ظهر جلسه داشتیم. این مراقبتهای اداره توی رصد و نظارت و همراهی مردم در بحث آب، سوخت، مواغذایی و … رو دوست داشتم. الان کنار هم بودنمون رو بیشتر از قبل حس میکنم.
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
❤6👌1
ساعت ده رفتم نونوایی. پنج تا لواش خریدم برای خونه. رفتم از سوپری کناری پنیر فلهای بخرم نداشت. دیدم روغن داره. از هر دوش برای خونه خریدم. یه ماکارونی هم خریدم. خرید از هر کدوم توی خونه یکی داشتم. چرا دوباره خریدم؟ به خاطر شرایط جنگی؟ نه واقعا. چون مادرم گفته بود دو سه هفته پیش نتونسته بود روغن پیدا کنه، نخواستم دربهدر پیدا کردنش بشم. اونم من که ماشین ندارم و سخته این مدل گشتن برام.
توی فروشگاه همه چی بود. فروشگاهها رو که میبینم یاد کتاب کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم. دراکولیچ اینقدر درخشان نوشته که بسیاری از تصاویرش در ذهن آدم جان داره. خیلی ماشینهای غریبه هم اونجاها پارک کرده بودن برای خرید از سوپریهای اون محدوده. مغازهها پررونق بودند. تره باریه هم همهچی داشت. به جز افزایش تردد ماشینها همه چی عادی بود. گمون نکنم ما هیچ وقت به شرایط اونا برسیم. اینو با دل قرص میگم. امیدوارم خدا این اعتمادهای ما رو ببینه.
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
توی فروشگاه همه چی بود. فروشگاهها رو که میبینم یاد کتاب کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم. دراکولیچ اینقدر درخشان نوشته که بسیاری از تصاویرش در ذهن آدم جان داره. خیلی ماشینهای غریبه هم اونجاها پارک کرده بودن برای خرید از سوپریهای اون محدوده. مغازهها پررونق بودند. تره باریه هم همهچی داشت. به جز افزایش تردد ماشینها همه چی عادی بود. گمون نکنم ما هیچ وقت به شرایط اونا برسیم. اینو با دل قرص میگم. امیدوارم خدا این اعتمادهای ما رو ببینه.
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
🥰5👌4
یه پیرمردی توی صف نونوایی اعلام کرد سی تا تخم مرغ محلی دارم دونهای هفت تومن ولی همه رو یه جا میفروشم. گفتم شمارهت رو بده من هماهنگ کنم اگه خواستیم بهت زنگ میزنم. به خواهرم گفتم اگه میخوای بخریم با هم نصفش کنیم. میخواست. پنج شیش بار زنگ زدم جواب نداد. احتمالاً توی فاصله اون چند دقیقه فروخته بودشون. خوشحال شدم براش.
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
❤6
برای همکارام پفیلا و چیپس پنیری و پفک خریدم. در مواقع کسالت یا دلتنگی و غم و اضطراب خوردن چیزای شور جوابه. البته روزی یه دونهش رو میخوریم و چون زیادیم هر کدوم یه مشت هم نمیرسه بهمون. همه مشتاشونو که وا کردن فقط تشکر کردن. یکیشون گفت تا نگی به چه مناسبته نمیخورم گفتم برای کاهش استرسه. گفت آها بریز بریز. همه خندیدیم.
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
👌8🎉1
غروب داشتم آروم گریه میکردم. خونه خنک بود. مادرم خواب بود یا خودش رو به خواب زده بود. ویپی ان کروم کار میکرد. کمی تو اینستا و تلگرام چرخیدم. و بعد رفتم سراغ ایمیلم. دوستم متنش رو فرستاده بود که ارزیابیش کنم. دلم روشن شد. روشن که میگم در حد ریسه زدن و نورافشانی. خوشحالیم از این بود که متوقف نشده بود و داشت پیش میرفت. فایلش رو باز کردم و خوندمش و شروع کردم به کامنت گذاشتن. چندبار خواستم بهش زنگ بزنم و بگم دمت گرم. اما تلفنها و اون شرایط نذاشت. فردا میگم بهش اما.
۲۶خرداد ۱۴۰۴
۲۶خرداد ۱۴۰۴
❤6
امورمالی به خاطر اشتباهش حقوق فروردینم رو واریز نکرد. پنجشنبه پیامک اومد از تامین اجتماعی که بیمه فروردینت رد نشده. یکشنبه وسط کلاس رفتم پیگیری کردم. کارمنده که مثلا همکارمه میگفت شما جدیدا خوب پیگیر کاراتونید. کاری ندارم که هنوزم بعد ده سال استخدام بهمون میگه جدید، عجیبه که مسئولیت کارش رو نمیپذیره و اگه پیامک نمیومد من پیگیری نمیکردم. اونم بی خیال. میگفت سامانه ارور داده و دیگه رهاش کرده بودن. امروز سامانه تامین اجتماعی رو چک کردم دیدم ثبت نکرده. تا ظهر هر چی زنگ زدم به معاون و کارشناسش کسی جواب نداد. به رییس مالی زنگ زدم گفت از خانم فلانی پیگیری کن که ایشونم نبودن.
سهل انگاری معاون گرامی باعث دردرسر شده. کاش یه ذره مسئولیت پذیر بود حالا که نیست کاش زبون تلخی نداشت.
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
سهل انگاری معاون گرامی باعث دردرسر شده. کاش یه ذره مسئولیت پذیر بود حالا که نیست کاش زبون تلخی نداشت.
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
👌6
رییس جلسه داشت و با ما نیومد. یه بار ساعت نه اومده بود و دیده بود ترافیکه برگشته بود و انداخته بود توی یه مسیر دیگه. ساعت یازده رسید. اما تا رسید بستنی خرید به مناسبت ولادت امام موسی کاظم. یکی از همکارا گفت اطعام غدیرت چی شد؟ گفتم نشد دیگه ولی پایهم جبران کنم. امیدوارم جور بشه زودتر این کارو بکنم. اما قول دادم نقداً فردا شکلات کنجدی عسلی بیارم. راستش امروزم میخواستم بیارم اما به خاطر یه ماجرایی نیاوردم. یادمه همسر شهید فکوری توی خاطراتش گفته بود روز انفجار حزب جمهوری یا شهادت شهید رجایی و باهنر (دقیق یادم نیست) ما از قبل برای گرفتن جشن تولد برنامهریزی کرده بودیم. بعدا توی پروندهٔ شهید درج کرده بودن که به خاطر این اتفاقها جشن گرفتن و انگار از ارتقای درجهشون جلوگیری کرده بودن.
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
👌4💔3❤2
امروز دومین روز تابستون چهارصد و چهاره. گمونم بعد از پنج روز تونستم با لپتاپ بیام اینجا. سلام :)
😍3
جمعه ( سی خرداد چهارصد و چهار) یادم افتاد اون موقع که تلگرام فیلتر شده بود من یه کانال توی بله زده بودم ولی توش چیزی ننوشتم. گفتم حالا که تلگرام نیست برم توی اون خونۀ تازه ادامه بدم. یکی دو تا دوستام وقتی فهمیدند گفتند بالاخره کوتاه اومدی؟ گفتم آره. تازه بله فقط با وای فای برام باز میشد. روی لپتاپ هم که میزد در حال به روز رسانی. با پشتیبانیشون تماس گرفتم گفت کنترل شیفت ان رو بگیر و از اونجا وارد شو. الان این جوریه که بعد از هربار خاموش روشن کردن لپتاپ، من از نو واردش میشم.
ا
دوم تیر۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
ا
دوم تیر۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
❤1
امروز یکی از دوستان پوستری از یک خانواده سه نفره که دوکوهه شهید شده بودند برام فرستاده و نوشته بود: این رو بهخاطر اسم خانمی که شهید شده برات فرستادم. حتی در این شرایط هم به اسمها توجه میکنیم و یاد شما میافتیم :)
اسم خانم شهید سیده سیاهگیس موسوی بود.
#اسم_فامیل_بازی
۳۱ خرداد ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
اسم خانم شهید سیده سیاهگیس موسوی بود.
#اسم_فامیل_بازی
۳۱ خرداد ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
💔6
پوستر دیگهای هم فرستاده بود از یک دانشمند هستهای ترور شده. اسمش سید ایثار بود. سید ایثار طباطبایی قمشه.
#اسم_فامیل_بازی
۳۱ خرداد ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
#اسم_فامیل_بازی
۳۱ خرداد ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
💔7
امروز رفته بودم بهشت زهرای تهران. اسم یکی از خانمهای شهید، نازدار بود.
#اسم_فامیل_بازی
۳۱ خرداد ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
#اسم_فامیل_بازی
۳۱ خرداد ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
💔5
جیمز کری پدر علم ارتباطات در آمریکا کتابی دارد به اسم Comunicatation as culture ارتباطات به مثابهٔ فرهنگ، که متأسفانه در ایران ترجمه شده به ارتباطات و فرهنگ.
او در این کتاب میگوید ارتباطات دارای دو نظریه، مکتب یا الگوست.
الگوی انتقالی و الگوی آیینی. در نظریه انتقالی ارتباطات به مثابهٔ انتقال پیام و انتقال اطلاعات است و در نظریه آیینی ارتباطات به مثابهٔ آیین.
کری میگوید قاعده این است که الگوی انتقالی سهم کمتری در الگوهای ارتباطی داشته باشد و الگوی آیینی سهم عمدهٔ آن را. یک چیزی مثل نسبت بیست به هشتاد. در حالیکه الان این نسبت برعکس شده.
اگر بخواهیم این دو تا را تشریح کنیم باید بگوییم اولی مثل تلویزیون است و دومی مثل مهمانی. ما وقتی میرویم مهمانی دنبال انتقال اطلاعات نیستیم. بلکه میخواهیم ارزش صمیمیت پاس داشته شود، احساسات با هم پیوند بخورد و همدلی ایجاد شود.
الگوی انتقالی فعال و شکننده است. همهٔ ما را میکشاند پای تلویزیون و پیامرسانها و دومی غیرفعال است و محکم. به سادگی از بین نمیرود حتی با بمب و موشک.
راهبرد ما در این شرایط میتواند تقویت، ترویج و توسعهٔ الگوی ارتباطات آیینی باشد. یعنی بیشتر کنار هم باشیم. با مهمانی در خانه، قرار در پارک، دیدار در کافه یا هر شکلی از دیدار، قرار، زیارت و عیادت که هزینهٔ مادی کمتر و ارزش معنایی بیشتری داشته باشد.
ما نیاز داریم با قوّت کنار هم به زندگی ادامه دهیم.
۳۱ خرداد ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
او در این کتاب میگوید ارتباطات دارای دو نظریه، مکتب یا الگوست.
الگوی انتقالی و الگوی آیینی. در نظریه انتقالی ارتباطات به مثابهٔ انتقال پیام و انتقال اطلاعات است و در نظریه آیینی ارتباطات به مثابهٔ آیین.
کری میگوید قاعده این است که الگوی انتقالی سهم کمتری در الگوهای ارتباطی داشته باشد و الگوی آیینی سهم عمدهٔ آن را. یک چیزی مثل نسبت بیست به هشتاد. در حالیکه الان این نسبت برعکس شده.
اگر بخواهیم این دو تا را تشریح کنیم باید بگوییم اولی مثل تلویزیون است و دومی مثل مهمانی. ما وقتی میرویم مهمانی دنبال انتقال اطلاعات نیستیم. بلکه میخواهیم ارزش صمیمیت پاس داشته شود، احساسات با هم پیوند بخورد و همدلی ایجاد شود.
الگوی انتقالی فعال و شکننده است. همهٔ ما را میکشاند پای تلویزیون و پیامرسانها و دومی غیرفعال است و محکم. به سادگی از بین نمیرود حتی با بمب و موشک.
راهبرد ما در این شرایط میتواند تقویت، ترویج و توسعهٔ الگوی ارتباطات آیینی باشد. یعنی بیشتر کنار هم باشیم. با مهمانی در خانه، قرار در پارک، دیدار در کافه یا هر شکلی از دیدار، قرار، زیارت و عیادت که هزینهٔ مادی کمتر و ارزش معنایی بیشتری داشته باشد.
ما نیاز داریم با قوّت کنار هم به زندگی ادامه دهیم.
۳۱ خرداد ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
👌2
یادم نمیآید آلارم اذان را کی خاموش کردهام. چون دیشب دیر خوابیدهایم. وقتی بیدار میشوم ساعت ۴:۲۰ است. تلویزیون بیصدا روی شبکه خبر است. مجری دارد حرف میزند. از زیرنویس فقط دو کلمهٔ تایید نشدنش را میبینم. خواهرم با چادر نماز دراز کشیده روبهروی تلویزیون و گوشی را چک میکند. میپرسم خبری شده؟ دا نماز خونده؟ میگوید یکی از دوستام پیام داده فردو رو زدن. آره خونده.
گوشی را که از شارژ در میآورم چشمم میخورد به پیامک برادرزادهام که ساعت ۲:۴۰ فرستاده. سلام عمه، خوبین؟ بیدارین؟ برایش مینویسم الان بیدارم عزیزم. کاری داشتی؟
جواب میدهد میگن فردو رو زدن، سلامت هستین؟
زنگ میزنم بهش. میگویم ما هیچ صدایی نشنیدیم. نگران نباش.
ساعت هفت صبح دوستم از سنندج زنگ میزند. از شروع جنگ این دومین باری است که احوالم را میگیرد. بعد از سلام میپرسد دنگ و بست؟ چونین؟ خاصین؟ صدایش کمی میلرزد. برای او هم همان جواب بالا را تکرار میکنم به علاوه اینکه میخندم و میگویم ایشالا همه مردم ایران در امان باشن و شر آمریکا و اسرائیل به خودشون برگرده. آهی میکشد و میگوید چی بیژم. دی ایتر جنگ قدرته. مردم بینسه قربانی. دوباره دعا میکنم برای همهٔ مردم کشورم. وجه مشترک نگاه ما دو نفر همین امنیتی است که برای هم میخواهیم. دلنگرانی است که با وجود کیلومترها مسافت، برای هم داریم. او سنی، من شیعه، سالهای دوری در خوابگاه دانشگاه هم کلاس نه، هم اتاق بودهایم. اما دلمان برای هم میتپد.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
گوشی را که از شارژ در میآورم چشمم میخورد به پیامک برادرزادهام که ساعت ۲:۴۰ فرستاده. سلام عمه، خوبین؟ بیدارین؟ برایش مینویسم الان بیدارم عزیزم. کاری داشتی؟
جواب میدهد میگن فردو رو زدن، سلامت هستین؟
زنگ میزنم بهش. میگویم ما هیچ صدایی نشنیدیم. نگران نباش.
ساعت هفت صبح دوستم از سنندج زنگ میزند. از شروع جنگ این دومین باری است که احوالم را میگیرد. بعد از سلام میپرسد دنگ و بست؟ چونین؟ خاصین؟ صدایش کمی میلرزد. برای او هم همان جواب بالا را تکرار میکنم به علاوه اینکه میخندم و میگویم ایشالا همه مردم ایران در امان باشن و شر آمریکا و اسرائیل به خودشون برگرده. آهی میکشد و میگوید چی بیژم. دی ایتر جنگ قدرته. مردم بینسه قربانی. دوباره دعا میکنم برای همهٔ مردم کشورم. وجه مشترک نگاه ما دو نفر همین امنیتی است که برای هم میخواهیم. دلنگرانی است که با وجود کیلومترها مسافت، برای هم داریم. او سنی، من شیعه، سالهای دوری در خوابگاه دانشگاه هم کلاس نه، هم اتاق بودهایم. اما دلمان برای هم میتپد.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
❤6
حرف اضافه
یادم نمیآید آلارم اذان را کی خاموش کردهام. چون دیشب دیر خوابیدهایم. وقتی بیدار میشوم ساعت ۴:۲۰ است. تلویزیون بیصدا روی شبکه خبر است. مجری دارد حرف میزند. از زیرنویس فقط دو کلمهٔ تایید نشدنش را میبینم. خواهرم با چادر نماز دراز کشیده روبهروی تلویزیون…
فردو اسم روستایی در پنجاه کیلومتری قم است و از توابع شهر کهک. این روستا در زمان جنگ نزدیک ۱۲۰ شهید داشته و حدود دوبرابر این تعداد هم جانباز. آنقدری که به شوخی میگویند مردمش برای شهادت با هم چشم و همچشمی داشتهاند. بعدها برای زنده نگهداشتن نام این مردم اسم روستایشان را گذاشتهاند روی یکی از سایتهای تأسیسات هستهای که از قضا مکان آن سایت در جادهٔ تهران و دور از روستای فردو است.
امروز که اسمش سرزبانها افتاده گفتم شاید بد نباشد این توضیحات را بدهم.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
امروز که اسمش سرزبانها افتاده گفتم شاید بد نباشد این توضیحات را بدهم.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
❤11
همکارم ماجرای یاکریمهای گیر افتاده توی یک سالن ورزشی را برایمان میگوید که چطور سه تا بچهاش را نجات داده و برای سرپرستی به خواهرش سپرده. بعد دعا میکند خدایا همونجور که از یاکریمها حفاظت میکنی از ما هم بکن.
ما چه میکنیم؟ میگوییم آمین و میخندیم.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
ما چه میکنیم؟ میگوییم آمین و میخندیم.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
❤9
ما کشاورزی داریم به اسم صفر. صفر زیاد میآید اداره. هرباری هم بیاید زیاد مینشیند. جوری که برایش چای میریزیم گاهی حتی خودش میرود چای دوم را میریزد. آدم شوخ و سرزندهای است. امروز تا از در آمد تو همکارم بلند گفت خدایا شر صفر و اسرائیل رو از سر ما کم کن. صفر خودش جزو آمینگوها بود.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
😁7
ما از چند کشاورز درخواستی داشتیم جهت پیشبینی شرایط اضطراری زمان جنگ و خلل وارد نشدن در زندگی مردم روستا. همکارم چهارشنبه به هرکدامشان که زنگ زده بود بیدرنگ گفته بودند چشم. انجامش میدهیم. بعد از اقدام هم تماس گرفته بودند که اگر کار دیگری هم هست در خدمتیم.
همکارم امروز که تعریف میکرد همچنان شگفتزده بود. میگفت همون آقای فلانی هست میاد اینجا فحش میده به نظام، یه جوری استقبال کرد که مونده بودم.
خودم باهاشان حرف نزدهام ببینم طبق کدام جهانبینی چشم گفتهاند اما برایند رفتارشان بهم میفهماند تک تک این مردم یک ایرانند. یک کل منسجم.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
همکارم امروز که تعریف میکرد همچنان شگفتزده بود. میگفت همون آقای فلانی هست میاد اینجا فحش میده به نظام، یه جوری استقبال کرد که مونده بودم.
خودم باهاشان حرف نزدهام ببینم طبق کدام جهانبینی چشم گفتهاند اما برایند رفتارشان بهم میفهماند تک تک این مردم یک ایرانند. یک کل منسجم.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
❤7👍1
حرف اضافه
ما از چند کشاورز درخواستی داشتیم جهت پیشبینی شرایط اضطراری زمان جنگ و خلل وارد نشدن در زندگی مردم روستا. همکارم چهارشنبه به هرکدامشان که زنگ زده بود بیدرنگ گفته بودند چشم. انجامش میدهیم. بعد از اقدام هم تماس گرفته بودند که اگر کار دیگری هم هست در خدمتیم.…
خیال نکنید میخواهم برایتان بهشت بسازم از شرایط موجود. ماهیت انسان ناخالصیهای خودش را دارد که شاید در بحران، ناخالصیها بیشتر بیایند رو.
یکی از همین کشاورزهای چشمگو امروز زنگ زده بود در قبال همکاریاش از ما مجوز ساخت یک خانهٔ صدمتری در باغش را بگیرد. صدمتر ها. میگفت بچههایم یازدهنفرند. از شهر اومدند اینجا بمونند، ما هم جا نداریم. همکارم گفت اینجا که جنگی نشده هنوز ولی گیریم هم بشود تا تو اینو بسازی جنگ تموم شده که.
خانم دیگری هم مراجعه کرده بود برای دریافت مجوز ساخت و ساز در باغ. چون خانهشان در شهرک غرب را رها کرده و پناه آورده بودند به روستا.
صفر هم میگفت خیلیها آمدهاند توی روستایشان دارند خانههای قدیمی و کاهدانها را سفید میکنند تا قابل سکونت شود.
نمیدانم قانونگذار قرار است چه تصمیمی دربارهٔ این درخواستها بگیرد اما منطق حفظ اراضی کشاورزی میگوید ساختن خانهٔ صدمتری تصمیمی عاقلانه نیست. یعنی به جای اینکه یکی از اولویتهای چنین خانوادهای تغییر سبک زندگی باشد میخواهند محیط را با خودشان هماهنگ کنند. نگاهی اومانیستی به طبیعت که خود را مالک آب و خاک و هوا و زمین و درخت میداند پس همه چیز باید به خدمتش در آید.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
یکی از همین کشاورزهای چشمگو امروز زنگ زده بود در قبال همکاریاش از ما مجوز ساخت یک خانهٔ صدمتری در باغش را بگیرد. صدمتر ها. میگفت بچههایم یازدهنفرند. از شهر اومدند اینجا بمونند، ما هم جا نداریم. همکارم گفت اینجا که جنگی نشده هنوز ولی گیریم هم بشود تا تو اینو بسازی جنگ تموم شده که.
خانم دیگری هم مراجعه کرده بود برای دریافت مجوز ساخت و ساز در باغ. چون خانهشان در شهرک غرب را رها کرده و پناه آورده بودند به روستا.
صفر هم میگفت خیلیها آمدهاند توی روستایشان دارند خانههای قدیمی و کاهدانها را سفید میکنند تا قابل سکونت شود.
نمیدانم قانونگذار قرار است چه تصمیمی دربارهٔ این درخواستها بگیرد اما منطق حفظ اراضی کشاورزی میگوید ساختن خانهٔ صدمتری تصمیمی عاقلانه نیست. یعنی به جای اینکه یکی از اولویتهای چنین خانوادهای تغییر سبک زندگی باشد میخواهند محیط را با خودشان هماهنگ کنند. نگاهی اومانیستی به طبیعت که خود را مالک آب و خاک و هوا و زمین و درخت میداند پس همه چیز باید به خدمتش در آید.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
👍10
یک.
من چادریام. از وقتی یادم میآید از آن مدل چادریهایی بودهام که به جز جلوی محارم همیشه چادر سرم کردهام. حتی بعد از استخدام و در تمام بازدیدهای میدانی با وجود جو ناخوشایند محل کارم به انتخابم. تنها باری که یادم میآید چادر از سرم درآوردهام چند روز آخر کارهای آزمایشگاهی دوران ارشدم بود آنهم به خاطر خطر اشتعال مواد اسیدی. توی این یک سال و نیمی هم که دچار درد شانه و گردن درد شدهام با وجود اذیتی که وزن چادر دارد باز هم ازش جدا نشدهام جز توی محیط اداره. خیلیها بهم گفتهاند عبا بپوش یا مانتو و شلوار مناسب، اما به دلایل عزیزی خواستهام چادری بمانم.
دو.
از آن طرف به جای مقنعه روسری یا شال سر میکنم و دوبیشتر مانتو شلوارهایم لباس فرم نیستند. حدود یک ماه پیش که خیلی گرم بود مانتوی کوتاه خیلی گشادی پوشیدم با یک شلوار همرنگ و گشاد. کوتاه که میگویم کمی بالای زانو. با یک روسری خاکستری و مشکی. چند روز بعد آقای رییس برادرانه و بسیار محترمانه تقاضا کرد لباس مناسب شأن اداری بپوشم چون از سازمان لباس نامناسبم را گزارش کرده بودند. گفتم چشم و دیگر آن لباسها را نپوشیدم.
سه.
از پریشب خانه نبودهام. امروز که رفتم اداره با همان لباسها رفتم سرکار البته یک روسری سرمهای تک رنگ از خواهرم قرض کردم. همان اول صبح به آقای معاون گفتم لطفا به لباسهای نامناسبم گیر ندید من خونه نبودم و خندیدیم.
چهار.
قصد پوشیدن آن لباسها را در اداره نداشتم اما به خاطر شرایط مادرم ناچار به رفت و آمدم. گردن دردم هم به خاطر حمل مدام لپتاپ عود کرده وگرنه سرکار چادر سرم میکردم. با وجود نقدهایی که به پوشش اداری دارم اما دلم نمیخواهد در این شرایط بشود اولویتم پس به قول جلال باید مرتب باشم و در چارچوب اداری حرکت کنم.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
من چادریام. از وقتی یادم میآید از آن مدل چادریهایی بودهام که به جز جلوی محارم همیشه چادر سرم کردهام. حتی بعد از استخدام و در تمام بازدیدهای میدانی با وجود جو ناخوشایند محل کارم به انتخابم. تنها باری که یادم میآید چادر از سرم درآوردهام چند روز آخر کارهای آزمایشگاهی دوران ارشدم بود آنهم به خاطر خطر اشتعال مواد اسیدی. توی این یک سال و نیمی هم که دچار درد شانه و گردن درد شدهام با وجود اذیتی که وزن چادر دارد باز هم ازش جدا نشدهام جز توی محیط اداره. خیلیها بهم گفتهاند عبا بپوش یا مانتو و شلوار مناسب، اما به دلایل عزیزی خواستهام چادری بمانم.
دو.
از آن طرف به جای مقنعه روسری یا شال سر میکنم و دوبیشتر مانتو شلوارهایم لباس فرم نیستند. حدود یک ماه پیش که خیلی گرم بود مانتوی کوتاه خیلی گشادی پوشیدم با یک شلوار همرنگ و گشاد. کوتاه که میگویم کمی بالای زانو. با یک روسری خاکستری و مشکی. چند روز بعد آقای رییس برادرانه و بسیار محترمانه تقاضا کرد لباس مناسب شأن اداری بپوشم چون از سازمان لباس نامناسبم را گزارش کرده بودند. گفتم چشم و دیگر آن لباسها را نپوشیدم.
سه.
از پریشب خانه نبودهام. امروز که رفتم اداره با همان لباسها رفتم سرکار البته یک روسری سرمهای تک رنگ از خواهرم قرض کردم. همان اول صبح به آقای معاون گفتم لطفا به لباسهای نامناسبم گیر ندید من خونه نبودم و خندیدیم.
چهار.
قصد پوشیدن آن لباسها را در اداره نداشتم اما به خاطر شرایط مادرم ناچار به رفت و آمدم. گردن دردم هم به خاطر حمل مدام لپتاپ عود کرده وگرنه سرکار چادر سرم میکردم. با وجود نقدهایی که به پوشش اداری دارم اما دلم نمیخواهد در این شرایط بشود اولویتم پس به قول جلال باید مرتب باشم و در چارچوب اداری حرکت کنم.
اول تیر ۱۴۰۴
@HarfeHezafeH
👍6