حرف اضافه
صبح رفتم خاکسپاری این مرحوم. همزمان تشییع سه نفر بود. اولیش ظاهراً مرد جوانی بود چون یکی از خواهرهایش شین*کرده بود و مور* میآورد که بچههات کوچیکند داداش. دومی هم مادر شهیدی بود که ناخواسته به نماز میتش رسیدیم. سومی هم پدر همکارمان بود. همین حضور حدود…
از آداب سوگواری ما اینه که در مرگ عزیزانمون شین میکنیم. شین یعنی صورتهامون رو میکَنیم. به این صورت که با ناخنهای دست از گونه تا پایین صورت رو خراش میدیم و هر چه شدت شین کردن بیشتر باشه زخمها عمیقترند.
این رسم درگذشته خیلی پررنگ بوده به خصوص در داغ جوان. الان خیلی کم شده.
شین کردن جدای از اینکه واکنش طبیعی زنان به مرگ عزیزانشون بوده، کم کم آدابی هم پیدا کرده. مثلاً شین مخصوص زنان هست و مردان در سوگ به پیشانیشون میزنند. کسی که شین میکنه همزمان باهاش میگه وِی وِی. (تلفظ و همونیه که در ویس بالا گفتم). احتمالاً وی مخفف وای باشه گرچه شنیدم اسم فرشتهٔ مرگ هست.
وقتی افراد دیگه برای عرض تسلیت میان پیش خانوادهٔ داغدار، رو در روی هم که قرار میگیرند اونا هم شین میکنند تا وقتی که بشینند. گرچه الان به جاش معمولاً به سینه میزنند و حسینحسین میگن.
خیلی از خانمهای منطقهٔ ما وقتی چندتا پسر دارند و دختر ندارند میگن میخوایم یه دختر بیاریم که شین کَرمون باشه.
شینکَر یعنی شین کننده.
این اصطلاحیه برای نشون دادن محبت بیشتر دخترها به والدین.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
این رسم درگذشته خیلی پررنگ بوده به خصوص در داغ جوان. الان خیلی کم شده.
شین کردن جدای از اینکه واکنش طبیعی زنان به مرگ عزیزانشون بوده، کم کم آدابی هم پیدا کرده. مثلاً شین مخصوص زنان هست و مردان در سوگ به پیشانیشون میزنند. کسی که شین میکنه همزمان باهاش میگه وِی وِی. (تلفظ و همونیه که در ویس بالا گفتم). احتمالاً وی مخفف وای باشه گرچه شنیدم اسم فرشتهٔ مرگ هست.
وقتی افراد دیگه برای عرض تسلیت میان پیش خانوادهٔ داغدار، رو در روی هم که قرار میگیرند اونا هم شین میکنند تا وقتی که بشینند. گرچه الان به جاش معمولاً به سینه میزنند و حسینحسین میگن.
خیلی از خانمهای منطقهٔ ما وقتی چندتا پسر دارند و دختر ندارند میگن میخوایم یه دختر بیاریم که شین کَرمون باشه.
شینکَر یعنی شین کننده.
این اصطلاحیه برای نشون دادن محبت بیشتر دخترها به والدین.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
❤8👌1
❤14
خانومه شیرازیه. میگه من جورِ خیلی از دخترا تو یه سنی خواستْگار زیاد داشتم.
ما هم به جای مثل میگیم جور.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی@HarfeHEzafeH
ما هم به جای مثل میگیم جور.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی@HarfeHEzafeH
👌6
بعد صدسال دیروز توی حرم دیدمش. از فارغ التحصیلی کارشناسی ندیده بودمش. ده سال پیش وقتی رفتم اصل مدرکم را بگیرم دانشگاه نبود. اما هر سال روز معلم بهش زنگ میزدم. بعد از بازنشستگی ساکن قم شده بودند. کتابم که چاپ شد یکی از کسانی که دوست داشتم کتاب را بهش هدیه بدهم ایشان بود. اما در این دو سال جور نشد.
امسال برای اولین بار سال نو زنگ زدم و گفتم استاد هر وقت رفتید حرم زنگ بزنید بیام ببینمتون. شب تولد حضرت معصومه زنگ زد که من نبودم. دیروز عصر زنگ زد. بدو اسنپ گرفتم و رفتم. از کتابم توی خانه نداشتم. یکی از کتابهایی را که صبرا خواسته بود (سلام صبرا) برایش بردم.
کنار در حجرهٔ آرامگاه پروین اعتصامی قرار گذاشتیم.
بعد از سلام و حال و احوال پرسید چطور شناختید؟
گفتم استاد چهرهتون تغییر نکرده.
و توی دلم گفتم سفید شدن سر و ریش که چهرهٔ آدم را عوض نمیکند.
حیف یادم رفت پیشاپیش روز معلم را حضوری تبریک بگویم.
امسال برای اولین بار سال نو زنگ زدم و گفتم استاد هر وقت رفتید حرم زنگ بزنید بیام ببینمتون. شب تولد حضرت معصومه زنگ زد که من نبودم. دیروز عصر زنگ زد. بدو اسنپ گرفتم و رفتم. از کتابم توی خانه نداشتم. یکی از کتابهایی را که صبرا خواسته بود (سلام صبرا) برایش بردم.
کنار در حجرهٔ آرامگاه پروین اعتصامی قرار گذاشتیم.
بعد از سلام و حال و احوال پرسید چطور شناختید؟
گفتم استاد چهرهتون تغییر نکرده.
و توی دلم گفتم سفید شدن سر و ریش که چهرهٔ آدم را عوض نمیکند.
حیف یادم رفت پیشاپیش روز معلم را حضوری تبریک بگویم.
❤7
حرف اضافه
یکی از دعاهای ایرانیها در حق همدیگه «عاقبت به خیر باشی»ه. ما بهش میگیم آخر خیر شدن. متضادش چی میشه؟ آخر شر. #کلمه_بازی
دوستم داره از استاد دوره کارشناسیشون حرف میزنه که همیشه خودش رو با یه پرتقالفروش مقایسه میکرده و ناامید بوده از وضعیت زندگیش. میگه شاید دیگه ادامه نداده باشه به تدریس چون ما دیگه توی دانشگاه ندیدیمش.
بهش میگم به قول ما آخر نیاورده.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
بهش میگم به قول ما آخر نیاورده.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
😢2
حرف اضافه
خانم جسارتا یه نکتهای رو عرض کنم خدمتتون. الان آمار طلاق رو به افزایشه عاملش هم بیحجابی خانمهاست. شما چادرتون رو زمین نذارید. من سکوت کرده بودم ببینم منبر راننده اسنپ به کجا میرسد. در حالیکه نزدیک ایستگاه بودیم گفت شاید شما خانما درک نکنید ولی ما آقایون…
داشتم با تلفن حرف میزدم که پژو ۲۰۶ سفیدی نگه داشت. مسیرم را که گفتم اثر کلمات«تا یه جایی میرسونمت که بهتر از اینجا باشه. سوار شو نجات پیدا کنی از گرما. ما هم خمس مالمون رو بدیم» باعث شد به تردیدم غلبه کنم. سه تا هندوانه را کف ماشین گذاشته بود. عذرخواهی کرد که یکیشان جلوی پایم را گرفته. مکالمهام را کمی طولانی کردم از ترس اینکه الان نپرسد مجردی یا متاهل و در ادامه مجبور شوم بگویم جواب این سؤالها چه نفعی براتون داره. یا به دروغ برای خودم همسری بسازم و پسری یا پسرانی. هراس سوار شدن در ماشینهای شخصی زودتر از زنان مینشیند روی صندلی عقب. و شهردار این شهر کجا میفهمد چنین هراسی را؟ وگرنه چرا این خیابان نه تاکسی مسیری دارد نه اتوبوس اما تا دلت بخواهد بیش از حد تراکمش جمیعت دارد بی امکانات حداقلی رفت و آمد.
راننده شاید پنجاه و یکی دو ساله بود. تلفنم که تمام شد گفت کولر رو روشن کردم و دریچه رو گذاشتم سمت شما. وقتی شیشههای ماشین بالا هستند ترسم بیشتر است با وجود کولر و لطف مرد نمیشد شدت ترسم را کم کنم. اما تشکر کردم و با خداخیرتون بده در این هوای گرم، پای خدا را کشیدم وسط که نفر سومی بینمان باشد. در جوابم گفت من یه جایی کار میکنم هشت ساعت فقط با اینورتر برق داریم. نپرسیدم شغلش چیست اما توی چند دقیقۀ مسیر از نامدیریتی برق گفت و سفارش کرد یک منبع آب بگیرم که با برق پاور دوازده ولت کار میکند. حرفهایش تمام نشده رسیدیم سر خیابان. اجازه نداد پیاده شوم. گفت من که تا اینجا اومدم و تا در خانه رساندم. هنوز هم نمیدانم چه دعایی بکنم در حق آدم امنی که نجاتم داد از گرما و محترمم داشت.
الان که برای دا ماجرا را تعریف کردم گفت آدم بِسلمون پیدا میشه. و من دعا کردم این مسلمانیها زیاد شود.
#از_تاکسی@HarfeHEzafeH
راننده شاید پنجاه و یکی دو ساله بود. تلفنم که تمام شد گفت کولر رو روشن کردم و دریچه رو گذاشتم سمت شما. وقتی شیشههای ماشین بالا هستند ترسم بیشتر است با وجود کولر و لطف مرد نمیشد شدت ترسم را کم کنم. اما تشکر کردم و با خداخیرتون بده در این هوای گرم، پای خدا را کشیدم وسط که نفر سومی بینمان باشد. در جوابم گفت من یه جایی کار میکنم هشت ساعت فقط با اینورتر برق داریم. نپرسیدم شغلش چیست اما توی چند دقیقۀ مسیر از نامدیریتی برق گفت و سفارش کرد یک منبع آب بگیرم که با برق پاور دوازده ولت کار میکند. حرفهایش تمام نشده رسیدیم سر خیابان. اجازه نداد پیاده شوم. گفت من که تا اینجا اومدم و تا در خانه رساندم. هنوز هم نمیدانم چه دعایی بکنم در حق آدم امنی که نجاتم داد از گرما و محترمم داشت.
الان که برای دا ماجرا را تعریف کردم گفت آدم بِسلمون پیدا میشه. و من دعا کردم این مسلمانیها زیاد شود.
#از_تاکسی@HarfeHEzafeH
❤17😇1
جنگ در ما زندگی می کند
Shurum.Cloud | شوروم
قسمت صد و پانزدهم #پادکست شوروم:
روایت «جنگ در ما زندگی میکند» از زینب خزایی
بخش #صداها
منتشر شده در شمارهی بیست و پنجم شوروم، ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
راوی: آوا کیارسی
@ShurumCloud
روایت «جنگ در ما زندگی میکند» از زینب خزایی
بخش #صداها
منتشر شده در شمارهی بیست و پنجم شوروم، ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
راوی: آوا کیارسی
@ShurumCloud
❤3
مَشَد خونهٔ پیشُن مانِه.
این را دوست بیرجندیام میگوید. معنای لفظی پیشُن، پستو و اتاق پشتی است. مثل کنج دنجی که آدم در آن احساس راحتی میکند.
مَشَد خونهٔ پیشُن مانِه. یعنی مشهد مثل خونهٔ خودمونه.
#کلمه_بازی
این را دوست بیرجندیام میگوید. معنای لفظی پیشُن، پستو و اتاق پشتی است. مثل کنج دنجی که آدم در آن احساس راحتی میکند.
مَشَد خونهٔ پیشُن مانِه. یعنی مشهد مثل خونهٔ خودمونه.
#کلمه_بازی
❤12
حرف اضافه
امروز تولد مصطفاست. دیشب قبل از اذان صبح بود یا بعدش خوابش را میدیدم. خواب در اکنون بود. میخواستیم برویم روستا. به برادر کوچکم میگفتیم شما برید منم با مصطفا میام. مصطفا برایم زنده بود. مثل تمام خوابهای این سیزده سال. دو هفته پیش که داشتم با آقای سینِ…
توی قطارم. صبح پونصد کلمهای دربارهٔ مصطفا نوشتهام. برای تکمیل ایدهام به برادرزادهام پیام میدهم که من دارم درباره مصی مینویسم. چرا خواستی عکس گروه عکس مصی باشه؟ و تا چندسال هم برای تولدش آپدیتش میکردی.
گروه منظورم گروه خواهر زاده برادرزادههاست که لوگویش عکس مصطفاست با این کلمات:
بَبَه روح یک جهان بی روح. بَبَه اسم انتخابی مصطفا برای خودش است. در ادامهٔ جوابهای حسین توضیح میدهم دارم متنی برایش مینویسم و بعد آنقدر دست و پا میزنم که دیگر نمیتوانم ادامه دهم. تمام پیام صوتیام هفت ثانیه شده. با گریه مینویسم فکر نمیکردم نوشتن ازش هنوز برام سخت باشه.
#مصطفای_ما
گروه منظورم گروه خواهر زاده برادرزادههاست که لوگویش عکس مصطفاست با این کلمات:
بَبَه روح یک جهان بی روح. بَبَه اسم انتخابی مصطفا برای خودش است. در ادامهٔ جوابهای حسین توضیح میدهم دارم متنی برایش مینویسم و بعد آنقدر دست و پا میزنم که دیگر نمیتوانم ادامه دهم. تمام پیام صوتیام هفت ثانیه شده. با گریه مینویسم فکر نمیکردم نوشتن ازش هنوز برام سخت باشه.
#مصطفای_ما
❤10💔6
صدایش قبل از خودش از پلههای سالن آمد بالا: توی قطارم دارم میرم مشهد. آره را جوری گفت که از قیافهاش ذوق میبارید. جوری که منِ همسفرش هم به وجد آمدم. وقتی در ادامه گفت اسمم برای خادمی حرم دراومده، من هم شریک ذوقش شدم.
😍11
سر در ایوان طلای صحن آزادی زدهاند ای حرمت ملجأ درماندگان. توی برق آفتاب دیروز ظهر خانم جوانی سرش را بالا گرفته بود و با زبان کردی میگفت منتظرم مشکل جواد و راضیه رو حل کنی. یه کیسه نمک نذر جوادت میکنم. منتظر خبر خوبتم. نمیتوانستم به گریه ادامه دهم یا بخندم از این همه نداری. توقع داشتم در ادامه به امام رضا بگوید باش؟
❤12💔2
داره عکس دوقلوها رو نشونم میده و میگه بزرگه فقیره. فقیر در این جا یعنی آروم. ساکت. مظلوم.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌5❤1
ساعت هفت تا هشت جلسه داشتم در گوگل میت. برنامهٔ قطع برق امروز هم ساعت هفت تا نه شب بود. ولی برق قطع نشد. چون احتمالا قبلش که من خانه نبودم این اتفاق افتاده بود.
قبل از جلسه گوشی و لپتاپم را شارژ کرده بودم. شمع و فندک هم کنار دستم حاضر بود. نگرانی بابت قطعی نداشتم اما خوشحال شدم که نشد و چند بار ناخودآگاه گفتم خدایا شکرت.
عامل قطع برق سوء مدیریت دولتهاست و فرهنگ نادرست مصرف ما. کاش همین دو عامل تبدیلمان کند به آدمهای شکرگزار و قدردان نعمات و مصرف کنندگان درستی ازمان بسازد.
قبل از جلسه گوشی و لپتاپم را شارژ کرده بودم. شمع و فندک هم کنار دستم حاضر بود. نگرانی بابت قطعی نداشتم اما خوشحال شدم که نشد و چند بار ناخودآگاه گفتم خدایا شکرت.
عامل قطع برق سوء مدیریت دولتهاست و فرهنگ نادرست مصرف ما. کاش همین دو عامل تبدیلمان کند به آدمهای شکرگزار و قدردان نعمات و مصرف کنندگان درستی ازمان بسازد.
💔6👍3👌1
حرف اضافه
بازیهاش که با گوشی تموم شد اومد کنارم. من داشتم ویسهای کاری رو میشنیدم. بهم گفت خاله زینب بیا بریم بازی کنیم همهش گوشی دستته. #از_دخترک
از شبکه پویا کارتون میبیند. ازم میخواهد کنارش بنشینم. مینشینم. به خیال اینکه حواسش نیست کتاب در سوگ و عشق یاران را باز میکنم تا جستار امیرحسین جهانبگلو را بخوانم. همان لحظه سرش را برمیگرداند سمتم. کتاب را میبندد. نخون.
مشغول دیدن که میشود میخواهم اینجا پست بگذارم دوباره برمیگردد گوشی را از دستم میگیرد. ببین.
#از_دخترک
مشغول دیدن که میشود میخواهم اینجا پست بگذارم دوباره برمیگردد گوشی را از دستم میگیرد. ببین.
#از_دخترک
🤩3👏2😁2🍓1