دیدمش...
خود لعنتیش بود...
همون لباسای قدیمی
و همون موهای دیوانه کننده
جلوتر رفتم نگاهش کردم عوض شده بود
و اون چهره بامزه
به چهره خشن تبدیل شده بود...
خواستم حرف بزنم
که به سرعت از کنارم عبور کرد!
نه انگار که منو دیده
نه انگار که منو میشناخته
وقتی برگشتم دیدم یه کاغذ روی زمینه
بازش کردم نوشته بود...
"فراموش کردنت از مرگ هم بدتر بود"
@fazsanggin
خود لعنتیش بود...
همون لباسای قدیمی
و همون موهای دیوانه کننده
جلوتر رفتم نگاهش کردم عوض شده بود
و اون چهره بامزه
به چهره خشن تبدیل شده بود...
خواستم حرف بزنم
که به سرعت از کنارم عبور کرد!
نه انگار که منو دیده
نه انگار که منو میشناخته
وقتی برگشتم دیدم یه کاغذ روی زمینه
بازش کردم نوشته بود...
"فراموش کردنت از مرگ هم بدتر بود"
@fazsanggin
✘پٍٍَََُِّڜََََِِّتٍَُِّمًٌٍٍَََُِّ ڑََُُِِِّ؋ًََُُِِِِٹََُُُِِِِّّنًًًَُُِ ښٌٌَُُِِِآََُُُُُِِّّڂَََُُِِّّّٺًًٌٌُُُُِِّّڹًَََُُُِ ځًًًََِِِِآٌََُُڛًًٌَََُِِېَُُُِِّہٌَََُِِ گًًًًٌََِِ؋ًًًًًٌَُِٹًًًًَََُُِِِڹًًًٌِِِ مًٍٍَُُِِِځًٍٍَُِِّمَُِِّّّّّڋًَُُِِّ ڵٍٍََُُِِِِِّإًََُُِِِّڛًٌٍَُُِِّېًًٌٌََََُِِّّہًًًًٌٍٍٍُِِِ
✓بًًًٌٍَُُُِِِِّہًٌَُِِ عًًََُِِِڵََُِِِّـٍٍَُُُِے قًٌٍٍَََُُُِِِِِِِښٍََُُُُِِِِّمًًٌََُُِِِِِ ڄًٍٍٍَُُِِِِٱًُُُِِِِڜًَُُُِِِِِِِۈََُُُُِِِِِڹًٌٌٍٍٍٍَُِِ رًَََُُُُُِِِِِِِِِّّّّۅَََُُُُُِِِِ ښٌٍٍٍٍَُُِِِِِِِِّّّّڼٌٍٍَََُُُُِِگًٌَََُُُُِِِِِِِِِ ڣًٌٌٍٍُُُُُُِِِِِِِڒًًًُِِِِۺًًٌٍَََُِِِِِ ۉًًٌٍََُِِِ ڪًًًًُِِِِِِّأٍَََُُِِِِِڛًٍٍََُُِِِېًٍََُِِِِِھًًٌُُُُِِِِِّّّ
@fazsanggin
✓بًًًٌٍَُُُِِِِّہًٌَُِِ عًًََُِِِڵََُِِِّـٍٍَُُُِے قًٌٍٍَََُُُِِِِِِِښٍََُُُُِِِِّمًًٌََُُِِِِِ ڄًٍٍٍَُُِِِِٱًُُُِِِِڜًَُُُِِِِِِِۈََُُُُِِِِِڹًٌٌٍٍٍٍَُِِ رًَََُُُُُِِِِِِِِِّّّّۅَََُُُُُِِِِ ښٌٍٍٍٍَُُِِِِِِِِّّّّڼٌٍٍَََُُُُِِگًٌَََُُُُِِِِِِِِِ ڣًٌٌٍٍُُُُُُِِِِِِِڒًًًُِِِِۺًًٌٍَََُِِِِِ ۉًًٌٍََُِِِ ڪًًًًُِِِِِِّأٍَََُُِِِِِڛًٍٍََُُِِِېًٍََُِِِِِھًًٌُُُُِِِِِّّّ
@fazsanggin
دُرُستہ اربـــــاب ☞
نیستَمو تـــــاج
نَـــــدارَم
وَلے تـــــو ☞
زِندِگیم بہ 卐
هیشکے ☞
بـــــاج نـــــدادَم✃
@Fazsanggin
نیستَمو تـــــاج
نَـــــدارَم
وَلے تـــــو ☞
زِندِگیم بہ 卐
هیشکے ☞
بـــــاج نـــــدادَم✃
@Fazsanggin
پیک ها بالا 🍷
بزن به سلامتی پدری که کف خیابان شهر را جارو می زنه
که زن و بچه اش کف خانه ی کسی را جارو نزنن
@fazsanggin
بزن به سلامتی پدری که کف خیابان شهر را جارو می زنه
که زن و بچه اش کف خانه ی کسی را جارو نزنن
@fazsanggin
پسرکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت:
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده
اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:
بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود.
هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .
@Fazsanggin
مادرش گفت:
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده
اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:
بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود.
هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .
@Fazsanggin
جالب است بدانید !
وقتی شخصی از ته دل به موضوعاتی که زیاد خندا دار نیستند
بخندد ، آن شخص غمی عمیق درون بخش دارد !
وقتی شخصی بیش از اندازه معمولی بخوابد ، آن شخص
به شدت احساس تنهایی میکند ...
@Fazsanggin
وقتی شخصی از ته دل به موضوعاتی که زیاد خندا دار نیستند
بخندد ، آن شخص غمی عمیق درون بخش دارد !
وقتی شخصی بیش از اندازه معمولی بخوابد ، آن شخص
به شدت احساس تنهایی میکند ...
@Fazsanggin
◈خُـدآ مـگِہ نــگُــفــتـی
◈پـیـروزی بعدِ هـر سـخــتـیـه
◈پَـس چـرآ هـرچـی مـیـبـآزیـم
◈بـازم بـعـدِش بـد بـخـتـیـه
@fazsanggin
◈پـیـروزی بعدِ هـر سـخــتـیـه
◈پَـس چـرآ هـرچـی مـیـبـآزیـم
◈بـازم بـعـدِش بـد بـخـتـیـه
@fazsanggin
بسلامتی
یه شماره خاصی که توگوشیمونه
هرچند میدونیم که
نمیتونیم بهش زنگ بزنیم
ولی بازم دلمون نمیاد پاکش کنیم....
@Fazsanggin
یه شماره خاصی که توگوشیمونه
هرچند میدونیم که
نمیتونیم بهش زنگ بزنیم
ولی بازم دلمون نمیاد پاکش کنیم....
@Fazsanggin