Forwarded from اتچ بات
.
✅🌺 #داستانفرشهریس
اما بگذارید داستان فرش خودمان را که بافته از جان و تافته از دل مادرم هست بگویم. بگذارید قبل از آن از داستان واقعی فرش را بگویم : ماجرای فرش از آنجا شروع شد که پدر یک خانواده به عنوان چوپان در زمستانها برای مناطق گرم استخدام میشد مرد چوپان پس از بازگشت از کار و سفر چند ماهه به بچه هایش از سرسبزی و گل و گلزار جایی میگفت که از آنجا بر گشته بود. بچه ها از این داستان در شگفت می ماندند. و بالاخره از پدر خواستند آنجا را به خانهشان بیاورد تا آنها نیز از آن لذت ببرند. پدر فکر کرد و فکر کرد تا اینکه طرحی به نظرش آمد و آن را در ذهن خود پرورد و بالاخره توانست با پشم گوسفندان و رنگ آمیزی آنها قالی ببافد و هر آنچه را در آن جای سر سبز و خرم بود را ماهرانه در آن جای داد از سماورهای اطراف قالی که نشان از رونق آن منطقه بود تا درختان و گلها و هر آنچه که میشد به زیبایی روی قالی نشان داد بچه ها با دیدن آن خرسند شدند از اینکه پدرشان آنجا را به اینجا آورده بود.
بر گردیم سراغ داستان قالی مادرم
فراموش نمی کنم که سالهای سال مادرم قالی می بافت و پدرم آنرا می فروخت و خرج خانه میکرد. پدرم مغازه دار بود. بعضا کار و بارخوب بود و بعضا کساد. اما چرا باید انکار کنم که پدرم هر ساله فرش را می فروخت و سرمایه مغازه میکرد و ما میخوردیم و سال بعد موقع کم شدن سرمایه مغازه همان ماجرا تکرار میشد. پدرم زیاد به توسعه کارش و یا تولید و چیزی که باعث ترقی مالی ما بشود فکر نمی کرد و انگار دیگر عادت شده بود برای ما این ماجرای سالانه قالی بافتن و مفت فروختن به تاجرانی که خیلی با ناز و افاده و ترفندهای خاص آن قالی را که تار و پود آن از جان مادرم بافته شده بود. خلاصه ما فقیر بودیم.
اما به یکباره مادرم خواست ثروتمند شود. او قالی را بافت و گفت نمی فروشم خودم بهتر از هر کسی سزوار نشستن روی آن هستم با اینکه قالیش دیگر آن قالی جوانی او نیست و به زحمت آنرا در چند سال بافته و خیلی هم ایراد دارد. هر چه گفتیم مشتری دارد و۵۰ میلیون میدهند ما با آن برایت دو تا ۶ متری به ۳۰ میلیون بخریم راضی نشد و گفت من قالیم را به صدمیلیون هم نمی فروشم. اکنون او در یافته که قالی او ارزشش خیلی بالاتر از آنیست که دلالان قیمت می گذاشتند. او دیگر فقیر نیست چون چشم طمع را کور کرده و میخواهد باآن که درآمدی ندارد ثروتمندانه زندگی کند و دسترنجش دستمایه دلالان و سودجویان نشود او اکنون ارزش کار خود را دریافته و میخواهد از زندگی روی فرش خود لذت ببرد و در روی گلهایش بگردد .
کاربر گروه : #محمود_ایمانیهریس
#گروهاتاقفکرشهرستانهریس اتاق فکر
@herisrasaneh
🌺🌺👈❤️👉🌸🌸
✅🌺 #داستانفرشهریس
اما بگذارید داستان فرش خودمان را که بافته از جان و تافته از دل مادرم هست بگویم. بگذارید قبل از آن از داستان واقعی فرش را بگویم : ماجرای فرش از آنجا شروع شد که پدر یک خانواده به عنوان چوپان در زمستانها برای مناطق گرم استخدام میشد مرد چوپان پس از بازگشت از کار و سفر چند ماهه به بچه هایش از سرسبزی و گل و گلزار جایی میگفت که از آنجا بر گشته بود. بچه ها از این داستان در شگفت می ماندند. و بالاخره از پدر خواستند آنجا را به خانهشان بیاورد تا آنها نیز از آن لذت ببرند. پدر فکر کرد و فکر کرد تا اینکه طرحی به نظرش آمد و آن را در ذهن خود پرورد و بالاخره توانست با پشم گوسفندان و رنگ آمیزی آنها قالی ببافد و هر آنچه را در آن جای سر سبز و خرم بود را ماهرانه در آن جای داد از سماورهای اطراف قالی که نشان از رونق آن منطقه بود تا درختان و گلها و هر آنچه که میشد به زیبایی روی قالی نشان داد بچه ها با دیدن آن خرسند شدند از اینکه پدرشان آنجا را به اینجا آورده بود.
بر گردیم سراغ داستان قالی مادرم
فراموش نمی کنم که سالهای سال مادرم قالی می بافت و پدرم آنرا می فروخت و خرج خانه میکرد. پدرم مغازه دار بود. بعضا کار و بارخوب بود و بعضا کساد. اما چرا باید انکار کنم که پدرم هر ساله فرش را می فروخت و سرمایه مغازه میکرد و ما میخوردیم و سال بعد موقع کم شدن سرمایه مغازه همان ماجرا تکرار میشد. پدرم زیاد به توسعه کارش و یا تولید و چیزی که باعث ترقی مالی ما بشود فکر نمی کرد و انگار دیگر عادت شده بود برای ما این ماجرای سالانه قالی بافتن و مفت فروختن به تاجرانی که خیلی با ناز و افاده و ترفندهای خاص آن قالی را که تار و پود آن از جان مادرم بافته شده بود. خلاصه ما فقیر بودیم.
اما به یکباره مادرم خواست ثروتمند شود. او قالی را بافت و گفت نمی فروشم خودم بهتر از هر کسی سزوار نشستن روی آن هستم با اینکه قالیش دیگر آن قالی جوانی او نیست و به زحمت آنرا در چند سال بافته و خیلی هم ایراد دارد. هر چه گفتیم مشتری دارد و۵۰ میلیون میدهند ما با آن برایت دو تا ۶ متری به ۳۰ میلیون بخریم راضی نشد و گفت من قالیم را به صدمیلیون هم نمی فروشم. اکنون او در یافته که قالی او ارزشش خیلی بالاتر از آنیست که دلالان قیمت می گذاشتند. او دیگر فقیر نیست چون چشم طمع را کور کرده و میخواهد باآن که درآمدی ندارد ثروتمندانه زندگی کند و دسترنجش دستمایه دلالان و سودجویان نشود او اکنون ارزش کار خود را دریافته و میخواهد از زندگی روی فرش خود لذت ببرد و در روی گلهایش بگردد .
کاربر گروه : #محمود_ایمانیهریس
#گروهاتاقفکرشهرستانهریس اتاق فکر
@herisrasaneh
🌺🌺👈❤️👉🌸🌸
Telegram
attach 📎