حرف اضافه
من لب تراس ایستاده بودم و او روی تاب. پارک روبهرو را میدیدم و میخواندم شب به گلستان تنها منتظرت بودم منتظرت بودم. چون بقیه شعر یادم نمیآمد با لالالالا لالالا ادامه دادم. دخترک خیال میکرد این هم جزو بازی است او هم در لالاییها همراهیام کرد. #از_دخترک
بلبل خرماهای تهران صبح نمازیش رو دلنشینتر میکنند.
❤7
اسمهای منتهی به ه هم پروندهٔ جالبی دارن میشن. دیروز اسم نافله رو دیدم. قبلا هم فرشیده، امانه، شفیقه، عفیفه، مخدره و پاییزه رو شنیده بودم.
یادمه وقتی دبیرستانی بودم مسعوده برام عجیب بود. اون موقع همیشه میگفتم چرا فرید قشنگتر از فریده است؟ یا اگه مسعود قشنگه دلیل نمیشه مسعوده هم قشنگ باشه.
و خب توی ذهنم همیشه این ایده بود که لابد کسانی که این اسامی رو میذارن اسم پسرونهش رو دوست داشتند و حالا که بچه دختر شده با اضافه کردن ه به آرزوشون میرسند.
معلومه که فکر من فقط یه احتماله اما میخوام ذهن یه دختر دبیرستانی رو در صدسال پیش پدیدارشناسی میکنم.
#اسم_فامیل_بازی
یادمه وقتی دبیرستانی بودم مسعوده برام عجیب بود. اون موقع همیشه میگفتم چرا فرید قشنگتر از فریده است؟ یا اگه مسعود قشنگه دلیل نمیشه مسعوده هم قشنگ باشه.
و خب توی ذهنم همیشه این ایده بود که لابد کسانی که این اسامی رو میذارن اسم پسرونهش رو دوست داشتند و حالا که بچه دختر شده با اضافه کردن ه به آرزوشون میرسند.
معلومه که فکر من فقط یه احتماله اما میخوام ذهن یه دختر دبیرستانی رو در صدسال پیش پدیدارشناسی میکنم.
#اسم_فامیل_بازی
😁2💘1
ما آلوچه که زیاد میخوریم دندونامون حال میشه. حال شدن شبیه از حال رفتنه. انگار دندونات در واکنش به ترشی از حال میرن و دیگه نمیتونن به خوردن ادامه بدن:)
توی فارسی شنیدم میگن دندونامون کال میشه کُند میشه هم شنیدم.
حال و کال به هم ربطی دارند یعنی؟
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
توی فارسی شنیدم میگن دندونامون کال میشه کُند میشه هم شنیدم.
حال و کال به هم ربطی دارند یعنی؟
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌5
حرف اضافه
ما آلوچه که زیاد میخوریم دندونامون حال میشه. حال شدن شبیه از حال رفتنه. انگار دندونات در واکنش به ترشی از حال میرن و دیگه نمیتونن به خوردن ادامه بدن:) توی فارسی شنیدم میگن دندونامون کال میشه کُند میشه هم شنیدم. حال و کال به هم ربطی دارند یعنی؟ #زبان_لکی…
کرمانیها وقتی آلوچه زیاد میخورند و دندوناشون به ترشیش حساس میشه میگن دندونامون کور شد.
اضافه کنم که زاهدانیها، خراسانجنوبیها و سنگسریها هم همین رو میگند.
#کلمه_بازی
اضافه کنم که زاهدانیها، خراسانجنوبیها و سنگسریها هم همین رو میگند.
#کلمه_بازی
👌5❤1
توی محله دهقان و خیابون پیروزی به تقاطع خیابونهای محصل و ریحانی، چهارراه «پدر و پسر» میگن. قصهش هم برمیگرده به اولین مغازه الکتریکی در یه ضلع چهارراه. حدود شصت سال پیش هنوز ساخت و ساز توی این محله شروع نشده بود. وقتی اولین چهارراه اونجا شکل گرفت آقای محمدتقی وهابی شبستری اومد توی ضلع شمال شرقیش یه مغازه الکتریکی زد و پسرش هم وردستش شد. بعدها کم کم مغازههای دیگهای هم در سه ضلع دیگه چهار راه باز شد که مالکشون همین پدر و پسر بودند. اهالی محل اسم چهار راه رو گذاشتند پدر و پسر.
#از_جاها
#از_جاها
فرارو
عجیبترین چهارراه تهران
اهالی محله دهقان و خیابان پیروزی درشرق تهران به تقاطع خیابانهای محصل و ریحانی، چهارراه «پدر و پسر» میگویند.
❤3
صبح بوی قورمه سبزی میآمد. ساعت را نگاه کردم 6:37 بود. با خودم گفتم زن این خانه حتما مثل مادرم صبح نمازی غذایش را بار گذاشته. هی راه رفتم و هی بو باهام میآمد. شاید تا دویست متر جلوتر بو محله را برداشته بود. نسیم خنک و هوای تمیز صبح هم به انتشارش کمک میکرد.
👌9
یک.
من آدم تنددستیام در نوشتن. البته اگر قصدش را کنم. دوم فروردین خوشخوشان نشسته بودم به نوشتن.
برنامهام این بود تا فردا تمامش کنم. چند روز بعد هم بازنویسی کنم و پروندهاش را ببندم. یک صفحهای نوشته بودم که آن اتفاق عجیب و تلخ افتاد. صفحهٔ ورد را بستم و دیگر از آن موضوع ننوشتم. نشد که بنویسم. آن اتفاق نگذاشت.
موضوعی که چندماه بود بهش فکر کرده بودم رفت.
از گوشهٔ بامی که پریدیم پریدیم.
من آدم تنددستیام در نوشتن. البته اگر قصدش را کنم. دوم فروردین خوشخوشان نشسته بودم به نوشتن.
برنامهام این بود تا فردا تمامش کنم. چند روز بعد هم بازنویسی کنم و پروندهاش را ببندم. یک صفحهای نوشته بودم که آن اتفاق عجیب و تلخ افتاد. صفحهٔ ورد را بستم و دیگر از آن موضوع ننوشتم. نشد که بنویسم. آن اتفاق نگذاشت.
موضوعی که چندماه بود بهش فکر کرده بودم رفت.
از گوشهٔ بامی که پریدیم پریدیم.
دو.
ذهنم شده بود جمع نمیشود دگر هر چه تو میپراکنی.
و تلخی مثل جام زهر کبودی بود که یک آدم زشت گرفته بودش جلوی صورتم و با هر تکان به زور ذرهای ازش به جانم میریخت. انگار کن زهر.
هر روز صفحه ورد را باز میکردم و در جدال با کراهت و تلخی بودم.
موضوع دیگری انتخاب کرده بودم که نرم باشد و وصلم کند به لطافت. و چه بهتر از رابطهٔ زبان مادریام و طبیعت.
ذهنم شده بود جمع نمیشود دگر هر چه تو میپراکنی.
و تلخی مثل جام زهر کبودی بود که یک آدم زشت گرفته بودش جلوی صورتم و با هر تکان به زور ذرهای ازش به جانم میریخت. انگار کن زهر.
هر روز صفحه ورد را باز میکردم و در جدال با کراهت و تلخی بودم.
موضوع دیگری انتخاب کرده بودم که نرم باشد و وصلم کند به لطافت. و چه بهتر از رابطهٔ زبان مادریام و طبیعت.
💔2
حرف اضافه
دو. ذهنم شده بود جمع نمیشود دگر هر چه تو میپراکنی. و تلخی مثل جام زهر کبودی بود که یک آدم زشت گرفته بودش جلوی صورتم و با هر تکان به زور ذرهای ازش به جانم میریخت. انگار کن زهر. هر روز صفحه ورد را باز میکردم و در جدال با کراهت و تلخی بودم. موضوع دیگری…
سه.
دوم کجا دوازدهم کجا؟ به خودم قول داده بودم هر طور شده امروز تمامش میکنم و فردا را روز گردش اعلام میکنم. حتی از خیر دیدن فیلم رها که بلیتش را گرفته بودم گذشتم.
توی اینستاگرام استوری کردم اگر کسی میخواهد کد را برایش بفرستم. دوستم نوشت کدوم سینما؟ پرسیدم مگه قمی؟ اگه هستی فردا با هم بریم بیرون. سیزده رو به در کنیم.
گفت نه خونهم. تنهام. تو بیا. اینجا میریم بیرون.
بهش گفتم وضعیتم این است. قول داد پرایوسیام (دقیقا همین را گفت) را تأمین کند تا کارم را تمام کنم. یک ساعت بعد با لپتاپ راهی اسلامشهر بودم.
با این زمزمه: به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی.
دوم کجا دوازدهم کجا؟ به خودم قول داده بودم هر طور شده امروز تمامش میکنم و فردا را روز گردش اعلام میکنم. حتی از خیر دیدن فیلم رها که بلیتش را گرفته بودم گذشتم.
توی اینستاگرام استوری کردم اگر کسی میخواهد کد را برایش بفرستم. دوستم نوشت کدوم سینما؟ پرسیدم مگه قمی؟ اگه هستی فردا با هم بریم بیرون. سیزده رو به در کنیم.
گفت نه خونهم. تنهام. تو بیا. اینجا میریم بیرون.
بهش گفتم وضعیتم این است. قول داد پرایوسیام (دقیقا همین را گفت) را تأمین کند تا کارم را تمام کنم. یک ساعت بعد با لپتاپ راهی اسلامشهر بودم.
با این زمزمه: به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی.
حرف اضافه
سه. دوم کجا دوازدهم کجا؟ به خودم قول داده بودم هر طور شده امروز تمامش میکنم و فردا را روز گردش اعلام میکنم. حتی از خیر دیدن فیلم رها که بلیتش را گرفته بودم گذشتم. توی اینستاگرام استوری کردم اگر کسی میخواهد کد را برایش بفرستم. دوستم نوشت کدوم سینما؟ پرسیدم…
چهار.
هجرت نجات بود. شب دوستم خوابید و من بیدار ماندم. در سکوت خانه و سرمایی که از درِ باز ماندهٔ بهار خواب خودش را کشانده بود روی پوست نازکم. سرما پر زورتر از کافئین است برای هشیاری. دو ساعت بعد متن را نوشته بودم.
گرچه دوستش نداشتم اما همینکه توانسته بودم به عنوان نسخهٔ اول به سرانجام برسانمش رضایتبخش بود.
هجرت نجات بود. شب دوستم خوابید و من بیدار ماندم. در سکوت خانه و سرمایی که از درِ باز ماندهٔ بهار خواب خودش را کشانده بود روی پوست نازکم. سرما پر زورتر از کافئین است برای هشیاری. دو ساعت بعد متن را نوشته بودم.
گرچه دوستش نداشتم اما همینکه توانسته بودم به عنوان نسخهٔ اول به سرانجام برسانمش رضایتبخش بود.
👌3
حرف اضافه
چهار. هجرت نجات بود. شب دوستم خوابید و من بیدار ماندم. در سکوت خانه و سرمایی که از درِ باز ماندهٔ بهار خواب خودش را کشانده بود روی پوست نازکم. سرما پر زورتر از کافئین است برای هشیاری. دو ساعت بعد متن را نوشته بودم. گرچه دوستش نداشتم اما همینکه توانسته بودم…
پنج.
دوبیشتر متنهایم همانی هستند که در نسخهٔ اول بودهاند مگر با تغییری جزیی. این یکی اما در سایهٔ رنجی متولد شده بود که خودم اثراتش را در چینش کلماتم میدیدم.
تا دوازده روز بعد یکبار هم سراغش را نگرفتم. موضوع که نرم بود چرا ازش اجتناب میکردم؟ چون وصلم میکرد به آن تلخی و کبودی.
خودم را مشغول کار دیگری کردم.
شنبه تصمیم گرفتم متن را بازنویسی کنم و بفرستم برای استاد.
دو شب صفحه را باز میکردم و دریغ از اینکه حتی دست ببرم برای جابجا کردن دو حرف.
به قول سایه نشسته بودم به صفحه نگاه میکردم. صفحهای که آه میکشید.
دوبیشتر متنهایم همانی هستند که در نسخهٔ اول بودهاند مگر با تغییری جزیی. این یکی اما در سایهٔ رنجی متولد شده بود که خودم اثراتش را در چینش کلماتم میدیدم.
تا دوازده روز بعد یکبار هم سراغش را نگرفتم. موضوع که نرم بود چرا ازش اجتناب میکردم؟ چون وصلم میکرد به آن تلخی و کبودی.
خودم را مشغول کار دیگری کردم.
شنبه تصمیم گرفتم متن را بازنویسی کنم و بفرستم برای استاد.
دو شب صفحه را باز میکردم و دریغ از اینکه حتی دست ببرم برای جابجا کردن دو حرف.
به قول سایه نشسته بودم به صفحه نگاه میکردم. صفحهای که آه میکشید.
❤2
حرف اضافه
پنج. دوبیشتر متنهایم همانی هستند که در نسخهٔ اول بودهاند مگر با تغییری جزیی. این یکی اما در سایهٔ رنجی متولد شده بود که خودم اثراتش را در چینش کلماتم میدیدم. تا دوازده روز بعد یکبار هم سراغش را نگرفتم. موضوع که نرم بود چرا ازش اجتناب میکردم؟ چون وصلم…
شش.
فرار راه چاره نبود. باید جلوی این درد میایستادم. حتی اگر به قدر خواندن یک متن هزار و چند کلمهای باشد. اینبار سحر نجاتم داد. سحر دوشنبه فقط دو ساعت نشستم پای ویرایش متن. نقطهٔ پایان را گذاشتم و تمام.
متنی که در حالت عادی یکی دو روزه مینوشتم پروندهاش بیست و دو روز باز بود. فقط به خاطر جهل و آزاری انسانی.
این همه نوشتم به خاطر این که بگویم چقدر نادانی آدمها میتواند رنج دیگران را تکثیر کند.
استادمان همیشه وقتی پیامهایمان را جواب میدهد تهش میگوید مراقبت کنید. نمیگوید از چه. ولی بازهاش آنقدر گسترده است که آدم را حواس جمع میکند برای خیلی رفتارها.
هم در روابط فردی هم میانفردی و هم اجتماعی.
فرار راه چاره نبود. باید جلوی این درد میایستادم. حتی اگر به قدر خواندن یک متن هزار و چند کلمهای باشد. اینبار سحر نجاتم داد. سحر دوشنبه فقط دو ساعت نشستم پای ویرایش متن. نقطهٔ پایان را گذاشتم و تمام.
متنی که در حالت عادی یکی دو روزه مینوشتم پروندهاش بیست و دو روز باز بود. فقط به خاطر جهل و آزاری انسانی.
این همه نوشتم به خاطر این که بگویم چقدر نادانی آدمها میتواند رنج دیگران را تکثیر کند.
استادمان همیشه وقتی پیامهایمان را جواب میدهد تهش میگوید مراقبت کنید. نمیگوید از چه. ولی بازهاش آنقدر گسترده است که آدم را حواس جمع میکند برای خیلی رفتارها.
هم در روابط فردی هم میانفردی و هم اجتماعی.
❤7👍1
حرف اضافه
شش. فرار راه چاره نبود. باید جلوی این درد میایستادم. حتی اگر به قدر خواندن یک متن هزار و چند کلمهای باشد. اینبار سحر نجاتم داد. سحر دوشنبه فقط دو ساعت نشستم پای ویرایش متن. نقطهٔ پایان را گذاشتم و تمام. متنی که در حالت عادی یکی دو روزه مینوشتم پروندهاش…
یه جوری متن رو رها کردم که معلومه چقدر خوابم میومده:)
نظم بدنم به هم ریخته بود. چه جملهٔ غلطی. چرا ما خیال میکنیم اگر بدن روال طبیعیاش را طی نکند بی نظم شده. در حالی که همین بی نظمی واکنشی است به اتفاقاتی درونی که ما ازشان بیخبریم.
با اینکه شب فقط سه ساعت خوابیده بودم و خیال میکردم بعداز اداره تا غروب بخوابم اصلا خواب به چشمم نیامد. عوضش گفتم دستی به سر و روی خانه بکشم و بعد فاذا فرغت فانصبطور بنشینم پای متن بعدی.
یک دست شد چهار ساعت کار مدام آن هم بدون کشیدن تی.
ساعت هفت و نیم مانده بودم بی شام. ناشکری نباشد ناچاری املت پختم و همزمان لوبیا سبز گذاشتم بخارپز شود برای لوبیاپلوی ناهار فردا.
دو تکه سنگک هم پیچیدم لای سفرهٔ کوچکم و گذاشتم روی در قابلمه تا یخشان وا شود.
یک لت گوشت چرخ کرده جدا کردم و باقی بستهٔ سه لتی را برگرداندم توی فریزر. چون همهجای خانه را دستمال کشیده بودم گفتم تا نانها نرممیشوند کف کشوها را تندتند دستمال بکشم که یکدفعه بوی سوختگی آمد. برگشتم عقب. آتش از سفره زبانه میکشید. بوی نان و پارچه و پلاستیک سوخته تمام خانه را پر کرده و فیتیلههای ریز ریز سیاه، معلق توی هوا و روی کابینتها و کف سرامیکی سفید بودند. یک ساعت بعد که تمیز کردن دودهها تمام شد روی سفرهٔ جدید، داشتم شام یخ کرده میخوردم با مزهٔ سه دود.
با اینکه شب فقط سه ساعت خوابیده بودم و خیال میکردم بعداز اداره تا غروب بخوابم اصلا خواب به چشمم نیامد. عوضش گفتم دستی به سر و روی خانه بکشم و بعد فاذا فرغت فانصبطور بنشینم پای متن بعدی.
یک دست شد چهار ساعت کار مدام آن هم بدون کشیدن تی.
ساعت هفت و نیم مانده بودم بی شام. ناشکری نباشد ناچاری املت پختم و همزمان لوبیا سبز گذاشتم بخارپز شود برای لوبیاپلوی ناهار فردا.
دو تکه سنگک هم پیچیدم لای سفرهٔ کوچکم و گذاشتم روی در قابلمه تا یخشان وا شود.
یک لت گوشت چرخ کرده جدا کردم و باقی بستهٔ سه لتی را برگرداندم توی فریزر. چون همهجای خانه را دستمال کشیده بودم گفتم تا نانها نرممیشوند کف کشوها را تندتند دستمال بکشم که یکدفعه بوی سوختگی آمد. برگشتم عقب. آتش از سفره زبانه میکشید. بوی نان و پارچه و پلاستیک سوخته تمام خانه را پر کرده و فیتیلههای ریز ریز سیاه، معلق توی هوا و روی کابینتها و کف سرامیکی سفید بودند. یک ساعت بعد که تمیز کردن دودهها تمام شد روی سفرهٔ جدید، داشتم شام یخ کرده میخوردم با مزهٔ سه دود.
😨5❤2😁2
چقدر اون توییت درست و صحیح بود که میگفت قهوه پاسخی به تمنای مغزه و چایی به تمنای دل.
+اینو سعیده نوشته بود.
+اینو سعیده نوشته بود.
👌7👻1
نقی معمولی سرش رو چسبونده بود به ضریح و به امام رضا میگفت سواری؟ استواری؟
چه خوبند این حال و احوال کردنها.
مال مازنیهاست یعنی؟
#کلمه_بازی
چه خوبند این حال و احوال کردنها.
مال مازنیهاست یعنی؟
#کلمه_بازی
❤7
هومن حاجی عبداللهی میگه سه تا برادرند به اسمهای حامد، همایون و هومن ولی در اصل اسمهاشون جمال، کمال و امیرعباسه که به ترتیب متولد ۴۶، ۴۷ و ۵۴ هستند.
یه روز داداش وسطیه از مدرسه میاد میگه من یه همکلاسی دارم اسمش امیرعباسه و خیلی خوبه. باباش هم این اسم رو میذاره برای پسر سومشون.
ماجرای تغییر اسمهاشون رو نگفت ولی احتمالا بزرگ که شدند خودشون تصمیم گرفتند سه تایی با ح یا ه شروع بشن. اینم یه جور نظم آواییه دیگه.
#اسم_فامیل_بازی
یه روز داداش وسطیه از مدرسه میاد میگه من یه همکلاسی دارم اسمش امیرعباسه و خیلی خوبه. باباش هم این اسم رو میذاره برای پسر سومشون.
ماجرای تغییر اسمهاشون رو نگفت ولی احتمالا بزرگ که شدند خودشون تصمیم گرفتند سه تایی با ح یا ه شروع بشن. اینم یه جور نظم آواییه دیگه.
#اسم_فامیل_بازی
👌6
در زبان فارسی ما بخوایم اسامی رو مخفف کنیم تا صمیمانه بشن قاعدهای براش نداریم. مثلاً محمد میشه ممد و سیامک میشه سیا. اما فرانسویها برای اینکار یه قاعده ثابت دارند که دو حرف اول اسم رو بر میدارند و دو بار پشت سر هم تکرارش میکنند. مثلا محمد (mohammad) میشه مومو.
الان فهمیدم چرا توی کتاب «زندگی در پیش رو»ی رومن گاری اون پسره محمد رو مومو صدا میکردند.
+از اینستاگرام آقای صدرا افئار (sadrafr) یاد گرفتم.
#اسم_فامیل_بازی
الان فهمیدم چرا توی کتاب «زندگی در پیش رو»ی رومن گاری اون پسره محمد رو مومو صدا میکردند.
+از اینستاگرام آقای صدرا افئار (sadrafr) یاد گرفتم.
#اسم_فامیل_بازی
👍7❤4
دیشب هوا سرد بود. با یک لباس اضافهتر، روسری و دو پتو خوابیدم. سیستمگرمایشی را روشن نکردم چون سرما در این روزها کیف دارد. هنوز هم سوز سردی از پنجره میآید. این هوا توی ۲۹ فروردین برای من مثل معجزه است. چون مواجهه با گرما را به تأخیر میاندازد اما هر چه هوا خنکتر زندگی بهتر.
ولی از آن طرف این دما برای سردرختیها و کشت کارها خوب نیست و ممکناست سرما بزندشان. اینبخش ماجرا نگرانم میکند و دلشوره را قاطی لذتم.
از آنجا که ما اشرف مخلوقاتبودن را به نفع مالک جهان بودن تعبیر میکنیم، همه چیز را فقط برای خودمان میخواهیم. آب، هوا، خاک و کل طبیعت را دربست.
کیف خودمان که کوک شود یادمان میرود جهانمال همهٔ مخلوقات حتی تک تک شکوفهها و جوانهها.
ولی از آن طرف این دما برای سردرختیها و کشت کارها خوب نیست و ممکناست سرما بزندشان. اینبخش ماجرا نگرانم میکند و دلشوره را قاطی لذتم.
از آنجا که ما اشرف مخلوقاتبودن را به نفع مالک جهان بودن تعبیر میکنیم، همه چیز را فقط برای خودمان میخواهیم. آب، هوا، خاک و کل طبیعت را دربست.
کیف خودمان که کوک شود یادمان میرود جهانمال همهٔ مخلوقات حتی تک تک شکوفهها و جوانهها.
👌5❤1