حرف اضافه
321 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
45 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
حرف اضافه
فرض کنید از جلوی خانه همسایه رد می‌شوید سلام و علیکی می‌کنید و خوش و بشی. او دعوتتان می‌کند به داخل. شما در جوابش چه می‌گویید؟ در زبان لکی می‌گویند آبادان باشه و در کردی آباد باشه. یعنی خانه‌ات آباد و آبادان. #کلمه_بازی
قبلاً این‌جوری بود که روز پاتختی مهمون‌ها برای عروس و داماد هدیه می‌بردند بعدا که پاتختی حذف شد توی تالار سرعقد اعلام می‌کردند و یه نفر از طرف صاحب مجلس وقتی هدیه رو می‌گرفت می‌گفت مالی آوا آقای محمدی یه تومن. یعنی آقای محمدی یه تومن داد‌ خونه‌ش آباد. گمونم موقع شاباش دادن هم می‌گفتند.
ما به خونه می‌گیم مال. مال این‌جا هم می‌تونه خونه معنی بده هم مال و اموال.
به طورکلی دعاییه که مخصوص زمان هدیه دادن و در حالت کلی‌تر انفاقه.
حتی به فراخور سبک زندگی می‌تونه جاهای دیگه هم کاربرد داشته باشه. مثلاً شما به من یه پولی قرض دادید و من بعد از دریافتش بهتون می‌گم مالی آوا.
مورد داشتیم برای تبریک تولد هم به من گفتنش:)



+تلفظ آوا رو‌ ویس می‌دم.


#زبان_لکی
#کلمه_بازی
3
حرف اضافه
از روز تولدم تا حالا هیچ شبی خانه نبوده‌ام و روز هم جز برای برداشتن وسیله‌ای یا انجام‌ کارکوتاهی به آن سرنزده‌ام. دیروز اما به خاطر مهمانم برگشتم. نور افتاده روی سرامیک‌های تمیز، صدای جوشیدن کتری و بوی کتلت و سالاد شیرازی خانه را زنده کرد. عصر مثل اسبی که…
بعد از حدود سه ساعت‌ معطلی برای انجام کاری، دست خالی به خاطر خطای سامانه برگشتم خانه. خطا چه بود؟ نمی‌توانست تشخیص دهد مجردم یا متأهل. زور آفتاب چربیده بود به مغزم تا با وجود آن حجم غم، فرمان صدور اشک را صادر کند. همین که رسیدم جلوی مجتمع یادم آمد جای خون‌های آن‌ روز را آب نکشیده‌ام. سرشیر‌های آشپزخانه و سرویس بهداشتی به شلنگ نمی‌خوردند پس باید از شیر تراس کمک می‌گرفتم. آن هم شلنگ بلندتری می‌خواست.
از نگهبان پرسیدم چنین ابزاری دارید؟ بلهٔ مرددی که شایسته یک کالای لوکس بود، تحویلم داد و وقتی پرسیدم می‌تونم چند دقیقه ازتون امانت بگیرمش؟
جواب داد باید از آقای فلان که از اعضای هیئت مدیره است اجازه بگیرم. در حالی‌که از سایهٔ بوروکراسی که تا دم در خانه دنبالم کرده بود، در امان نبودم گفتم پس شما اجازه‌تونو بگیرید من عصر میام. سرش را تکان داد و گفت شما چرا؟ بگید آقاتون بیاد.
با لبخندی زورکی گفتم من تنهام. جوری غم آمد توی چهره‌اش که همان‌جا می‌خواستم بنشینم به جبران تمام سال‌های مجردی و سامانهٔ نادانی که نمی‌توانست وضعیت گروتسکم را تشخیص دهد بزنم بر سینه و بر سر. اما گرسنگی نگذاشت.
آمدم خانه، دانه دانه کتلت‌های بندانگشتی را که با شادی پخته بودم با غم روانهٔ اندرون کردم و در حالی‌ پتو را کشیدم روی سرم برای خواب که یاد مادربزرگ دوستم افتادم که می‌گفت هیچ وقت با غم نخوابید موهاتون سفید می‌شه و من صدسال است دچارش شده‌ام.


#از_زندگی
😢3💔21