Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این ویدیوی کوتاه را تقدیم میکنم به تمام زنان معلم پس از انقلاب. آنان که اجبار و هراس را تا بن دندان تجربه کردند اما عاشق بچهها ماندند.
@GhazallSadrr
@GhazallSadrr
Forwarded from Aasoo - آسو
ما و آنها رمانیست به انگلیسی، نوشتهی بهیه نخجوانی، که داستان خانوادهای پراکنده در ایران و اروپا و آمریکا را روایت میکند، و آنچنان که اهل نظر میگویند، نمونهی برجستهای از «ادبیات آستانه» و نقل احوال دیاسپورای ایرانیست. ماه پیش، جلسهای برای کتابخوانی و گفتگو با بهیه نخجوانی دربارهی این داستان، در دانشگاه نورتوسترن در شیگاگو برگزار شد که گزارشی از آن را در ادامه میخوانید.
aasoo.org/fa/books/3426
@NashrAasoo 🔻
aasoo.org/fa/books/3426
@NashrAasoo 🔻
Forwarded from Aasoo - آسو
ما و آنها، نمونهای از «ادبیات آستانه» 🔻
✍️ امره ییلدیز:«بهیه نخجوانی نویسنده و پژوهشگر ادبیات اروپا و آمریکاست. در ایران به دنیا آمده، در اوگاندا بزرگ شده، و در انگلستان و آمریکا تحصیل کرده است. در کشورهای مختلف سکونت داشته، ادبیات و داستاننویسی تدریس کرده، و کتابهای متعددی، داستان و غیرداستان، نوشته است. از جمله رمانهای او «زنی که زیاد میخوانْد»، «خورجین»، و «کاغذ» است. تازهترین رمان او، ما و آنها، روایت آشناییست دربارهی مردمانی که تلاش میکنند دور از وطن خود خانهای بسازند، گاهی موفق میشوند، گاهی شکست میخورند، گاهی دوباره همه چیز را از نو میسازند، و در این تلاش برای بقا، مدام میان مفاهیمی مثل سرزمین مادری و غربت، موفقیت و شکست، لذت و رنج در رفت و آمدند. ما و آنها، داستان این آدمهاست، به علاوه اینکه داستان یک ماجرای درهم تنیدهی خانوادگیست. داستان زن ایرانی سالمندی که بین خانههای دو دخترش، یکی در پاریس و دیگری در تهرانجلس، در رفتوآمد است. داستان رفتن از وطن و خانه، و پرسشهایی که پس از آن گریبان ما را میگیرد، اینکه ما کیستیم، که بودهایم، چه شدهایم، که نبودهایم، و که نخواهیم شد. ما و آنها، نمایشگر نگاه و سرشت ایرانی و جهانی نخجوانی است. دست شما را میگیرد و به آستانههای بسیاری میبرد، چون جنسیت، نسل و جغرافیا، طبقه و تاریخ، تغییر باورهای سیاسی، و جابجایی مکانها و فضاهای زندگی. «ما و آنها» به گفتهی فرزانه میلانی، پژوهشگر ادبیات، نمونهی بارزی از ادبیات آستانه است.»
🗨 بهیه نخجوانی:«این «ما» کیست؟ و چگونه ممکن است «آنها» بیگانه باشند، اگر انساناند؟ این رمان با اینکه از هویت میگوید، هویتزدگی را برهم میزند. با برچسبهای فرهنگی شوخی میکند، تا از آنها فراتر رود. یکی از برچسبهای تکراری دربارهی خلق و خوی ایرانیان این است که ما پر از تناقضیم، و ناسازگاریهای بسیار در وجود ما خفته است. اما مگر این فقط ویژگی ایرانیست؟ همهی انسانها پر از تناقضاند و ناسازگاریهای بسیار در وجودشان خفته است. همهی انسانها به امنیت و ثبات نیاز دارند، اما در عین حال دنبال آزادی میگردند. همگی ما کوچنشین و در همان حال یکجانشینیم، و وطنی را دوست داریم و خود را به آن متعلق میدانیم. در عمق وجود هریک از ما آوارهای سرگردان است، که به دنبال وطنی ابدی میگردد. اما او بیگانه نیست، انسانیت ما است، و به همهی ما تعلق دارد.»
🗨 «تقریباً هر آنچه ما دربارهی دیاسپورا یا ادبیات آستانه میگوییم، به سؤال هویت برمیگردد، و اینکه ما اهل کجائیم، چه فرهنگی داریم، و هویت ما چیست. ما در شرایط خطرناکی زندگی میکنیم. سیاست هویتسازی خیلی شدت گرفته شده و خطرناک شده است. چرا این هویتسازی اینقدر خودش را جدی میگیرد؟ چرا کمی به خودش نمیخندد؟ به نظر میرسد خندیدن به آن، راهی باشد برای فرونشاندن این آتش هویتستائی. طنزبازی با سیاستهای هویتی میتواند جلوی افراطهای خطرناکی را بگیرد که امروز باعث قطبی شدن در همه جای دنیاست. همه جا انگار هویت و قطبی فکر کردن بر فرهنگ و زندگی مردم مسلط شده و صلح و ثباتشان را به خطر میاندازد. سؤال من این است که چرا هویت اینقدر مهم شده، و ما نمیتوانیم به آن بخندیم.»
@NashrAasoo 💭
✍️ امره ییلدیز:«بهیه نخجوانی نویسنده و پژوهشگر ادبیات اروپا و آمریکاست. در ایران به دنیا آمده، در اوگاندا بزرگ شده، و در انگلستان و آمریکا تحصیل کرده است. در کشورهای مختلف سکونت داشته، ادبیات و داستاننویسی تدریس کرده، و کتابهای متعددی، داستان و غیرداستان، نوشته است. از جمله رمانهای او «زنی که زیاد میخوانْد»، «خورجین»، و «کاغذ» است. تازهترین رمان او، ما و آنها، روایت آشناییست دربارهی مردمانی که تلاش میکنند دور از وطن خود خانهای بسازند، گاهی موفق میشوند، گاهی شکست میخورند، گاهی دوباره همه چیز را از نو میسازند، و در این تلاش برای بقا، مدام میان مفاهیمی مثل سرزمین مادری و غربت، موفقیت و شکست، لذت و رنج در رفت و آمدند. ما و آنها، داستان این آدمهاست، به علاوه اینکه داستان یک ماجرای درهم تنیدهی خانوادگیست. داستان زن ایرانی سالمندی که بین خانههای دو دخترش، یکی در پاریس و دیگری در تهرانجلس، در رفتوآمد است. داستان رفتن از وطن و خانه، و پرسشهایی که پس از آن گریبان ما را میگیرد، اینکه ما کیستیم، که بودهایم، چه شدهایم، که نبودهایم، و که نخواهیم شد. ما و آنها، نمایشگر نگاه و سرشت ایرانی و جهانی نخجوانی است. دست شما را میگیرد و به آستانههای بسیاری میبرد، چون جنسیت، نسل و جغرافیا، طبقه و تاریخ، تغییر باورهای سیاسی، و جابجایی مکانها و فضاهای زندگی. «ما و آنها» به گفتهی فرزانه میلانی، پژوهشگر ادبیات، نمونهی بارزی از ادبیات آستانه است.»
🗨 بهیه نخجوانی:«این «ما» کیست؟ و چگونه ممکن است «آنها» بیگانه باشند، اگر انساناند؟ این رمان با اینکه از هویت میگوید، هویتزدگی را برهم میزند. با برچسبهای فرهنگی شوخی میکند، تا از آنها فراتر رود. یکی از برچسبهای تکراری دربارهی خلق و خوی ایرانیان این است که ما پر از تناقضیم، و ناسازگاریهای بسیار در وجود ما خفته است. اما مگر این فقط ویژگی ایرانیست؟ همهی انسانها پر از تناقضاند و ناسازگاریهای بسیار در وجودشان خفته است. همهی انسانها به امنیت و ثبات نیاز دارند، اما در عین حال دنبال آزادی میگردند. همگی ما کوچنشین و در همان حال یکجانشینیم، و وطنی را دوست داریم و خود را به آن متعلق میدانیم. در عمق وجود هریک از ما آوارهای سرگردان است، که به دنبال وطنی ابدی میگردد. اما او بیگانه نیست، انسانیت ما است، و به همهی ما تعلق دارد.»
🗨 «تقریباً هر آنچه ما دربارهی دیاسپورا یا ادبیات آستانه میگوییم، به سؤال هویت برمیگردد، و اینکه ما اهل کجائیم، چه فرهنگی داریم، و هویت ما چیست. ما در شرایط خطرناکی زندگی میکنیم. سیاست هویتسازی خیلی شدت گرفته شده و خطرناک شده است. چرا این هویتسازی اینقدر خودش را جدی میگیرد؟ چرا کمی به خودش نمیخندد؟ به نظر میرسد خندیدن به آن، راهی باشد برای فرونشاندن این آتش هویتستائی. طنزبازی با سیاستهای هویتی میتواند جلوی افراطهای خطرناکی را بگیرد که امروز باعث قطبی شدن در همه جای دنیاست. همه جا انگار هویت و قطبی فکر کردن بر فرهنگ و زندگی مردم مسلط شده و صلح و ثباتشان را به خطر میاندازد. سؤال من این است که چرا هویت اینقدر مهم شده، و ما نمیتوانیم به آن بخندیم.»
@NashrAasoo 💭
Telegraph
ما و آنها، نمونهای از «ادبیات آستانه»
ما و آنها رمانیست به انگلیسی، نوشتهی بهیه نخجوانی، که داستان خانوادهای پراکنده در ایران و اروپا و آمریکا را روایت میکند، و آنچنان که اهل نظر میگویند، نمونهی برجستهای از «ادبیات آستانه» و نقل احوال دیاسپورای ایرانیست. ماه پیش، جلسهای برای کتابخوانی…
Forwarded from Aasoo - آسو
«ایران نیاز به نقد دارد همچنان که نیاز به آب و نان و هوا دارد. اگر میراث ملکم خان و آیتالله نائینی و بحث و گفتوگوهای مطرح شده در رسالههای دوران مشروطه و پیش از آن به درستی از نظر تاریخنگارانه بررسی میشد، ما در انقلاب ۵۷، سراسیمه به دنبال روحانیون برای به قدرت رساندن آنها نمیافتادیم و اگر هم میافتادیم، میدانستیم با چه آتشی داریم بازی میکنیم و چشمبسته عمل نمیکردیم.»
aasoo.org/fa/articles/3430
@NashrAasoo 🔻
aasoo.org/fa/articles/3430
@NashrAasoo 🔻
Forwarded from Aasoo - آسو
«به تاریخ ایران، بهمنماه ۱۳۲۰ بود که فرماندار رشت نامهای دریافت کرد. در نامه نوشته شده بود که ارتش لهستان از ایران گذر خواهد کرد. از چند ماه قبل از آن، ایران به اشغال نیروهای شوروی و بریتانیا درآمده بود و متفقین تصمیم گرفته بودند که گروهی از اسرای لهستانی در شوروی از راه ایران، عازم جبهههای جنگ شوند.»
aasoo.org/fa/articles/3418
@NashrAasoo 🔻
aasoo.org/fa/articles/3418
@NashrAasoo 🔻
Forwarded from Aasoo - آسو
لهستانیهایی که به ایران آمدند 🔻
✍️ در ابتدای جنگ جهانی دوم، در پاییز سال ۱۹۳۹ که لهستان به اشغال آلمان نازی و شوروی درآمد، حدود ۱/۵ میلیون لهستانی خانه و زندگی خود را در چند روز از دست دادند و به مناطق مختلف شوروی، از جمله اردوگاههای سیبری و قزاقستان، تبعید شدند. هزاران نفر هم در راه از سرما و گرسنگی تلف شدند. در ابتدای جنگ، آلمان و شوروی با هم پیمان عدم تعارض بسته بودند که اشغال لهستان یکی از موارد توافق بود. اما دو سال بعد که این پیمان نقض شد و آلمان علیه شوروی وارد جنگ شد، شوروی به متفقین پیوست و قرار شد که ارتشی از لهستانیهای اسیر و تبعیدی تشکیل دهند که برای آزادی و استقلال لهستان بجنگند. شوروی در پی این توافق، اسیران لهستانی را آزاد کرد، که بیش از صدهزار نفر از آنان راهی ایران شدند. ایران در آن زمان به اشغال نیروهای شوروی و بریتانیا درآمده بود و پل تدارکاتی نیروهای متفقین برای تجهیز جبههی شوروی محسوب میشد.
✍️ به تاریخ ایران، بهمنماه ۱۳۲۰ بود که فرماندار رشت نامهای دریافت کرد. در نامه نوشته شده بود که ارتش لهستان از ایران گذر خواهد کرد. از چند ماه قبل از آن، ایران به اشغال نیروهای شوروی و بریتانیا درآمده بود و متفقین تصمیم گرفته بودند که گروهی از اسرای لهستانی در شوروی از راه ایران، عازم جبهههای جنگ شوند. ورود نظامیها و زنان و کودکان آوارهی لهستانی به ایران شروع شد. گروهگروه از دو مسیر به ایران میرسیدند: اول از بندر کراسنودسک، با کشتی از راه دریای خزر به بندر پهلوی، و دوم از راه عشقآباد به مشهد. طی دو ماه حدود ۳۰ هزار نظامی به همراه ۱۱ هزار زن و کودک با کشتی از بندر کراسنودسک به سمت بندر پهلوی حرکت کردند. لهستانیها، آسیبدیده از کارِ مشقتبار در اردوگاهها، مبتلا به انواع بیماریهای ناشی از سوءتغذیهی طولانی، خسته و ناامید به ایران میرسیدند. ایرانیان بندر پهلوی به استقبالشان میرفتند و برای آنان کلوچه و آبنبات میبردند. صلیب سرخ برای آنها در بندر پهلوی اردوگاهی برپا کرده بود که نخستین سکونتگاه تبعیدیان لهستان شد.
✍️ اقامت لهستانیها در ایران که دیرتر پایید، بستر کار و آموزش آنها بیشتر فراهم شد. کودکان در تهران و اصفهان در آموزشگاههایی که با مشارکت وزارت فرهنگ و سفارت لهستان دایر شده بود، به آموختن قالیبافی و حکاکی مشغول شدند. در خاطرات هلن استلماخ آمده است: «من سالها بعد فرشی را در سفارت لهستان مشاهده کردم که خیلی ظریف و زیبا بود و تصور کردم بافت کاشان است. اما معلوم شد که هنرجویان لهستانی در اصفهان در دورهی اقامت خود و تحت نظر استادان اصفهان، آن فرش زیبا را بافته بودند. و البته ظروف مسی و نقرهایِ کاردستی اصفهان نیز از کارهای بچههای هنرجوی لهستانی هنوز موجود است.»
@NashrAasoo 💭
✍️ در ابتدای جنگ جهانی دوم، در پاییز سال ۱۹۳۹ که لهستان به اشغال آلمان نازی و شوروی درآمد، حدود ۱/۵ میلیون لهستانی خانه و زندگی خود را در چند روز از دست دادند و به مناطق مختلف شوروی، از جمله اردوگاههای سیبری و قزاقستان، تبعید شدند. هزاران نفر هم در راه از سرما و گرسنگی تلف شدند. در ابتدای جنگ، آلمان و شوروی با هم پیمان عدم تعارض بسته بودند که اشغال لهستان یکی از موارد توافق بود. اما دو سال بعد که این پیمان نقض شد و آلمان علیه شوروی وارد جنگ شد، شوروی به متفقین پیوست و قرار شد که ارتشی از لهستانیهای اسیر و تبعیدی تشکیل دهند که برای آزادی و استقلال لهستان بجنگند. شوروی در پی این توافق، اسیران لهستانی را آزاد کرد، که بیش از صدهزار نفر از آنان راهی ایران شدند. ایران در آن زمان به اشغال نیروهای شوروی و بریتانیا درآمده بود و پل تدارکاتی نیروهای متفقین برای تجهیز جبههی شوروی محسوب میشد.
✍️ به تاریخ ایران، بهمنماه ۱۳۲۰ بود که فرماندار رشت نامهای دریافت کرد. در نامه نوشته شده بود که ارتش لهستان از ایران گذر خواهد کرد. از چند ماه قبل از آن، ایران به اشغال نیروهای شوروی و بریتانیا درآمده بود و متفقین تصمیم گرفته بودند که گروهی از اسرای لهستانی در شوروی از راه ایران، عازم جبهههای جنگ شوند. ورود نظامیها و زنان و کودکان آوارهی لهستانی به ایران شروع شد. گروهگروه از دو مسیر به ایران میرسیدند: اول از بندر کراسنودسک، با کشتی از راه دریای خزر به بندر پهلوی، و دوم از راه عشقآباد به مشهد. طی دو ماه حدود ۳۰ هزار نظامی به همراه ۱۱ هزار زن و کودک با کشتی از بندر کراسنودسک به سمت بندر پهلوی حرکت کردند. لهستانیها، آسیبدیده از کارِ مشقتبار در اردوگاهها، مبتلا به انواع بیماریهای ناشی از سوءتغذیهی طولانی، خسته و ناامید به ایران میرسیدند. ایرانیان بندر پهلوی به استقبالشان میرفتند و برای آنان کلوچه و آبنبات میبردند. صلیب سرخ برای آنها در بندر پهلوی اردوگاهی برپا کرده بود که نخستین سکونتگاه تبعیدیان لهستان شد.
✍️ اقامت لهستانیها در ایران که دیرتر پایید، بستر کار و آموزش آنها بیشتر فراهم شد. کودکان در تهران و اصفهان در آموزشگاههایی که با مشارکت وزارت فرهنگ و سفارت لهستان دایر شده بود، به آموختن قالیبافی و حکاکی مشغول شدند. در خاطرات هلن استلماخ آمده است: «من سالها بعد فرشی را در سفارت لهستان مشاهده کردم که خیلی ظریف و زیبا بود و تصور کردم بافت کاشان است. اما معلوم شد که هنرجویان لهستانی در اصفهان در دورهی اقامت خود و تحت نظر استادان اصفهان، آن فرش زیبا را بافته بودند. و البته ظروف مسی و نقرهایِ کاردستی اصفهان نیز از کارهای بچههای هنرجوی لهستانی هنوز موجود است.»
@NashrAasoo 💭
Telegraph
لهستانیهایی که به ایران آمدند
در ابتدای جنگ جهانی دوم، در پاییز سال ۱۹۳۹ که لهستان به اشغال آلمان نازی و شوروی درآمد، حدود ۱/۵ میلیون لهستانی خانه و زندگی خود را در چند روز از دست دادند و به مناطق مختلف شوروی، از جمله اردوگاههای سیبری و قزاقستان، تبعید شدند. هزاران نفر هم در راه از سرما…
Forwarded from Aasoo - آسو
Forwarded from Aasoo - آسو
دیوارهای تهران: زنان و زندهها غایب، مردان و مردهها حاضر 🔻
✍️ در تهران پس از انقلاب، چهرهی عمومی شهر یکباره به نمایش مضامین انقلابی-اسلامی و ایدئولوژیک گرایید. سازمانهایی تشکیل شدند تا با استفاده از نقاشی دیواری به عنوان شکل اجتماعی و متعهد هنر اسلامی، شهروندان را مقید به یادآوری مفاهیم و لزوم انقلاب اسلامی و تقدس ادامهی جنگ کنند. در سالهای پس از آن نیز این روند ادامه یافت. نقاشی دیواری همواره در بستری ایدئولوژیک نقش یادآوری مفاهیم به شهروندان را ایفا کرد. در ابتدای انقلاب، زنان هم در نقاشیهای دیواری تصویر میشدند اما هنرمندان دگراندیش، نقاشانی که در ابتدای انقلاب تصویر زنان را در نقاشیهای خود میآوردند، از حلقهی نقاشان «مجاز» حذف شدند.
✍️ دیوارهای شهر تهران به عنوان پایتخت حکومت اسلامی، از وجود زنانی با هویت مستقل خالی است. زنان اگر حضور دارند یا در نقش مادر ترسیم شدهاند یا در نقش همسر و مادر و دختر شهید یا سرآسیمه در پی مردان. زنان حامل هیچ هویت فردی، جدای از «دیگری»، و دارای هیچ نقش قائم به ذات و مستقلی نیستند. از این روست که میگویند میدان قدرت، پیام نقاشی دیواری را تعیین و مرزگذاری و رمزگذاری میکند. در تریبونهای رسمی زنان شهروندان درجهی دو و متعلق به اندرونی شمرده میشوند. وظیفهی آنان فرزندآوری و پرورش فرزند و شراکت در استحکام پایههای جامعهی ایدئولوژیک است.
✍️ نابودی «شخصیت و هویت فردی» هدف غایی حکومتهای تمامیتخواه است. تمام موجودیتهای متکثر باید همانی باشند که به تأیید دایرهی قدرت رسیدهاند و تصویر زن مستقل، بیآنکه «دیگری» همراه او باشد خلاف ایدئولوژی حاکم و درخور حذف است. تمامیتخواهی وظیفه دارد که بسترهای هویتی، از جمله جنسیت و زبان و فرهنگ، را یکسانسازی کند و از پرورش هویتهای فردی و قائم به ذات جلوگیری کند. تمامی اینها به قصد کنترل اجتماعی هرچه بیشتر انجام میشود. هدف نابودی آزادی است. اجبار حجاب برای زنان که قرار بود دیواری به دور تن زنانه ایجاد کند تا منجر به حذف بدن آنان از حوزهی عمومی شود، کفایت نمیکرد. زنان به عنوان حداقل نیمی از جامعه باید فاقد کوچکترین سهمی از فضای نقاشی دیواری باشند. هدفی که پس از گذشت بیش از چهار دهه سرکوب سیستماتیک به مقصد نرسید. تصویر دختری که خلاف باورهای قدرت حاکم، در شهری مردسالار دوچرخهسواری میکند و حرکتش هیج سنخیتی با نقاشیِ پشت سرش ندارد گویای شکست هدف حذفی ایدئولوژیک است.
@NashrAasoo 💭
✍️ در تهران پس از انقلاب، چهرهی عمومی شهر یکباره به نمایش مضامین انقلابی-اسلامی و ایدئولوژیک گرایید. سازمانهایی تشکیل شدند تا با استفاده از نقاشی دیواری به عنوان شکل اجتماعی و متعهد هنر اسلامی، شهروندان را مقید به یادآوری مفاهیم و لزوم انقلاب اسلامی و تقدس ادامهی جنگ کنند. در سالهای پس از آن نیز این روند ادامه یافت. نقاشی دیواری همواره در بستری ایدئولوژیک نقش یادآوری مفاهیم به شهروندان را ایفا کرد. در ابتدای انقلاب، زنان هم در نقاشیهای دیواری تصویر میشدند اما هنرمندان دگراندیش، نقاشانی که در ابتدای انقلاب تصویر زنان را در نقاشیهای خود میآوردند، از حلقهی نقاشان «مجاز» حذف شدند.
✍️ دیوارهای شهر تهران به عنوان پایتخت حکومت اسلامی، از وجود زنانی با هویت مستقل خالی است. زنان اگر حضور دارند یا در نقش مادر ترسیم شدهاند یا در نقش همسر و مادر و دختر شهید یا سرآسیمه در پی مردان. زنان حامل هیچ هویت فردی، جدای از «دیگری»، و دارای هیچ نقش قائم به ذات و مستقلی نیستند. از این روست که میگویند میدان قدرت، پیام نقاشی دیواری را تعیین و مرزگذاری و رمزگذاری میکند. در تریبونهای رسمی زنان شهروندان درجهی دو و متعلق به اندرونی شمرده میشوند. وظیفهی آنان فرزندآوری و پرورش فرزند و شراکت در استحکام پایههای جامعهی ایدئولوژیک است.
✍️ نابودی «شخصیت و هویت فردی» هدف غایی حکومتهای تمامیتخواه است. تمام موجودیتهای متکثر باید همانی باشند که به تأیید دایرهی قدرت رسیدهاند و تصویر زن مستقل، بیآنکه «دیگری» همراه او باشد خلاف ایدئولوژی حاکم و درخور حذف است. تمامیتخواهی وظیفه دارد که بسترهای هویتی، از جمله جنسیت و زبان و فرهنگ، را یکسانسازی کند و از پرورش هویتهای فردی و قائم به ذات جلوگیری کند. تمامی اینها به قصد کنترل اجتماعی هرچه بیشتر انجام میشود. هدف نابودی آزادی است. اجبار حجاب برای زنان که قرار بود دیواری به دور تن زنانه ایجاد کند تا منجر به حذف بدن آنان از حوزهی عمومی شود، کفایت نمیکرد. زنان به عنوان حداقل نیمی از جامعه باید فاقد کوچکترین سهمی از فضای نقاشی دیواری باشند. هدفی که پس از گذشت بیش از چهار دهه سرکوب سیستماتیک به مقصد نرسید. تصویر دختری که خلاف باورهای قدرت حاکم، در شهری مردسالار دوچرخهسواری میکند و حرکتش هیج سنخیتی با نقاشیِ پشت سرش ندارد گویای شکست هدف حذفی ایدئولوژیک است.
@NashrAasoo 💭
Telegraph
دیوارهای تهران: زنان و زندهها غایب، مردان و مردهها حاضر
مورال یا نقاشی دیواری شهری، به مثابهی بوم نقاشی بزرگی در معرض دید روزمرهی شهروندان، محصول نهایی دایرهی نفوذ قدرت حاکم و نمایش باورهای آن است. آنگاه که دایرهی قدرت به مناسبات برابر اجتماعی برای شهروندان جامعه اعتقاد داشته باشد، تصویر زنان در نقاشیهای…
من و سمیرا روی یک نیمکت مینشستیم ، حوالی سال هفتادوپنج در پیشدانشگاهی. آن روز ریاضی داشتیم و سمیرا ریاضیاش عالی بود. دبیر داشت درس میداد . داشتم مینوشتم که یکباره گچی که دبیر پرت کرده بود مستقیم خورد توی صورتام. گیج و مبهوت بالا را نگاه کردم . خشمگین فریاد کشید بلند شو ببرش دفتر. با من بود. داشت سر من فریاد میکشید بیآنکه دلیلاش را بدانم. پرسیدم با کی باید دفتر بروم؟ گفت با آن بغل دستیات. سمیرا را میگفت که آن روز لاک قرمز کمرنگی زده بود. دوباره داد زد: بلند شو. برو دفتر. به ناظم بگو باید لاکاش را با قند پاک کند. با قند. این یعنی تحقیر. پاک کردن لاک با قند یعنی تحقیر. پرسیدم من چرا باید بروم؟ بلندتر فریاد زد: گفتم بلند شو. بلند شدم. با سمیرا، تحقیر شده رفتیم دفتر. من شده بودم نگهبان بهترین دوستم. دقایق کند و عبوس و خفتبار میگذشتند. سمیرا قند را روی ناخنهاش میسابید و اشک میریخت. قند قرمز میشد و پودر میشد و میریخت. من میگفتم گریه نکن، به جهنم. او میگفت چی را به جهنم؟ چی را به جهنم؟ برگشتیم سرکلاس. دبیر گفت به غلط کردن افتادی یا نه؟ سمیرا اشک میریخت و میگفت افتادم. افتادم.
کاش که حق انتخاب داشتیم. انتخاب دنیا نیامدن در سرزمینی که تاریخاش ، تاریخ تحقیر انسان بود.
کاش که حق انتخاب داشتیم. انتخاب دنیا نیامدن در سرزمینی که تاریخاش ، تاریخ تحقیر انسان بود.