#طرح_یک_شهید 🌷
#ابراهیم_هادی / #مقدمه ..
اسمش هادی است. اما کتابش را که بخوانی در می یابی که رسمش هم هادی است! ابراهیم هادی را می گویم. تو گویی ساخته شده برای هدایت من و تو. از همه هم دلبری کرده. هم این طرفی، هم آن طرفی. هم در زمان حیات مادی اش و هم حالا که از هر زنده ای زنده تر و شهید و شاهد ماست. اصلا تو برو کتابفروشی، کتاب #سلام_بر_ابراهیم را نخر. تورق کن. یک خاطره اش را شانسی انتخاب کن و بخوان. اگر توانستی از یاد دلت ببری .. بعید می دانم!
آقا ابراهیم چه قبل از حیات مادی و چه بعد از حیات ابدی عند الرب، کارش دست گیری از این و آن بوده. کتاب خاطراتش را که ورق بزنی، از قرتی و حزب اللهی مرید دارد. باید بخوانی تا بفهمی چه می گویم.
یک هفته البته کم است و فوق فوقش بشود چهار پنج تا خاطره، چندتایی تصویر و کلیپ صوتی یا تصویری.. اما برای شروع و بقول خارجی ها "استارت" خوب است. استارتی رو به آسمان. اصلا شهید شده اند که ببرندمان به سمت آسمان و این پتانسیل ایجاد تغییر در آدمی را در هیچ جایی مثل ارتباط با شهدا نمی شود یافت. پس اگر به دنبال تغییری جدی در خودت هستی و از این حال خودت دلگیری بیا و باهاشان رفیق شو و چه خوب رفیقانی هستند شهدا ❤️
https://tttttt.me/hamdaman_uma
#ابراهیم_هادی / #مقدمه ..
اسمش هادی است. اما کتابش را که بخوانی در می یابی که رسمش هم هادی است! ابراهیم هادی را می گویم. تو گویی ساخته شده برای هدایت من و تو. از همه هم دلبری کرده. هم این طرفی، هم آن طرفی. هم در زمان حیات مادی اش و هم حالا که از هر زنده ای زنده تر و شهید و شاهد ماست. اصلا تو برو کتابفروشی، کتاب #سلام_بر_ابراهیم را نخر. تورق کن. یک خاطره اش را شانسی انتخاب کن و بخوان. اگر توانستی از یاد دلت ببری .. بعید می دانم!
آقا ابراهیم چه قبل از حیات مادی و چه بعد از حیات ابدی عند الرب، کارش دست گیری از این و آن بوده. کتاب خاطراتش را که ورق بزنی، از قرتی و حزب اللهی مرید دارد. باید بخوانی تا بفهمی چه می گویم.
یک هفته البته کم است و فوق فوقش بشود چهار پنج تا خاطره، چندتایی تصویر و کلیپ صوتی یا تصویری.. اما برای شروع و بقول خارجی ها "استارت" خوب است. استارتی رو به آسمان. اصلا شهید شده اند که ببرندمان به سمت آسمان و این پتانسیل ایجاد تغییر در آدمی را در هیچ جایی مثل ارتباط با شهدا نمی شود یافت. پس اگر به دنبال تغییری جدی در خودت هستی و از این حال خودت دلگیری بیا و باهاشان رفیق شو و چه خوب رفیقانی هستند شهدا ❤️
https://tttttt.me/hamdaman_uma
Telegram
همدمان( هیٲت مکتب الشهدا )
📱کانال رسمی هیأت مکتب الشهداء
دانشجویان دانشگاه محقق اردبیلی
ارتباط با خادم کانال:
@Hamdaman_Resane
صفحه اینستاگرام هیات:
Instagram.com/hamdaman_uma
صفحه آپارات هیأت:
aparat.ir/hamdaman_uma
روابط عمومی هیات:
+۹۸۹۱۴۵۹۸۱۷۷۴
دفتر هیأت: مسجد دانشگاه
دانشجویان دانشگاه محقق اردبیلی
ارتباط با خادم کانال:
@Hamdaman_Resane
صفحه اینستاگرام هیات:
Instagram.com/hamdaman_uma
صفحه آپارات هیأت:
aparat.ir/hamdaman_uma
روابط عمومی هیات:
+۹۸۹۱۴۵۹۸۱۷۷۴
دفتر هیأت: مسجد دانشگاه
#طرح_یک_شهید 🌷
#ابراهیم_هادی ✋ / #زندگینامه
📌 #کودکی_و_نوجوانی
ابراهیم در اول اردیبهشت سال 36 در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت. او نیز منزلت پدر خویش را بدرستی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید. ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد. دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان. سال 55 توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.
📌 #جوانی
حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد. او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد. ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شد.
اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال وکشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه می ایستاد.
📌 #جبهه_و_جنگ
مردانگی او را می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.
در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.
سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او راندید. او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند. چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.
از کتاب #سلام_بر_ابراهیم 💡
@Hamdaman_uma
#ابراهیم_هادی ✋ / #زندگینامه
📌 #کودکی_و_نوجوانی
ابراهیم در اول اردیبهشت سال 36 در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت. او نیز منزلت پدر خویش را بدرستی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید. ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد. دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان. سال 55 توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.
📌 #جوانی
حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد. او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد. ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شد.
اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال وکشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه می ایستاد.
📌 #جبهه_و_جنگ
مردانگی او را می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.
در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.
سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او راندید. او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند. چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.
از کتاب #سلام_بر_ابراهیم 💡
@Hamdaman_uma
#طرح_یک_شهید 🌷
#ابراهیم_هادی ✋ / #خاطرات_مردمی
این روزها که خانه مان را فروخته ایم، فشار زیاد روانی بر پدرم آمده. هرچه می گفتیم پدرجان خدا بزرگه توکل کن. می گفت تو این اوضاع آشفته خیلی سخته.. باید سریع تر پولمون تبدیل به خونه بشه. چندوقت پیش پدر آروم و ریلکس من، زنگ زد که شبها قلبم درد می گیره از فکر خونه! با خودم گفتم آدم باید تا جوونه تکلیف خودش رو با مادیات و وابستگی روشن کنه و الا تو این جور آزمایش ها موقع پیری می مونه.. تا اینکه دوباره امروز زنگ زد و گفت حالم بهتره و آروم ترم. گفتم چطور؟ گفت کتاب #سلام_بر_ابراهیم 2 رو خوندم، آرومم کرده. راست می گفت. این کتابو بعنوان عیدی برای داداش کوچکترم خریده بودم. منتها به دست بابای کتابخون ما رسید. گفتم دست مریزاد آقا ابراهیم. به بابا گفتم، شهدا واقعا اثرگذارن. بابا گفت ابراهیم هادی رو الگوی زندگیت قرار بده. گفت هم ورزشکاره و پهلوون، هم بزرگوار و بامعرفت ☺️ #ارسالی_مخاطبین
✅ @Hamdaman_uma
#ابراهیم_هادی ✋ / #خاطرات_مردمی
این روزها که خانه مان را فروخته ایم، فشار زیاد روانی بر پدرم آمده. هرچه می گفتیم پدرجان خدا بزرگه توکل کن. می گفت تو این اوضاع آشفته خیلی سخته.. باید سریع تر پولمون تبدیل به خونه بشه. چندوقت پیش پدر آروم و ریلکس من، زنگ زد که شبها قلبم درد می گیره از فکر خونه! با خودم گفتم آدم باید تا جوونه تکلیف خودش رو با مادیات و وابستگی روشن کنه و الا تو این جور آزمایش ها موقع پیری می مونه.. تا اینکه دوباره امروز زنگ زد و گفت حالم بهتره و آروم ترم. گفتم چطور؟ گفت کتاب #سلام_بر_ابراهیم 2 رو خوندم، آرومم کرده. راست می گفت. این کتابو بعنوان عیدی برای داداش کوچکترم خریده بودم. منتها به دست بابای کتابخون ما رسید. گفتم دست مریزاد آقا ابراهیم. به بابا گفتم، شهدا واقعا اثرگذارن. بابا گفت ابراهیم هادی رو الگوی زندگیت قرار بده. گفت هم ورزشکاره و پهلوون، هم بزرگوار و بامعرفت ☺️ #ارسالی_مخاطبین
✅ @Hamdaman_uma
#طرح_یک_شهید 🌷
#ابراهیم_هادی / #خاطرات_شهید
⭕️پلاستیک به جای ساک ورزشی⭕️
🖋 حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده. وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن. شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت. از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد! لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت!
هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می آییم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... تو با این هیکل روی فرم، این چه لباس هایی است که می پوشی؟
ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد: اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد!
البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد. مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.
[از کتاب #سلام_بر_ابراهیم 1]
✅ @Hamdaman_uma
#ابراهیم_هادی / #خاطرات_شهید
⭕️پلاستیک به جای ساک ورزشی⭕️
🖋 حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده. وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن. شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت. از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد! لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت!
هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می آییم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... تو با این هیکل روی فرم، این چه لباس هایی است که می پوشی؟
ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد: اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد!
البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد. مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.
[از کتاب #سلام_بر_ابراهیم 1]
✅ @Hamdaman_uma
#طرح_یک_شهید 🌷
#ابراهیم_هادی / #خاطرات
#پهلوان 🔔
🎞پرده ی اول ..
در همان ايام كه هر شب با بچه ها ورزش می كرديم يكبار ديدم حاج حسن خيره خيره تو صورت ابراهيم نگاه می كند.
ابراهيم آمد جلو و گفت:
"چي شده حاجي !؟"
حاج حسن هم بعد از چند لحظه سكوت گفت: "اون قديم ها تو تهرون، دو تا پهلوون بودن به نام های حاج سيد حسن رزاّز و حاج محمدصادق بلور فروش، اونا خيلی با هم دوست و رفيق بودن. توی كشتی هم هيچكس حريف اونا نبود.
اما مهمتر از همه اين بود كه بنده های خالصی برای خدا بودن. اونا قبل از شروع ورزش كار خودشون رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر و با چشمان اشك آلود برای آقا اباعبداالله(ع) شروع مي كردن. نَفَس گرم حاج محمدصادق و حاج سيد حسن، مريض شفا مي داد."
بعد ادامه داد: "ابراهيم، من تو رو يه پهلوون مي دونم مثل اونا."
ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: "نه حاجي، ما كجا و اونها كجا "، بعضي از بچه ها هم از اينكه حاج حسن اينطوري از ابراهيم تعريف مي كرد، ناراحت شدند.
🎞 پرده ی دوم ..
فرداي آن روز پنج تا پهلوان از يكی از زورخانه های تهران به آنجا آمدند و قرار شد بعد از ورزش با بچه های ما كشتی
بگيرند. همه هم قبول كردند كه حاج حسن داور باشه و بعداز ورزش كشتی ها شروع شد.
چهار مسابقه برگزار شد، دو تا از كشتی ها را بچه های ما بردند، دو تا هم آنها. اما در كشتی آخركمي شلوغ كاری شد.
اونها سر حاج حسن داد می زدند و حاج حسن هم خيلی ناراحت شده بود.
من دقت كردم و ديدم كشتی بعدی بين ابراهيم و يكی از بچه های آنهاست، اونها هم كه ابراهيم را خوب می شناختند
مطمئن بودند كه می بازند برای همين شلوغ كاری كردند كه اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور.
🎞 پرده ی سوم ..
همه عصبانی بودند. چند لحظه ای نگذشت كه ابراهيم داخل گود آمد و با لبخندی كه بر لب داشت با همه بچه های
مهمان دست داد و گفت: "من كشتی نمی گيرم ! " همه با تعجب پرسيديم :چرا ؟
كمی مكث كرد و با آرامش گفت: "دوستی و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرفا ارزش داره " بعد هم دست حاج حسن رو بوسيد و با يه صلوات پايان كشتی ها رو اعلام كرد. شايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم اما برنده واقعی فقط ابراهيم بود. وقتی هم كه می خواستيم لباس بپوشيم و برويم
حاج حسن ما رو صدا كرد و گفت: "فهميديد چرا من می گفتم ابراهيم پهلوونه ؟ "
ما همه ساكت بوديم، حاج حسن ادامه داد:
"ببينيد بچه ها، پهلوانی يعنی همين كاری كه امروز ديديد. ابراهيم امروز با نَفس خودش كشتی گرفت و پيروز شد.
ابراهيم به خاطر خدا با اونا كشتی نگرفت و با اين كار جلوی يه كينه و دعوا رو گرفت. آره بچه ها پهلوانی يعنی همين كاری كه امروز دیدید"
📚 #سلام_بر_ابراهیم
✅ @Hamdaman_uma
#ابراهیم_هادی / #خاطرات
#پهلوان 🔔
🎞پرده ی اول ..
در همان ايام كه هر شب با بچه ها ورزش می كرديم يكبار ديدم حاج حسن خيره خيره تو صورت ابراهيم نگاه می كند.
ابراهيم آمد جلو و گفت:
"چي شده حاجي !؟"
حاج حسن هم بعد از چند لحظه سكوت گفت: "اون قديم ها تو تهرون، دو تا پهلوون بودن به نام های حاج سيد حسن رزاّز و حاج محمدصادق بلور فروش، اونا خيلی با هم دوست و رفيق بودن. توی كشتی هم هيچكس حريف اونا نبود.
اما مهمتر از همه اين بود كه بنده های خالصی برای خدا بودن. اونا قبل از شروع ورزش كار خودشون رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر و با چشمان اشك آلود برای آقا اباعبداالله(ع) شروع مي كردن. نَفَس گرم حاج محمدصادق و حاج سيد حسن، مريض شفا مي داد."
بعد ادامه داد: "ابراهيم، من تو رو يه پهلوون مي دونم مثل اونا."
ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: "نه حاجي، ما كجا و اونها كجا "، بعضي از بچه ها هم از اينكه حاج حسن اينطوري از ابراهيم تعريف مي كرد، ناراحت شدند.
🎞 پرده ی دوم ..
فرداي آن روز پنج تا پهلوان از يكی از زورخانه های تهران به آنجا آمدند و قرار شد بعد از ورزش با بچه های ما كشتی
بگيرند. همه هم قبول كردند كه حاج حسن داور باشه و بعداز ورزش كشتی ها شروع شد.
چهار مسابقه برگزار شد، دو تا از كشتی ها را بچه های ما بردند، دو تا هم آنها. اما در كشتی آخركمي شلوغ كاری شد.
اونها سر حاج حسن داد می زدند و حاج حسن هم خيلی ناراحت شده بود.
من دقت كردم و ديدم كشتی بعدی بين ابراهيم و يكی از بچه های آنهاست، اونها هم كه ابراهيم را خوب می شناختند
مطمئن بودند كه می بازند برای همين شلوغ كاری كردند كه اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور.
🎞 پرده ی سوم ..
همه عصبانی بودند. چند لحظه ای نگذشت كه ابراهيم داخل گود آمد و با لبخندی كه بر لب داشت با همه بچه های
مهمان دست داد و گفت: "من كشتی نمی گيرم ! " همه با تعجب پرسيديم :چرا ؟
كمی مكث كرد و با آرامش گفت: "دوستی و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرفا ارزش داره " بعد هم دست حاج حسن رو بوسيد و با يه صلوات پايان كشتی ها رو اعلام كرد. شايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم اما برنده واقعی فقط ابراهيم بود. وقتی هم كه می خواستيم لباس بپوشيم و برويم
حاج حسن ما رو صدا كرد و گفت: "فهميديد چرا من می گفتم ابراهيم پهلوونه ؟ "
ما همه ساكت بوديم، حاج حسن ادامه داد:
"ببينيد بچه ها، پهلوانی يعنی همين كاری كه امروز ديديد. ابراهيم امروز با نَفس خودش كشتی گرفت و پيروز شد.
ابراهيم به خاطر خدا با اونا كشتی نگرفت و با اين كار جلوی يه كينه و دعوا رو گرفت. آره بچه ها پهلوانی يعنی همين كاری كه امروز دیدید"
📚 #سلام_بر_ابراهیم
✅ @Hamdaman_uma
Ziarat Ashura
Mohsen Farahmand
🔷 السلام علیک یا ابا عبدالله
🔹زیارت عاشورا
🎤 با نوای استاد #فرهمند
در شب زیارتی ارباب بی کفن دشت کربلا حسین بن علی علیه السلام
به نیابت از #رفقای_شهید_مون
#شهیدان #سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی #روح_الله_قربانی #احمد_مشلب #حمید_سیاهکالی_مرادی #عماد_مغنیه #ابراهیم_هادی #مهدی_آنیلی #محسن_حججی #محمودرضا_بیضایی
به آقا سلام میدهیم و برای سلامتی و تعجیل در ظهور آخرین منجی بشریت حضرت مهدی(عج) آقا را نزد خدای متعال واسطه قرار میدهیم.
به امید روز ظهورش...
#شب_زیارتی_ارباب
#رفاقت_آسمانی
#پرواز_بدون_بال
🆔 @hamdaman_uma
🆔 instagram.com/hamdaman_uma
🔹زیارت عاشورا
🎤 با نوای استاد #فرهمند
در شب زیارتی ارباب بی کفن دشت کربلا حسین بن علی علیه السلام
به نیابت از #رفقای_شهید_مون
#شهیدان #سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی #روح_الله_قربانی #احمد_مشلب #حمید_سیاهکالی_مرادی #عماد_مغنیه #ابراهیم_هادی #مهدی_آنیلی #محسن_حججی #محمودرضا_بیضایی
به آقا سلام میدهیم و برای سلامتی و تعجیل در ظهور آخرین منجی بشریت حضرت مهدی(عج) آقا را نزد خدای متعال واسطه قرار میدهیم.
به امید روز ظهورش...
#شب_زیارتی_ارباب
#رفاقت_آسمانی
#پرواز_بدون_بال
🆔 @hamdaman_uma
🆔 instagram.com/hamdaman_uma