده‌ي دوستانه، پاسخ درست و حسابي نداشتم. يادش به خير!!

#آذر_خراسانی
#محمود_اکبرزاده
#سید_محمد_رستگار
#جواد_هاشمی_تربت

http://www.instagram.com/javadhashemi69/

@javadhashemi_torbat