اللهُم عِشقُ حبيب ، اصطفاءُ وهب ، افتداءُ
زُهير، وفاءُ بُرير ، اهتِداءُ الحُر ، قلبُ مُسلِم ،
طِيبُ جون ، و جُنون عابِس ، في الحُسين
عليه السلام ارزقنا ..
زُهير، وفاءُ بُرير ، اهتِداءُ الحُر ، قلبُ مُسلِم ،
طِيبُ جون ، و جُنون عابِس ، في الحُسين
عليه السلام ارزقنا ..
قال الامام الحسين عليه السلام 🖤
َإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى 🖤
وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي 🖤
َإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى 🖤
وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي 🖤
«کُلُنا سُفُن النّجاة و لکن سَفینة جَدّی الحُسُین أوسَع وفی لُجج البحار أسرع»
همه ما اهلبیت کشتیهای نجاتیم، ولی کشتی جدم حسین _علیهالسلام_ وسیعتر و در عبور از امواج سهمگین دریاها سریعتر است.
[امام صادق علیهالسلام]
همه ما اهلبیت کشتیهای نجاتیم، ولی کشتی جدم حسین _علیهالسلام_ وسیعتر و در عبور از امواج سهمگین دریاها سریعتر است.
[امام صادق علیهالسلام]
ببین به این و به آن رو زدم، نشُـــــــد بابا
به شمـــــــــر تا به سنان رو زدم، نشُد بابا
به قدر یک کف دست آب هم نمیخواهی
برای کمتر از آن رو زدم، نشُـــــــــــــد بابا
ببین که پیر و جــــــوانِ سپاه میخندند
به پیر و جوان رو زدم، نشُــــــــــــــد بابا
بگو به مــــــــادر خود کم نذاشت بابایم
به قدرِ توان رو زدم، نشُــــــــــــــــــد بابا
به شمـــــــــر تا به سنان رو زدم، نشُد بابا
به قدر یک کف دست آب هم نمیخواهی
برای کمتر از آن رو زدم، نشُـــــــــــــد بابا
ببین که پیر و جــــــوانِ سپاه میخندند
به پیر و جوان رو زدم، نشُــــــــــــــد بابا
بگو به مــــــــادر خود کم نذاشت بابایم
به قدرِ توان رو زدم، نشُــــــــــــــــــد بابا
طفل خود را طرف لشگر نامرد گرفت
زخم پیشانی او را عرقی سرد گرفت
رو زد و آب ندادند، دل مرد گرفت
حرمله؛ خیر نبینی جگرش درد گرفت
زخم پیشانی او را عرقی سرد گرفت
رو زد و آب ندادند، دل مرد گرفت
حرمله؛ خیر نبینی جگرش درد گرفت
یکی دیگر از لقبهای شیرینش هم این بود؛ «کاشفَ الکرب عَن وجهِ الحُسین». بلد بود غم را از چهرهی برادرش بزداید، ببرد. حسین علیهالسّلام وقتی میدیدش چهرهاش روشن میشد، خندان میشد. بس که خاطرش را میخواست.
لابد برای همین، وقتی که آمد برای رفتن اجازه بگیرد، حسین علیهالسلام گریه کرد؛ خیلی گریه کرد.*
*فبکی الحسین بکاء شدیداً
لابد برای همین، وقتی که آمد برای رفتن اجازه بگیرد، حسین علیهالسلام گریه کرد؛ خیلی گریه کرد.*
*فبکی الحسین بکاء شدیداً
.
توصیه مرحوم کشمیری به این ذکر:
در باب توسل به
حضرت ابوالفضل علیه السلام می فرماید:
دو رکعت نماز حاجت خوانده شود و
به حضرت ابوالفضل علیه السلام هدیه
شود. سپس تسبیح حضرت زهراسلام الله علیها خوانده و باز ثوابش هدیه شود و سپس ۱۳۳ مرتبه خوانده شود:
یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ
اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ
توصیه مرحوم کشمیری به این ذکر:
در باب توسل به
حضرت ابوالفضل علیه السلام می فرماید:
دو رکعت نماز حاجت خوانده شود و
به حضرت ابوالفضل علیه السلام هدیه
شود. سپس تسبیح حضرت زهراسلام الله علیها خوانده و باز ثوابش هدیه شود و سپس ۱۳۳ مرتبه خوانده شود:
یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ
اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ
عجیب بود رابطه میان این پدر و پسر. من گمان نمیڪنم در تمام عالم، میان یڪ پدر و پسر، این همه تعلق، این همه عشق، این همه انس و این همه ارادت حاڪم باشد.
من همیشه مبهوت این رابطهام. گاهے احساس میڪردم ڪہ رابطهے حسین با علےاڪبر فقط رابطهے یڪ پدر و پسر نیست؛ رابطهے یک باغبان با زیباترین گل آفرینش است، رابطهے عاشق و معشوق است، رابطهے دو انیس و همدل جدایےناپذیر است.
احساس میکردم رابطهے علےاڪبر با حسین، فقط رابطهے یڪ پسر با پدر نیست؛ رابطهے مأموم و امام است، رابطهے مرید و مراد است، رابطهے عاشق و معشوق است، رابطهے محبّ و محبوب است و اگر ڪفر نبود میگفتم رابطهے عابد و معبود است.»
#پدر_عشق_پسر
من همیشه مبهوت این رابطهام. گاهے احساس میڪردم ڪہ رابطهے حسین با علےاڪبر فقط رابطهے یڪ پدر و پسر نیست؛ رابطهے یک باغبان با زیباترین گل آفرینش است، رابطهے عاشق و معشوق است، رابطهے دو انیس و همدل جدایےناپذیر است.
احساس میکردم رابطهے علےاڪبر با حسین، فقط رابطهے یڪ پسر با پدر نیست؛ رابطهے مأموم و امام است، رابطهے مرید و مراد است، رابطهے عاشق و معشوق است، رابطهے محبّ و محبوب است و اگر ڪفر نبود میگفتم رابطهے عابد و معبود است.»
#پدر_عشق_پسر
گفت برایمان روضهی
کشتنِ حسین را بخوان ...
رفت بالای منبر
روضه علی اکبر خواند ...
کشتنِ حسین را بخوان ...
رفت بالای منبر
روضه علی اکبر خواند ...
قُربةاِلیاللهُ...
هرکسرسیدضربهاییزد
اما یکی نگفت
تو که سنگمیزنی،
دگر باعصامزن...
مسـیر روضـه باز به سمت گـودال رفـت
حسیـن کنار آب تشـنه لـب از حال رفـت
يكـي با نيـزه اش از پشـت ميـزد...
يكـي با چكـمه و با مُشـت ميـزد...
یکــی پیـرمـرد تر بود عصایـی
آورد محکــم میـــزد...
آن یــکی نَــذر کردُ میــــزد...
خودم ديـدم سـنانِ دائـمُ الخَـمر...
حسينـم را بـه قصـد كشـت ميزد...
آه قلبم...
هرکسرسیدضربهاییزد
اما یکی نگفت
تو که سنگمیزنی،
دگر باعصامزن...
مسـیر روضـه باز به سمت گـودال رفـت
حسیـن کنار آب تشـنه لـب از حال رفـت
يكـي با نيـزه اش از پشـت ميـزد...
يكـي با چكـمه و با مُشـت ميـزد...
یکــی پیـرمـرد تر بود عصایـی
آورد محکــم میـــزد...
آن یــکی نَــذر کردُ میــــزد...
خودم ديـدم سـنانِ دائـمُ الخَـمر...
حسينـم را بـه قصـد كشـت ميزد...
آه قلبم...