📃 تقابل میان روح و بدن
✍️ #احسام_سلطانی
ادامه از بدن در عصر جدید (بخش سوم)
جامعهی ایران همواره بر تفکر انتزاعی استوار بوده است و دوگرایی میان جسم و روح، خیر و شر و... در تمام ابعاد آن نقش مهمی بازی کرده است. این امر با رجوع به اشعار و متون کلاسیک بیشتر آشکار میشود. در اغلب آثار با انسانی مواجه هستیم که به نفس تقلیل داده شده است و عامل اصلی و حیاتی برای آدمی نفس/ روح قلمداد شده است. بدن در اندیشهی شاعران، متفکران و... در دوران پیشین اغلب قالبی است که روح یا نفس را در خود جا داده است. از طرف دیگر، فرد وجود ندارد، فقط گروه و جماعتی وجود دارد که فرد از طریق آن میتواند خود را بازیابد. بدن از نظر متفکران دینی و عرفانی بیشتر شبیه یک قفس است که روح را در خود اسیر کرده است. آدمی باید این منشأ ناپاکی و آلودگی را از سر راه بردارد وگرنه روح را که سرچشمهی پاکی و رهایی است آلوده میکند. مولانا در دفتر سوم مثنوی معنوی مینویسد:
بیان آنکه هرچه غفلت و غم کاهلی و تاریکی است همه از تن است که ارضی است و سُفلی
غفلت از تن بود چون تن روح شد
بیند او اسرار را بی هیچ بُد
چون زمین برخاست از جَوّ فلک
نه شب و نه سایه باشد لِی نه لَک
هر کجا سایهست و شب یا سایه گه
از زمین باشد نه از افلاک و مَه
دود پیوسته هم از هیزم بُوَد
نه ز آتشهای مُسْتَنْجِم بُوَد
وهم افتد در خطا و در غلط
عقل باشد در اصابتها فقط
هر گرانی و کَسَل خود از تن است
جان ز خِفّت جمله در پرّیدن است (مولانا، ۱۳۸3؛ 421)
یا مثلاً صائب مینویسد:
«مگذار رنگ جسم پذیرد روان پاک/ این مغز را به نرمی از این استخوان برآر.»
در اشعار سنایی، مولانا، صائب و اغلب شاعران کلاسیک میتوان به نمونههای بسیاری از این دست اشاره کرد که همگی آشکارکنندهی دوگانهانگاری و تأکید بر جدایی روح از جسم است. در واقع در آثار اغلب اندیشمندان و شاعران فارسی همواره روح در جایگاه بالاتری قرار گرفته و جسم معمولاً طرد شده است.
امام محمد غزالی در کتاب «کیمیای سعادت» مینویسد:
«اگر خواهی که خود را بشناسی، بدانکه تو را که آفریده از دو چیز آفریدهاند: یکی از کالبد ظاهر که آنرا تن گویند، و ویرا بچشم ظاهر میتوان دید؛ و یکی معنی باطن، که آنرا نفس گویند و جان گویند و دل گویند، و آنرا ببصیرت باطن توان شناخت، و بچشم ظاهر نتوان دید، و حقیقت تو آن معنی باطنست، و هرچه جز آنست همه تبع.» (غزالی، ۱۳۳3؛ 10)
او در جای دیگری از همین کتاب مینویسد:
«شناختن تفاصیل لشکر دل دراز است، و آنچه مقصودست ترا بمثالی معلوم شود: بدانکه مثال تن چون شهریست و دست و پای و اعضا پیشهوران شهرند، و شهوت چون عامل خراج است، و غضب چون شحنهی شهر است، و دل پادشاه شهر است، و عقل وزیر پادشاه: و پادشاه را بدین همه حاجتست، تا مملکت راست کند.» (غزالی، ۱۳۳3؛ ۱۴ ـ ۱۵)
در اغلب متون عرفانی، تن به ظرفی تشبیه شده است که روح در آن جا گرفته است نه چیزی که جهان را دسترسپذیر میکند. در اینجا نیز غزالی تن را کالبدی در نظر میگیرد که در آن، روح فرمانروایی میکند. در کتاب کیمیای سعادت بارها به این نکته اشاره شده است که روح در مرتبهی بالاتری نسبت به تن قرار دارد... غزالی بدن را خادم حواس میداند و معتقد است که حواس خادم عقلاند و عقل را برای دل آفریدهاند. در این جهانبینی همهچیز از پیش مشخص است و تنها کاری که یک انسان باید انجام دهد این است که همواره تلاش کند که خود را به آن انسان آرمانی و تعریف شده نزدیکتر کند.
تقابل میان ذهن و جسم در غرب هم مبحثی ریشهدار است. به طور مثال در این زمینه میتوان به افلاطون اشاره کرد که پایهگذار این تقابل در غرب است. در عصر جدید هم این تقابل ادامه یافت و دکارت از جمله افرادی است که از اندیشه جسمزدایی میکند و به فکر برتری میبخشد. «البته ریشههای افلاطونی تفکر دکارت را نمیتوان نادیده گرفت و باید گفت که اگر افلاطون مُثُل را مقوّم شناخت میداند، دکارت نیز اعتقاد دارد که فقط براساس تصورات فطری میتوان به علم یقینی دست یافت.» (مجتهدی، ۱۳۸۷؛ 89) دکارت تا حدودی نظریه قدیمی روح حیوانی را با تغییراتی میپذیرد، ولی برخلاف قدما اصرار میورزد که بدن جسمانی، ماشینی بیش نیست و عمیقاً تابع قوانین مکانیکی است؛ در مورد انسان اگر از نفس او صرفنظر بکنیم، فقط با یک ماشین مکانیکی سروکار داریم که فرقی با جانداران دیگر ندارد. (مجتهدی، ۱۳۸۷؛ 212) به واقع دکارت «من» را بدون بدن در نظر میگیرد؛ به عبارتی خود را فکر محض میداند. بنابراین دکارت میگوید وقتی که در قضیهی فکر میکنم پس هستم به وجود خویش حکم میکنم، وجود خویش را به عنوان چیزی که فکر میکند، و نه چیزی بیشتر، مورد تصدیق قرار دادهام. پس من چیستم؟ چیزی که فکر میکند. (کاپلستون، ۱۳۸8؛ 122)... ادامه دارد
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #احسام_سلطانی
ادامه از بدن در عصر جدید (بخش سوم)
جامعهی ایران همواره بر تفکر انتزاعی استوار بوده است و دوگرایی میان جسم و روح، خیر و شر و... در تمام ابعاد آن نقش مهمی بازی کرده است. این امر با رجوع به اشعار و متون کلاسیک بیشتر آشکار میشود. در اغلب آثار با انسانی مواجه هستیم که به نفس تقلیل داده شده است و عامل اصلی و حیاتی برای آدمی نفس/ روح قلمداد شده است. بدن در اندیشهی شاعران، متفکران و... در دوران پیشین اغلب قالبی است که روح یا نفس را در خود جا داده است. از طرف دیگر، فرد وجود ندارد، فقط گروه و جماعتی وجود دارد که فرد از طریق آن میتواند خود را بازیابد. بدن از نظر متفکران دینی و عرفانی بیشتر شبیه یک قفس است که روح را در خود اسیر کرده است. آدمی باید این منشأ ناپاکی و آلودگی را از سر راه بردارد وگرنه روح را که سرچشمهی پاکی و رهایی است آلوده میکند. مولانا در دفتر سوم مثنوی معنوی مینویسد:
بیان آنکه هرچه غفلت و غم کاهلی و تاریکی است همه از تن است که ارضی است و سُفلی
غفلت از تن بود چون تن روح شد
بیند او اسرار را بی هیچ بُد
چون زمین برخاست از جَوّ فلک
نه شب و نه سایه باشد لِی نه لَک
هر کجا سایهست و شب یا سایه گه
از زمین باشد نه از افلاک و مَه
دود پیوسته هم از هیزم بُوَد
نه ز آتشهای مُسْتَنْجِم بُوَد
وهم افتد در خطا و در غلط
عقل باشد در اصابتها فقط
هر گرانی و کَسَل خود از تن است
جان ز خِفّت جمله در پرّیدن است (مولانا، ۱۳۸3؛ 421)
یا مثلاً صائب مینویسد:
«مگذار رنگ جسم پذیرد روان پاک/ این مغز را به نرمی از این استخوان برآر.»
در اشعار سنایی، مولانا، صائب و اغلب شاعران کلاسیک میتوان به نمونههای بسیاری از این دست اشاره کرد که همگی آشکارکنندهی دوگانهانگاری و تأکید بر جدایی روح از جسم است. در واقع در آثار اغلب اندیشمندان و شاعران فارسی همواره روح در جایگاه بالاتری قرار گرفته و جسم معمولاً طرد شده است.
امام محمد غزالی در کتاب «کیمیای سعادت» مینویسد:
«اگر خواهی که خود را بشناسی، بدانکه تو را که آفریده از دو چیز آفریدهاند: یکی از کالبد ظاهر که آنرا تن گویند، و ویرا بچشم ظاهر میتوان دید؛ و یکی معنی باطن، که آنرا نفس گویند و جان گویند و دل گویند، و آنرا ببصیرت باطن توان شناخت، و بچشم ظاهر نتوان دید، و حقیقت تو آن معنی باطنست، و هرچه جز آنست همه تبع.» (غزالی، ۱۳۳3؛ 10)
او در جای دیگری از همین کتاب مینویسد:
«شناختن تفاصیل لشکر دل دراز است، و آنچه مقصودست ترا بمثالی معلوم شود: بدانکه مثال تن چون شهریست و دست و پای و اعضا پیشهوران شهرند، و شهوت چون عامل خراج است، و غضب چون شحنهی شهر است، و دل پادشاه شهر است، و عقل وزیر پادشاه: و پادشاه را بدین همه حاجتست، تا مملکت راست کند.» (غزالی، ۱۳۳3؛ ۱۴ ـ ۱۵)
در اغلب متون عرفانی، تن به ظرفی تشبیه شده است که روح در آن جا گرفته است نه چیزی که جهان را دسترسپذیر میکند. در اینجا نیز غزالی تن را کالبدی در نظر میگیرد که در آن، روح فرمانروایی میکند. در کتاب کیمیای سعادت بارها به این نکته اشاره شده است که روح در مرتبهی بالاتری نسبت به تن قرار دارد... غزالی بدن را خادم حواس میداند و معتقد است که حواس خادم عقلاند و عقل را برای دل آفریدهاند. در این جهانبینی همهچیز از پیش مشخص است و تنها کاری که یک انسان باید انجام دهد این است که همواره تلاش کند که خود را به آن انسان آرمانی و تعریف شده نزدیکتر کند.
تقابل میان ذهن و جسم در غرب هم مبحثی ریشهدار است. به طور مثال در این زمینه میتوان به افلاطون اشاره کرد که پایهگذار این تقابل در غرب است. در عصر جدید هم این تقابل ادامه یافت و دکارت از جمله افرادی است که از اندیشه جسمزدایی میکند و به فکر برتری میبخشد. «البته ریشههای افلاطونی تفکر دکارت را نمیتوان نادیده گرفت و باید گفت که اگر افلاطون مُثُل را مقوّم شناخت میداند، دکارت نیز اعتقاد دارد که فقط براساس تصورات فطری میتوان به علم یقینی دست یافت.» (مجتهدی، ۱۳۸۷؛ 89) دکارت تا حدودی نظریه قدیمی روح حیوانی را با تغییراتی میپذیرد، ولی برخلاف قدما اصرار میورزد که بدن جسمانی، ماشینی بیش نیست و عمیقاً تابع قوانین مکانیکی است؛ در مورد انسان اگر از نفس او صرفنظر بکنیم، فقط با یک ماشین مکانیکی سروکار داریم که فرقی با جانداران دیگر ندارد. (مجتهدی، ۱۳۸۷؛ 212) به واقع دکارت «من» را بدون بدن در نظر میگیرد؛ به عبارتی خود را فکر محض میداند. بنابراین دکارت میگوید وقتی که در قضیهی فکر میکنم پس هستم به وجود خویش حکم میکنم، وجود خویش را به عنوان چیزی که فکر میکند، و نه چیزی بیشتر، مورد تصدیق قرار دادهام. پس من چیستم؟ چیزی که فکر میکند. (کاپلستون، ۱۳۸8؛ 122)... ادامه دارد
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃از نگاه خیرهی ندا....
✍️ #احسام_سلطانی
«از نگاه خیرهی ندا» عنوان کتابیست از رضا فرخفال که در مقالهای از کتاب بهصورت مشخص به واکاوی «نگاه خیرهی ندا» که در اعتراضات خیابانی سال ۱۳۸۸ کشته شد، میپردازد.
فرخفال مینویسد: «چه کسی فکر این نگاه را میکرد؟ این نگاه اتفاقی (تصادفی) نیست؛ این نگاه میداند که چه میکند... به نظر میرسد که نگاه خیرهی ندا هم ما و هم قاتلان او را با پرسشی مشترک درگیر میکند.»
او در ادامه به زوایای آشکار و پنهان آن متن (تصویر کشتهشدن ندا) میپردازد و شرح دقیقی از ماجرا ارائه میکند که بسیار خواندنیست.
این مقاله و نگاهی که در پشت تکتک کلمات آن است به نوعی خواننده را به گفتوگو و تأمل فرامیخواند. پرسشی مقابل ما قرار گرفته است، یک نگاه که خود عین پرسش است و آن نگاه خیرهی نداست. پاسخ به این پرسش، که هنوز در میان ماست، پاسخ به صدای دیگریست، به آن نگاه که همچنان خیره مانده است و در انتظار پاسخ است.
همانطور که نویسندهی مقاله به درستی اشاره میکند «این نگاه تصادفی نیست. این نگاه میداند که چه میکند.» این نگاه همهی ما را مورد خطاب قرار میدهد. این نگاه تاریخ و فرهنگ دیگرستیز ما را مورد خطاب قرار میدهد. به همین دلیل هم هست که در آن قاب جا نمیگیرد و بیرون میزند تا در میان ما چون امری فراموشنشدنی به حیات خود ادامه دهد. نگاه خیره نگاهیست از جنس دیگر. متفاوت است. مطالبهگر است و پاسخ میخواهد. نگاه خیره نگاهیست مکالمهای. این نگاه خیره حاصل یک فقدان است، فقدان پاسخ.
نگاه خیرهی ندا چیزی را پنهان نمیکند. پشت صحنه را به روی صحنه میکشاند و همهچیز را لو میدهد. گفتمان رسمی همواره در ایران تلاش کرده است که زنان را از روی صحنه به پشت صحنه پرتاب کند و عملاً امکان ارتباط را از ما بگیرد. نگاه خیرهی ندا این صحنه را به هم میریزد و به تعبیر فرخفال پیش از آن که محو شود، از قاب تصویر بیرون میزند و به ما خیره میشود.
این نگاه خیره وحشت گفتمان رسمی را از «ارتباط» که مدام تلاش میکند آن را محو کند، لو میدهد. به تعبیر هولکوییست «گفتمان رسمی اوتیسم تودههاست.»
گفتمان رسمی از این نگاه خیره وحشت دارد چرا که مکالمهایست و درصدد برقراری ارتباط است. شاید به همین دلیل هم هست که سخنگویان گفتمان رسمی در چنین مواقعی به هر شکل ممکن سعی میکنند با مخدوش کردن واقعیت، واقعیت دیگری بسازند و با عوض کردن جای بازیگران، صحنهای جعلی تولید کنند؛ صحنهای که توان آشکارکردن حقیقت را ندارد. این امر نوعی تلاش برای احیاء کردن آن نظم پیشین است. چرا که نگاه خیره به نوعی تهدیدکنندهی نظم حاکم است. با این همه، نگاه خیرهی ندا از قواعد بازی سرپیچی میکند و خود را به ما میرساند تا خشونت و دیگرستیزی گفتمان رسمی را آشکار کند...
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #احسام_سلطانی
«از نگاه خیرهی ندا» عنوان کتابیست از رضا فرخفال که در مقالهای از کتاب بهصورت مشخص به واکاوی «نگاه خیرهی ندا» که در اعتراضات خیابانی سال ۱۳۸۸ کشته شد، میپردازد.
فرخفال مینویسد: «چه کسی فکر این نگاه را میکرد؟ این نگاه اتفاقی (تصادفی) نیست؛ این نگاه میداند که چه میکند... به نظر میرسد که نگاه خیرهی ندا هم ما و هم قاتلان او را با پرسشی مشترک درگیر میکند.»
او در ادامه به زوایای آشکار و پنهان آن متن (تصویر کشتهشدن ندا) میپردازد و شرح دقیقی از ماجرا ارائه میکند که بسیار خواندنیست.
این مقاله و نگاهی که در پشت تکتک کلمات آن است به نوعی خواننده را به گفتوگو و تأمل فرامیخواند. پرسشی مقابل ما قرار گرفته است، یک نگاه که خود عین پرسش است و آن نگاه خیرهی نداست. پاسخ به این پرسش، که هنوز در میان ماست، پاسخ به صدای دیگریست، به آن نگاه که همچنان خیره مانده است و در انتظار پاسخ است.
همانطور که نویسندهی مقاله به درستی اشاره میکند «این نگاه تصادفی نیست. این نگاه میداند که چه میکند.» این نگاه همهی ما را مورد خطاب قرار میدهد. این نگاه تاریخ و فرهنگ دیگرستیز ما را مورد خطاب قرار میدهد. به همین دلیل هم هست که در آن قاب جا نمیگیرد و بیرون میزند تا در میان ما چون امری فراموشنشدنی به حیات خود ادامه دهد. نگاه خیره نگاهیست از جنس دیگر. متفاوت است. مطالبهگر است و پاسخ میخواهد. نگاه خیره نگاهیست مکالمهای. این نگاه خیره حاصل یک فقدان است، فقدان پاسخ.
نگاه خیرهی ندا چیزی را پنهان نمیکند. پشت صحنه را به روی صحنه میکشاند و همهچیز را لو میدهد. گفتمان رسمی همواره در ایران تلاش کرده است که زنان را از روی صحنه به پشت صحنه پرتاب کند و عملاً امکان ارتباط را از ما بگیرد. نگاه خیرهی ندا این صحنه را به هم میریزد و به تعبیر فرخفال پیش از آن که محو شود، از قاب تصویر بیرون میزند و به ما خیره میشود.
این نگاه خیره وحشت گفتمان رسمی را از «ارتباط» که مدام تلاش میکند آن را محو کند، لو میدهد. به تعبیر هولکوییست «گفتمان رسمی اوتیسم تودههاست.»
گفتمان رسمی از این نگاه خیره وحشت دارد چرا که مکالمهایست و درصدد برقراری ارتباط است. شاید به همین دلیل هم هست که سخنگویان گفتمان رسمی در چنین مواقعی به هر شکل ممکن سعی میکنند با مخدوش کردن واقعیت، واقعیت دیگری بسازند و با عوض کردن جای بازیگران، صحنهای جعلی تولید کنند؛ صحنهای که توان آشکارکردن حقیقت را ندارد. این امر نوعی تلاش برای احیاء کردن آن نظم پیشین است. چرا که نگاه خیره به نوعی تهدیدکنندهی نظم حاکم است. با این همه، نگاه خیرهی ندا از قواعد بازی سرپیچی میکند و خود را به ما میرساند تا خشونت و دیگرستیزی گفتمان رسمی را آشکار کند...
🌎جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
ImgBB
87987 hosted at ImgBB
Image 87987 hosted in ImgBB