.
ا👊✌️ #چرا_وارد_فضایمجازیشدم
قسمت اول- سرگذشت
۳۵ سال دوری از زادگاهم باعث نشد تا از تکاپو و تلاش و موفقیت دست بر دارم برای موفقیت از کار و کارگری، دستفروشی و سیم کشی ساختمان و سیم پیچی و.... شروع کردم از همان ابتدا عاشق کار و فعالیت سخت بودم خجالت کشیدن از کار در روح و جان من نبود صبح ها بعد نماز کارهای عقب افتاده و تعمیر لوازم منزل را انجام میدادم و از ساعت ۶ و ۴۵ سوار سرویس شده و به شرکت معظم و خانواده بزرگ تراکتور سازی می پیوستم یادم نمی آید در طول ۳۲ سال تلاش و خدمت خود تاخیری داشته باشم با انرژی و با صداقت تمام، مدتی را که در شرکت بودم با صدق دل و وجدان پاک و با احساس مسئولیت تمام کار می کردم از اول مخالف خیانت بودم و هرکسی را که در محل خدمت وقت کشی و ماست مالی می کرد مخالف بودم از همان روزها صاف و ساده و بدون واهمه حرف های خود را می زدم با آنکه ۸ ماهی کارگر ساده سیم پیچی بودم اما خیلی زود تبدیل به استاد سیم پیچی شده و متصدی کارگاه سیم پیچی شدم ما چند نفر تنها کارگرانی بودیم که باید تمام روز باید کار می کردیم چون بیش از ۶۸ هزار الکتروموتور در شرکت وجود داشت و ما باید کار تعمیر و سیم پیچی موتور سوخته را انجام می دادیم و حداقل ۸ تا مورد را باید در روز تعمیر و سیم پیچی می کردیم همان ابتدای کار و در عرض ۸ ماه و به لطف خدا و کمک مهندس حیدرعلی بیگ نژاد مسئولیت گرفتم کاری که با درخواست و خواهش پدرم از جناب شکوهی کرده بود و او با دست خط کوتاه خود برایم فراهم کرد بود در همان روز اول به پیش مهندس بیگ نژاد رفتم و از فردای همان روز مشغول کار شدم با آنکه تمام ۱۰ ساعت روز، کار و اضافکار مشغول بودم اما بعد از ساعت ۵ عصر و روزهای تعطیل به سیم کشی ساختمان مشغول بودم کار سیم کشی ساختمان خیلی از همشهری ها از جمله ساختمان محسن ستارنژاد و... را من انجام داده ام رفاقت من با برخی از این عزیزان چون او و #محمدرضا_شریفی و #قاسم_رجبی سابقه ۳۰ دارد و هنوز هم به خاطر آن روز از این دوستان عزیز ممنون و خوشحالم و سپاسگزارم بیشتر اوقات وقتی کارم در شهرک ارم تمام می شد ماشین برای برگشت نداشتم مجبور بودم مسافت زیادی با پای پیاده خودم را به اولین میدان ارم برسانم و بیش از ۳۰ و ۴۰ دقیقه منتظر ماشین سواری باشم اکثر روزها وقتی به خانه می رسیدم فرزندانم در خواب بودند خیلی از روزها فرزندانم از مادر خود و صبح اول وقت می پرسیدند پدر نیامده است آنها نمی دانستند که پدر آمده و دو باره سرکار رفته است خاطرات سخت آن روزها چنان هست که گفتن آن دل هر کدام از شما به درد خواهد آورد در کنار این سختی و با وجود کمبود درآمد تامین شیر خشک آنها تمام توانم را گرفته بود از بیان و باز تو کردن ایام خدمت که حاج قاسم رحبی برای فراهم کرد در فرصتی دیگر تحریری تقدیم عزیزان می کنم اما باید بگم درکنار کار در تراکتور سازی بدنبال تحصیل و ادامه تحصیل بودم به هیچ عنوان مدارک تحصیلی غیر مرتبط با مشاغل شرکت به درد شرکت تراکتور سازی نمی خورد و من مجبور بودم دنبال رشته ای باشم که شرکت نیاز دارد دو سال تمام تلاش کردم تا در رشته های فنی مانند مکانیک قبول شوم اما نتوانستم و سال سوم تلاش خود از مدیریت برنامه ریزی قبول و وارد دانشگاه آزاد تبریز شدم بعد از کار و تلاش و طبق برنامه تنطیمی خودم بیشتر کلاس هایم از ساعت ۵ عصر شروع می شد و مجبور بودم برای قبولی زود هنگام ۲۰ واحد بردارم به همین سبب کلاس های دانشگاهم تا ساعت ۹ و ۱۰ طول می کشید کلاس آخر را خدا و خدا می کردم که کلاس زود تمام شود و من به محض اتمام کلاس مثل بچه محصل اول ابتدایی از کلاس و به سرعت خارج می شدم چرا که باید به سرویس های مینی بوس برسم (تنها امکان جابجایی آن روز های مینی بوس بود آنهم در اوقات معین) که اگر جا می ماندم باید مسیر دانشگاه آزاد تا شهرک امام را پیاده می رفتم یک روز همین اتفاق برای من افتاد و از سرویس جا ماندم و مجبور شدم با پای پیاده این مسیر را در مدت ۵ و ۲۰ دقیقه طی و به خانه برسم چون هم کار می کردم و هم دو فرزند کوچک داشتم و کلاس و دانشگاه و هزینه ترم و... داشتم اغلب درآمدم کفاف هزینه ها نمی کرد به همین سبب با برآورد هزینه های رفت آمد به دانشگاه رفتن و نرفتن به دانشگاه را تنظیم می کرد تمام سختی و و مشکلات ان سالها را با تمام تلاش خود حل می کردم و هیچ وقت محتاج کسی جز خدا نبود بعد از رسیدن به خانه تمام یادداشت های کلاس درس دانشگاه را مطالعه و ویرایش و یادداشت مجدد می کردم سر نمره الف بسیار کوشیدم که حداقل از تخفیفات دانشگاه بهره مند شوم اما هیچ وقت نتوانستم اما به هر حال روزهای سخت دانشگاه پایان یافت.
ادامه دارد
#سیفالدینصدری ۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
@herisrasaneh
ا👊✌️ #چرا_وارد_فضایمجازیشدم
قسمت اول- سرگذشت
۳۵ سال دوری از زادگاهم باعث نشد تا از تکاپو و تلاش و موفقیت دست بر دارم برای موفقیت از کار و کارگری، دستفروشی و سیم کشی ساختمان و سیم پیچی و.... شروع کردم از همان ابتدا عاشق کار و فعالیت سخت بودم خجالت کشیدن از کار در روح و جان من نبود صبح ها بعد نماز کارهای عقب افتاده و تعمیر لوازم منزل را انجام میدادم و از ساعت ۶ و ۴۵ سوار سرویس شده و به شرکت معظم و خانواده بزرگ تراکتور سازی می پیوستم یادم نمی آید در طول ۳۲ سال تلاش و خدمت خود تاخیری داشته باشم با انرژی و با صداقت تمام، مدتی را که در شرکت بودم با صدق دل و وجدان پاک و با احساس مسئولیت تمام کار می کردم از اول مخالف خیانت بودم و هرکسی را که در محل خدمت وقت کشی و ماست مالی می کرد مخالف بودم از همان روزها صاف و ساده و بدون واهمه حرف های خود را می زدم با آنکه ۸ ماهی کارگر ساده سیم پیچی بودم اما خیلی زود تبدیل به استاد سیم پیچی شده و متصدی کارگاه سیم پیچی شدم ما چند نفر تنها کارگرانی بودیم که باید تمام روز باید کار می کردیم چون بیش از ۶۸ هزار الکتروموتور در شرکت وجود داشت و ما باید کار تعمیر و سیم پیچی موتور سوخته را انجام می دادیم و حداقل ۸ تا مورد را باید در روز تعمیر و سیم پیچی می کردیم همان ابتدای کار و در عرض ۸ ماه و به لطف خدا و کمک مهندس حیدرعلی بیگ نژاد مسئولیت گرفتم کاری که با درخواست و خواهش پدرم از جناب شکوهی کرده بود و او با دست خط کوتاه خود برایم فراهم کرد بود در همان روز اول به پیش مهندس بیگ نژاد رفتم و از فردای همان روز مشغول کار شدم با آنکه تمام ۱۰ ساعت روز، کار و اضافکار مشغول بودم اما بعد از ساعت ۵ عصر و روزهای تعطیل به سیم کشی ساختمان مشغول بودم کار سیم کشی ساختمان خیلی از همشهری ها از جمله ساختمان محسن ستارنژاد و... را من انجام داده ام رفاقت من با برخی از این عزیزان چون او و #محمدرضا_شریفی و #قاسم_رجبی سابقه ۳۰ دارد و هنوز هم به خاطر آن روز از این دوستان عزیز ممنون و خوشحالم و سپاسگزارم بیشتر اوقات وقتی کارم در شهرک ارم تمام می شد ماشین برای برگشت نداشتم مجبور بودم مسافت زیادی با پای پیاده خودم را به اولین میدان ارم برسانم و بیش از ۳۰ و ۴۰ دقیقه منتظر ماشین سواری باشم اکثر روزها وقتی به خانه می رسیدم فرزندانم در خواب بودند خیلی از روزها فرزندانم از مادر خود و صبح اول وقت می پرسیدند پدر نیامده است آنها نمی دانستند که پدر آمده و دو باره سرکار رفته است خاطرات سخت آن روزها چنان هست که گفتن آن دل هر کدام از شما به درد خواهد آورد در کنار این سختی و با وجود کمبود درآمد تامین شیر خشک آنها تمام توانم را گرفته بود از بیان و باز تو کردن ایام خدمت که حاج قاسم رحبی برای فراهم کرد در فرصتی دیگر تحریری تقدیم عزیزان می کنم اما باید بگم درکنار کار در تراکتور سازی بدنبال تحصیل و ادامه تحصیل بودم به هیچ عنوان مدارک تحصیلی غیر مرتبط با مشاغل شرکت به درد شرکت تراکتور سازی نمی خورد و من مجبور بودم دنبال رشته ای باشم که شرکت نیاز دارد دو سال تمام تلاش کردم تا در رشته های فنی مانند مکانیک قبول شوم اما نتوانستم و سال سوم تلاش خود از مدیریت برنامه ریزی قبول و وارد دانشگاه آزاد تبریز شدم بعد از کار و تلاش و طبق برنامه تنطیمی خودم بیشتر کلاس هایم از ساعت ۵ عصر شروع می شد و مجبور بودم برای قبولی زود هنگام ۲۰ واحد بردارم به همین سبب کلاس های دانشگاهم تا ساعت ۹ و ۱۰ طول می کشید کلاس آخر را خدا و خدا می کردم که کلاس زود تمام شود و من به محض اتمام کلاس مثل بچه محصل اول ابتدایی از کلاس و به سرعت خارج می شدم چرا که باید به سرویس های مینی بوس برسم (تنها امکان جابجایی آن روز های مینی بوس بود آنهم در اوقات معین) که اگر جا می ماندم باید مسیر دانشگاه آزاد تا شهرک امام را پیاده می رفتم یک روز همین اتفاق برای من افتاد و از سرویس جا ماندم و مجبور شدم با پای پیاده این مسیر را در مدت ۵ و ۲۰ دقیقه طی و به خانه برسم چون هم کار می کردم و هم دو فرزند کوچک داشتم و کلاس و دانشگاه و هزینه ترم و... داشتم اغلب درآمدم کفاف هزینه ها نمی کرد به همین سبب با برآورد هزینه های رفت آمد به دانشگاه رفتن و نرفتن به دانشگاه را تنظیم می کرد تمام سختی و و مشکلات ان سالها را با تمام تلاش خود حل می کردم و هیچ وقت محتاج کسی جز خدا نبود بعد از رسیدن به خانه تمام یادداشت های کلاس درس دانشگاه را مطالعه و ویرایش و یادداشت مجدد می کردم سر نمره الف بسیار کوشیدم که حداقل از تخفیفات دانشگاه بهره مند شوم اما هیچ وقت نتوانستم اما به هر حال روزهای سخت دانشگاه پایان یافت.
ادامه دارد
#سیفالدینصدری ۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
@herisrasaneh