(24 آذر روز خاموشی استاد #حبیب_ساهیر است)
" #سحر_ایشیقلانیر " و #تراژدی_خزان
#همت_شهبازی
فصل پاييز و « خزان» يكي از #شخصيتهاي_تمثيلي حبيب ساهر است. در « سحر ايشيقلانير» كمتر شعري ميتوان يافت كه در آن روح افسردگي و دلمردگي اجتماع و مردم سرزمينِ شاعر با پژمردگيهاي غمبار پاييز و خزان مقايسه نشود. شعرهايي همچون «قورخما» ، «اوولدايير دهلي يئللر»، «قارياغيب اوستومه»، «ماهني»، «خزانلار» و «سورگون» از اين قبيلاند كه اين دو شعر آخري يكي از غمبارترين شعرهايي است كه با گريز به «خزان» سروده شده و از شاهكارهاي #رئاليسم تراژيك ادبيات معاصر هستند.پاييز، در شعر #ساهر آنقدر بكار رفته كه ميتوان او را « #شاعر_خزان» ناميد. روح پژمرده و اندوهناك خزان، با خلقومنش و تجربيات مثلهشدة سرزمين شاعر گره ميخورد. بخصوص او را از اين نظر ميتوان شاعر خزان ناميد كه ماجراهاي 21 آذر 5ـ 1324 و تشكيل حكومت يكساله از طرف #سيدجعفر_پيشه_وري، در رديف اصليترين موضوعات و دلمشغوليهاي شاعر است. (حتي چنانچه ميانگين شعرهايي را كه او در فصل پاييز بخصوص آذرماه سروده و در پائين شعرها تاريخ گذاشته، درنظر گرفته شود هفتاد درصد آن را درهمين فصل سروده است) تأثير اين حادثة تاريخي آنچنان روح او را عذاب ميدهد كه حتي درسالگردهاي متوالي هميشه به ياد قربانيان آن و بدتر از همه خردهبورژواهاي فرهنگي است كه پديد آورندگان اين حادثه خونين را مدح و ستايش كردهاند. فاجعه خونبار اين حادثه و كشتار مردم از يك طرف، جشن گرفتن نيروهاي حاكم و تقبيح رشادتهاي مردم از طرف همين مداحان خودفروخته، خاطرة غمانگيز و فاجعهآميزي براي #حبيب_ساهر است كه در اشعار سالهاي بعد كه براي يادآوري و سالگرد آن سروده است، بوضوح عمق تأثير آن را نشان ميدهد:
خزان چاغي
قيزيل گونش اودلانيبدير
آغاجلارين يارپاقلاري
مينبير رنگله بويانيبدير…
هر يارپاغين بير رنگيوار
سودا رنگي
حسرت رنگي
توتغون، توْزلو
غربت رنگي…
خزان چاغي، يئل اسركن
ياغير يارپاق اؤلگون يارپاق
قالانيبدير قالاقـ قالاق يوللار اوزاق، گؤللر درين
نسيم اسير سرينـ سرينداغلار بيزيم ، باغلار سيزين
يئرييركن يارپاق اوسته
قالماز ايزين…
گون يانديرماز!
سون باهاردير
سانكي آغاج يارپاقلاري
لاجوردي بير متنده
ناققيشلاردير…
بيرچوخ خزان گليب، كئچدي…
بيرچوخ كروان قوْنوب كؤچدو
بير خزاندا
يئتيم قالديق
بير خزاندا
سئودالانديق
بير خزاندا
آلوولانديق
أن نهايت
خوليالارينهاواسينا
قانادلانديق.
بير خزاندا پارلاق قيزيل گونش دوغدو
بير خزاندا
بولود گليب گونو بوغدو…
آتلاداركن خزانلاري
زامان بيزي قووالادي…
گلدي زامان، كئچدي زامان
آيري دوشدوك يوردوموزدان قالديق سرينـ سرين بولاقلارا
گولـ چيچكلي اوتلاقلارا …
زامان كئچدي، بيز قورودوق
سوسوز قالان آغاجلار تك طراوتدن سالدي بيزي
بيلمم غربت؟…
بيلمم فلك؟…
در همين تمثيل «خزان» است كه چيزهاي عيني، اشيا و طبيعت نمادينه شده، روابطش را با هستي انساني و ملتي ستمديده حفظ ميكند. اين نمادها بازتاب محض و بدون دستبرد به هستي آنها نيست بلكه در اين نمادها طرح دروني و بيروني انسان، در هماهنگي كلي با آنها همراه با تحميل انديشههاي اجتماعي شاعر بازتابي از تنشهاي ميان انسان و روابط خوشوناخوشايند حاكم بر اوست كه با خوشيها و ناخوشيهاي اجزاي عيني، اشيا و طبيعت گره خورده است. اين موقعيتهاي انساني است كه در يك خزان، يتيم و بيكس ميماند و در خزاني ديگر آتشين و هوسناك آزادي. در يك خزان آفتاب طلايي سربرمي زند و در خزاني ديگر ابر سياهآلود حاكم ميگردد… اين اجزا همچون انسان، داراي شعورند و آگاهي؛ و همچون انسان، نگران ارزشهاي از دست رفته و اجتماع گمراه كننده و محيط ستمگرانه است. اين نگراني، در اين اجزا به روايتهاي تمثيليِ تراژيكي بدل ميشود كه حاصل آن رنجش خاطر و اضطراب انساني و درنهايت پريشاني و سردرگمي است كه آيا كار غربت و دربدري است يا كار سرنوشت ؟
نقل از #کتاب #نقد_شعر_معاصر_آذربایجان
https://telegram.me/dusharge
" #سحر_ایشیقلانیر " و #تراژدی_خزان
#همت_شهبازی
فصل پاييز و « خزان» يكي از #شخصيتهاي_تمثيلي حبيب ساهر است. در « سحر ايشيقلانير» كمتر شعري ميتوان يافت كه در آن روح افسردگي و دلمردگي اجتماع و مردم سرزمينِ شاعر با پژمردگيهاي غمبار پاييز و خزان مقايسه نشود. شعرهايي همچون «قورخما» ، «اوولدايير دهلي يئللر»، «قارياغيب اوستومه»، «ماهني»، «خزانلار» و «سورگون» از اين قبيلاند كه اين دو شعر آخري يكي از غمبارترين شعرهايي است كه با گريز به «خزان» سروده شده و از شاهكارهاي #رئاليسم تراژيك ادبيات معاصر هستند.پاييز، در شعر #ساهر آنقدر بكار رفته كه ميتوان او را « #شاعر_خزان» ناميد. روح پژمرده و اندوهناك خزان، با خلقومنش و تجربيات مثلهشدة سرزمين شاعر گره ميخورد. بخصوص او را از اين نظر ميتوان شاعر خزان ناميد كه ماجراهاي 21 آذر 5ـ 1324 و تشكيل حكومت يكساله از طرف #سيدجعفر_پيشه_وري، در رديف اصليترين موضوعات و دلمشغوليهاي شاعر است. (حتي چنانچه ميانگين شعرهايي را كه او در فصل پاييز بخصوص آذرماه سروده و در پائين شعرها تاريخ گذاشته، درنظر گرفته شود هفتاد درصد آن را درهمين فصل سروده است) تأثير اين حادثة تاريخي آنچنان روح او را عذاب ميدهد كه حتي درسالگردهاي متوالي هميشه به ياد قربانيان آن و بدتر از همه خردهبورژواهاي فرهنگي است كه پديد آورندگان اين حادثه خونين را مدح و ستايش كردهاند. فاجعه خونبار اين حادثه و كشتار مردم از يك طرف، جشن گرفتن نيروهاي حاكم و تقبيح رشادتهاي مردم از طرف همين مداحان خودفروخته، خاطرة غمانگيز و فاجعهآميزي براي #حبيب_ساهر است كه در اشعار سالهاي بعد كه براي يادآوري و سالگرد آن سروده است، بوضوح عمق تأثير آن را نشان ميدهد:
خزان چاغي
قيزيل گونش اودلانيبدير
آغاجلارين يارپاقلاري
مينبير رنگله بويانيبدير…
هر يارپاغين بير رنگيوار
سودا رنگي
حسرت رنگي
توتغون، توْزلو
غربت رنگي…
خزان چاغي، يئل اسركن
ياغير يارپاق اؤلگون يارپاق
قالانيبدير قالاقـ قالاق يوللار اوزاق، گؤللر درين
نسيم اسير سرينـ سرينداغلار بيزيم ، باغلار سيزين
يئرييركن يارپاق اوسته
قالماز ايزين…
گون يانديرماز!
سون باهاردير
سانكي آغاج يارپاقلاري
لاجوردي بير متنده
ناققيشلاردير…
بيرچوخ خزان گليب، كئچدي…
بيرچوخ كروان قوْنوب كؤچدو
بير خزاندا
يئتيم قالديق
بير خزاندا
سئودالانديق
بير خزاندا
آلوولانديق
أن نهايت
خوليالارينهاواسينا
قانادلانديق.
بير خزاندا پارلاق قيزيل گونش دوغدو
بير خزاندا
بولود گليب گونو بوغدو…
آتلاداركن خزانلاري
زامان بيزي قووالادي…
گلدي زامان، كئچدي زامان
آيري دوشدوك يوردوموزدان قالديق سرينـ سرين بولاقلارا
گولـ چيچكلي اوتلاقلارا …
زامان كئچدي، بيز قورودوق
سوسوز قالان آغاجلار تك طراوتدن سالدي بيزي
بيلمم غربت؟…
بيلمم فلك؟…
در همين تمثيل «خزان» است كه چيزهاي عيني، اشيا و طبيعت نمادينه شده، روابطش را با هستي انساني و ملتي ستمديده حفظ ميكند. اين نمادها بازتاب محض و بدون دستبرد به هستي آنها نيست بلكه در اين نمادها طرح دروني و بيروني انسان، در هماهنگي كلي با آنها همراه با تحميل انديشههاي اجتماعي شاعر بازتابي از تنشهاي ميان انسان و روابط خوشوناخوشايند حاكم بر اوست كه با خوشيها و ناخوشيهاي اجزاي عيني، اشيا و طبيعت گره خورده است. اين موقعيتهاي انساني است كه در يك خزان، يتيم و بيكس ميماند و در خزاني ديگر آتشين و هوسناك آزادي. در يك خزان آفتاب طلايي سربرمي زند و در خزاني ديگر ابر سياهآلود حاكم ميگردد… اين اجزا همچون انسان، داراي شعورند و آگاهي؛ و همچون انسان، نگران ارزشهاي از دست رفته و اجتماع گمراه كننده و محيط ستمگرانه است. اين نگراني، در اين اجزا به روايتهاي تمثيليِ تراژيكي بدل ميشود كه حاصل آن رنجش خاطر و اضطراب انساني و درنهايت پريشاني و سردرگمي است كه آيا كار غربت و دربدري است يا كار سرنوشت ؟
نقل از #کتاب #نقد_شعر_معاصر_آذربایجان
https://telegram.me/dusharge
Telegram
@dusharge || همت شهبازی
@dusharge
کانالدا کی یازیلاری کانالین لینکینی وئرمک شرطی ایله پایلاشماق اولار.
اشتراکگذاری مطالب کانال به شرط ارائه لینک آن مجاز است.
کانالدا کی یازیلاری کانالین لینکینی وئرمک شرطی ایله پایلاشماق اولار.
اشتراکگذاری مطالب کانال به شرط ارائه لینک آن مجاز است.