جامعه‌شناسی
40K subscribers
3.47K photos
478 videos
144 files
2.42K links
🌎جامعه شناسى مطالعه علمى زندگى بشر است.

💢 جستارهایی در:
- جامعه شناسی
- روانشناسی
- اقتصاد
- فلسفه
- ادبیات
- سینما

📞 تماس و تبلیغ:
@irsociology


بزرگترین مرجع علوم‌انسانی کشور
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شاید کمتر فیلمی مثل "شرم" (۱۹۶۸) ساخته ی اینگمار برگمان، به گونه ای عریان و تاثیرگذار اثرات ویرانگر و عمیق جنگ را بر زندگی و روح و روان انسان ها به نمایش گذاشته باشد. سکانس تکان دهنده ی قایق پناهجویان در دریا، چکیده ای است از تمام مصائب، تبعاتی که جنگ به دنبال دارد. تصاویر این سکانس و سایر رویدادهای فیلم پس از گذشته بیش از نیم قرن از ساخته شدن آن همچنان در دنیای امروز به اشکال گوناگون تکرار می شود:
جنگی که زندگی یک زوج نوازنده( با بازی ماکس فون سیدو در نقش یان و لیو اولمان در نقش اوا) را تحت الشعاع قرار می دهد، وادار کردن آنها به مصاحبه و اعترافات تلویزیونی توسط اشغالگران، فشار و رخنه ی مقامات به زندگی خصوصی شان ، نابودی خانه و کاشانه و روابط عاطفی آن دو ، و سرانجام مهاجرت با قایق به سوی ساحل امنی که دیگر وجود ندارد.

دیدن دوباره شاهکار برگمان به ما یادآوری می کند هیچیک از طرف های درگیر از آثار مخرب جنگ در امان نیستند. شرم از انسان بودن حاصل حقیقی هر جنگی است.


#علی_حاتم

🌎جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
Forwarded from جامعه‌شناسی
📃ما همه منتظر گودو هستیم
✍️ #علی_حاتم

در جاده ای دور افتاده،دو رفیق آس و پاس و به انتهای خط رسیده (ولادیمیر و استرگون) چشم به راه گودو هستند.گودو به آنها وعده ی رستگاری داده ولی هیچگاه نمی آید. کمدی/تراژدی"در انتظار گودو" از سوی صاحبنظران به عنوان برترین نمایشنامه ی سده ی بیستم برگزیده شد.بسیاری این اثر را فلسفی ترین درام تاریخ خوانده اند. باور به ظهور منجی در اسطوره ها، مذاهب و اعتقادات اقوام و ملل مختلف از دیرباز تا کنون به اشکال گوناگون بازنمایی شده.برخی باتوجه به شکل نوشتاری واژه ی گودو(God+ot=Godot ) نام او را اشاره ای مستقیم به خدا دانستند.گودو به عنوان شخصیت اصلی نمایش هرگز حضوری فیزیکی در صحنه ندارد و ما فقط درباره اش می شنویم.اما برای خالق در انتظار گودو یعنی "ساموئل بکت" گودو و مفهوم انتظار فراتر از خدا و یا مسئله ی ظهور منجی بود. هر چند نشانه های مذهبی در متن نمایش وجود دارد،ولی بکت در پاسخی زیرکانه به بازیگری که از او پرسیده بود آیا گودو همان خداست،گفته بود اگر منظورش خدا بود، حتما می گفت خدا و نه گودو.

پس گودو واقعا کیست؟سوالی که هزاران بار از بکت پرسیده شد و او همواره پاسخ می داد اگر می دانستم در نمایشنامه گفته بودم.
گودو می تواند تصور ما از وضعیت ایده آل باشد،آرزوی ما برای رسیدن به آرمانشهر یا انتظار یافتن رستگاری و آرامش. انتظار کشیدن بخش مهمی از زندگی آدم هاست، بیماران در انتظار سلامتی اند، زندانیان منتظر پایان دوران محکومیت خویش هستند،کارمندان منتظر رسیدن آخر هفته و دانش آموزان منتظر رسیدن تابستان. گودو شاید تجسم خواسته ها و آرزوهای کوچک و بزرگ و حتی مبهم ما باشد.همه ی ما به اشکال گوناگون منتظر گودوی خویش هستیم.انتظار بشر هرگز پایانی ندارد،انتظاری که به لحاظ فلسفی شاید ناشی از شکاف بین ذهن ما(سوژه)وعالم(ابژه) باشد؛خلاء وشکافی که پر نمی شود.رخدادهای جهان هیچگاه مطابق میل ما نیست و انتظارمان برای دستیابی به سعادت مطلق برآورده نمی شود،چون وحدت بین سوژه وابژه ممکن نیست.

در هر دو پرده ی نمایش به جای گودو زوج دیگری( اربابی به نام پوتزو و برده اش لاکی) به صحنه می آیند و با ولادیمیر و استراگون برخورد می کنند. رابطه این دو در نگاه اول نمایانگر سلطه جویی و سلطه پذیری بشر است.برخی از ناقدان پوتزو را به مثابه ذهن(سوژه) و لاکی را جسم(ابژه) قلمداد کرده اند که نقدی است برمفهوم سانتورهای دکارتی ۱ (وحدت ذهن با جسم)لاکی هیچ سخنی نمی گوید، فقط ابزاری است برای اجرای دستورات اربابش پوتزو؛ به جز صحنه ای که پوتزو بنا به در خواست ولادیمیر و استراگون، به او فرمان می دهد با صدای بلند فکر کند که نتیجه نطقی است چند صفحه ای و بی معنا که بکت ازطریق آن کلیشه های رایج زبان و مفاهیم متافیزیک ، فلسفه و منطق را به سخره می گیرد. مفاهیمی که هرگز بشر را به آرامش و سعادت معهود نرساندند.برای همین است که در پایان نمایش گودو نمی آید و بسیاری بکت را متهم به بدبینی کردند. بکت اما در مقابل این اتهام با فروتنی پاسخ داد:
"اگر بدبینی یعنی حکم دادن به اینکه بدی برخوبی پیروز می شود،پس من با توجه به بی میلی وعدم صلاحیتم نسبت به صدور حکم بدبین نیستم.من تنها برحسب تصادف به بدی بیشتر از خوبی برخوردم."۲

برای بکت که بر حسب تصادف در قرن فجایع بزرگ انسانی زیست و دو جنگ جهانی، انفجارهای هسته ای،جنگ کره، جنگ سرد،جنگ ویتنام و...قربانی شدن میلیون ها انسان بیگناه را به چشم دید،حکم مطلق صادر کردن یعنی آغاز راهی که به فاجعه ختم می شود، به همین دلیل مسئله اصلی برای وی، صرفا آمدن یا نیامدن گودو، و وجود داشتن یا نداشتنش نیست. بکت مشکل را شاید آنجا می بیند که آنچه به انتظارش ایستاده ایم برایمان چنان مقدس می شود که حاضریم بخاطرش دیگران را به خاک و خون بکشیم،آنگاه که در مقابل همه ی ایدئولوژی هایی که وعده سعادت دنیوی و اخروی می دهند،حقوق و آزادی خود و دیگری را فراموش می کنیم.در یکی از مهمترین فرازهای نمایش در انتظار گودو ،استرگون می پرسد:
ما حقوقمان را از دست دادیم؟ ولادیمیر جواب می دهد: ما ازآنها صرفنظر کردیم...
نطفه ی فاجعه از همین جا بسته می شود.

۱ سانتورها در اسطوره های کهن موجوداتی هستند با سر انسان و بدن اسب . نمادی از آرزوی های بشر برای وحدت ذهن با جسم و پوشاندن ضعف های جسمانی و حرکتی خود.برای دکارت انسان سوار بر دوچرخه نماد چنین وحدتی است و امروزه ماشین،هواپیما و... از نظر بکت با وجود همه این پیشرفت ها بشرهمچنان با غرایز اولیه خود مشکل دارد و ازابزار پیشرفته برای کشتار جمعی و تخریب بهره میبرد.بنابراین وحدت مورد نظر به شکل ایده آل عملا غیرممکن و بی معنا میشود.
۲ مک دونالد،رونان-روایت ذلت(در آمدی به اندیشه ها وآثار بکت)-علی اکبر پیش دستی-ققنوس،1390-ص83

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
فلسفه‌ی حقوق حیوانات

دیدگاه ماتریالیستی توماس هابز که انسان را یک ماشین می پنداشت، بعدها بیشتردر حوزه ی کامپیوتر وهوش مصنوعی مصداق پیدا کرد، ولی در عین حال سئوالاتی را درباره ی ذهن سایر موجودات زتده برانگیخت. دکارت اعتقاد داشت تنها انسان دارای خودآگاهی است و حیوانات را ماشین هایی خودکار میدانست. اما اگر حق با هابز باشد و انسان علیرغم ماشین بودن دارای قوه ی استدلال و آگاهی است، پس چنین چیزی شاید در مورد حیوانات نیز صادق باشد.با پیامدهای نظریه ی فرگشت داروین در قرن نوزدهم و اینکه انسان در واقع گونه ی دیگری از حیوان است ، بحث شباهت ذهن ما با حیوانات قوت بیشتری گرفت. اگر حیوانات ذهنی شبیه به ما داشته باشند ، پس میتوانند درد، وحشت و هر آنچه را ما احساس میکنم، احساس کنند. پذیرش این مطلب سئوالاتی اخلاقی و حتی سیاسی را ایجاد میکند: آیا رفتار ما با حیوانات باید به همان اندازه ی رفتارمان با انسان های دیگر اخلاقی باشد؟ آیا این حق را داریم که آزادی شان را سلب کنیم یا بدتر از آن، جان شان را بگیریم؟ درنهایت آیا حیوانات باید از حقوقی برابر با انسان برخوردار باشند؟

#علی_حاتم

منبع:
Weeks;Marcus - Philosophy in minutes -Quercus
-2014

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
💢به مناسبت سالروز تولد کافکا
📃قصر
✍️ #علی_حاتم


مردی به نام "ک" وارد دهکده ای می شود تا به عنوان مساح در قصری که بر آن منطقه حکم می راند خدمت کند. "ک" به‌رغم همه تلاش‌هایش هرگز اجازه‌ی ورود به قصر را نمی‌یابد و هیچگاه جایگاهش در دستگاه عریض و طویل و مخوفی که صاحب منصبان قصر ساخته‌اند، مشخص نمی‌شود.
قصر را می توان استعاره ای از سرگردانی و تنهایی انسان در نظام آفرینش، یا بلاتکلیفی و بی‌پناهی‌اش در یک نظام سیاسی، و در نهایت بازنمایی چالش‌های ذهن آدمی در جایگاه سوژه با جهان پیرامونش در مقام ابژه دانست. با توجه به نشانه‌های موجود در متن، یکی از مهمترین لایه‌های معنایی اثر، نمایش نقش سوژه در پدید آوردن ابژه‌ای هراس انگیز همچون قصر است. در طول داستان تدریجا مشخص می‌شود همه‌ی مردم دهکده به نوعی با قصر در ارتباط هستند؛ به عنوان کارمند، خدمتکار، خبرچین و...
فضا سازی و شخصیت پردازی رمان به نحوی است که گویی نه تنها دوام و بقای قصر که خودش نیز اساسا برساخته‌ی باورها، اعتقادات و حتی ترس ها و اضطراب‌های ناخودآگاه اهالی دهکده است؛ و "ک" با وجود تمام سنگ اندازی‌ها و مشکلاتی که برایش پیش می‌آید، مانند سایرین نمی‌تواند از وسوسه‌ی رابطه با قصر(قدرت)رهایی یابد.

قصر رمانی چند وجهی است که از زوایای گوناگون و به شیوه‌های متفاوت تفسیر شده، اما از منظر سیاسی شاید تراژیک‌ترین و تلخ‌ترین وجه کار کافکا آنجا نمود می‌یابد که ابژه خلق شده توسط سوژه هرگز نمی‌تواند خواسته‌ها، آرزوها و خواهش‌های او را برآورده کند. تضاد و شکاف بین سوژه و ابژه همواره پابرجاست. وحدت این دو هیچگاه به طور کامل و ایده آل رخ نخواهد داد. در طول تاریخ قصرها و نظام‌ها مدام ساخته شده، فروریخته و بر ویرانه‌هایشان قصرها و نظام‌های جدیدی بنا شده، چون شکاف بین سوژه و ابژه ابدی است. از سوی دیگر کافکا ما را وامی‌دارد با همه‌ی نفرتی که ممکن است به قصر داشته باشیم، قدری در مورد سهم ولو غیر مستقیم و ناخواسته‌ی خودمان در ساخت و بقای آن تامل کنیم. قصر اثری است شگفت انگیز و هولناک.


🌎جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
وقتی از اورسون ولز سوال شد قبل از ساخت اولین فیلم خود "همشهری کین" در ۲۵ سالگی چگونه کارگردانی را آموخته ، وی پاسخ داد از استادان بزرگ و قدیمی سینما نظیر جان فورد ، جان فورد و جان فورد.
او بیش از ۴۰ بار فیلم دلیجان فورد را دیده بود تا نحوه ی کارگردانی را بیاموزد. سکانس حمله به دلیجان نیز باعث شد ولز جوان کارکرد تدوین را در سینما بهتر درک کند. سال ۱۹۳۹ این سکانس یکی از سکانس های هیجان انگیز تعقیب و گریز در سینمای وسترن محسوب می شد و بر بسیاری از آثار بعد از خود تاثیر گذاشت . هر چند ممکن است تدوین آن برای مخاطبان امروز هنر هفتم جلوه ی چندانی نداشته باشد اما این سکانس همچنان حاوی نکات ظریفی است. مثل صحنه ای که یکی از مردان داخل دلیجان اسلحه خود را به طرف سر زن که دعا می خواند نشانه رفته. صدای شلیک بلند می شود اما بر خلاف تصور ببینده اسلحه از دست مرد می افتد و پس از چند لحظه زن در حال دعا خواندن صدای شیپور سواره نظام را می شنود و لبخند می زند ، چون می فهمد بطور معجزه آسایی نجات یافته است. در اینجا فورد قبل از کات زدن به تصویر سواره نظام از طریق صدا ( شلیک گلوله و بعد صدای شیپور) صحنه را دراماتیزه می کند.
✍️ #علی_حاتم

https://youtu.be/X4jF3xTxKWM


🌎جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
خواست آزادی


"هرآنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود."

این جمله‌ی مشهور مارکس به گواه تاریخ، سرنوشت مشترک‌ تمام نظام‌های ایدئولوژیک و سرکوبگری بوده که زمانی حیات و دوام شان ابدی به نظر می‌رسید؛ از جمله نظام‌های بر آمده از اندیشه‌های خود مارکس، مثل اتحاد جماهیر شوروی و کل بلوک شرق.

نظام‌های ایدئولوژیک در بدو استقرار از حمایت توده‌هایی برخوردارند که نسبت به عوارض و تبعات ویرانگر زندگی در یک نظام توتالیتر ناآگاه‌اند؛ مانند فساد گسترده‌ای که به تدریج همه‌ی ارکان حاکمیت را در می‌نوردد. از بین رفتن کامل آزادی‌های سیاسی، اجتماعی و فردی. دستگیری، شکنجه و اعدام مخالفان و دگر اندیشان و سرانجام کاشتن بذر نا امیدی و بدبینی نسبت به هر نوع تغییر بنیادین در بین آحاد مردم. چیزی که نظام‌های توتالیتر در آن تخصص دارند. اینکه اگر ما نباشیم کشور تجزیه می‌شود یا هیچ آلترناتیوی وجودی ندارد و اپوزیسیون ناکار آمد است و غیره...

دورانی فرا می‌رسد که شکاف بین مردم و حاکمیت چنان عمیق می‌شود که این گونه تبلیغات و تمهیدات دیگر اثر بخش نیست و تنها راه چاره برای سیستم، سرکوب گسترده‌تر و تشدید جو ارعاب و تهدید است. شمارش معکوس برای سقوط یک حاکمیت صلب و سخت در واقع از همین لحظه آغاز می‌شود. ممکن است اعتراضات مردم در مقاطع مختلف و در طول سال‌های متمادی با موفقیت کنترل و سرکوب شود. اما هر جریان اعتراضی حتی اگر شکست بخورد، ضربه‌ای بر پیکره خود سیستم هم هست، چون نفرت عمومی از حاکمیت تشدید شده و عاقبت مردم به نقطه‌ای می‌رسند که حاضرند بهای نابودی نظام را با جان خود بپردازند. این راهی است که خود حاکمان با نحوه‌ی حکمرانی خویش پیش‌پای مردم گذاشته‌اند. مواجهه‌ای مستقیم و رو در رو که به تعبیر هگل هر یک از دو طرف چاره‌ای جز در گیر شدن در پیکار مرگ و زندگی ندارند. از دید هگل آزادی را فقط با پذیرش به خطر انداختن جان می‌توان حفظ کرد. یک حاکمیت سرکوبگر زمانی در سراشیبی سقوط قرار می‌گیرد که مردم حاضر شوند زندگی خود را به خطر بیندازند. روندی که ممکن است با فراز و نشیب‌های فرسایشی و جانکاه توام باشد ولی تاریخ نشان داده ملتی که هدفش "خواست آزادی" است همواره زنده می‌ماند.

✍️ #علی_حاتم
#مهسا_امینی

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 توتالیتاریسم و اعدام
✍️
#علی_حاتم


ژاک دریدا معتقد بود حاکمیت سیاسی به دنبال تقدس بخشیدن به "قربانی کردن" و حتی تقدس بخشیدن به "آدم‌خواری" است. قدرت و توان دولت‌های توتالیتر در سرکوبگری و حفظ وضع موجود، بر پایه‌ی چنین ایده‌ای شکل گرفته است.
آیین قربانی قدمتی به درازنای تاریخ دارد. برای جوامع بدوی مراسم قربانی در واقع نوعی مبادله بود. هدف انسان‌های بدوی از قربانی کردن یک جانور یا یک انسان، حفظ قبیله‌ی خویش از گزند بلایای طبیعی یا کمک به بهتر شدن محصول، و در مجموع مصون ماندن از تیره روزی و مرگ بوده است. مراسم قربانی عملی بود در جهت بقای جمع و چیرگی بر طبیعت. منطق و استدلال عقلانیِ نهفته در این مبادله دقیقاً همان است که اکنون در دوران مدرن و به‌ویژه در نظام‌های توتالیتر بکار گرفته می‌شود‌.

در داستان" گروه محکومین" کافکا، فرمانده‌ی یک جزیره‌ی بی‌نام ماشین اعدام پیچیده‌ای ابداع کرده. این ماشین جرمی را که محکوم مرتکب شده با دارخیشی بزرگ روی بدن او خالکوبی کرده و محکوم زجر کش می‌شود. فرمانده حالا مرده و افسری که همچنان به او وفادار مانده مسئول اجرای احکام اعدام با ماشین است. افسر طرز کار ماشین اعدام را برای یک جهانگرد شرح می‌دهد اما پیشاپیش می‌داند این شیوه‌ی اعدام عملاً اثر خود را از دست داده و دیگر در جزیره طرفداری ندارد. قطعات ماشین نیز فرسوده شده و در حال فروپاشی است. افسر که از این وضع ناامید گشته و در نهایت به جای محکومی که قرار است اعدام شود خود را زیر تیغ ماشین اعدام قرار داده و خودکشی می‌کند. مانند بسیاری از مستبدانی که در آستانه‌ی فروپاشی‌شان دست به چنین کاری زده‌اند. معروف‌ترین نمونه‌های آن هیتلر و گوبلز بودند. هر ماشینی هرچقدر پیشرفته و محکم بالاخره عمرش به سر رسیده و فرو می‌ریزد.

اما این به معنای پایان کار نیست، چون ریشه‌های سرکوب و مجازات اعدام، و منطق انتزاعیِ مبادله که این عمل را در راستای بقای هر عقیده و نظامی توجیه می‌کند، چنان محکم است که به‌راحتی کنده نمی‌شود. همان‌طور که ریشه‌ی فاشیسم خشک نشد و این تفکر تا به امروز به اشکال گوناگون بازتولید شده است. چیزی که کافکا در اثرش پیش بینی کرده بود: جهانگرد پس از خودکشی افسر به کافه‌ای می‌رود که قبر فرمانده سابق و مخترع ماشین اعدام زیر یکی از میزهای آن پنهان است. روی سنگ قبر او نوشته شده که فرمانده در آینده از میان مردگان رستاخیز خواهد کرد و همراه هوادارانش دوباره جزیره را به تسخیر خود در می‌آورد.
اندیشه‌های سیاسی و ایدئولوژیکی که از طریق اعدام و سرکوب در پی تثبیت خویش هستند و پس از فروپاشی در کمین نشسته و مترصد ظهور دوباره‌اند. به لحاظ نظری برای مخالفت با مجازات اعدام همان‌گونه که دریدا می‌گوید نیازمند شالود شکنی مفاهیم و رویکردهای سنتی قدرت در حوزه‌ی سیاست هستیم.


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔
@IRANSOCIOLOGY
📃کیفر در نظام های استبدادی
#علی_حاتم

مجازات مخالفان در نظام های استبدادی و سرکوبگر امری رایج است. حکمرانان در چنین نظام هایی برای کیفر دادن به معترضان و دگر اندیشان غالبا از همان منطق و استدلالی استفاده می کنند که " جرمی بنتام"  در نظریه جرم خود آن را بر اساس دیدگاه " فایده انگارانه " صورت بندی کرده است: اول ، عامل بازدارندگی خاص، یعنی کیفر دادن موجب شود تا مجرم بار دیگر مرتکب عمل مجرمانه نشود. در نظام های سرکوبگر و در ارتباط با مخالفان، عامل بازدارندگی خاص به روش های گوناگونی انجام می شود: ضرب و شتم و  مثله کردن اعضای بدن فرد معترض در خیابان،  چه صرف حضور در خیابان برای اعتراض عملی است مجرمانه و مستوجب کیفر. پس از دستگیری نیز به کارگیری انواع شکنجه ، فشار روانی ، تجاوز و حبس های طولانی مدت در زندان روش هایی هستند متداول در همین راستا. دومین فایده کیفر از نظر بنتام، بازدارندگی عام است. یعنی سایر افرادی که می توانند مجرمانی بالقوه باشند با آگاه شدن از نوع کیفر و حتی مشاهده چگونگی انجام آن ، دیگر مرتکب جرم نمی شوند. در نظام های استبدادی بازدارندگی عام نیز به روش ها مختلف انجام می شود: اعدام در ملا عام، پخش اعترافات تلویزیونی و ... که هدف آن  ایجاد رعب و وحشت در دل مخالفان خاموش است‌. اگر هدف بنتام از طرح عامل بازدارندگی کسب بیشترین منفعت و فایده برای آحاد جامعه بود،‌ هدف حکومت های مستبد از بکارگیری آن مرعوب ساختن مخالفان و  تثبیت بقای نظام است.

نیچه اما معتقد است "... کیفر آدمیان را سخت و سرد می سازد و آنان را در خود جمع می کند و حس بیگانگی را در ایشان تندتر می کند و بر قدرت ایستادگی شان می افزاید." ۱ وی باور دارد هر اندازه قدرت و خودآگاهی جامعه ای بیشتر باشد قوانین کیفری نرم تر می شود و بالعکس. از دید وی اگر هدف از کیفر دادن این باشد که فرد در خود احساس گناه کند چنین مقصودی هرگز حاصل نخواهد شد. قربانیانی که در چنگال قدرت کیفر دهنده هستد می بینند که چگونه این قدرت از طریق جاسوسی، فریب ، رشوه ، دام گذاری ، نیرنگ بازی و نیز بازجویی و تجاوز و آبروریزی و زندانی و شکنجه دادن و کشتن ، همچون اصلی اساسی، و بدون هیچ عاطفه ای که عذرخواه آن باشد، دست به عمل می زند. "و این ها کردارهایی است که قاضیان هیچگاه به خودی خود آن را محکوم و رد نمی کنند..." ۲
کیفر دهنده حتی اگر انرژی حیاتی را نابود کند و سبب شکستن و تحقیر  معترضان شود یا در جامعه  ایجاد رعب و وحشت کند، باز هم در طولانی مدت به هدف غایی اش که حفظ بقای سیستم است نخواهد رسید. احساس ترس و وحشت ناشی از کیفر به مرور تحلیل رفته و توان ایستادگی فزونی می یابد. وقتی که  کوچکترین منفذی برای نفس کشیدن نمانده ، تنها راه ایستادگی است؛ نه لزوما به شکل تقابلی رو در رو و فیزیکی، بلکه به شیوه های تازه و خلاقانه ای که در متن جامعه ابداع می شود. همان گونه که نیچه می گوید کیفر آدمی را زیرکی می آموزد. هر چند از نظر او زیرکی به معنای بهتر شدن نیست و می تواند آدمی را خراب تر کند، اما در تقابل با نظام های مستبد ، زیرکی مخالفان و از جان گذشتگان سرانجام به تخریب ستون های قدرت می انجامد.





۱ و ۲  فریدریش ویلهلم، نیچه ، " تبارشناسی اخلاق" ، ترجمه داریوش آشوری ، نشر آگه ، ۱۳۷۷، ص ۱۰۳


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃زن در آثار برگمان
✍️ #علی_حاتم


کمتر هنرمندی مثل اینگمار برگمان، فیلمساز برجسته ی سوئدی درآثار خود نگرشی عمیق و فلسفی به دغدغه ها و افکار زنان داشته است.دغدغه هایی که برخلاف سینمای متعارف و مرسوم، در عشق های سطحی ، اغواگری و تصاحب مرد و کسب پول و ثروت خلاصه و تحریف نمیشود. زنان فیلم های برگمان شخصیت های هستند آگاه، حساس و پیچیده؛ همچون آینه ای که بازتاب تصویر واقعی زن اندیشمند در دوران مدرن است.مشکلات روحی و آنچه ذهن این زنان را مشغول میکند، مفاهیم هستی شناسانه و روانشناختی است.چیزهایی که آزارشان میدهد عدم ارتباط صحیح انسانی، خشونت زندگی و فروپاشی روابط عاطفی دردنیایی مردسالار است.آنها به معنای هستی می اندیشند، به تنهایی انسان ها و سکوت خداوند.گاه به مراتب حساس ترو عمیق تر از مردان اطراف خود.
کارین در فیلم "همچون در یک آینه" (1957) زنی است که در آستانه فروپاشی روانی به وجود خداوند وسکوت او فکر میکند؛ اگر وجود دارد پس چرا سکوت کرده؟ روابط سرد و پیچیده او با پدر، همسر و برادرش او را دچار جنون میکند. فیلم" پرسونا" (1966) درباره ی زنی هنرپیشه به نام الیزابت است که گویی در اعتراض به هر آنچه در هستی تحمل ناپذیر است دست به سکوت زده و حاضر به گفتن هیچ کلمه ای نیست.پرسونا به معنای نقابی است که یک هنرپیشه به چهره میزند و شخصیت نمایشی او را میسازد.الیزایت از این نقاب و ایفای نقش های متعدد در زندگی(کاری که همه ما در زندگی روزمره انجام میدهیم) خسته و نا امید گشته، همان گونه که کلمات و مفاهیم روزمره نیز نقابی دیگر است که پشت آن خود را پنهان میسازیم تا با دیگران ارتباط بر قرار کنیم. ارتباطی که شاید از نظر الیزابت سطحی است و برای همین ترجیح داده سکوت کند.در فیلم "سکوت" (1962) برگمان رابطه دو خواهر(استر و آنا) را به تصویر میکشد. رابطه این دو آمیزه ای از عشق و نفرت است.هر دو بشدت تنها هستند و سکوتی عمیق برزندگی و روابط شان سایه افکنده. استرمترجم است و با وجود بیماری سعی میکند زبان بیگانه ی مردمان کشوری را که به همراه آنا و پسرش به آن سفر کرده اند بیاموزد. زبان های متفاوت و متکثر عامل بیگانگی است، اما در عین حال تنها راه ارتباط با مردمانی دیگر ترجمه ی زبان است. استربا وجود همه رنج ها وسرخوردگی هایش در آستانه مرگ برای پسرکوچک آنا نامه ای مینویسد وطبق خواسته پسرک، برخی کلمات آن زبان بیگانه را برایش ترجمه میکند.او دراوج نا امیدی و در بحرانی ترین لحظات هم به عنوان یک مترجم امیدش را به ایجاد ارتباط از دست نمی دهد.
برگمان بارها به خاطرنوع نگاهش به زنان و لایه های درونی شخصیت آنان مورد تحسین واقع شد، اما خود او ادعایی در این زمینه نداشت و با تواضع گفته بود:" از کار کردن با زنان لذت میبرم چون یک مرد هستم. از این رو با زنان مدرن و آگاه به مسائل اجتماعی مشکلی ندارم. درحرفه ام با زنان شاغلی برخورد دارم که کار خود را با آرامش و تسلط انجام میدهند.آزادی تدریجی و پیچیده زنان در دوران ما اتفاقی مهم و جالب است."

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 شوپنهاور و تولستوی
✍️ #علی_حاتم

لئون تولستوی بین فیلسوفان بزرگ آلمانی بیش از همه شوپنهاور را تحسین می‌کرد. به خصوص در بحث جبر و اختیار دیدگاه‌های این دو بسیار بهم نزدیک است.
شوپنهاور معتقد بود اراده‌ای کور  بر تمام هستی و جهان حاکم است. تولستوی نیز در مشهورترین اثر خود "جنگ و صلح " رویکردی مشابه دارد. از دید وی اگر جنگی رخ می‌دهد به این دلیل است که رخ دادن آن ناگزیر بوده. جنگ‌هایی که ناپلئون در اروپا راه انداخت و نبرد او با روسیه، محصول جبر تاریخ است. حتی رهبران‌ به ظاهر قدرتمندی نظیر ناپلئون برده‌ی جبر تاریخ هستند. ما جزئی از یک نقشه ی کلی هستیم.

این، هم برای شوپنهاور و هم برای تولستوی، درد اصلی زندگی است : " ای کاش مردمان می‌دانستند که زیرک‌ترین و با استعدادترین‌شان تا چه اندازه بی‌اختیارند، و از میان عوامل بیشماری که حرکت منظم تاریخ جهان را پدید می‌آورند چه حصه‌ی ناچیزی در ظرف دانش آنها می‌گنجد؛ و بالاتر از همه اینکه چه یاوه و خیرسرانه است دعوی اینکه ما نظمی را تشخیص می‌دهیم، فقط بر این اساس که در کمال نومیدی اعتقاد داریم چنین نظمی باید وجود داشته باشد، و حال آن که آنچه در واقع می توان تشخیص داد چیزی جز آشوب بی معنی نیست-آشوبی که هرگاه بالا می‌گیرد ، هرگاه آشفتگی زندگی انسانی با وضوح تمام در آن منعکس می‌شود، به صورت جنگ در می‌آید." *


* برلین، آیزایا ."متفکران روس". ترجمه نجف دریابندری. انتشارات خوارزمی. چاپ اول ۱۳۶۱. ص ۹۳


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃بیگانه ی کامو
#علی_حاتم

امروز مادرم مرد. شاید هم دیروز.نمی دانم...
مشهورترین رمان کامو با این جمله ها آغاز می شود و راوی آن مردی است به نام "مورسو".
مورسو را اغلب بی تفاوت ترین و بی احساس ترین شخصیتی که در تاریخ ادبیات داستانی خلق شده قلمداد کرده اند؛ نماد مجسم پوچی. او مردی را به قتل می رساند و به اعدام محکوم می شود، ولی از عمل خود پشیمان نیست. فقط اعصابش از کاری کرده خرد است. کامو درباره ی اثرش گفته:"در جامعه ی ما هرکس که در مراسم خاکسپاری مادرش گریه نکند می تواند به اعدام محکوم شود. "اما منظور کامو این نبود که مورسو به دلیل تهی شدن از عواطف انسانی دست به قتل می زند و نهایتا اعدام میشود.مورسو برای این محکوم به مرگ است که قواعد بازی را رعایت نمی کند.
ضد قهرمان کامو طبق نشانه های موجود در متن، مردی بی احساس و بی تفاوت نیست، چون به دوستان خود(رمون) کمک می کند و به ماری (دوست دخترش)علاقه دارد،هرچند عاشقش نیست. کامو اعتقاد داشت مورسو بر خلاف دیگران اهل تظاهر نیست. حاضر نیست احساساتش را پنهان کند یا بنا به مصلحت دروغ بگوید. جامعه بلافاصله در برخورد با چنین افرادی احساس خطر کرده و آنها را به شیوه های گوناگون طرد یا حذف می کند. مورسو که از مرگ مادرش ناراحت نیست دلیلی نمی بیند جلوی دیگران اشک بریزد یا وقتی از قتلی که انجام داده پشیمان نشده، کار خود را توجیه نمی کند و به دنبال عفو و بخشش نیست. کامو از طریق شخصیت مورسو باورها و رفتارهای اخلاقی ما را به چالش می کشد. اگر اخلاق را زیر پا نمی گذاریم تنها به این دلیل نیست که به اصول اخلاقی واقعا اعتقاد داریم، بلکه می ترسیم از سوی دیگران طرد شویم. می ترسیم قانون ما را مجازات کند.نگران عذاب اخروی هستیم. هراسی که در ما نهادینه شده و باعث میشود قبل از هر چیز،اخلاق را برای حفظ منافع شخصی رعایت کنیم، نه برای حفظ منافع جامعه یا از روی نوع دوستی. مورسو برای اصول اخلاقی حاکم بر جامعه کوچکترین ارزشی قائل نیست، ولی ریا کار هم نیست. صداقت غریبی دارد که او را در نظر ما یک بیگانه جلوه می دهد. صداقتی که اتفاقا پیوند عمیق تری با اخلاق راستین دارد. کامو نیز مثل نیچه ضربه ی مهلکی به بنیان اخلاق وارد می کند.هدفش نابودی آن نیست، چون نقد اخلاق مرسوم، خود عملی است بغایت اخلاقی.


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃تربیت متفکران ایدئولوگ
#علی_حاتم

یکی از شخصیت های فرعی ولی مهم رمان " تربیت احساسات " اثر گوستاو فلوبر _ که داستان آن در نیمه اول سده نوزدهم در  پاریس می گذرد _ فردی است به نام هوسونه؛ جوانی از طبقه متوسط که به هنر  و ادبیات علاقه دارد و سالها تلاش می کند تا در این عرصه به موفقیت و شهرت دست یابد اما شکست می خورد. سپس دست به انتشار روزنامه می زند ولی باز هم ره به جایی نمی برد. هوسونه که در رسیدن به آمال و آرزوهای خویش ناکام مانده به مرور تبدیل به آدمی می شود که با تمام قوا به هنرمندان و نویسندگان موفق حمله می کند.

اما خطرناک ترین دگردیسی در شخصیت وی آن گاه رخ می دهد که حاضر می شود برای تثبیت جایگاه خود در میان طبقه بورژوا در راستای  سیاست های فرهنگی حکومت حرکت کند. هوسونه مدارج ترقی را در نظام حاکم به سرعت می پیماید و سرانجام به مرتبه ای می رسد که تمام نشریات و فعالیت های ادبی و هنری تحت نظارت و کنترل او قرار می گیرد.

پی یر بوردیو ، رمان هایی مانند تربیت احساسات فلوبر را حاوی نگرش های عمیق سیاسی و جامعه شناختی می دانست. در تحلیل این رمان، بوردیو شخصیتی مثل هوسونه را جزو متفکران دون پایه ای قرار می دهد که در تقویت دستگاه‌ سانسور و سرکوب نقش مهمی ایفا می کنند.

نظام های اقتدار گرا  به چنین افرادی نیاز دارند و حتی برای تربیت متفکرانی از این دست، مراکز آموزشی و دانشگاه هایی ویژه تاسیس می کنند تا ایدئولوگ هایی را پرورش دهند که احساسات و اندیشه های هنرمندان و متفکران نخبه را سرکوب و خود آنها را از صفحه روزگار حذف نمایند.


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
به بهانه ۲۵ آگوست سالروز مرگ فیلسوفی که در پی ارزیابی مجدد تمام ارزش ها و مفاهیم بود.


📃نیچه و زبان
✍️ #علی_حاتم

نیچه با تاکید برنقش زبان در شکل گیری اندیشه های بشری این بحث را مطرح کرد که حقیقت اساسا محصول زبان آوری ماست. بروز"ایده آلیسم" و اندیشه های متافیزیک در نظام های گوناگون فلسفه غرب که ادعای یافتن حقیقت را  دارند، بیش از هر چیز نتیجه ی وابستگی به نظام دستور زبان است.نیچه اعتقاد داشت:
"ما صرفا به یاری واژه ها و مفاهیم، چیزهارا مشخص نمی کنیم، بلکه اساسا باور داریم که از طریق آنها به حقیقت دست می یابیم."۱  بدین ترتیب گمان می کنیم نظام های فکری ما می توانند حقیقت را بازنمایی کنند .نیچه در کتاب" انسانی بسی انسانی" می نویسد:
انسان با اعتقاد به مفاهیم و نام چیزها از نوع حقیقت های جاودانه غروری را که به یاری آن خویشتن را از حیوان برکشید، به خود اختصاص داد. او در حقیقت اندیشید که در وجود زبان، مالک شناخت جهان است. معمار زبان آن اندازه فروتن نبود که بپذیرد فقط توصیف هایی از چیزها به دست می دهد، برعکس می پنداشت که با وازه ها شناخت والای اشیا را بیان می کند. در واقع زبان نخستین مرحله علم ورزی است."۲

نیچه ابداع زبان را متعلق به مراحل اولیه تکامل روان بشر می داند. زبان از نگاه او هم حاصل تجربه هایی است که در ساحت زبان بازتاب یافته است؛ و هم شرایط فیزیولوژیکی در آن تاثیر می گذارد. نیچه برخلاف تجربه گرایان و رفتار گرایان، ایده ها و تصورات فطری را رد نکرده و زبان راصرفا محصول آموزش و تجربه نمی داند. وی با وجود تصورات فطری موافق است ،هرچند نگاه او به این مقوله، با نگاه ایده آلیست ها و خرد گرایان به تصورات فطری، کاملا متفاوت است.
نیچه هیچ چیزی را ثابت، مطلق و بی دگرگونی_که علت تغییر و دگرگونی باشد_نمی شناسد. همه چیز، از جمله فطرت انسان و در کل ذات هستی برای او مدام در حال تغییر و دگرگونی بی پایان است .نیچه نه مانند خردگرایان زبان را به طور مطلق وابسته به تصورات فطری می داند و نه مثل تجربه گرایان منشا اصلی معرفت بشری را "تجربه" معرفی می کند. .بلکه ضمن توجه به هر دو عامل مورد مناقشه (ویژگی های ذاتی وتجربه) براین نکته انگشت می نهد که احکام مطلق توسط دستور زبان به نظام اندیشه های انسان تحمیل می شود.او شاید یکی از نخستین متفکرانی بود که به اهمیت مبحث "بازنمایی" (Representation) به عنوان یکی از معضلات دیرپا و مهم متافیزیک غرب پی برد و از این رهگذر تاثیرعظیمی برفلسفه و زبانشناسی قرن بیستم گذاشت.


۱-  نیچه،ویلهلم فردریش،"دجال"_عبدالعلی دستغیب_نشرپرسش،۱۳۷۶_ص ۱۳۵
۲- پیشین،ص ۱۳۸


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سه بلوری بر فراز تپه نظاره گر بازی مشد حسن با گاو خود هستند و آرامش او را بر هم می زنند. همان ها که در پایان و هنگام سقوط مشد حسن به ته دره باز هم حضوری مرموز دارند. همان ها که هویت شان هرگز فاش نمی شود. همان ها که گفته می شود ممکن است مرگ گاو کار آنها باشد‌.
علت تلف شدن گاو را کسی نمی داند، ولی برای مشد حسن چنان حادثه‌ی هولناکی است که به فروپاشی روح و روان او و نهایتا مرگش می انجامد.

وضعیت زندگی ما شبیه وضعیت زندگی اهالی بیل است؛ روستای فلاکت زده ای که در آن مدام حوادثی غریب و باور نکردنی رخ می دهد. هر روز مثل "عزاداران بیل" ساعدی(رمانی که فیلم گاو داریوش مهرجویی اقتباسی از قصه چهارم آن است) عزادار فجایعی هستیم که عاملان و آمران اصلی شان هیچگاه معرفی نمی شوند.

✍️ #علی_حاتم به یاد #داریوش_مهرجویی فقید...


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📃 کودکی از دست رفته
✍️ #علی_حاتم

در فیلم #کودکی_ایوان اثر #آندره_تارکوفسکی، جنگ هیولایی است که معصومیت ، رویاها و زندگی کودکان را نابود می کند.
ایوان ۱۲ ساله ، پس از کشته شدن خانواده اش بدست نازی ها در جنگ جهانی دوم، تبدیل به کودک سربازی می شود که تنها انگیزه اش در زندگی گرفتن انتقام است. اما رویاهایی که ایوان در خواب می بیند سرشار از خاطرات شیرین گذشته اند. گویی در اعماق وجودش معنای زندگی و ارزش آن در همان لحظات جاودانه و تکرار نشدنی دوران کودکی نهفته است؛ وقتی که با مادرش حرف می زند یا با دوستانش بازی می کند.

کودکانی که هیچ نقشی در وقوع جنگ ندارند باید هزینه ی تصمیمات سیاستمداران را با جان خود بپردازند‌. تارکوفسکی در صحنه ای از فیلم اجساد کودکان گوبلز را - که بدست خودش کشته شدند - نشان می دهد. از دید او فرقی ندارد کودکان متعلق به کدامیک از طرفین درگیر جنگ و کدام قوم و ملیت هستند. تارکوفسکی فراتر از ایدئولوژی ها و تعصبات رایج ، ابعاد انسانی فاجعه را در یکی از شاعرانه ترین آثار ضد جنگ تاریخ سینما به تصویر می کشد.


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃توتالیتاریسم چگونه پیروز می شود
#علی_حاتم

نظام های توتالیتاریستی به رغم تشابه ساختاری به دلیل قرار گرفتن در مقاطع مختلف تاریخی و تمایزات فرهنگی مللی که تحت سلطه این نظام ها هستند، تفاوت هایی نیز  با یکدیگر دارند. اما طبیعتا هدف مشترک  همه اشکال نظام های توتالیتر تثبیت و تداوم سیستم به هر نحو‌ ممکن‌ است. در راستای تحقق بخشیدن به چنین هدفی موفقیت در سرکوب مخالفان، یکسان سازی همه آحاد مردم، شتشوی مغزی، ایجاد رعب و وحشت و...  به تنهایی کافی نیست.

پیروزی توتالیتاریسم آن گاه حاصل می شود که مخالفان نظام در روش و منش خویش شبیه نظامی می شوند که به مقابله با آن برخاسته اند. سرخوردگی ناشی از سال ها فشار ، سرکوب ، اختناق و دشوار بودن دستیابی به یک راه حل موثر و عملی و بسیاری از معضلات دیگر ، می تواند تبعات زیانباری برای گروه های مخالف داشته باشد. در چنین شرایطی است که نه فقط بسیاری از فعالین سیاسی ، بلکه خیل عظیمی از مردم ممکن است به شیوه هایی برای مبارزه روی بیاورند که با همان شیوه ها سرکوب شده اند : تهمت و افترا به هرکس که مانند آنها فکر نمی کند ، خشونت کلامی علیه سایر گروه های اپوزیسیون که می تواند به خشونت فیزیکی ختم شود، تعصب شدید و مطلق دانستن مرام و عقیده خود، نگاهی سیاه و سفید و ایدئولوژیک به واقعیت ، و خطرناک تر از همه توجیه هر نوع وسیله ای برای رسیدن به هدف که مهم ترین دستور العمل تمام نظام های ایدئولوژیک و توتالیتر به شمار می رود.

چنین وضعیتی به منزله پیروزی نهایی توتالیتاریسم است. نه از آن رو که رژیم موفق می شود در گیر و دار نبرد گروه های مخالف با یکدیگر و دمیدن بر آتش اختلافات بین آنها به حیات خود ادامه دهد ؛ جنبه  تراژیک قضیه اینجاست که حتی اگر نظام حاکم  فرو بریزد چه بسا عنان قدرت به دست مخالفینی افتد که حاملان شیوه های پیشین ارعاب و سرکوب در قالب ایدئولوژی تازه ای هستند. پبروزی توتالیتاریسم به مثابه یک ایده و روش در چنین لحظه ای رخ می دهد . لحظه ای که گویی با ابدیت پیوند خورده، چون توتالیتاریسم همچنان به مسیر خود ادامه خواهد داد.


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃تربیت متفکران ایدئولوگ
#علی_حاتم

یکی از شخصیت های فرعی ولی مهم رمان " تربیت احساسات " اثر گوستاو فلوبر _ که داستان آن در نیمه اول سده نوزدهم در  پاریس می گذرد _ فردی است به نام هوسونه؛ جوانی از طبقه متوسط که به هنر  و ادبیات علاقه دارد و سالها تلاش می کند تا در این عرصه به موفقیت و شهرت دست یابد اما شکست می خورد. سپس دست به انتشار روزنامه می زند ولی باز هم ره به جایی نمی برد. هوسونه که در رسیدن به آمال و آرزوهای خویش ناکام مانده به مرور تبدیل به آدمی می شود که با تمام قوا به هنرمندان و نویسندگان موفق حمله می کند.

اما خطرناک ترین دگردیسی در شخصیت وی آن گاه رخ می دهد که حاضر می شود برای تثبیت جایگاه خود در میان طبقه بورژوا در راستای  سیاست های فرهنگی حکومت حرکت کند. هوسونه مدارج ترقی را در نظام حاکم به سرعت می پیماید و سرانجام به مرتبه ای می رسد که تمام نشریات و فعالیت های ادبی و هنری تحت نظارت و کنترل او قرار می گیرد.

پی یر بوردیو ، رمان هایی مانند تربیت احساسات فلوبر را حاوی نگرش های عمیق سیاسی و جامعه شناختی می دانست. در تحلیل این رمان، بوردیو شخصیتی مثل هوسونه را جزو متفکران دون پایه ای قرار می دهد که در تقویت دستگاه‌ سانسور و سرکوب نقش مهمی ایفا می کنند.

نظام های اقتدارگرا  به چنین افرادی نیاز دارند و حتی برای تربیت متفکرانی از این دست، مراکز آموزشی و دانشگاه هایی ویژه تاسیس می کنند تا ایدئولوگ هایی را پرورش دهند که احساسات و اندیشه های هنرمندان و متفکران نخبه را سرکوب و خود آنها را از صفحه روزگار حذف نمایند.

🌎جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 کارکردهای صنعت انتخابات در نظام های توتالیتر
✍️ #علی_حاتم

توتالیتاریسم مثل هر مفهوم دیگری در تاریخ ، در معرض دگرگونی ها و چرخش هایی قرار می گیرد که متاثر از شرایط عینی و مقتضیات زمانه است. لذا توتالیتاریسم در عرصه ی نظر و عمل هرگز ماهیتی مطلق و ایستا نداشته و ندارد. نظام های توتالیتر هر چند جوهری مشترک دارند اما در مسیر پر پیچ و خم تاریخ حربه های تازه ای را برای حفظ موجودیت خود به کار می گیرند تا افکار عمومی را فریب داده و بقای نظام را تضمین کنند.

یکی از این حربه ها در زمانه ی فعلی پدید آوردن صنعت انتخابات است؛ یعنی ساز و کار برگزاری انتخاباتی به ظاهر آزاد و دموکراتیک اما بشدت کنترل شده و تحت نظارت که فقط جناح های درون سیستم از قبل آن سود برده و با پشتوانه آرای عمومی به اهداف مالی و سیاسی خود دست می یابند. سیستم از تمام ترفندها از جمله مناظره های تلویزیونی استفاده می کند تا نمایش انتخابات برای عموم سرگرم کننده و جذاب باشد.

اگر در گذشته های نه چندان دور  در خیلی از حکومت های توتالیتر  هیچ انتخاباتی وجود نداشت یا فی المثل رهبر حزب در انتخاباتی بدون رقیب با کسب صد در صد آرا به پیروزی می رسید یا انتخاباتی حداقلی فقط بین نخبگان حزب برگزار می شد؛ اکنون در برخی از این گونه نظام ها شاهد صحنه آرایی جهت اجرای " نمایشی انتخاباتی " هستیم که در فضای انسداد سیاسی حتی بعضی از روشنفکران را تحت الشعاع قرار داده تا در این نمایش شرکت کرده و خواسته و ناخواسته باعث رونق "صنعت انتخابات" شوند.

  تلخی حقیقت هنگامی بیشتر می شود که شرکت کنندگان در نمایش می دانند که چنین انتخاباتی شبحی از دموکراسی است؛ انتخاباتی محدود ، ناقص و تحت نظارت . با این وجود برای توجیه مشارکت خود در انتخابات دلایلی دارند ظاهرا منطقی و البته تکراری : " آلترناتیو دیگری وجود ندارد ، اگر نامزد الف جای نامزد ب رای بیاورد وضع بدتر می شود، زیر ساخت ها نابود می گردد ، حمله نظامی رخ  می دهد ، خطر تجزیه و فروپاشی وجود دارد و ... "

کنایه آمیز ترین وجه قضیه این است که این عده در هر دوره نسبت به دوره قبل سطح مطالبات و خواسته هایشان تحلیل می رود و به کمترین ها بسنده می کنند. روزنه امیدی اگر هست فقط در جلوگیری از بروز مصائب بیشتر و فجایعی عظیم تر است.از دید افرادی که چنین دلایلی را اقامه می کنند کسانی که مخالف شرکت در انتخابات هستند هیچ راه حل موثری ندارند. آنها نیروهای اپوزیسیون  را نیز فاقد یکپارچگی و انسجام ، و فاقد رهبری کاریزماتیک می دانند که بتواند تحول چشمگیری ایجاد کند. درست در همین نقطه است که صنعت انتخابات در یک نظام توتالیتر به یکی از مهم ترین اهداف خود دست می یابد. چون از دید بسیاری تنها چاره ی باقی مانده تن دادن به همین انتخابات است.

آنها که این‌ گونه می اندیشند آلترناتیو اصلی را یا نمی ببیند یا اساسا بدان اعتقادی ندارند. موثرترین نیرو اما نیروی مقاومت مردمانی است که دیگر حاضر به شرکت در انتخابات سیستم نیستند.
تحولات عمیق و ریشه ای آن گاه رخ می دهد که آحاد جامعه به نیروی همبستگی و همدلی بین خود بیش از پیش آگاه شوند. در نتیجه مردمی که تنها و دست خالی هستند آگاهانه اهداف صنعت انتخابات را بی اثر می سازند. آنها دیگر زیر بار هر آنچه آزادی ها و حقوق فردی شان را تهدید می کند نمی روند ، قانون پوشش اجباری را برنمی تابند و در قالب اتحادیه ها و اصناف به مقاومت مدنی خود ادامه می دهند.

با وجود همه دشواری ها و به رغم همه فشارهایی که از سوی حکومت بر جامعه مدنی وارد می شود، در صورت غلبه بر ناامیدی و پی گیری مستمر چنین روندی است که ارکان هر سیستم سرکوبگری به سستی و ضعف می گراید و استحاله نهایی رخ می دهد. اما  مشارکت در آنچه سیستم برایش برنامه ریزی کرده حاصلی ندارد جز تدوام سیر قهقرایی.


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃پیام امپراطوری
✍️ #علی_حاتم

داستان " پیام امپراطوری " اثر کافکا که فقط یک صفحه و نیم است با این‌جملات آغاز می شود : "امپراطور، چنانکه روایت می کنند ، برای تو ، برای تو تنها ، برای تو رعیت فلک زده ، برای تو سایه ی ناچیزی که در برابر خورشید امپراطوری به دور دست ترین دوردست ها گریخته ای، درست برای تو، امپراطور از بستر مرگش پیامی فرستاده است..." *

پیام امپراطور اما هرگز به دست رعیت نمی رسد. تالارها ، حیات ها و دروازه های کاخ چنان پرتعداد، پرپیچ وخم و تودرتو هستند که قاصد نمی تواند از آنها عبور کند.کنایه به نظامی رو به زوال که دیوانسالاری عریض و طویل و فساد در آن چنان نهادینه شده که پیام امپراطور دیگر هیچ اثری بر زندگی رعیت نخواهد داشت.پرواضح است حتی اگر پیام بدست رعیت فلک زده هم برسد ، گره از کار او نخواهد گشود، چون احتمالا طبق معمول حاوی عباراتی شعاری و توخالی است. به یک معنا اصلا پیامی وجود ندارد.

در دنیای امروز، حکومت های تمامیت خواه مشابه امپراطوری های قدیم ، شهروندان را همچون رعیت هایی می انگارند که تحت هر شرایطی باید تن به نظم موجود دهند. وقتی شرایط بحرانی می شود حاکمان مثل همیشه پیام خود را به مردم ابلاغ می کنند. شکاف بین راس هرم قدرت و افراد در هر سیستمی وجود دارد. معضل اصلی تنها موانع بوروکراتیک نیست. پیام امپراطور از ابتدا قرار نیست هیچ پیوندی با دغدغه های واقعی مردم برقرار کند. امپراطور قاصد را وادار کرده زانو بزند تا پیام را در گوش او نجوا کند، بعد قاصد را وادار می کند پیام را دوباره در گوش خودش تکرار کند. کافکا عمداً از محتوای پیام چیزی نمی گوید. چون کلمات و الفاظ نمی توانند پیامی رهایی بخش و چاره ساز را بازنمایی کنند.شکاف مهم تر، شکاف بین واژگان با معضلات واقعی زندگی است و آنچه ابعاد قضیه را هولناک تر می کند این است که هر نظام سیاسی در عین حال بر پایه ی واژگان و کلام مقدس خود ( ایدئولوژی) استوار گشته است‌‌. کافکا تاکید ویژه ای بر مخاطب پیام دارد( برای تو...برای تو تنها...درست برای تو) انگار می خواهد بگوید که دقیقا برای تو( رعیت یا شهروند درجه دو ) هیچگاه پیامی وجود نداشته و نخواهد داشت.

* کافکا، فرانتس. پزشک دهکده( چند داستان کوچک).فرامرز بهزاد.انتشارات خوارزمی. ص ۴۷.


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 پیام امپراطوری
✍️ #علی_حاتم

داستان " پیام امپراطوری " اثر کافکا که فقط یک صفحه و نیم است با این‌جملات آغاز می شود : "امپراطور، چنانکه روایت می کنند، برای تو، برای تو تنها، برای تو رعیت فلک زده، برای تو سایه‌ی ناچیزی که در برابر خورشید امپراطوری به دور دست‌ترین دوردست‌ها گریخته ای، درست برای تو، امپراطور از بستر مرگش پیامی فرستاده است..." *

پیام امپراطور اما هرگز به دست رعیت نمی‌رسد. تالارها، حیات‌ها و دروازه‌های کاخ چنان پرتعداد، پرپیچ‌وخم و تودرتو هستند که قاصد نمی‌تواند از آن‌ها عبور کند. کنایه به نظامی رو به زوال که دیوان‌سالاری عریض و طویل و فساد در آن چنان نهادینه شده که پیام امپراطور دیگر هیچ اثری بر زندگی رعیت نخواهد داشت. پرواضح است حتی اگر پیام به‌دست رعیت فلک زده هم برسد، گره از کار او نخواهد گشود، چون احتمالا طبق معمول حاوی عباراتی شعاری و توخالی است. به یک معنا اصلا پیامی وجود ندارد.

در دنیای امروز، حکومت های تمامیت خواه مشابه امپراطوری‌های قدیم، شهروندان را همچون رعیت‌هایی می‌انگارند که تحت هر شرایطی باید تن به نظم موجود دهند. وقتی شرایط بحرانی می‌شود حاکمان مثل همیشه پیام خود را به مردم ابلاغ می‌کنند. شکاف بین راس هرم قدرت و افراد در هر سیستمی وجود دارد. معضل اصلی تنها موانع بوروکراتیک نیست. پیام امپراطور از ابتدا قرار نیست هیچ پیوندی با دغدغه‌های واقعی مردم برقرار کند. امپراطور قاصد را وادار کرده زانو بزند تا پیام را در گوش او نجوا کند، بعد قاصد را وادار می‌کند پیام را دوباره در گوش خودش تکرار کند. کافکا عمداً از محتوای پیام چیزی نمی‌گوید. چون کلمات و الفاظ نمی‌توانند پیامی رهایی بخش و چاره ساز را بازنمایی کنند. شکاف مهم‌تر، شکاف بین واژگان با معضلات واقعی زندگی است و آنچه ابعاد قضیه را هولناک‌تر می‌کند این است که هر نظام سیاسی درعین‌حال بر پایه‌ی واژگان و کلام مقدس خود (ایدئولوژی) استوار گشته است‌‌. کافکا تاکید ویژه‌ای بر مخاطب پیام دارد (برای تو...برای تو تنها...درست برای تو) انگار می‌خواهد بگوید که دقیقا برای تو (رعیت یا شهروند درجه دو ) هیچگاه پیامی وجود نداشته و نخواهد داشت.

* کافکا، فرانتس. پزشک دهکده( چند داستان کوچک).فرامرز بهزاد.انتشارات خوارزمی. ص ۴۷.

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY