همدمان( هیٲت مکتب الشهدا )
1.12K subscribers
7.29K photos
1.35K videos
167 files
5.9K links
📱کانال رسمی هیأت مکتب الشهداء
دانشجویان دانشگاه محقق اردبیلی

ارتباط با خادم کانال:
@Hamdaman_Resane
صفحه اینستاگرام هیات:
Instagram.com/hamdaman_uma
صفحه آپارات هیأت:
aparat.ir/hamdaman_uma
روابط عمومی هیات:
+۹۸۹۱۴۵۹۸۱۷۷۴
دفتر هیأت: مسجد دانشگاه
Download Telegram
#با_کتاب 👈
قسمتی از متن کتاب:
با #حاج_محمود_شهبازی، داخل سنگر فرماندهی محور سلمان نشسته بودیم. برای نهار عدس پلو داخل کیسه های پلاستیکی داده بودند. یکی از آن پلاستیک ها را پاره کردیم و به اتفاق شهبازی مشغول خوردن شدیم. در همین لحظه #حسین_قجه_ای؛ فرمانده گردان سلمان فارسی، وارد سوله شد.
سرتاپای لباس هایش، خاکی و آغشته به خون بود. دست هایش هم تا آرنج خونی بود. این هم دلیل داشت؛ آخر شخصا مجروحین گردان خودش را برمی داشت و به نقاط امن تر منتقل می کرد.

با هم که چاق سلامتی کردیم، نشست بین من و حاج محمود. کیسه پلو را کشیدیم وسط و بفرما زدیم. او هم که مشخص بود گرسنه است بسم الله گفت و بعد، همان دستان خون آلودش را می برد توی کیسه، لقمه ای می گرفت و به دهان میگذاشت. ما دو نفر بی خیال تر از او، از همان کیسه لقمه برمی داشتیم و میخوردیم.

شاید دو سه دقیقه ای نگذشته بود که من و حاج محمود، دیدیم حسین قجه ای، حین غذا خوردن گاه و بیگاه پلک هایش بسته می شوند.

معلوم بود مدت ها است یک چُرت هم نخوابیده. سرجمع شاید بیشتر از پنج لقمه هم نخورد. بعد، یکی دوبار محکم با کف دست به پیشانی خودش زد؛ طوری که خواب از چشم اش بپرد.
بلند شد از ما خداحافظی کرد و برگشت سمت مواضع بچه هایش در حدّ چپ محور محرّم.
جایی که در پیشانی پاتکهای مهیب و بی وقفه واحدهای تانک و کماندویی دشمن قرار داشت و مقدّر بود قتلگاه خودش و بیشتر از دو ثلث شیربچه های بسیجی اش در گردان سلمان فارسی باشد.

بعد از گذشت ۲۷ سال از آن عملیات، هنوز هم من حسین قجه ای را با همان سر و وضع آشفته، لباس پوشیده از شَتَکهای خون، دستهای تا آرنج خونی، صورت خاک آلود، چشم هایی متورّم و سرخ شده از بی خوابی که به زحمت باز نگه شان می داشت به خاطر می آورم.

یادش بخیر که روی تشک مسابقات کشتی، همیشه قهرمان بود و در سخت ترین میادین نبرد، فرماندهی پهلوان.

#روایتی از #شهید_حسین_همدانی
#کتاب : #پهلوان_گود_گرمدشت
زندگانی ِ #شهید حسین قجه ای

@maktaboshohada_uma
#طرح_یک_شهید 🌷
#ابراهیم_هادی / #خاطرات

#پهلوان 🔔

🎞پرده ی اول ..

در همان ايام كه هر شب با بچه ها ورزش می كرديم يكبار ديدم حاج حسن خيره خيره تو صورت ابراهيم نگاه می كند.
ابراهيم آمد جلو و گفت:
"چي شده حاجي !؟"
حاج حسن هم بعد از چند لحظه سكوت گفت: "اون قديم ها تو تهرون، دو تا پهلوون بودن به نام های حاج سيد حسن رزاّز و حاج محمدصادق بلور فروش، اونا خيلی با هم دوست و رفيق بودن. توی كشتی هم هيچكس حريف اونا نبود.
اما مهمتر از همه اين بود كه بنده های خالصی برای خدا بودن. اونا قبل از شروع ورزش كار خودشون رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر و با چشمان اشك آلود برای آقا اباعبداالله(ع) شروع مي كردن. نَفَس گرم حاج محمدصادق و حاج سيد حسن، مريض شفا مي داد."
بعد ادامه داد: "ابراهيم، من تو رو يه پهلوون مي دونم مثل اونا."

ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: "نه حاجي، ما كجا و اونها كجا "، بعضي از بچه ها هم از اينكه حاج حسن اينطوري از ابراهيم تعريف مي كرد، ناراحت شدند.

🎞 پرده ی دوم ..

فرداي آن روز پنج تا پهلوان از يكی از زورخانه های تهران به آنجا آمدند و قرار شد بعد از ورزش با بچه های ما كشتی
بگيرند. همه هم قبول كردند كه حاج حسن داور باشه و بعداز ورزش كشتی ها شروع شد.

چهار مسابقه برگزار شد، دو تا از كشتی ها را بچه های ما بردند، دو تا هم آنها. اما در كشتی آخركمي شلوغ كاری شد.
اونها سر حاج حسن داد می زدند و حاج حسن هم خيلی ناراحت شده بود.
من دقت كردم و ديدم كشتی بعدی بين ابراهيم و يكی از بچه های آنهاست، اونها هم كه ابراهيم را خوب می شناختند
مطمئن بودند كه می بازند برای همين شلوغ كاری كردند كه اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور.

🎞 پرده ی سوم ..

همه عصبانی بودند. چند لحظه ای نگذشت كه ابراهيم داخل گود آمد و با لبخندی كه بر لب داشت با همه بچه های
مهمان دست داد و گفت: "من كشتی نمی گيرم ! " همه با تعجب پرسيديم :چرا ؟
كمی مكث كرد و با آرامش گفت: "دوستی و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرفا ارزش داره " بعد هم دست حاج حسن رو بوسيد و با يه صلوات پايان كشتی ها رو اعلام كرد. شايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم اما برنده واقعی فقط ابراهيم بود. وقتی هم كه می خواستيم لباس بپوشيم و برويم
حاج حسن ما رو صدا كرد و گفت: "فهميديد چرا من می گفتم ابراهيم پهلوونه ؟ "
ما همه ساكت بوديم، حاج حسن ادامه داد:
"ببينيد بچه ها، پهلوانی يعنی همين كاری كه امروز ديديد. ابراهيم امروز با نَفس خودش كشتی گرفت و پيروز شد.
ابراهيم به خاطر خدا با اونا كشتی نگرفت و با اين كار جلوی يه كينه و دعوا رو گرفت. آره بچه ها پهلوانی يعنی همين كاری كه امروز دیدید"

📚 #سلام_بر_ابراهیم

@Hamdaman_uma