☘ یادآر زشمع مُرده یادآر! (متن شعر)
📜 بازخوانی سوگسرودی از زنده یاد علی اکبر خان دهخدا به انگیزهی جانفشانی میرزاجهانگیرخان صور اسرافیل و یارانش
این یادداشت را زندهیاد علیاکبرخان دهخدا (۱۳۳۴-۱۲۵۷ خورشیدی) هنگامی نوشت که سرودهی «ز شمع مرده یادآر!» را به روان یار جوان و همسنگر شهیدش، میرزاجهانگیر خان صور اسرافیل (۱۲۸۷ – ۱۲۵۴ خورشیدی)، ناشر و سردبیر روزنامهی سیاسی و طنز صور اسرافیل، پیشکش و آن را به همراه آن سروده، در رویههای ۴ و ۵ واپسین شمارهی دورهی دوم روزنامهی صوراسرافیل (۱۵ صفر ۱۳۲۷ – دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۲۸۷ خورشیدی) که در ایوردون سوئیس منتشر شد، جای داد.
او در این یادداشت میگوید با سرودن این یادنامه به وصیتنامهی دوست یگانهاش عمل کرده است. اما به راستی کدام وصیتنامهی بهجایمانده از جهانگیرخان؟
«شبی مرحوم میرزاجهانگیرخان را به خواب دیدم. در جامهی سپید (که عادتاً در تهران دربرداشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟». من از این عبارت چنین فهمیدم که میگوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتهای؟» و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: یادآر زشمع مرده یادآر! در این حال بیدار شدم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم و فردا گفتههای شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر به آن افزودم…»۱
یادآر زشمع مُرده یادآر!
ای مرغ سحر! چو این شب تار / بگذاشت زِسَر سیاهکاری
وز نفحهی روح بخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبهی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری
یادآر ز شمع مرده یادآر
ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب
دل پر ز شعف، لب از شکرخند / محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی برِ یار و خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یادآر
چون باغ شود دوباره خرّم / ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم / آفاق، نگار خانهی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم / تو داده ز کف زمام تمکین
ز آن نوگل پیشرس که در غم / ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی فسرده، یادآر
ای همره تیهِ پور عمران / بگذشت چو این سنین معدود
و آن شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعدِ خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان / هر صبح شمیم عنبر و عود
زان کو به گناهِ قوم نادان / در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده، یادآر
چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دورهی طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا، خدائی
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد / گِل بست زبان ژاژخائی
زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی
پیمانهی وصلخورده یادآر
یادداشتها:
۱- علامه علیاکبر دهخدا، به اهتمام علی جانزاده، تهران، ۱۳۶۲
شادروان یحیی آرینپور در جایی نوشته است: شاید دهخدا در سرودن این شعر تحت تأثیر شعر «وقتا که گلوب بهار، یکسر» اثر رجائیزاده محمود اکرمبیگ (۱۲۶۳ ـ ۱۳۳۱ق) شاعر و نویسنده ترکیه واقع شده باشد. (از صبا تا نیما، تهران، ۱۳۵۰، ج۲، رویهی ۹۵)
✍️ برای آگاهی بیشتر از قتل میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامهنگارِ جانفشان و یارانش، بنگرید به یادآر ز شمع مرده یادآر! (بخش نخست)
برگرفته از امرداد
📚 @history3000
📜 بازخوانی سوگسرودی از زنده یاد علی اکبر خان دهخدا به انگیزهی جانفشانی میرزاجهانگیرخان صور اسرافیل و یارانش
این یادداشت را زندهیاد علیاکبرخان دهخدا (۱۳۳۴-۱۲۵۷ خورشیدی) هنگامی نوشت که سرودهی «ز شمع مرده یادآر!» را به روان یار جوان و همسنگر شهیدش، میرزاجهانگیر خان صور اسرافیل (۱۲۸۷ – ۱۲۵۴ خورشیدی)، ناشر و سردبیر روزنامهی سیاسی و طنز صور اسرافیل، پیشکش و آن را به همراه آن سروده، در رویههای ۴ و ۵ واپسین شمارهی دورهی دوم روزنامهی صوراسرافیل (۱۵ صفر ۱۳۲۷ – دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۲۸۷ خورشیدی) که در ایوردون سوئیس منتشر شد، جای داد.
او در این یادداشت میگوید با سرودن این یادنامه به وصیتنامهی دوست یگانهاش عمل کرده است. اما به راستی کدام وصیتنامهی بهجایمانده از جهانگیرخان؟
«شبی مرحوم میرزاجهانگیرخان را به خواب دیدم. در جامهی سپید (که عادتاً در تهران دربرداشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟». من از این عبارت چنین فهمیدم که میگوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتهای؟» و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: یادآر زشمع مرده یادآر! در این حال بیدار شدم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم و فردا گفتههای شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر به آن افزودم…»۱
یادآر زشمع مُرده یادآر!
ای مرغ سحر! چو این شب تار / بگذاشت زِسَر سیاهکاری
وز نفحهی روح بخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبهی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری
یادآر ز شمع مرده یادآر
ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب
دل پر ز شعف، لب از شکرخند / محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی برِ یار و خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یادآر
چون باغ شود دوباره خرّم / ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم / آفاق، نگار خانهی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم / تو داده ز کف زمام تمکین
ز آن نوگل پیشرس که در غم / ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی فسرده، یادآر
ای همره تیهِ پور عمران / بگذشت چو این سنین معدود
و آن شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعدِ خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان / هر صبح شمیم عنبر و عود
زان کو به گناهِ قوم نادان / در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده، یادآر
چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دورهی طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا، خدائی
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد / گِل بست زبان ژاژخائی
زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی
پیمانهی وصلخورده یادآر
یادداشتها:
۱- علامه علیاکبر دهخدا، به اهتمام علی جانزاده، تهران، ۱۳۶۲
شادروان یحیی آرینپور در جایی نوشته است: شاید دهخدا در سرودن این شعر تحت تأثیر شعر «وقتا که گلوب بهار، یکسر» اثر رجائیزاده محمود اکرمبیگ (۱۲۶۳ ـ ۱۳۳۱ق) شاعر و نویسنده ترکیه واقع شده باشد. (از صبا تا نیما، تهران، ۱۳۵۰، ج۲، رویهی ۹۵)
✍️ برای آگاهی بیشتر از قتل میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامهنگارِ جانفشان و یارانش، بنگرید به یادآر ز شمع مرده یادآر! (بخش نخست)
برگرفته از امرداد
📚 @history3000
👍3💔3
🌸آرامگاه شهدای مشروطه:
گفته شده که پس از به دار آویختن جهانگیرخان و میرزانصراللهخان بهشتی (ملکالمتکلمین) در «باغشاه» تهران، پیکرشان بهدست قزاقها ی روسیه به خندقی بیرون از «باغشاه» پرتاب شد. هنگامی که دوستانشان از این اتفاق خبردار شدند، آنها را شبانه در همان خندق پشت دیوارهای باغشاه، یعنی در خیابان کمالی، خیابان مخصوص دفن کردند و پس از دوران استبداد صغیر، سنگ گوری برایشان تهیه شد.
تهران، خیابان کمالی، خیابان مخصوص، انتهای بنبست شهید سیدمحمد ابراهیمی، چسبیده به بیمارستان لقمان، درِ آبی رنگ سمت چپ!
اینجا همان خانهی قدیمی است که امروزه مالک آن در دسترس نیست! گفته میشود در حیاط آن صوراسرافیل و ملک متکلمین را پس از دار زدن، دفن کردهاند. مدتی است که بیمارستان لقمان نیز میخواهد فضای بیمارستان را گسترش دهد و این آرامگاهها در طرح بیمارستان قرار خواهند گرفت!
دیروز استبداد آنان را ویران کرد، و امروز ناآگاهی و بیمسوولیتی آرامگاهشان را نیز به تلی از خاک تبدیل کرده است! تا دیرزمانی خبر وضعیت نامناسب آن شنیده میشد و امروز خبر ویرانی خاموش آن! بیمارستان لقمان در طرح گسترش خود اینک تنها مساحتی ۵۰ متری را برای شش گوری که متعلق به شهدای مشروطه است، باقی گذاشته است. افسوس که نزدیک به ۱۵ سال است دستاندرکاران قول بازسازی و احیای آن را دادهاند و جز چند مشاجرهی حقوقی و شکایت سازمان میراث از بیمارستان و دستاندرکاران نگهداری که کمکاری و کوتاهی آنها سبب این ویرانی شده، تا به امروز هیچ گامی در راستای بازسازی این جایگاه برداشته نشده است!
یادداشتها:
۱- علامه علی اکبر دهخدا، به اهتمام علی جانزاده، تهران، ۱۳۶۲ - شادروان یحیی آرین پور در جایی نوشته است: شاید دهخدا در سرودن این شعر تحت تأثیر شعر «وقتا که گلوب بهار، یکسر» اثر رجائی زاده محمود اکرم بیگ (۱۲۶۳ ـ ۱۳۳۱ق) شاعر و نویسنده ترکیه واقع شده باشد. (از صبا تا نیما، تهران، ۱۳۵۰، ج۲، رویهی ۹۵)
۲- راه سواران آزادی، رویهی ۸۱۴
۳- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، رویهی ۷۰۵ و ۸۲۱
۴- زندگانی ملکالمتکلمین، رویهی ۲۶۰
۵- «نامه انجمن کتابداران ایران، رویههای ۴۲ و ۴۳ و تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ۱۳۲۷، ج ۳، رویهی ۲۱۰
۶- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج۲ و رکنالدین خسروی، نشریه چیستا، ۱۳۶۷، شماره ۵۰، رویهی ۸۰۱
منابع:
راه سواران آزادی، یادی از: جهانگیرخان صور اسرافیل، رکنالدین خسروی، چیستا، خرداد ۱۳۶۷، شماره ۵۰
ملکزاده م، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، علمی، ۱۳۷۱، رویهی ۷۰۵ و ۸۲۱علامه علی اکبر دهخدا، به اهتمام علی جانزاده، تهران، ۱۳۶۲
مهدی ملکزاده، زندگانی ملکالمتکلمین، شرکت نسبی علی اکبر علمی و شرکاء، ۱۳۲۵
محمد باقر مؤمنی، صوراسرافیل، مجله: «نامه انجمن کتابداران ایران» دوره هفتم، بهار ۱۳۵۳ - شماره ۱
مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ۲ج، تهران ۱۳۲۷
📚 @history3000
گفته شده که پس از به دار آویختن جهانگیرخان و میرزانصراللهخان بهشتی (ملکالمتکلمین) در «باغشاه» تهران، پیکرشان بهدست قزاقها ی روسیه به خندقی بیرون از «باغشاه» پرتاب شد. هنگامی که دوستانشان از این اتفاق خبردار شدند، آنها را شبانه در همان خندق پشت دیوارهای باغشاه، یعنی در خیابان کمالی، خیابان مخصوص دفن کردند و پس از دوران استبداد صغیر، سنگ گوری برایشان تهیه شد.
تهران، خیابان کمالی، خیابان مخصوص، انتهای بنبست شهید سیدمحمد ابراهیمی، چسبیده به بیمارستان لقمان، درِ آبی رنگ سمت چپ!
اینجا همان خانهی قدیمی است که امروزه مالک آن در دسترس نیست! گفته میشود در حیاط آن صوراسرافیل و ملک متکلمین را پس از دار زدن، دفن کردهاند. مدتی است که بیمارستان لقمان نیز میخواهد فضای بیمارستان را گسترش دهد و این آرامگاهها در طرح بیمارستان قرار خواهند گرفت!
دیروز استبداد آنان را ویران کرد، و امروز ناآگاهی و بیمسوولیتی آرامگاهشان را نیز به تلی از خاک تبدیل کرده است! تا دیرزمانی خبر وضعیت نامناسب آن شنیده میشد و امروز خبر ویرانی خاموش آن! بیمارستان لقمان در طرح گسترش خود اینک تنها مساحتی ۵۰ متری را برای شش گوری که متعلق به شهدای مشروطه است، باقی گذاشته است. افسوس که نزدیک به ۱۵ سال است دستاندرکاران قول بازسازی و احیای آن را دادهاند و جز چند مشاجرهی حقوقی و شکایت سازمان میراث از بیمارستان و دستاندرکاران نگهداری که کمکاری و کوتاهی آنها سبب این ویرانی شده، تا به امروز هیچ گامی در راستای بازسازی این جایگاه برداشته نشده است!
یادداشتها:
۱- علامه علی اکبر دهخدا، به اهتمام علی جانزاده، تهران، ۱۳۶۲ - شادروان یحیی آرین پور در جایی نوشته است: شاید دهخدا در سرودن این شعر تحت تأثیر شعر «وقتا که گلوب بهار، یکسر» اثر رجائی زاده محمود اکرم بیگ (۱۲۶۳ ـ ۱۳۳۱ق) شاعر و نویسنده ترکیه واقع شده باشد. (از صبا تا نیما، تهران، ۱۳۵۰، ج۲، رویهی ۹۵)
۲- راه سواران آزادی، رویهی ۸۱۴
۳- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، رویهی ۷۰۵ و ۸۲۱
۴- زندگانی ملکالمتکلمین، رویهی ۲۶۰
۵- «نامه انجمن کتابداران ایران، رویههای ۴۲ و ۴۳ و تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ۱۳۲۷، ج ۳، رویهی ۲۱۰
۶- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج۲ و رکنالدین خسروی، نشریه چیستا، ۱۳۶۷، شماره ۵۰، رویهی ۸۰۱
منابع:
راه سواران آزادی، یادی از: جهانگیرخان صور اسرافیل، رکنالدین خسروی، چیستا، خرداد ۱۳۶۷، شماره ۵۰
ملکزاده م، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، علمی، ۱۳۷۱، رویهی ۷۰۵ و ۸۲۱علامه علی اکبر دهخدا، به اهتمام علی جانزاده، تهران، ۱۳۶۲
مهدی ملکزاده، زندگانی ملکالمتکلمین، شرکت نسبی علی اکبر علمی و شرکاء، ۱۳۲۵
محمد باقر مؤمنی، صوراسرافیل، مجله: «نامه انجمن کتابداران ایران» دوره هفتم، بهار ۱۳۵۳ - شماره ۱
مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ۲ج، تهران ۱۳۲۷
📚 @history3000
👍3💔3
بزرگترین اجتماع مذهبی جهان، مراسم «کومبه میلا» (Kumbh Mela) در آیین هندو است که هر سه سال یکبار در هند برگزار میشود و ممکن است تا ۱۵۰ میلیون نفر در آن شرکت کنند. این مراسم در سواحل رود گنگ و دیگر مکانهای مقدس هندوها برگزار میشود و زائران برای شستشو در آب مقدس و انجام مراسم مذهبی به این مکانها میآیند.
کومبه میلا:
این مراسم در شهرهای مختلف هند و در مکانهای مقدس هندوها برگزار میشود و میلیونها زائر هندو در آن شرکت میکنند.
تعداد شرکتکنندگان:
در این مراسم، گاه تا 150 میلیون نفر شرکت میکنند، بر اساس گزارش خبرآنلاین و یا به گزارش ویکیپدیا که این میزان شرکتکننده، این مراسم را به بزرگترین تجمع مذهبی جهان تبدیل کرده است.
مناسک مذهبی:
زائران در کومبه میلا به شستشوی بدن خود در رود گنگ و سایر مناسک مذهبی میپردازند و اعتقاد دارند که این کار باعث پاک شدن از گناهان میشود.
📚 @history3000
کومبه میلا:
این مراسم در شهرهای مختلف هند و در مکانهای مقدس هندوها برگزار میشود و میلیونها زائر هندو در آن شرکت میکنند.
تعداد شرکتکنندگان:
در این مراسم، گاه تا 150 میلیون نفر شرکت میکنند، بر اساس گزارش خبرآنلاین و یا به گزارش ویکیپدیا که این میزان شرکتکننده، این مراسم را به بزرگترین تجمع مذهبی جهان تبدیل کرده است.
مناسک مذهبی:
زائران در کومبه میلا به شستشوی بدن خود در رود گنگ و سایر مناسک مذهبی میپردازند و اعتقاد دارند که این کار باعث پاک شدن از گناهان میشود.
📚 @history3000
👍4👌1🥴1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خواننده تاجیکستانی و حسرت او به خاطر جدایی از ایران
☘کسی که عاشق ایران و مردم ایران نیست ، بیگانه ای بیش نیست
این خواننده تاجیکی وقتی به نام زیبای ایران میرسد، فریاد پر از احساس جمعیت در سالن به اوج خود میرسد.
پس از جدا شدن سرزمین افغانستان و به رسمیت شناخته شدن این کشور از سوی ایران، راه مناطق خوارزم و فرارود که از هرات میگذشت بر روی حکومت ایران بسته شد.
دولت روسیه تزاری با توجه به این مسأله و بر پایه منشور پتر، به سرزمین های خوارزم و فرارود حمله نظامی صورت داد.
این دولت میان سال های ۸۰ ـ ۱۸۶۰ میلادی، مقاومت مردم سرزمین های یاد شده و ایستادگی امیران محلی وابسته به ایران را درهم شکست و تمامی سرزمین های خوارزم و فرارود را اشغال کرد.
به دنبال این فروپاشی و تسلط بر سرزمین ها توسط روس ها، دولت وقت ایران ناچارا در تاریخ ۲۳ آذرماه ۱۲۶۰ هجری شمسی معادل ۱۴ دسامبر ۱۸۸۱ میلادی پای میز مذاکره نشسته و معاهده آخال را امضا کرد.
ایران در این معاهده تضمین داد تا از حق حکومت خود بر سرزمین های خوارزم و فرارود چشم پوشی کند.
#روسیه
#خیانت
#تجاوز
📚 @history3000
☘کسی که عاشق ایران و مردم ایران نیست ، بیگانه ای بیش نیست
این خواننده تاجیکی وقتی به نام زیبای ایران میرسد، فریاد پر از احساس جمعیت در سالن به اوج خود میرسد.
پس از جدا شدن سرزمین افغانستان و به رسمیت شناخته شدن این کشور از سوی ایران، راه مناطق خوارزم و فرارود که از هرات میگذشت بر روی حکومت ایران بسته شد.
دولت روسیه تزاری با توجه به این مسأله و بر پایه منشور پتر، به سرزمین های خوارزم و فرارود حمله نظامی صورت داد.
این دولت میان سال های ۸۰ ـ ۱۸۶۰ میلادی، مقاومت مردم سرزمین های یاد شده و ایستادگی امیران محلی وابسته به ایران را درهم شکست و تمامی سرزمین های خوارزم و فرارود را اشغال کرد.
به دنبال این فروپاشی و تسلط بر سرزمین ها توسط روس ها، دولت وقت ایران ناچارا در تاریخ ۲۳ آذرماه ۱۲۶۰ هجری شمسی معادل ۱۴ دسامبر ۱۸۸۱ میلادی پای میز مذاکره نشسته و معاهده آخال را امضا کرد.
ایران در این معاهده تضمین داد تا از حق حکومت خود بر سرزمین های خوارزم و فرارود چشم پوشی کند.
#روسیه
#خیانت
#تجاوز
📚 @history3000
👍5💔3👌2❤🔥1🕊1
این قشنگترین حرفی بود که تو کل عمرم شنیدم:
تو میتونی تو زندگی هزار تا مشکل داشته باشی تا وقتی که بیمار بشی
اون موقع فقط یک مشکل داری
ناگهان تمام چیزهایی کا نگرانشون بودی بی اهمیت میشن
سلامتی فقط یک چیز معمولی نیست
همه چیزه، ولی ما اینو درک نمیکنیم تا وقتیکه از دستش بدیم
و بعد رویاها فراموش میشن
خوشبختی محال به نظر میرسه
و زندگ ی رنگش رو از دست میده
الان که هنوز داریش قدرش رو بدون و این جمله رو یادت بمونه:
"سلامتی تاجیه که آدم سالم روی سرش داره و فقط یه بیمار میتونه اونو ببینه."
☘ @history3000
تو میتونی تو زندگی هزار تا مشکل داشته باشی تا وقتی که بیمار بشی
اون موقع فقط یک مشکل داری
ناگهان تمام چیزهایی کا نگرانشون بودی بی اهمیت میشن
سلامتی فقط یک چیز معمولی نیست
همه چیزه، ولی ما اینو درک نمیکنیم تا وقتیکه از دستش بدیم
و بعد رویاها فراموش میشن
خوشبختی محال به نظر میرسه
و زندگ ی رنگش رو از دست میده
الان که هنوز داریش قدرش رو بدون و این جمله رو یادت بمونه:
"سلامتی تاجیه که آدم سالم روی سرش داره و فقط یه بیمار میتونه اونو ببینه."
☘ @history3000
👍9❤2👏1👌1
📸 عکس امروز
یکی از قدیمی ترین عکسهای آرامگاه کوروش بزرگ ، که در سال ۱۲۷۶ گرفته شده است.
📚 @history3000
یکی از قدیمی ترین عکسهای آرامگاه کوروش بزرگ ، که در سال ۱۲۷۶ گرفته شده است.
📚 @history3000
❤4👍3👏1
🌸 حکایت امشب
☘به مناسبت تولد بانوی فرهیخته ، شعر و آواز ایران
قمرالملوک وزیری
یادداشتی از مرحوم مرتضی نی داود .
از طرف زنی که یک زن به تمام عیار بود
بارها برای عروسی و ميهمانی بزرگان به باغ عشرتآباد دعوت شده بودم . برای عروسی ، مولودی و ... اما هرگز حال آن شب را نداشتم .
پائيز غمانگيزی بود و من به جوانی و عشق فکر ميکردم . از مجلسی که قدر ساز را نمیشناختند خوشم نمیآمد ، اماچاره چه بود ، بايد گذران زندگی میکرديم .
چنان ساز را در بغل میفشردم که گوئی زانویغم بغل کردهام .
نمیدانستم چرا آن کسی که قرار است در اندرونی بخواند،صدايش در نمیآيد .
در همين حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندرونی بيرون آمد ...حتی در اين سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اينطور بی پروا درجمع مردان ظاهر شوند .
آمد کنار من ايستاد. نمی دانستم برای چه کاری نزد ما آمده
است و کدام پيغام را دارد .
چشم به دهانش دوختم و پرسيدم : چه کار داری دختر خانم؟
گفت : میخواهم بخوانم !
گفتم : اينجا يا اندرونی؟
گفت: همينجا !
نمیدانستم چه بگويم .
دور و بر را نگاه کردم ، هيچکس اعتراضی نداشت.
ادامه 👇👇
🌸 @history3000
☘به مناسبت تولد بانوی فرهیخته ، شعر و آواز ایران
قمرالملوک وزیری
یادداشتی از مرحوم مرتضی نی داود .
از طرف زنی که یک زن به تمام عیار بود
بارها برای عروسی و ميهمانی بزرگان به باغ عشرتآباد دعوت شده بودم . برای عروسی ، مولودی و ... اما هرگز حال آن شب را نداشتم .
پائيز غمانگيزی بود و من به جوانی و عشق فکر ميکردم . از مجلسی که قدر ساز را نمیشناختند خوشم نمیآمد ، اماچاره چه بود ، بايد گذران زندگی میکرديم .
چنان ساز را در بغل میفشردم که گوئی زانویغم بغل کردهام .
نمیدانستم چرا آن کسی که قرار است در اندرونی بخواند،صدايش در نمیآيد .
در همين حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندرونی بيرون آمد ...حتی در اين سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اينطور بی پروا درجمع مردان ظاهر شوند .
آمد کنار من ايستاد. نمی دانستم برای چه کاری نزد ما آمده
است و کدام پيغام را دارد .
چشم به دهانش دوختم و پرسيدم : چه کار داری دختر خانم؟
گفت : میخواهم بخوانم !
گفتم : اينجا يا اندرونی؟
گفت: همينجا !
نمیدانستم چه بگويم .
دور و بر را نگاه کردم ، هيچکس اعتراضی نداشت.
ادامه 👇👇
🌸 @history3000
❤5👍4
🌸ادامه
به در ورودی
اندرونی نگاه کردم .
چند زنی که سرشان را بيرون آورده بودند ، گفتند : بزنيد ، میخواهد بخواند !
گفتم : کدام تصنيف را میخوانی؟
بلافاصله گفت : تصنيف نمیخوانم ، آواز میخوانم!
به بقيه ساز زنها نگاه کردم که زير لب پوزخند میزدند .
رسم ادب در ميهمانیها ،
آنهم ميهمانی بزرگان ، رضايت میزبان بود .
پرسيدم : اول من بزنم و يا اول شما میخوانيد؟
گفت : ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟
پنجهای به تار کشيدم و پاسخ دادم : همايون .
گفت : شما اول بزنيد!
با ترديد ، رِنگ و درآمد کوتاهی گرفتم .
دلم میخواست زودتر بدانم اين مدعی چقدر
تواناست .
بعد از مضراب آخر درآمد ، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم
که از چپ غزلی از حافظ را شروع کرد .
تار و ميهمانی را فراموش کردم ، چپ را با
تحرير مقطع اما ريز و بهم پيوسته شروع کرده بود .
تا حالا چنين سبکی را نشنيده بودم . صدايش زنگ مخصوصی داشت . باور کنيد پاهايم سست شده بود .
تازه بعد از آنکه
بيت اول غزل را تمام کرد ، متوجه شدم از رديف عقب افتادهام :
معاشران گره از زلف يار باز کنيد /
شبی خوش است ، بدين قصهاش دراز کنيد /
ميان عاشق و معشوق ، فرق بسيار است /
چو يار ناز نمايد ، شما نياز کنيد /
بقيه ساز زنها هم ، مثل من ، گيج و مبهوت شده بودند .
جا برای هيچ سئوالي و حرفی
نبود .
تار را روی زانوهايم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم .
هر گوشهای راکه مايه میگرفتم میخواند .
خندههای مستانه مردان قطع شده بود .
يکی يکی از زير درختان بيرون آمده بودند .
از اندرونی هيچ پچ و پچی به گوش نمیرسيد ، نفس همه بند آمده بود .
هيچ پاسخی نداشتم که شايستهاش باشد.
گفتم : اگر تا صبح هم بخوانی میزنم !!! و در دلم اضافه کردم : تا پايان عمر برايت میزنم !!!
آنشب باز هم خواند ، هم آواز هم تصنيف .
وقتی خواست به اندرونی باز گردد گفتم :
ميتوانی بيایی خانه من تا رديفها را کامل کنی؟
گفت : بايد بپرسم .
وقتي صندلیها را جمع و جور میکردند و ما آماده رفتن بوديم ، با شتاب آمد وگفت : آدرس خانه را برايم بنويسيد .
و تکه کاغذي را با يک قلم مقابلم گذاشت ، اسمش قمر بود .
بعد از آنکه از قمر جدا شدم ، تمام شب را به ياد او بودم ديگر دلم نمی آمد براي کسی تار بزنم .
در خانهام که انتهای خيابان فردوسی بود ، چند اتاق را به کلاس موسيقی اختصاص داده بودم و تعدادی شاگرد داشتم اما ديگر هيچ صدایی برايم دلنشين نبود و با علاقه سر کلاس نمیرفتم .
دو ماه به همين روال گذشت . بعدازظهر يکي از
روزها ، توی حياط قاليچه انداخته بودم و در سينهکش آفتاب با ساز ور ميرفتم که يک مرتبه در حياط باز شد .
ديدم قمر مقابلم ايستاده است ، بند دلم پاره شد . هنوزدنبال کلمات می گشتم که گفت : آمده ام موسيقی ياد بگيرم .
از همان روز شروع کرديم ، خيلی با استعداد بود ، هنوز من نگفته تحويلم می داد ووقتی رديفهاي موسيقی را ياد گرفت ، صدايش دلنشين تر شد ... و کنسرت پشت کنسرت بود
که در گراند هتل لاله زار ، آوازه قمر را تا به عرش می گسترد ...
اولين کنسرت قمر با همراهی ابراهيم خان منصوری و مصطفي نوريایی ( ويولن ) ، شکرالله قهرمانی و من ( تار ) ، حسين خاناسماعيل زاده ( کمانچه ) و
ضياءمختاری ( پيانو ) ، پسر عموی استاد علی تجويدی برگزار شده است.
يک شب در گراند هتل تهران کنسرت میداد .
تصنيفی را میخواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود .
تصنيف را محمدتقی بهار سروده بود و من رويش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنيدهايد: مرغِ سحر را میگويم.
آن شب در کنسرت گراند هتل وقتی اين تصنيف را میخواند ، آه از نهاد مردم بلند شده بود . در اوج تحرير آوازی که در پايان تصنيف مي خواند، ناگهان فرياد کشيد " جانم ، مرتضی خان !!! " و اين نهايت سپاس و محبت او نسبت به کسي بود که آنچه را از موسيقی ايران میدانست ، برايش در طبق اخلاص گذاشته بود.....
بمناسبت تولد بانوقمر در مرداد ماه
یادش گرامی🌷 .
🌸 @history3000
به در ورودی
اندرونی نگاه کردم .
چند زنی که سرشان را بيرون آورده بودند ، گفتند : بزنيد ، میخواهد بخواند !
گفتم : کدام تصنيف را میخوانی؟
بلافاصله گفت : تصنيف نمیخوانم ، آواز میخوانم!
به بقيه ساز زنها نگاه کردم که زير لب پوزخند میزدند .
رسم ادب در ميهمانیها ،
آنهم ميهمانی بزرگان ، رضايت میزبان بود .
پرسيدم : اول من بزنم و يا اول شما میخوانيد؟
گفت : ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟
پنجهای به تار کشيدم و پاسخ دادم : همايون .
گفت : شما اول بزنيد!
با ترديد ، رِنگ و درآمد کوتاهی گرفتم .
دلم میخواست زودتر بدانم اين مدعی چقدر
تواناست .
بعد از مضراب آخر درآمد ، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم
که از چپ غزلی از حافظ را شروع کرد .
تار و ميهمانی را فراموش کردم ، چپ را با
تحرير مقطع اما ريز و بهم پيوسته شروع کرده بود .
تا حالا چنين سبکی را نشنيده بودم . صدايش زنگ مخصوصی داشت . باور کنيد پاهايم سست شده بود .
تازه بعد از آنکه
بيت اول غزل را تمام کرد ، متوجه شدم از رديف عقب افتادهام :
معاشران گره از زلف يار باز کنيد /
شبی خوش است ، بدين قصهاش دراز کنيد /
ميان عاشق و معشوق ، فرق بسيار است /
چو يار ناز نمايد ، شما نياز کنيد /
بقيه ساز زنها هم ، مثل من ، گيج و مبهوت شده بودند .
جا برای هيچ سئوالي و حرفی
نبود .
تار را روی زانوهايم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم .
هر گوشهای راکه مايه میگرفتم میخواند .
خندههای مستانه مردان قطع شده بود .
يکی يکی از زير درختان بيرون آمده بودند .
از اندرونی هيچ پچ و پچی به گوش نمیرسيد ، نفس همه بند آمده بود .
هيچ پاسخی نداشتم که شايستهاش باشد.
گفتم : اگر تا صبح هم بخوانی میزنم !!! و در دلم اضافه کردم : تا پايان عمر برايت میزنم !!!
آنشب باز هم خواند ، هم آواز هم تصنيف .
وقتی خواست به اندرونی باز گردد گفتم :
ميتوانی بيایی خانه من تا رديفها را کامل کنی؟
گفت : بايد بپرسم .
وقتي صندلیها را جمع و جور میکردند و ما آماده رفتن بوديم ، با شتاب آمد وگفت : آدرس خانه را برايم بنويسيد .
و تکه کاغذي را با يک قلم مقابلم گذاشت ، اسمش قمر بود .
بعد از آنکه از قمر جدا شدم ، تمام شب را به ياد او بودم ديگر دلم نمی آمد براي کسی تار بزنم .
در خانهام که انتهای خيابان فردوسی بود ، چند اتاق را به کلاس موسيقی اختصاص داده بودم و تعدادی شاگرد داشتم اما ديگر هيچ صدایی برايم دلنشين نبود و با علاقه سر کلاس نمیرفتم .
دو ماه به همين روال گذشت . بعدازظهر يکي از
روزها ، توی حياط قاليچه انداخته بودم و در سينهکش آفتاب با ساز ور ميرفتم که يک مرتبه در حياط باز شد .
ديدم قمر مقابلم ايستاده است ، بند دلم پاره شد . هنوزدنبال کلمات می گشتم که گفت : آمده ام موسيقی ياد بگيرم .
از همان روز شروع کرديم ، خيلی با استعداد بود ، هنوز من نگفته تحويلم می داد ووقتی رديفهاي موسيقی را ياد گرفت ، صدايش دلنشين تر شد ... و کنسرت پشت کنسرت بود
که در گراند هتل لاله زار ، آوازه قمر را تا به عرش می گسترد ...
اولين کنسرت قمر با همراهی ابراهيم خان منصوری و مصطفي نوريایی ( ويولن ) ، شکرالله قهرمانی و من ( تار ) ، حسين خاناسماعيل زاده ( کمانچه ) و
ضياءمختاری ( پيانو ) ، پسر عموی استاد علی تجويدی برگزار شده است.
يک شب در گراند هتل تهران کنسرت میداد .
تصنيفی را میخواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود .
تصنيف را محمدتقی بهار سروده بود و من رويش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنيدهايد: مرغِ سحر را میگويم.
آن شب در کنسرت گراند هتل وقتی اين تصنيف را میخواند ، آه از نهاد مردم بلند شده بود . در اوج تحرير آوازی که در پايان تصنيف مي خواند، ناگهان فرياد کشيد " جانم ، مرتضی خان !!! " و اين نهايت سپاس و محبت او نسبت به کسي بود که آنچه را از موسيقی ايران میدانست ، برايش در طبق اخلاص گذاشته بود.....
بمناسبت تولد بانوقمر در مرداد ماه
یادش گرامی🌷 .
🌸 @history3000
❤8👍2
🛑فاجعه کرمان
( از روی اسناد و منابع تاریخی )
حادثه کشتار مردم کرمان واقعهای تاریخی است که در سال ۱۲۰۹ هجری قمری و به روایت غالب در ۱۷ ژوئن ۱۷۹۴ میلادی چند روز پیش از آغاز تابستان در شهر کرمان به وقوع پیوست. در این واقعه آقا محمدخان قاجار پس از فتح شهر کرمان دستور کور کردن تمام مردان شهر و تجاوز به ۸ هزار تن از زنان و دختران کرمان را صادر کرد.این واقعه دهشتناک نوعی نسل کشی در تاریخ ایران بود به طوری که بعد از این فاجعه جمعیت کرمان به نصف مقدار اولیه آن رسید:
۱ - " در آن شهر [ کرمان ] شور
محشر و فزع اکبر واقع شد.آثار قهر حضرت داور به ظهور آمد.قتل عام چنگیزی را آوازه نو شد و جنگ خاص هلاکویی آیین تجدید یافت "
۲ - " و چون لطفعلی خان از آن میانه کناری رفت ، آتش قهر دارای دهر مشتعل گردید و به قتل و غارت کرمان و کرمانیان اشارت رفت.شور محشر و فزع اکبر به ظهور آمد ، به نهب و اسر و قتل و قمع و هدم پرداختند و از پیسوتگان گسسته لطفعلی خان بر احدی ابقا نکردند. "
( به نقل از: تاریخ کرمان ، به تالیف احمد علی خان وزیری ، به تصحیح ابراهیم باستانی پاریزی )
۳ - " با مردم شهر با نهایت قساوت و بیرحمی که به تصور نمیگنجد رفتار شد ، زنان آنجا را تسلیم قشون کرده و سربازان را تشویق نمودند که نه تنها ناموس آنها را هتک کنند و بعد به قتلشان برسانند..."
( به نقل از سفرنامه میجر سایکس )
۴ - همچنین میجر سایکس در جای دیگری از کتابش گوید
"...سپاهیان آغا محمد خان بیست هزار نفر از زنان و بچه های کرمانی را به اسیری برده و به موجب دستور آغا محمد خان بیست هزار جفت چشم را از حدقه بیرون آوردند و آغا محمد خان به جلادان خود خاطر نشان نمود که اگر از این مقدار حتی یک جفت هم کم باشد ، چشمان خود آنها در عوض کنده خواهد شد. "
۵ - " روز دیگر که آغا محمد خان از فرار لطفعلی خان استحضار یافت ، نایره غضبش زبانه کشید و قریب به هشت هزار نفر از زنان و اطفال مردم را به سپاهیان خود مانند برده و کنیز بخشید و جمیع مردان شهر را به حکم وی یا کشتند و یا کور کردند.نقل است که عدد کسانی که از چشم نابینا شده اند به هفت هزار نفر رسید و عدد کشتگان نیز از این متجاوز بود." سر جان ملکم صراحتا اشاره میکند که گروهی از کرمانیانی که از کشتار در امان ماندند تنها به این جهت بود که " دست جلادان از کثرت عمل کشتار بازماند و گرنه به کسی رحم نبود.
( سفرنامه سر جان ملکم )
۶ - " آغا محمد خان پس از گرفتن شهر کرمان گمان میکرد که لطفعلی خان به هنگام هجوم لشگریانش به شهر یا کشته شده و یا اینکه گرفتار گردیده اما بعد از آنکه متوجه فرار او شد ، فوق العاده خشم ناک شد و نسبت به اهالی کرمان رفتار تیمور و چنگیز را پیشه خود ساخت و امر به قتل عام کرمانیان داد و به افراد لشکر خود اجازه داد به هر نحوی که میخواهند با مردم رفتار نمایند و آنها هم نهایت وحشیگری را نسبت به اهالی بیچاره کرمان به عمل آوردند.مورخین خودمان همیشه از ترس و چاپلوسی سکوت اختیار نموده و چیزی از مظالم آغا محمد خان در کتب خود منعکس ننموده اند..."
( شرح رجال ایران ، قرن های ۱۲ تا ۱۴ هجری ، به نگارش مهدی بامداد ، جلد چهارم ، ص ۱۹۰ )
۷ - البته تاریخ خطی ، نسخه دانشکده ادبیات به طرز دردناکی این کشتار غیر انسانی را به تصویر کشیده است:
به دستور آغا محمد خان زنان و دختران کرمانی را بر بالای کوهی که مشرف به خطه کرمان بود برده و به همه آنها و حتی کودکان ، تجاوز جنسی نموده و گوش و بینی آنها را بریده و از بالای کوه به پایین پرتاب میکردند و آغا محمد خان در دیگر سمت کوه با دوربینی و در نهایت لذت این فاجعه را تماشا میکرد.حتی به پسران نیز تجاوز جنسی شده و سپس آنها را خواجه نمودند و سپس آنها را کشتند." حکم فرمود تا بقیه السیف سکنه آن خطه را از اعلی تا ادنی و از پیر تا برنا ، از عارف تا عامی و از عالم تا امی و از مرد و زن...از مشایخ تا صبیان...همگی را به ربقه اسیر در آورده ملتزم اردو به دارالخلافه تهران برسانند..."
📚 @history3000
( از روی اسناد و منابع تاریخی )
حادثه کشتار مردم کرمان واقعهای تاریخی است که در سال ۱۲۰۹ هجری قمری و به روایت غالب در ۱۷ ژوئن ۱۷۹۴ میلادی چند روز پیش از آغاز تابستان در شهر کرمان به وقوع پیوست. در این واقعه آقا محمدخان قاجار پس از فتح شهر کرمان دستور کور کردن تمام مردان شهر و تجاوز به ۸ هزار تن از زنان و دختران کرمان را صادر کرد.این واقعه دهشتناک نوعی نسل کشی در تاریخ ایران بود به طوری که بعد از این فاجعه جمعیت کرمان به نصف مقدار اولیه آن رسید:
۱ - " در آن شهر [ کرمان ] شور
محشر و فزع اکبر واقع شد.آثار قهر حضرت داور به ظهور آمد.قتل عام چنگیزی را آوازه نو شد و جنگ خاص هلاکویی آیین تجدید یافت "
۲ - " و چون لطفعلی خان از آن میانه کناری رفت ، آتش قهر دارای دهر مشتعل گردید و به قتل و غارت کرمان و کرمانیان اشارت رفت.شور محشر و فزع اکبر به ظهور آمد ، به نهب و اسر و قتل و قمع و هدم پرداختند و از پیسوتگان گسسته لطفعلی خان بر احدی ابقا نکردند. "
( به نقل از: تاریخ کرمان ، به تالیف احمد علی خان وزیری ، به تصحیح ابراهیم باستانی پاریزی )
۳ - " با مردم شهر با نهایت قساوت و بیرحمی که به تصور نمیگنجد رفتار شد ، زنان آنجا را تسلیم قشون کرده و سربازان را تشویق نمودند که نه تنها ناموس آنها را هتک کنند و بعد به قتلشان برسانند..."
( به نقل از سفرنامه میجر سایکس )
۴ - همچنین میجر سایکس در جای دیگری از کتابش گوید
"...سپاهیان آغا محمد خان بیست هزار نفر از زنان و بچه های کرمانی را به اسیری برده و به موجب دستور آغا محمد خان بیست هزار جفت چشم را از حدقه بیرون آوردند و آغا محمد خان به جلادان خود خاطر نشان نمود که اگر از این مقدار حتی یک جفت هم کم باشد ، چشمان خود آنها در عوض کنده خواهد شد. "
۵ - " روز دیگر که آغا محمد خان از فرار لطفعلی خان استحضار یافت ، نایره غضبش زبانه کشید و قریب به هشت هزار نفر از زنان و اطفال مردم را به سپاهیان خود مانند برده و کنیز بخشید و جمیع مردان شهر را به حکم وی یا کشتند و یا کور کردند.نقل است که عدد کسانی که از چشم نابینا شده اند به هفت هزار نفر رسید و عدد کشتگان نیز از این متجاوز بود." سر جان ملکم صراحتا اشاره میکند که گروهی از کرمانیانی که از کشتار در امان ماندند تنها به این جهت بود که " دست جلادان از کثرت عمل کشتار بازماند و گرنه به کسی رحم نبود.
( سفرنامه سر جان ملکم )
۶ - " آغا محمد خان پس از گرفتن شهر کرمان گمان میکرد که لطفعلی خان به هنگام هجوم لشگریانش به شهر یا کشته شده و یا اینکه گرفتار گردیده اما بعد از آنکه متوجه فرار او شد ، فوق العاده خشم ناک شد و نسبت به اهالی کرمان رفتار تیمور و چنگیز را پیشه خود ساخت و امر به قتل عام کرمانیان داد و به افراد لشکر خود اجازه داد به هر نحوی که میخواهند با مردم رفتار نمایند و آنها هم نهایت وحشیگری را نسبت به اهالی بیچاره کرمان به عمل آوردند.مورخین خودمان همیشه از ترس و چاپلوسی سکوت اختیار نموده و چیزی از مظالم آغا محمد خان در کتب خود منعکس ننموده اند..."
( شرح رجال ایران ، قرن های ۱۲ تا ۱۴ هجری ، به نگارش مهدی بامداد ، جلد چهارم ، ص ۱۹۰ )
۷ - البته تاریخ خطی ، نسخه دانشکده ادبیات به طرز دردناکی این کشتار غیر انسانی را به تصویر کشیده است:
به دستور آغا محمد خان زنان و دختران کرمانی را بر بالای کوهی که مشرف به خطه کرمان بود برده و به همه آنها و حتی کودکان ، تجاوز جنسی نموده و گوش و بینی آنها را بریده و از بالای کوه به پایین پرتاب میکردند و آغا محمد خان در دیگر سمت کوه با دوربینی و در نهایت لذت این فاجعه را تماشا میکرد.حتی به پسران نیز تجاوز جنسی شده و سپس آنها را خواجه نمودند و سپس آنها را کشتند." حکم فرمود تا بقیه السیف سکنه آن خطه را از اعلی تا ادنی و از پیر تا برنا ، از عارف تا عامی و از عالم تا امی و از مرد و زن...از مشایخ تا صبیان...همگی را به ربقه اسیر در آورده ملتزم اردو به دارالخلافه تهران برسانند..."
📚 @history3000
😱8❤1✍1👍1😈1
📸 عکس امروز
پاساژ پلاسکو سال ۱۳۵۱
پلاسکو سرآمد تمام مراکز تجاری و تفریحی در خاورمیانه بود و از جایگاه ویژه ای در ایران و تهران برخوردار بود در واقع به نوعی قلب تپنده بازار تهران بود.
📸 @history3000
پاساژ پلاسکو سال ۱۳۵۱
پلاسکو سرآمد تمام مراکز تجاری و تفریحی در خاورمیانه بود و از جایگاه ویژه ای در ایران و تهران برخوردار بود در واقع به نوعی قلب تپنده بازار تهران بود.
📸 @history3000
❤7👍3👏1
📜 حکایت امشب
در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نيز در شعرى چنين میفرماید :
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
دستفروشان «خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنهايى که در این هوای سرد چشم دارند به اینکه از جیب ما «اسکناسی» بیرون بیاید و چیزی از بساط مختصرشان بخریم. گاهی لازم است شلخته درو کنیم و شلخته خرج کنیم ...
📚 @history3000
در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نيز در شعرى چنين میفرماید :
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
دستفروشان «خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنهايى که در این هوای سرد چشم دارند به اینکه از جیب ما «اسکناسی» بیرون بیاید و چیزی از بساط مختصرشان بخریم. گاهی لازم است شلخته درو کنیم و شلخته خرج کنیم ...
📚 @history3000
👌11❤1👍1👏1
American M4 Sherman tank painted to intimidate Korean and Chinese peasants from the enemy army, 1951.
📚 @history3000
📚 @history3000
👍3👏1👌1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این رو هم ببینیم
چطور میشه یک مملکت ویران میشه
به قول بزرگمهر حکیم
کارهای بزرگ رو به آدمهای حقیر و پست دادن
نتیجه اش همینه
📽️ @history3000
چطور میشه یک مملکت ویران میشه
به قول بزرگمهر حکیم
کارهای بزرگ رو به آدمهای حقیر و پست دادن
نتیجه اش همینه
📽️ @history3000
👍4❤1👏1👌1