○نَسلِـہ مَن نَسلـــــــــیہ
○که هیچـوَقت نَرسید به مقــصد
○نسلــــِہ دود قُــــــــــرصـــ خُودکُشـےُ
○و حَسرَتـــــــــ
@Fazsanggin
○که هیچـوَقت نَرسید به مقــصد
○نسلــــِہ دود قُــــــــــرصـــ خُودکُشـےُ
○و حَسرَتـــــــــ
@Fazsanggin
○مـیخوام صِـداےِ مَن
○بـــرسِـہ بـہ آسـِمــون
○کــِہ رنـگہ آبِــیہ اون
○دیــگِہ شـُدِه آرِزوم
@fazsanggin
○بـــرسِـہ بـہ آسـِمــون
○کــِہ رنـگہ آبِــیہ اون
○دیــگِہ شـُدِه آرِزوم
@fazsanggin
مردم عوض شدن، زمونه عوض شده، ميدونى، اين روزها وقتى با يه نفر دست ميدى بعدش بايد انگشتات رو هم بشمارى و ببينى که هر 5 تا رو پس گرفتى یا نه!
@fazsanggin
@fazsanggin
لاشے میدونے کیہ؟
اونیہ کــــــہ تنش بوے
یکـــــے دیگــــہ رو میــــده
ولـــے زُل میزنـــہ تــــــو چِشات
میـــــگـــــــــــہِ دوســـــــــــــت دارم
@fazsanggin
اونیہ کــــــہ تنش بوے
یکـــــے دیگــــہ رو میــــده
ولـــے زُل میزنـــہ تــــــو چِشات
میـــــگـــــــــــہِ دوســـــــــــــت دارم
@fazsanggin
دِلتنگــے یَعنـــے:
هَـرچے پُستــ
تَنهـایےو غَمگین
و سَنگین بِزارے
تو مُحیطـ مَجازے
دِلِتــ وا نَشہ
چون این دِل واموندَتــ
اَز دنیاے واقعے گِرفتہ!!!
@Fazsanggin
هَـرچے پُستــ
تَنهـایےو غَمگین
و سَنگین بِزارے
تو مُحیطـ مَجازے
دِلِتــ وا نَشہ
چون این دِل واموندَتــ
اَز دنیاے واقعے گِرفتہ!!!
@Fazsanggin
بـهــتــریـنּ روزاے عـمــرمـــون دارہ مــیگـذرہ بــدونּ خـوشــے اسـمـش هـســـت جـوونــی بـایــد فـــقـطــ بــگـــذرونـے روزاتـو ڪًـــہ هـــس تـڪًـــرارے تـــوڪًـــف ارزوهــات بــمــونـے زنــدگــے بـهــمونּ درس مـــیــده ڪًــــہ غــیــر از خـودت ڪًــــسـے بــہ دردت نـمــیــخـورہ ایـنوخــوب بـــاس بــدونـــے
@Fazsanggin
@Fazsanggin
یعنی چی پسری که پول نداره چرا وارد رابطه میشه......پول نداره قلب که داره، مثه اینه که بگی پول نداری گرسنه ت نشه
عقده و بی شخصیتی موج میزنه
@Fazsanggin
#Hk
عقده و بی شخصیتی موج میزنه
@Fazsanggin
#Hk
داشتم برگه های دانشجوهامو صحیح میکردم....
یکی از برگه های خالی حواسمو به خودش جلب کرد...
به هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود. ...
فقط زیر سوال آخر نوشته بود: «نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده. دیشب تولد عشقم بود. گفتم سنگ تموم بذارم براش. بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها. بزن و برقص. شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم. بعد گفت: بریم دربند؟ پوست دست مون از سرما ترک برداشت ولی می ارزید. مخصوصن باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون. بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم به هم برسیم. رفتیم. دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون، ساعت شده بود یک شب. راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم. یعنی لای جزوتم باز کردما، اما همش یاد قیافش می افتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو پک و پوزش. خنده ام می گرفت و حواسم پرت می شد. یهویی هم خوابم برد. بیهوش شدم انگار. حالا نمره هم ندادی، نده. فدا سرت. یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش. فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده. یه وقت ناراحت نشی.»
چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگر از پشت زد روی شانه ام.گفت:
«اون بیستی که دادی خیلی چسبید»...
گفتم: «اگه لای برگه ات یه تیکه لبو می پیچیدی برام بهت صد می دادم بچه.»...
خندید و دست انداخت دور گردنم. گفت: «بچمون هفت ماهشه استاد. باورت میشه؟» ...
عکسش را از روی گوشیش نشانم داد. خندیدم.
گفت: «این موهات رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی که.»...
نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط. نشست کنارم. دلم میخواست براش بگویم که یک شبی هم تولد عشق من بود که خودش نبود، دورهمی نبود، نایب نبود، دربند نبود، امامزاده صالح نبود،......
فقط سرد بود....
#فاز_سنگین😞
@Fazsanggin
یکی از برگه های خالی حواسمو به خودش جلب کرد...
به هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود. ...
فقط زیر سوال آخر نوشته بود: «نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده. دیشب تولد عشقم بود. گفتم سنگ تموم بذارم براش. بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها. بزن و برقص. شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم. بعد گفت: بریم دربند؟ پوست دست مون از سرما ترک برداشت ولی می ارزید. مخصوصن باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون. بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم به هم برسیم. رفتیم. دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون، ساعت شده بود یک شب. راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم. یعنی لای جزوتم باز کردما، اما همش یاد قیافش می افتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو پک و پوزش. خنده ام می گرفت و حواسم پرت می شد. یهویی هم خوابم برد. بیهوش شدم انگار. حالا نمره هم ندادی، نده. فدا سرت. یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش. فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده. یه وقت ناراحت نشی.»
چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگر از پشت زد روی شانه ام.گفت:
«اون بیستی که دادی خیلی چسبید»...
گفتم: «اگه لای برگه ات یه تیکه لبو می پیچیدی برام بهت صد می دادم بچه.»...
خندید و دست انداخت دور گردنم. گفت: «بچمون هفت ماهشه استاد. باورت میشه؟» ...
عکسش را از روی گوشیش نشانم داد. خندیدم.
گفت: «این موهات رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی که.»...
نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط. نشست کنارم. دلم میخواست براش بگویم که یک شبی هم تولد عشق من بود که خودش نبود، دورهمی نبود، نایب نبود، دربند نبود، امامزاده صالح نبود،......
فقط سرد بود....
#فاز_سنگین😞
@Fazsanggin
◈معلوم نیس مجازیہ یا باغ وحـش
◈همہ گرگن.. یا شـیر..یــا بـــبر..
◈یـہ عده هـم کـہ شــاخــن
◈از مـا گـفـتن بـود
◈چـــــــخــــــــــہــــــ...
@Fazsanggin
◈همہ گرگن.. یا شـیر..یــا بـــبر..
◈یـہ عده هـم کـہ شــاخــن
◈از مـا گـفـتن بـود
◈چـــــــخــــــــــہــــــ...
@Fazsanggin