#نوستالژی
#خاطره_بازی
کاش میشد زندگی تکرار داشت . . .
لااقل تکرار را یکبار داشت . . .
ساعتم برعکس میچرخید....و
من برتنم میشد گشاد این پیرهن . .
🆔 @ghaleshirEmrooz
#خاطره_بازی
کاش میشد زندگی تکرار داشت . . .
لااقل تکرار را یکبار داشت . . .
ساعتم برعکس میچرخید....و
من برتنم میشد گشاد این پیرهن . .
🆔 @ghaleshirEmrooz
دختره فکر کرد میتونه شهید رو به گناه بکشونه 😆👇
محل کارمان شمال تهران بود. یه روز دیدم خیلی گرفته و ناراحته. پرسیدم: چیزی شده؟! کمی سکوت کرد و آروم گفت: چند روزه یه دختر بی حجاب به من گیر داده! گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمیکنم!» زدم زیر خنده. بعد نگاهی به قد و بالای خوش تیپ ابراهیم انداختم و گفتم: با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست! گفت: یعنی چی؟! یعنی به خاطر تیپ و قیافهم این حرفو زده؟ گفتم: شک نکن!
فرداش تا ابراهیم رو دیدم خندهم گرفت. با موهای تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار! فرداش با یه پیراهن بلند و چهرهی ژولیده، حتی یه روز با شلوار کردی و دمپایی اومده بود! این قدر این کارو ادامه داد که از شرّ اون قضیه راحت شد.
🌹 شهید ابراهیم هادی
📗 سلام بر ابراهیم، ص55
🏷 #خاطره
🆔 @GhaleshirEmrooz
محل کارمان شمال تهران بود. یه روز دیدم خیلی گرفته و ناراحته. پرسیدم: چیزی شده؟! کمی سکوت کرد و آروم گفت: چند روزه یه دختر بی حجاب به من گیر داده! گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمیکنم!» زدم زیر خنده. بعد نگاهی به قد و بالای خوش تیپ ابراهیم انداختم و گفتم: با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست! گفت: یعنی چی؟! یعنی به خاطر تیپ و قیافهم این حرفو زده؟ گفتم: شک نکن!
فرداش تا ابراهیم رو دیدم خندهم گرفت. با موهای تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار! فرداش با یه پیراهن بلند و چهرهی ژولیده، حتی یه روز با شلوار کردی و دمپایی اومده بود! این قدر این کارو ادامه داد که از شرّ اون قضیه راحت شد.
🌹 شهید ابراهیم هادی
📗 سلام بر ابراهیم، ص55
🏷 #خاطره
🆔 @GhaleshirEmrooz
وسط روضه گریه نمیکرد فحش میداد 😳😆
یکیشون از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارای خلافش میگفت. نه نماز نه روزه، به هیچ چیز اهمیت نمیداد. به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینا کین دنبال خودت مییاری؟! با تعجب پرسید: چطور، چی شده؟! گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. حاج آقا داشت از مظلومیت امام حسین علیهالسلام و ظلم یزید میگفت. این پسره هم با عصبانیت گوش میکرد. وقتی چراغا خاموش شد، به جای اشک، مرتب فحشای ناجور به یزید میداد!
ابراهیم یدفعه زد زیر خنده و گفت: عیبی نداره، این پسر تا حالا هیأت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین علیهالسلام که رفیق بشه تغییر میکنه. ما هم اگه این بچهها رو مذهبی کنیم هنر کردیم.
🌹 شهید ابراهیم هادی
🏷 #خاطره
📗سلام بر ابراهیم، ص21
🆔 @GhaleshirEmrooz
یکیشون از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارای خلافش میگفت. نه نماز نه روزه، به هیچ چیز اهمیت نمیداد. به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینا کین دنبال خودت مییاری؟! با تعجب پرسید: چطور، چی شده؟! گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. حاج آقا داشت از مظلومیت امام حسین علیهالسلام و ظلم یزید میگفت. این پسره هم با عصبانیت گوش میکرد. وقتی چراغا خاموش شد، به جای اشک، مرتب فحشای ناجور به یزید میداد!
ابراهیم یدفعه زد زیر خنده و گفت: عیبی نداره، این پسر تا حالا هیأت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین علیهالسلام که رفیق بشه تغییر میکنه. ما هم اگه این بچهها رو مذهبی کنیم هنر کردیم.
🌹 شهید ابراهیم هادی
🏷 #خاطره
📗سلام بر ابراهیم، ص21
🆔 @GhaleshirEmrooz