حرف اضافه
320 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
44 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
رفتم سینما. رها را دیدم. باهاش گریه کردم. پر از بغض و‌ حسرت شدم. چون از یک من شخصی وصل شدم به قصهٔ فیلم و گرهش زدم به یک مای جمعی. چون خودم هم تازه لپتاپ خریده‌ام. بعد از شش هفت سال با قرض و وام. وقتی لپ‌تاپ را می‌شد با کمتر از ده تومن بخرم برای خریدش خرداد وام گرفتم. پول را به دوستی قرض دادم که دی ماه پس بدهد. نداشت برگرداند. سه سال بعد خرد خرد پول را پس داد وقتی که من نمی‌توانستم حتی با پس‌انداز آن خرده‌ها، لپ‌تاپ بخرم. او زودتر از من لپتاپ خرید و دوستم هم نماند. این سال‌ها من دو بار سنگین را به دوش کشیدم. وزن دستگاهی قدیمی و دوستی عزیزی.
مای جمعی رها من‌ را یاد چند روزی از اردیبهشت پارسال انداخت که از طرف اداره مامور شده بودم به مرکز ارتباطات مردمی ریاست جمهوری. به درخواست‌های مکرر لپتاپ، دوچرخه، گوشی و وسایل و مبالغی ناچیز که برای سیاستمداران هیچ وقت نیاز نبوده.
رها را ما اگر یک بار ببینیم آقایان چندبار باید به تماشا بنشینند.
💔13😢1
کاشانیه. توی حرف‌هاش گفته این‌ها ذاتشون فلان جاییه. ذات رو معادل اصل و اصالت گرفته.

#کلمه_بازی
حرف اضافه
دیروز رفته بودم بادمجون گوجه بخرم. فروشنده با تلفن حرف می‌زد و می‌گفت‌ باقر هنوز از مدرسه نیومده. من این‌جوری بودم که مگه هنوز کسی اسم باقر می‌ذاره برای بچه‌‌ش و احتمالاً محمدباقر بود اسمش و چرا کامل صداش نمی‌کرد؟ #اسم_فامیل_بازی
توی یه گروهی به ادریس نامی تبریک گرفته بودند بابت برگزیده شدن داستانش.
من خوشم میاد کسی اسم‌های مهجور پیامبران و ائمه و بزرگان رو زنده می‌کنه.
مثل استادمون که اسم پسر پنج شش ساله‌ش یحیاست یا راضیه که اسم پسر چهار ساله‌ش رو گذاشته سلمان و خانم مُختَش که پسر شیش هفت سالهٔ اونم الیاسه.


#اسم_فامیل_بازی
👌74
ما را عجب غمی است که گفتن نمی‌توان


+هلالی جغتایی
💔5😢42
شما می‌دونستید‌‌ فردین که مرامش ضرب‌المثل شده، فامیلی ایشون بوده نه اسمش؟
اسمش محمدعلی بوده و فامیلیش فردین.
راستش من هیچی ازش نمی‌دونستم تا امروز که فهمیدم کشتی‌گیر بوده و بازیگر. کارگردانی و تهیه‌کنندگی هم کرده.
و حتی سال ۷۹ از دنیا رفته. من فکر می‌کردم خیلی دورتر بوده که فردین‌بازی‌هاش به ما رسیده.



#اسم_فامیل_بازی
حرف اضافه
یه اسم زرتشتی هم شنیدم دین‌یار. قشنگه. خواهراش هم نگار و گل‌بهار. #اسم_فامیل_بازی
روی سنگ مزار پدرش نوشته بود فرهنگ دینیار نوشادی. پرسیدم دینیار جزو فامیلی‌توته؟
گفت نه. اسم پدربزرگمه. ما زرتشتی‌ها رسممونه اسم پدر رو کنار اسم فرد می‌نویسیم.


#اسم_فامیل_بازی
👌4
هر از گاهی فرصتش بشود با هم صبحانهٔ دسته‌جمعی می‌خوریم. دیروز آرد خریدم که در صورت پیش آمدن این فرصت خاگینه درست کنم.
آخرین بار کی این غذا را پخته بودم؟ صدسال پیش. شاید در نوجوانی. منی که تخم مرغ نمی‌خوردم‌ حرفه‌ای شده بودم در پختش.
عشقش از کجا آمده بود؟
خانم لوتای حنا دختری در مزرعه. (رونوشت به انیمیشن سازان)
امروز یکی از دوستان قدیمی برای همکاری در پروژه‌ای آمد محل کارمان. خاگینه شد گاو و گوسفند جلوی مهمان‌.
هم‌زدن تخم‌مرغ‌ها، ریز ریز اضافه کردن آرد، مراقبت برای گولّه نشدن و پهن کردنش کف تابه اشتیاق نوجوانی را زنده کرد. آشپزی برای من همیشه توی مشتش شور زندگی دارد.
👌14
حرف اضافه
هر از گاهی فرصتش بشود با هم صبحانهٔ دسته‌جمعی می‌خوریم. دیروز آرد خریدم که در صورت پیش آمدن این فرصت خاگینه درست کنم. آخرین بار کی این غذا را پخته بودم؟ صدسال پیش. شاید در نوجوانی. منی که تخم مرغ نمی‌خوردم‌ حرفه‌ای شده بودم در پختش. عشقش از کجا آمده بود؟ …
همکار لرم وقتی خاگینه رو دید این شعر رو خوند برام:
وقت خاگینه کُلُفته بگید عمه بخفته
وقت گریه و زاری برید عمه رو بیارید.
یعنی موقعی که غذای خوبی دارید و نعمت فراوونه (خاگینه غذای خوب بوده قدیما) عمه رو عمداً خبر نکنید اما موقع بدبختیاتون برید سراغش.
مظلوم عمه‌ها:)


#کلمه_بازی
😁5🥴5🤣2😢1
دوستم پدرش رو از دست داده. واکنشش به سوگ تنهایی و خلوت کردنه. اما من دلم پیششه. یاد حال خونه‌شون خیلی غمگینم می‌کنه.
اگه می‌خواست از پدرش بنویسه منو هاید می‌کرد از استوری‌هاش. یاد مراقبت‌هاش و فقدانی که حالا خودش داره تجربه‌ می‌کنه غمم رو بیشتر می‌کنه.
💔19😢2
تراس کوچک یک در یکی دارند که به کوچه دید دارد و روی آن تابی دارد. رفت نشست روی تاب و از من هم خواست بروم. چادرم را کشیدم دورش. گفت پنجره رو هم ببند. منظورش درز دو لبهٔ چادر بود. یک ربع در این حالت بازی کردیم. بیش از ده بار از ته‌دل خندید و گفت‌ آخیش. آخیش.
شادی دنیا جمع شده بود در این‌‌ یک کلمه و آن سطح کوچک.


#از_دخترک
8💘1
حرف اضافه
تراس کوچک یک در یکی دارند که به کوچه دید دارد و روی آن تابی دارد. رفت نشست روی تاب و از من هم خواست بروم. چادرم را کشیدم دورش. گفت پنجره رو هم ببند. منظورش درز دو لبهٔ چادر بود. یک ربع در این حالت بازی کردیم. بیش از ده بار از ته‌دل خندید و گفت‌ آخیش. آخیش.…
من لب تراس ایستاده بودم و او روی تاب. پارک روبه‌رو را می‌دیدم و می‌خواندم شب به گلستان‌ تنها منتظرت بودم منتظرت بودم.
چون بقیه شعر یادم نمی‌آمد با لالالالا لالالا ادامه دادم. دخترک خیال می‌کرد این هم جزو بازی است او هم در لالایی‌ها همراهی‌ام کرد.


#از_دخترک
7
اسم‌های منتهی به ه هم پروندهٔ جالبی دارن می‌شن. دیروز اسم نافله رو دیدم. قبلا هم فرشیده، امانه، شفیقه، عفیفه، مخدره و پاییزه رو شنیده بودم.
یادمه وقتی دبیرستانی بودم مسعوده برام‌ عجیب بود. اون موقع همیشه می‌گفتم چرا فرید قشنگ‌تر از فریده است؟ یا اگه مسعود قشنگه دلیل نمی‌شه مسعوده هم قشنگ باشه.
و خب توی ذهنم همیشه این‌ ایده بود که لابد کسانی که این اسامی رو می‌ذارن اسم پسرونه‌ش رو دوست داشتند و حالا که بچه دختر شده با اضافه کردن ه به آرزوشون می‌رسند.
معلومه که فکر من فقط یه احتماله اما می‌خوام ذهن یه دختر دبیرستانی رو در صدسال پیش پدیدارشناسی می‌کنم.


#اسم_فامیل_بازی
😁2💘1
ما آلوچه که زیاد می‌خوریم دندونامون حال می‌شه. حال شدن شبیه از حال رفتنه. انگار دندونات در واکنش به ترشی از حال می‌رن و دیگه نمی‌تونن به خوردن ادامه بدن:)
توی فارسی شنیدم می‌گن دندونامون کال می‌شه‌ کُند می‌شه هم شنیدم.
حال و کال به هم ربطی دارند یعنی؟

#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌5
توی محله دهقان و خیابون پیروزی به تقاطع خیابون‌های محصل و ریحانی، چهارراه «پدر و پسر» می‌گن. قصه‌ش هم برمی‌گرده به اولین مغازه الکتریکی‌ در یه ضلع چهارراه. حدود شصت سال پیش هنوز ساخت و ساز توی این محله شروع نشده بود. وقتی اولین چهارراه اونجا شکل گرفت آقای محمدتقی وهابی شبستری اومد توی ضلع شمال شرقی‌ش یه مغازه الکتریکی زد و پسرش هم وردستش شد. بعدها کم کم مغازه‌های دیگه‌ای هم در سه ضلع دیگه چهار راه باز شد که مالکشون همین پدر و پسر بودند. اهالی محل اسم چهار راه رو گذاشتند پدر و پسر.


#از_جاها
3
صبح بوی قورمه سبزی می‌آمد. ساعت را نگاه کردم 6:37 بود. با خودم گفتم زن این خانه حتما مثل مادرم صبح نمازی غذایش را بار گذاشته. هی راه رفتم و هی بو باهام می‌آمد. شاید تا دویست متر جلوتر بو محله را برداشته بود. نسیم خنک و هوای تمیز صبح هم به انتشارش کمک می‌کرد.
👌9
یک.
من آدم تنددستی‌ام ‌در نوشتن. البته اگر قصدش را کنم. دوم فروردین خوش‌خوشان نشسته بودم به نوشتن.
برنامه‌ام این بود تا فردا تمامش کنم. چند روز بعد هم بازنویسی کنم و پرونده‌اش را ببندم. یک صفحه‌ای نوشته بودم که آن اتفاق عجیب و تلخ افتاد. صفحهٔ ورد را بستم و دیگر از آن موضوع ننوشتم. نشد که بنویسم. آن اتفاق نگذاشت.
موضوعی که چندماه بود بهش فکر کرده بودم رفت.
از گوشهٔ بامی که پریدیم پریدیم.
دو.
ذهنم شده بود جمع نمی‌شود دگر هر چه تو می‌پراکنی.
و تلخی مثل جام زهر کبودی بود که یک آدم زشت گرفته بودش جلوی صورتم و با هر تکان به زور ذره‌ای ازش به جانم می‌ریخت. انگار کن زهر.
هر روز صفحه ورد را باز می‌کردم و در جدال با کراهت و تلخی بودم.
موضوع دیگری انتخاب کرده بودم که نرم باشد و وصلم کند به لطافت. و چه بهتر از رابطهٔ زبان مادری‌ام و طبیعت.
💔2
حرف اضافه
دو. ذهنم شده بود جمع نمی‌شود دگر هر چه تو می‌پراکنی. و تلخی مثل جام زهر کبودی بود که یک آدم زشت گرفته بودش جلوی صورتم و با هر تکان به زور ذره‌ای ازش به جانم می‌ریخت. انگار کن زهر. هر روز صفحه ورد را باز می‌کردم و در جدال با کراهت و تلخی بودم. موضوع دیگری…
سه.
دوم کجا دوازدهم کجا؟ به خودم قول داده بودم هر طور شده امروز تمامش می‌کنم و فردا را روز گردش اعلام‌ می‌کنم. حتی از خیر دیدن فیلم رها که بلیتش را گرفته بودم گذشتم.
توی اینستاگرام استوری کردم اگر کسی می‌خواهد کد را برایش بفرستم. دوستم نوشت کدوم سینما؟ پرسیدم مگه قمی؟ اگه هستی فردا با هم بریم بیرون. سیزده رو به در کنیم.
گفت نه خونه‌م. تنهام. تو بیا. اینجا می‌ریم بیرون.
بهش گفتم وضعیتم این‌ است. قول داد پرایوسی‌ام‌ (دقیقا همین‌ را گفت) را تأمین کند تا کارم را تمام کنم. یک ساعت بعد با لپ‌تاپ راهی اسلام‌شهر بودم.
با این زمزمه: به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی.