🔹"شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری از آن مردان مشهور و در عین حال ناشناخته ادبیات فارسی است و شاید چند تن دیگر از شاعران پارسیزبان نیز چنین باشند زیرا اینان نه مرد روزگار خود و نه مرد روزگار ما بلکه مرد زمان و عصری هستند که ممکن است تکامل بشر و علو انسانیت ازین پس آن را به وجود آورد".
(شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری، زندهیاد استاد بدیعالزمان فروزانفر، صفحه یک)
۲۵ فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری گرامی باد. 🍀🍀🍀
🌸 @history3000
(شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری، زندهیاد استاد بدیعالزمان فروزانفر، صفحه یک)
۲۵ فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری گرامی باد. 🍀🍀🍀
🌸 @history3000
👍11❤1
📜 حکایت امشب
☘به بهانه فوت اکبر اعتماد (۱۴۰۴_ ۱۳۰۹)
شبی در روزنامه خواندم که ساختمان رآکتور اتمی دانشگاه تهران مدتی است متوقف شده و شاه خیلی ناراحت است که چرا دانشگاه تهران نتوانسته آن را تمام کند، صفی اصفیا، رئیس سازمان برنامه را صدا کرده و به او گفته سازمان برنامه این رآکتور را بسازد و تمام کند و به دانشگاه بدهد.... فردا صبح زود، دیپلمها و مدارک و مقالاتی که این طرف و آن طرف نوشته بودم، توی کیف بزرگی جمع کردم، رفتم سازمان برنامه. آقای اصفیا کسی را به این آسانیها نمیپذیرفت. به منشیاش گفتم میخواهم ایشان را ببینم. گفت آقای اصفیا که اینطوری کسی را نمیپذیرد. اسمت را بگو، تلفنت را بده، به تو زنگ میزنیم. گفتم خانم لطف کنید بروید به آقای اصفیا بگویید یک جوان ایرانی آمده که میگوید من اتم بلدم و میخواهد شما را ببیند. همین. مطمئن بودم اصفیا فوری میآید. منشی با ناباوری رفت پیش اصفیا. یکدفعه دیدم در اتاق باز شد، اصفیا آمد گفت بفرمایید! میدانستم کسی را ندارد و دنبال چنین آدمی میگردد. رفتم داخل، مدارک و دیپلمها و مقالاتم را نشانش دادم. اصفیا واقعا خوشحال و خندان و با تعجب به من نگاه میکرد. یکدفعه گفت باور نمیکنم! امروز انگار خدا تو را برای من از پنجره پرت کرده داخل این اتاق! برای اینکه شاه به من گفته این رآکتور را بسازیم، من نه رآکتور میدانم، نه اینجا کسی را داریم رآکتور بشناسد، بعد یکدفعه تو پیدایت شد! گفتم خب خدا رو شکر، من در خدمتام. گفت همه اینها را اینجا داخل همین کیف بگذار و برو، دو روز دیگر صدایت میکنم. گفتم میخواهید اینها را چه کار کنید؟ گفت میخواهم همه را ببرم به شاه نشان بدهم و بگویم چنین ایرانیای هست و این کارها را کرده، خوشحال بشود.
وقتی میخواستم از در بیرون بروم، گفتم شما که میخواهید مدارک را به شاه نشان بدهید، پس همه داستان مرا برای شاه شرح دهید. گفت همه داستان چیست؟ گفتم من در سابق تودهای بودهام. فردا روزی به خاطر تودهای بودنم با من مشکل پیدا نکنند.
دو روز بعد تلفن کرد و من رفتم. گفت شاه خیلی خوشحال شدند و گفتند امکانات کار را در اختیارش قرار بدهید، شروع به کار کند و رآکتور را تکمیل کند. البته از در که داشتم بیرون میرفتم، چیز دیگری هم به من گفتند که نباید به شما بگویم ولی میگویم. گفتند اگر این یکی را ناراضی بکنید و از مملکت برود، دیگر هرچه دیدید از چشم خودتان دیدهاید. این باید راضی باشد و کارش را بکند. اصفیا گفت سابقه فعالیت شما در حزب توده را هم گفتم. گفتند چه اشکال دارد. یک تودهای سابق امروز میخواهد به کشورش خدمت کند. و دستور دادند سریع استخدام شده و شروع به کار کنید.
📚 @history3000
☘به بهانه فوت اکبر اعتماد (۱۴۰۴_ ۱۳۰۹)
شبی در روزنامه خواندم که ساختمان رآکتور اتمی دانشگاه تهران مدتی است متوقف شده و شاه خیلی ناراحت است که چرا دانشگاه تهران نتوانسته آن را تمام کند، صفی اصفیا، رئیس سازمان برنامه را صدا کرده و به او گفته سازمان برنامه این رآکتور را بسازد و تمام کند و به دانشگاه بدهد.... فردا صبح زود، دیپلمها و مدارک و مقالاتی که این طرف و آن طرف نوشته بودم، توی کیف بزرگی جمع کردم، رفتم سازمان برنامه. آقای اصفیا کسی را به این آسانیها نمیپذیرفت. به منشیاش گفتم میخواهم ایشان را ببینم. گفت آقای اصفیا که اینطوری کسی را نمیپذیرد. اسمت را بگو، تلفنت را بده، به تو زنگ میزنیم. گفتم خانم لطف کنید بروید به آقای اصفیا بگویید یک جوان ایرانی آمده که میگوید من اتم بلدم و میخواهد شما را ببیند. همین. مطمئن بودم اصفیا فوری میآید. منشی با ناباوری رفت پیش اصفیا. یکدفعه دیدم در اتاق باز شد، اصفیا آمد گفت بفرمایید! میدانستم کسی را ندارد و دنبال چنین آدمی میگردد. رفتم داخل، مدارک و دیپلمها و مقالاتم را نشانش دادم. اصفیا واقعا خوشحال و خندان و با تعجب به من نگاه میکرد. یکدفعه گفت باور نمیکنم! امروز انگار خدا تو را برای من از پنجره پرت کرده داخل این اتاق! برای اینکه شاه به من گفته این رآکتور را بسازیم، من نه رآکتور میدانم، نه اینجا کسی را داریم رآکتور بشناسد، بعد یکدفعه تو پیدایت شد! گفتم خب خدا رو شکر، من در خدمتام. گفت همه اینها را اینجا داخل همین کیف بگذار و برو، دو روز دیگر صدایت میکنم. گفتم میخواهید اینها را چه کار کنید؟ گفت میخواهم همه را ببرم به شاه نشان بدهم و بگویم چنین ایرانیای هست و این کارها را کرده، خوشحال بشود.
وقتی میخواستم از در بیرون بروم، گفتم شما که میخواهید مدارک را به شاه نشان بدهید، پس همه داستان مرا برای شاه شرح دهید. گفت همه داستان چیست؟ گفتم من در سابق تودهای بودهام. فردا روزی به خاطر تودهای بودنم با من مشکل پیدا نکنند.
دو روز بعد تلفن کرد و من رفتم. گفت شاه خیلی خوشحال شدند و گفتند امکانات کار را در اختیارش قرار بدهید، شروع به کار کند و رآکتور را تکمیل کند. البته از در که داشتم بیرون میرفتم، چیز دیگری هم به من گفتند که نباید به شما بگویم ولی میگویم. گفتند اگر این یکی را ناراضی بکنید و از مملکت برود، دیگر هرچه دیدید از چشم خودتان دیدهاید. این باید راضی باشد و کارش را بکند. اصفیا گفت سابقه فعالیت شما در حزب توده را هم گفتم. گفتند چه اشکال دارد. یک تودهای سابق امروز میخواهد به کشورش خدمت کند. و دستور دادند سریع استخدام شده و شروع به کار کنید.
📚 @history3000
👍9👏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با هم ببینیم
تسلط به زبان انگلیسی
عراقچی
و هویدا
با این تفاوت که امیر عباس هویدا به زبانهای انگلیسی ، فرانسه و عربی مسلط است.
بیگانه ای ، با تباری نامعلوم ، در کشور عربی ، مذاکره با یک آمریکایی برای منافع مردم ایران ؟؟!!!!
عراقچی قرار است به زودی به روسیه و ملاقات پوتین برود.
📚 @history3000
تسلط به زبان انگلیسی
عراقچی
و هویدا
با این تفاوت که امیر عباس هویدا به زبانهای انگلیسی ، فرانسه و عربی مسلط است.
بیگانه ای ، با تباری نامعلوم ، در کشور عربی ، مذاکره با یک آمریکایی برای منافع مردم ایران ؟؟!!!!
عراقچی قرار است به زودی به روسیه و ملاقات پوتین برود.
📚 @history3000
👍13😢8🤮2🤡2💔2👌1😨1😡1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکانسی از فیلم دلشدگان
با صدای: استاد محمدرضا شجریان
و بازی محمدعلی کشاورز، امین تارخ، حمید جبلی، اکبر عبدی، لیلا حاتمی و...
اثر زندهیاد علی حاتمی
«به بهانهی روز جهانی صدا»
به نظر من هر صدایی مزه ای دارد؛ مثلاً صدای لئونارد کوهن طعم قهوه تلخ دارد.
آرتا فرانکلین یا ام کلثوم البکتاجی، صداهایشان مزه کاکائو داغ است.
برای من صدای آقای شجریان مزه شراب حلال را دارد؛ چنان مزه ای دارد برای ما که باران میزنیم و مست میشویم، صدای ایشان گواراست، آدمی را حالی به حالی میکند.
صدایی که گاهی نسیم است، گاهی طوفان؛ زیرا ایشان هم از طایفه سر دهانند که تا سر ندهی سر ندهند؛ ایضاً ساقیانند که انگور نمیافشانند.
صدایی که ما را از خیابان به خانه، گاهی هم از خانه به خیابان میکشد؛ آن هم با چنین موسیقی که همه میدانند موسیقی ایرانی، موسیقی نشسته است.
🌸 @history3000
با صدای: استاد محمدرضا شجریان
و بازی محمدعلی کشاورز، امین تارخ، حمید جبلی، اکبر عبدی، لیلا حاتمی و...
اثر زندهیاد علی حاتمی
«به بهانهی روز جهانی صدا»
به نظر من هر صدایی مزه ای دارد؛ مثلاً صدای لئونارد کوهن طعم قهوه تلخ دارد.
آرتا فرانکلین یا ام کلثوم البکتاجی، صداهایشان مزه کاکائو داغ است.
برای من صدای آقای شجریان مزه شراب حلال را دارد؛ چنان مزه ای دارد برای ما که باران میزنیم و مست میشویم، صدای ایشان گواراست، آدمی را حالی به حالی میکند.
صدایی که گاهی نسیم است، گاهی طوفان؛ زیرا ایشان هم از طایفه سر دهانند که تا سر ندهی سر ندهند؛ ایضاً ساقیانند که انگور نمیافشانند.
صدایی که ما را از خیابان به خانه، گاهی هم از خانه به خیابان میکشد؛ آن هم با چنین موسیقی که همه میدانند موسیقی ایرانی، موسیقی نشسته است.
🌸 @history3000
👍9❤2👌2
▪️سواره نظام ساسانى چنان ترسى در دل دشمنان مى انداخت كه "ليبانوس رومى" درباره آنها مينويسد:
لژيونرهاى رومى ترجيح ميدهند تا هر سرنوشت و قضا و قدرى را تحمل كنند اما با سواران ايرانى روبرو نشوند!
🌸 @history3000
لژيونرهاى رومى ترجيح ميدهند تا هر سرنوشت و قضا و قدرى را تحمل كنند اما با سواران ايرانى روبرو نشوند!
🌸 @history3000
👍11❤2👏1👌1
نیکسون رییس جمهور سابق آمریکا در پاناما نزد دوست دیرینه اش محمدرضا پهلوی
نیکسون حتی زمان تشیع شاه در مصر حاضر شد
🌸 @history3000
نیکسون حتی زمان تشیع شاه در مصر حاضر شد
🌸 @history3000
👍16❤1👏1👌1
📜 حکایت امشب
🌸وصیتنامه عبرت آموز قمرالملوک وزیری - 1338
من مرده ام اما خاطره حیات هنریام نمرده است. وقتی که تو، این درد دلهای مرا میخوانی، من زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ام. دیگر از حنجره خشکم صوتی بر نمیخیزد و دنیایم تاریک و خاموش است اما روحم عظمتش را از دست نداده و هنرم را بنده زور و زر و خیانت نکردم. مطمئنم کسی بعد از مرگم، از من بدگویی نمیکند.
من هیچ ثروتی ندارم، اما دلهای یتیمانی را دارم که به خاطر مرگم از غم مالامال میشوند. چشمهایی را دارم که در فقدانم اشک می ریزند. همان هایی که با پولم پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و به جای اینکه جایشان در مراکز فساد و زندان باشد، انسانهای خوشبختی هستند. بعضیها میگفتند: ما باید هرچه بیشتر پول بگیریم تا قمر نشویم.
نمیدانند که کنسرتهایم با آن چنان استقبالی روبرو میشد که مردم از در و دیوارش بالا میرفتند و بلیط ها را به 10 برابر قیمت میخریدند. اما تمام آنچه را که میگرفتم به موسسات خیریه و دارالایتام میبخشیدم که برایم لذتی وصف نشدنی داشت.
شبی نزدیک خانه ام مردی را دیدم که به دیوار تکیه داده و چشمانش پر اشک است. گفتم مرا میشناسی ؟ اشکهایش را پنهان و گفت: کیست که تو را نشناسد. با زحمت و اصرار وادارش کردم درد دلش را بگوید.
گفت: زنم دوقلو زاییده، یکی مرده و حالا پس از خاکسپاری طفل، بخاطر بی پولی روی رفتن به خانه را ندارم. با سماجت راضی اش کردم تا مرا بخانه اش ببرد.
اطاقی نمناک که زیلوی پاره و رختخوابی پارهتر و نور شمعی که پت پت میکرد، تزیینات خانه اش بود. زن بی حال بود و طفلبیگناه سینه خشک مادرش را میمکید. دلم آنقدر به درد آمد که وصفنشدنی بود. پول دادم و مرد را راهی کردم چند پرس چلوکباب، تخم مرغ، شیر، خرما و اقلام دیگر بخرد. طفل را تروخشک و قنداق پاره را عوض کردم و تمام 5000 تومان (100سال پیش) دستمزد آن شبم را لای قنداق طفل گذاشتم.
شبی دیگر که از کنسرت بخانه برمیگشتم تا درشکه چی لاله زار مرا بخانه ببرد. درشکه چی مرا نشناخت و زبان شکوه از وضع ناگوارش کرد. گفت: فردا عروسی پسرم است، شرمنده رویش که نمی توانم جشن مفصلی برایش بگیرم.
فردایش با پرس و جوی فراوان بدون اینکه درشکهچی بویی ببرد، آدرس منزلش را یافتم و کلیه اقلام و امکانات را برایش فراهم و خانه اش را چراغانی کردم و در مجلس عروسی با افتخار خواندم، شوقی که آن لحظه درچهره مرد دیدم، بالاترین شادی و افتخار برایم بود و احساس عظمت کردم. انگار تمام فرشتگان و ارواح مقدس زیر گوشم زمزمه میکنند: قمر تو بهتری زن دنیایی.
ای بد خواهان بدانید که قمر با افتخار و بزرگی، باهنر زیست. امروز که زیر خروارها خاک خفته ام، نه دلی را شکسته ام و نه کسی از من کینه به دل دارد. میدانم دلهای عاشقان هنرم در غمم شکسته. ما رفتیم اما شما که این هنر ملی و فاخر را به مادیات میفروشید و آلوده میکنید و نقطه روشنی در زندگی ندارید، گناهتان نابخشودنی است.
(هفته نامه
هامون - خرداد 76)
یاد و خاطره ی خواننده ی مردمی قمرالملوک وزیری جاودانه باد
🌸 @history3000
🌸وصیتنامه عبرت آموز قمرالملوک وزیری - 1338
من مرده ام اما خاطره حیات هنریام نمرده است. وقتی که تو، این درد دلهای مرا میخوانی، من زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ام. دیگر از حنجره خشکم صوتی بر نمیخیزد و دنیایم تاریک و خاموش است اما روحم عظمتش را از دست نداده و هنرم را بنده زور و زر و خیانت نکردم. مطمئنم کسی بعد از مرگم، از من بدگویی نمیکند.
من هیچ ثروتی ندارم، اما دلهای یتیمانی را دارم که به خاطر مرگم از غم مالامال میشوند. چشمهایی را دارم که در فقدانم اشک می ریزند. همان هایی که با پولم پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و به جای اینکه جایشان در مراکز فساد و زندان باشد، انسانهای خوشبختی هستند. بعضیها میگفتند: ما باید هرچه بیشتر پول بگیریم تا قمر نشویم.
نمیدانند که کنسرتهایم با آن چنان استقبالی روبرو میشد که مردم از در و دیوارش بالا میرفتند و بلیط ها را به 10 برابر قیمت میخریدند. اما تمام آنچه را که میگرفتم به موسسات خیریه و دارالایتام میبخشیدم که برایم لذتی وصف نشدنی داشت.
شبی نزدیک خانه ام مردی را دیدم که به دیوار تکیه داده و چشمانش پر اشک است. گفتم مرا میشناسی ؟ اشکهایش را پنهان و گفت: کیست که تو را نشناسد. با زحمت و اصرار وادارش کردم درد دلش را بگوید.
گفت: زنم دوقلو زاییده، یکی مرده و حالا پس از خاکسپاری طفل، بخاطر بی پولی روی رفتن به خانه را ندارم. با سماجت راضی اش کردم تا مرا بخانه اش ببرد.
اطاقی نمناک که زیلوی پاره و رختخوابی پارهتر و نور شمعی که پت پت میکرد، تزیینات خانه اش بود. زن بی حال بود و طفلبیگناه سینه خشک مادرش را میمکید. دلم آنقدر به درد آمد که وصفنشدنی بود. پول دادم و مرد را راهی کردم چند پرس چلوکباب، تخم مرغ، شیر، خرما و اقلام دیگر بخرد. طفل را تروخشک و قنداق پاره را عوض کردم و تمام 5000 تومان (100سال پیش) دستمزد آن شبم را لای قنداق طفل گذاشتم.
شبی دیگر که از کنسرت بخانه برمیگشتم تا درشکه چی لاله زار مرا بخانه ببرد. درشکه چی مرا نشناخت و زبان شکوه از وضع ناگوارش کرد. گفت: فردا عروسی پسرم است، شرمنده رویش که نمی توانم جشن مفصلی برایش بگیرم.
فردایش با پرس و جوی فراوان بدون اینکه درشکهچی بویی ببرد، آدرس منزلش را یافتم و کلیه اقلام و امکانات را برایش فراهم و خانه اش را چراغانی کردم و در مجلس عروسی با افتخار خواندم، شوقی که آن لحظه درچهره مرد دیدم، بالاترین شادی و افتخار برایم بود و احساس عظمت کردم. انگار تمام فرشتگان و ارواح مقدس زیر گوشم زمزمه میکنند: قمر تو بهتری زن دنیایی.
ای بد خواهان بدانید که قمر با افتخار و بزرگی، باهنر زیست. امروز که زیر خروارها خاک خفته ام، نه دلی را شکسته ام و نه کسی از من کینه به دل دارد. میدانم دلهای عاشقان هنرم در غمم شکسته. ما رفتیم اما شما که این هنر ملی و فاخر را به مادیات میفروشید و آلوده میکنید و نقطه روشنی در زندگی ندارید، گناهتان نابخشودنی است.
(هفته نامه
هامون - خرداد 76)
یاد و خاطره ی خواننده ی مردمی قمرالملوک وزیری جاودانه باد
🌸 @history3000
❤13👍3👏1💔1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من آرزوی شادی کودکانمان را دارم
خانه ای آرام ، دلی پر امید آرزو دارم
لبخندی از ته دل
چشمان پر فروغ و دل شاد
آرامش سهم فرزندان ایران
عشق سهم یکایک ایرانیان
ایران من
من از اندوه درون تو گریزانم
من از فصل سرد پر تکرار می هراسم
آتشی افروز در این تاریکی شهر
دست بگذار بر دستان سرد
در بگشا و چشم فرو بند
من در انتظار تو
تو در انتظار من
#کیوان_حداد
🌸 @history3000
خانه ای آرام ، دلی پر امید آرزو دارم
لبخندی از ته دل
چشمان پر فروغ و دل شاد
آرامش سهم فرزندان ایران
عشق سهم یکایک ایرانیان
ایران من
من از اندوه درون تو گریزانم
من از فصل سرد پر تکرار می هراسم
آتشی افروز در این تاریکی شهر
دست بگذار بر دستان سرد
در بگشا و چشم فرو بند
من در انتظار تو
تو در انتظار من
#کیوان_حداد
🌸 @history3000
👍8❤2❤🔥2👏1
تو جزیره ابوموسی چایخونه ای هست به اسم ابولولو، ابولولو یا پیروز نهاوندی(ملقب به بابا شجاع الدین)دلیرمردی بود که در جنگ قادسیه به دست تازی ها اسیر و سپس برده شد، او با طرحریزی نقشه دقیقی در مدینه وارد خیمه خلیفه دوم(عمر)میشه.
و انتقام جنایات و کشتار حمله تازی ها به ایران رو با کشتن عمر ابن خطاب خلیفه دوم راشدین میگیره، در همون تاریکی شب نیز بصورت ناشناس به سمت ایران برمیگرده.
امروزه ارامگاهش در کاشان پابرجاست...
🌸 @history3000
و انتقام جنایات و کشتار حمله تازی ها به ایران رو با کشتن عمر ابن خطاب خلیفه دوم راشدین میگیره، در همون تاریکی شب نیز بصورت ناشناس به سمت ایران برمیگرده.
امروزه ارامگاهش در کاشان پابرجاست...
🌸 @history3000
👍11❤🔥3👎2👌2👏1🤔1🤣1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کیوان_حداد
قراداد 1975 الجزایر یکی از مهم ترین قرارداد های تاریخ معاصر ایران در حق حاکمیت ایران بر اروند رود و حدود اطراف آن است.
محمد رضا پهلوی که از سیاست تجاوز طلبی و حمایت کشورهای عربی از صدام به عنوان سردمدار عربها آگاهی داشت،در یک حرکت نظامی برنامه ریزی شده ، کشور عراق را پای مذاکره و پذیرش خواسته های ایران نشاند.و شاه نشان داد حاکمیت ارضی ایران را با هیچ کشوری معامله نمی کند.
دو سال پس از انقلاب،کشور عراق که از وضعیت نیروی نظامی ایران آگاهی یافت ، حملات بزرگی را آغاز کرد و بخش های زیادی از خاک ایران را متصرف شد. آبادان این شهر زیبا به محاصره افتاد و خرمشهر یکی از زیباترین شهرهای ایران ویران شد.هزاران نفر شهید و آواره شدند.جنگ 8 سال ادامه یافت و سرانجام با پادرمیانی سازمان ملل قطعنامه 598 سازمان ملل صلح ایران و عراق برقرار شد.
نکته مهم در این قرارداد استناد ایران به قرارداد 1975 الجزایر بود که توسط محمد رضا پهلوی ، به دست آمده بود در تمام طول مذاکرات استناد ایران به همین قرارداد بود
در این میان این نکته نیز حائز اهمیت است ، که کشور عراق در زمان شاه هرگز جرأت حمله به ایران را نمی داد
@history3000
قراداد 1975 الجزایر یکی از مهم ترین قرارداد های تاریخ معاصر ایران در حق حاکمیت ایران بر اروند رود و حدود اطراف آن است.
محمد رضا پهلوی که از سیاست تجاوز طلبی و حمایت کشورهای عربی از صدام به عنوان سردمدار عربها آگاهی داشت،در یک حرکت نظامی برنامه ریزی شده ، کشور عراق را پای مذاکره و پذیرش خواسته های ایران نشاند.و شاه نشان داد حاکمیت ارضی ایران را با هیچ کشوری معامله نمی کند.
دو سال پس از انقلاب،کشور عراق که از وضعیت نیروی نظامی ایران آگاهی یافت ، حملات بزرگی را آغاز کرد و بخش های زیادی از خاک ایران را متصرف شد. آبادان این شهر زیبا به محاصره افتاد و خرمشهر یکی از زیباترین شهرهای ایران ویران شد.هزاران نفر شهید و آواره شدند.جنگ 8 سال ادامه یافت و سرانجام با پادرمیانی سازمان ملل قطعنامه 598 سازمان ملل صلح ایران و عراق برقرار شد.
نکته مهم در این قرارداد استناد ایران به قرارداد 1975 الجزایر بود که توسط محمد رضا پهلوی ، به دست آمده بود در تمام طول مذاکرات استناد ایران به همین قرارداد بود
در این میان این نکته نیز حائز اهمیت است ، که کشور عراق در زمان شاه هرگز جرأت حمله به ایران را نمی داد
@history3000
👍9❤2👏1
مرگ از زندگی پرسيد:
اين چه حكمتی است كه باعث می شود تو شيرين و من تلخ جلوه كنم؟
زندگي لبخندی زد و گفت:
دروغ هايی كه در من نهفته است و حقایقی كه تو در وجودت داری !!!
🌸 @history3000
اين چه حكمتی است كه باعث می شود تو شيرين و من تلخ جلوه كنم؟
زندگي لبخندی زد و گفت:
دروغ هايی كه در من نهفته است و حقایقی كه تو در وجودت داری !!!
🌸 @history3000
👍5💔3👌2
پیرمرد_و_دریا_ارنست_همینگوی_نجف_دریابندری.pdf
3.1 MB
یک جایی خواندم ارنست همینگوی زمانی که مشغول نوشتن پیرمرد و دریا بوده است، بارها بدحال شده و بعد از انتقالش به بیمارستان، پزشکان علت را دریازدگی تشخیص داده اند.
در حالی که او در زمان نوشتن آن رمان کیلومترها از دریا فاصله داشته است...
به گمانم آنقدر غرق در پیرمرد و دریای خویش بوده که بوی دریا گرفته و دریازدگی بدحالش کرده!
مادربزرگم میگفت گاهی آنقدر مینشینم و به دشت شقایق نزدیک خانهی کودکیهایم فکر میکنم که وقتی به خودم میآیم دستهایم بوی شقایق گرفته است...
راستی؛ گفتهام برایت که مادرم گاهی مرا میبوید و زمزمه میکند که بوی خاصی میدهم...
به روی خودم نمیآورم که بوی توست...
غرق هر چه بشوی بویَش را میگیری!
غرق چشمانت، خیالت، لبخندت...
من آنقدر غرق توام که بویَت را گرفته ام...
حالا میفهمم مادربزرگ آن روزها چه میگفت...
📘پیرمرد و دریا
✍🏼 #ارنست_همینگوی
🌎تاریخ ایران و جهان
📚 @history3000
در حالی که او در زمان نوشتن آن رمان کیلومترها از دریا فاصله داشته است...
به گمانم آنقدر غرق در پیرمرد و دریای خویش بوده که بوی دریا گرفته و دریازدگی بدحالش کرده!
مادربزرگم میگفت گاهی آنقدر مینشینم و به دشت شقایق نزدیک خانهی کودکیهایم فکر میکنم که وقتی به خودم میآیم دستهایم بوی شقایق گرفته است...
راستی؛ گفتهام برایت که مادرم گاهی مرا میبوید و زمزمه میکند که بوی خاصی میدهم...
به روی خودم نمیآورم که بوی توست...
غرق هر چه بشوی بویَش را میگیری!
غرق چشمانت، خیالت، لبخندت...
من آنقدر غرق توام که بویَت را گرفته ام...
حالا میفهمم مادربزرگ آن روزها چه میگفت...
📘پیرمرد و دریا
✍🏼 #ارنست_همینگوی
🌎تاریخ ایران و جهان
📚 @history3000
👍7❤3👏1
«گوردن» بردهای که پشت به دوربین نشسته، در مارس ۱۸۶۳ از مزرعه پنبه کاپیتان «جان لیون» در لوییزیانا گریخت تا خود را به مناطق شمالی و به ارتش اتحادیه برساند، او ۶۴ کیلومتر را طی ۱۰روز در زمینهای باتلاقی طی کرد، درحالیکه مدام به بدن خود پیاز جویدهشده میمالید تا سگهای ردیاب و مزدوران کاپیتان «جان لیون» ردش را پیدا نکنند.
این عکس با نام «پشت شلاق خورده» یکی ازمعروفترین عکسهای تاریخ عکاسی است که در سال ۱۸۶۳ ثبت شد و طی جنبش لغو بردهداری در امریکا بسیار دیده شد و حتی میتوان گفت که این جنبش را تحت تاثیر قرار داد و حالا به یک سند محکم بجا مانده از دوران بردهدرای تبدیل شده
پ.ن: دوستان علاقمند میتونن فیلم "رهاسازی" ویل اسمیت رو که بر اساس زندگی گوردن ساخته شده رو ببینن.
تاریخ ایران و جهان 🌎
📚 @history3000
این عکس با نام «پشت شلاق خورده» یکی ازمعروفترین عکسهای تاریخ عکاسی است که در سال ۱۸۶۳ ثبت شد و طی جنبش لغو بردهداری در امریکا بسیار دیده شد و حتی میتوان گفت که این جنبش را تحت تاثیر قرار داد و حالا به یک سند محکم بجا مانده از دوران بردهدرای تبدیل شده
پ.ن: دوستان علاقمند میتونن فیلم "رهاسازی" ویل اسمیت رو که بر اساس زندگی گوردن ساخته شده رو ببینن.
تاریخ ایران و جهان 🌎
📚 @history3000
👍7👏2💔1
📜 حکایت امشب
پیدا کردن پول به هر وسیله که باشه جایزه، حُسن آدم حساب میشه، این را از من داشته باش. آن وقت مهندس تحصیل کرده افتخار میکنه که ماشین کارخانۀ تو را به کار بندازه، معمار مجیزت را میگه که خونه ات رو بسازه، شاعر میاد موس موس میکنه و مدحت را میگه، نقاشی که همۀ عمرش گشنگی خورده تصویرت را میکشه، روزنامه نویس، وکیل، وزیر همه نوکر تو هستند. مورخ شرح حال تو را مینویسه و اخلاق نویس از مکارم اخلاقی تو مثل میاره. همۀ این گردن شکسته ها نوکر پول هستند. میدانی علم و سواد چرا به درد زندگی نمیخوره برای اینکه باز نوکر پولدارها بشی، آنوقت زندگیت هم نفله شده. تو هنوز نمیدانی زندگی یعنی چی!
صادق هدایت
حاجی آقا
📚 @history3000
پیدا کردن پول به هر وسیله که باشه جایزه، حُسن آدم حساب میشه، این را از من داشته باش. آن وقت مهندس تحصیل کرده افتخار میکنه که ماشین کارخانۀ تو را به کار بندازه، معمار مجیزت را میگه که خونه ات رو بسازه، شاعر میاد موس موس میکنه و مدحت را میگه، نقاشی که همۀ عمرش گشنگی خورده تصویرت را میکشه، روزنامه نویس، وکیل، وزیر همه نوکر تو هستند. مورخ شرح حال تو را مینویسه و اخلاق نویس از مکارم اخلاقی تو مثل میاره. همۀ این گردن شکسته ها نوکر پول هستند. میدانی علم و سواد چرا به درد زندگی نمیخوره برای اینکه باز نوکر پولدارها بشی، آنوقت زندگیت هم نفله شده. تو هنوز نمیدانی زندگی یعنی چی!
صادق هدایت
حاجی آقا
📚 @history3000
👍8👏1
معلم فداکار هم رفت
حسن امیدزاده،معلم فداکاری که در سال76 برای نجات 30دانش آموز گرفتار در آتش سوزی مدرسه در بیجار خود را به شعلههای آتش زد و از ناحیه سر و صورت دچار سوختگی شدید شد،پس از 15سال تحمل درد و ناشی از سوختگی در بیمارستان فومن جان باخت.
تو هیچ اخباری هم اعلام نشد.
🥀 @history3000
حسن امیدزاده،معلم فداکاری که در سال76 برای نجات 30دانش آموز گرفتار در آتش سوزی مدرسه در بیجار خود را به شعلههای آتش زد و از ناحیه سر و صورت دچار سوختگی شدید شد،پس از 15سال تحمل درد و ناشی از سوختگی در بیمارستان فومن جان باخت.
تو هیچ اخباری هم اعلام نشد.
🥀 @history3000
💔19😢3👍1
☘ تجربه زندگی
انقدر آدم میاد تو زندگیت و تو بهشون اعتماد میکنی که اعتماد نکردن رو یاد بگیری،
انقد آدم میاد تو زندگیت و وقتتو میگیره که قدر وقتتو بدونی،
انقدر انرژی واسه تغییر دادن آدما ازت میره که یاد بگیری هیچوقت کسیو نمیتونی تغییر بدی،
انقدر تجربه میکنی تا بفهمی تمام چیزی که از دنیا میخوای فقط توسط خودت به دست میاد نه شخص دیگه ای.
🌸 @history3000
انقدر آدم میاد تو زندگیت و تو بهشون اعتماد میکنی که اعتماد نکردن رو یاد بگیری،
انقد آدم میاد تو زندگیت و وقتتو میگیره که قدر وقتتو بدونی،
انقدر انرژی واسه تغییر دادن آدما ازت میره که یاد بگیری هیچوقت کسیو نمیتونی تغییر بدی،
انقدر تجربه میکنی تا بفهمی تمام چیزی که از دنیا میخوای فقط توسط خودت به دست میاد نه شخص دیگه ای.
🌸 @history3000
👍11❤1👏1👌1🫡1