بازيابی ايرانشهريگ
#مکتب_ایرانشهری، ابزاری جهتِ ابطالِ انحرافی چنان #رنسانس و رنسانس به مثابه ی بُنِ نکبتی چنان انقلاب فرانسه ... @iranshahrig
#مکتب_ایرانشهری، ابزاری جهتِ ابطالِ انحرافی چنان #رنسانس و رنسانس به مثابه ی بُنِ نکبتی چنان انقلاب فرانسه
تراوشات چاه ویل مدرنیته یکی دو تا نیست، از آن دست است ابتذالی به نام رنسانس. رنسانس، آغاز پروژه ی اهرمنی دولت ملت بود، به عبارت دیگر، آغاز کوچک شدن امر بزرگ. با رنسانس، حتا ایده ی تمدن و بزرگی نیز در اروپا متلاشی شد. آن چه که آغاز مدرنیته و تأسیس #دولت_ملت نامیدند برایندی بود از عبور غلتک رنسانس از روی جغرافیای بزرگی و شکوه. با رنسانس، ایده ی روم برای همیشه به گور سپرده شد و پس از آن، هر گونه خروجی معطوف به بزرگی و شکوه چاره ای نداشت جز تولید سلبی و پدید آوردن #فرانکن_اشتیانیسم. از آمریکا به مثابه ی روم نوین، تا آن چه که بریتانیا، فرانسه، آلمان، و ایتالیا کوشیدند، همه و همه چیزی مگر واژگونگی بزرگی و شکوه از دست رفته ی باستان نبود. حقیقت تلخ این است که اروپا هرگز نتوانست ایده ی بزرگی را، آن گونه که در شرق به دست ایرانشهر متحقق شد، در خود به پیدائی برساند، لیک حقیقت تلخ تر این است که پس از رنسانس همان نمونه ی المثنی رومی نیز دیگر ممکن نبود. مسلم است که در این میان تلاش مردانی چون #فیچینو و استاد اش، #پلتو_(گئورگ_گمیستوس)، برای انتقال دادن اندیشه ی زرتشت به اروپا با شکستی بزرگ رو برو شد. این همه، اگر چه کانت در واپسین کار اش به زرتشت بازگشت، کاری که خود آن را بزرگترین کوشش فکری اش می دانست و پس از مرگ اش به چاپ رسید، اگر چه #نیچه، چیون که #زیگفرید_هرمردینگ، و پیش از او #هوشنگ_مهرگان و #والتر_کافمن نشان داده اند، خود را #سوشیانس و فرزند زرتشت می دانست، آن چنان که دو هزار و سی سد سال پیش از او، #پلاتون خود را سوشيانس و تولد ديگر زرتشت دانسته بود؛ و البته فراموش نکنیم هردر بزرگ را، که می گفت: " زرتشت، ای دانای پر شکوه، ای ستاره ی زرّین، ای دادگزار پارس، ای #خردکام_(فیلسوف)، نمایان شو!" (Werke, hrsg. v. Suphan, Bd. 24, S.554)؛ نه، هیچ یک از این کوشش ها نتوانست آن چه که را برای همیشه نابود شده بود بازآراید: مینویِ بزرگی. نتیجه روشن بود: از چاله ی رنسانس به درآمدن و فروغلتیدن در #چاه_ویل روشنگری که چیزی نبود جز مرگ روان و تهی شدن آسمان از حضور بغان.
ادامه 👇
تراوشات چاه ویل مدرنیته یکی دو تا نیست، از آن دست است ابتذالی به نام رنسانس. رنسانس، آغاز پروژه ی اهرمنی دولت ملت بود، به عبارت دیگر، آغاز کوچک شدن امر بزرگ. با رنسانس، حتا ایده ی تمدن و بزرگی نیز در اروپا متلاشی شد. آن چه که آغاز مدرنیته و تأسیس #دولت_ملت نامیدند برایندی بود از عبور غلتک رنسانس از روی جغرافیای بزرگی و شکوه. با رنسانس، ایده ی روم برای همیشه به گور سپرده شد و پس از آن، هر گونه خروجی معطوف به بزرگی و شکوه چاره ای نداشت جز تولید سلبی و پدید آوردن #فرانکن_اشتیانیسم. از آمریکا به مثابه ی روم نوین، تا آن چه که بریتانیا، فرانسه، آلمان، و ایتالیا کوشیدند، همه و همه چیزی مگر واژگونگی بزرگی و شکوه از دست رفته ی باستان نبود. حقیقت تلخ این است که اروپا هرگز نتوانست ایده ی بزرگی را، آن گونه که در شرق به دست ایرانشهر متحقق شد، در خود به پیدائی برساند، لیک حقیقت تلخ تر این است که پس از رنسانس همان نمونه ی المثنی رومی نیز دیگر ممکن نبود. مسلم است که در این میان تلاش مردانی چون #فیچینو و استاد اش، #پلتو_(گئورگ_گمیستوس)، برای انتقال دادن اندیشه ی زرتشت به اروپا با شکستی بزرگ رو برو شد. این همه، اگر چه کانت در واپسین کار اش به زرتشت بازگشت، کاری که خود آن را بزرگترین کوشش فکری اش می دانست و پس از مرگ اش به چاپ رسید، اگر چه #نیچه، چیون که #زیگفرید_هرمردینگ، و پیش از او #هوشنگ_مهرگان و #والتر_کافمن نشان داده اند، خود را #سوشیانس و فرزند زرتشت می دانست، آن چنان که دو هزار و سی سد سال پیش از او، #پلاتون خود را سوشيانس و تولد ديگر زرتشت دانسته بود؛ و البته فراموش نکنیم هردر بزرگ را، که می گفت: " زرتشت، ای دانای پر شکوه، ای ستاره ی زرّین، ای دادگزار پارس، ای #خردکام_(فیلسوف)، نمایان شو!" (Werke, hrsg. v. Suphan, Bd. 24, S.554)؛ نه، هیچ یک از این کوشش ها نتوانست آن چه که را برای همیشه نابود شده بود بازآراید: مینویِ بزرگی. نتیجه روشن بود: از چاله ی رنسانس به درآمدن و فروغلتیدن در #چاه_ویل روشنگری که چیزی نبود جز مرگ روان و تهی شدن آسمان از حضور بغان.
ادامه 👇