#گفتمان_شعر_زن_سالار_آذربایجان
#همت_شهبازی
...مهمترين عامل براي #گفتمان_زنانه كه مستلزم «انعطاف فكري» است، خروج از احساسات مردانه در #ادبيات_زنانه است. همين مسئله رسالت بزرگي است در ساختار ادبيات كه هنرمند زن را بسوي هويتي آشنا و به دور از «غيرخودي» فرا مي خواند. رسالتي كه او را به آگاهي و شعور رهنمون مي شود تا محركي باشد براي جلوه هاي احساس و عاطفه ي خود. ژرفاي اين شعور زماني قابليتهاي خود را بروز مي دهد كه با خلاقيتهاي خود به رقابت با احساس مردانه برخاسته، تشخّصي براي احساسات خود بيافريند. بنابراين منظورما از احساس زنانه، برملاكردن رازوارگي هاي پنهان #عواطف_زنانه (غريزي، معنوي، اجتماعي و…) است به نحوي كه صداقت اين احساس ما را وادار به تمايز بين دو احساس زنانه و مردانه نمايد؛ يعني ما در همان نگاه اول به ساختار زنانگي احساس در شعر پي ببريم. در غير اينصورت همانند بسياري از شعرهاي شاعران زنِ كلاسيك هيچ فرقي مابين احساس او و احساس مردانه نخواهيم ديد چرا كه احساسي كه او در پي بيان آن است، احساسي برخلاف خصلتهاي زنانه است. حتي گاه كه احساسات ظريف زنانه و بيان آنها در قالب تعبيرها و تصورات زنانه، ادبيات را بسوي يك #ادبيات_مادر_سالار» كشانده است، در اينگونه موارد نيز، اين نوع ادبيات آفريدة ذهن يك هنرمند مرد بوده است، به همين خاطر دستاوردهاي آن نيز در جهت يك نوع رياكاري حتي در بيان هنرمندان زن نيز تبديل به شخصيتها و تصويرهايي شده است كه به رغم «خلاف آمد عادت» و به رغم تناسب تصويرها با كنشهاي زنانه، با تصورات آن نيز نامتناسب و بيگانه است. به شعر زير از #حيران_خانيم شاعر قرن دوازده توجه فرمائيد:
كؤنلوم قوشو اول زولــــف پريشان آراسيندا
بيچاره قاليب جنت و نيران آراسيندا
ديل زولف ايله، رخسارينه چون قيلدي تماشا
آواره قاليب كفرايله ايمان آراسيندا
در اينجا تمام تجربيات و خصلت هاي زنانه در اختيار شاعراست و شاعر كه هنرمندي زن است، آنها را با تصورات خود بيگانه مي نمايد «دل=كؤنول» كه براي زن و مرد بعنوان مظهر احساس مشتركي است در جايي گره خورده و گرفتار آمده كه مختص خود زن است (يعني زلف) پس دل شاعر كه بايد بسته به طرف مقابل و با احساسات او گره خورده باشد، برزلف پريشاني گره خورده كه از خصائص و ملزومات جنس خود است. به تعبيري معشوق شاعر با توجه به واژگان ظاهري و ظاهر واژگان «زن» است اما با توجه به تصويرپردازي هاي نهايي آن داراي خصلتي مردانه است.از اينرو احساس زنانه به يك بي هويتي محض وبه يك استحالة احساس دچار آمده است. تصويرها، تصورات، تجربيات وشخصيت ها و وسايل لازم براي بيان آنها همگي زنانه (زلف، عشوه، ناز، حسن، رخسار و…) هستند اما تمامي اينها براي ارائة يك احساس زنانه سردرگماند و بيهويت. آيا اين مسئله نوعي بي اعتنايي به احساسات زنانه بوده است يا عوامل بازدارنده اي در كار بوده اند كه براي زن حريمي را مشخص مي كرده اند؟ حريم ها هميشه براي هر قشر وطبقه اي بوده است حتي براي مردان. اما در مورد زنان گاه به طرز بي رحمانه اي اعمال شده است....
در چنين جامعه اي پرداختن به انديشه ها و احساسات زنانه يك قيام اساسي را مي طلبد؛ قيامي كه هر آن بدعت گذار محق را بايك سوءظن وگناه نابخشودني مواجه مي نمايد طبيعي است كه درچنين محيط وفرهنگي نه تنها پرداختن به روحيات زنانه بلكه حتي تفكر دربارة آن موجوديت بدعت گذار را دچار خطر مي كند اما از طرف ديگر نيز اين مسئله هميشه زجرآور است كه تا كي «زن» درقالب روحيات «مرد» حضور خود را آشكار خواهد كرد؟ آيا داراي احساس وهيجاني مخصوص به خود نيست؟ درقالب روحيات ديگري درآمدن نوعي رياكاري است و به غير صادقانه بودن هنر ارائه شده نيز صحه مي گذارد. درچنين محيطي است كه لزوم «گفتمان زنانه» نمايان مي شود.
در ادبيات #كلاسيك_آذربايجان تنها در دو اثر «كتاب ددهقورقود» و «رباعيات #مهستي_گنجوي» ميتوان به صحنههايي از «گفتمان زنانه» برخورد كه بهراستي ما را نسبت به ماهيت آفرينش آنها در دوران بعد از اسلام به شبهه مي اندازد. #كتاب_ددهقورقود در يك تحليل كلي به بررسي ساختار يك نظام «ملوك الطوايفي» ميپردازد كه در آن از طبقة خردهپا خبري نيست. به همين دليل تصاوير مربوط به زن و بيان احساسات آنها نيز در يك حوزة مدني و بهدور از حريمها صورت ميگيرد. نكتة قابل ذكر دربارة اين اثر آن است كه وقتي سخناني از زبان يك شخصيت زن ابراز ميشود داراي دو وجهة اساسي در ارتباط با ادبيات زنسالار است: وجهة اول آن #بيان_زن_سالارانه است بطوريكه ميتوان آن را يكي از بيرياترين بيانهاي زنانه دانست امّا وجهة دوم آن «محتوايي» است كه در حول و هوش همين بيان زنانه دور ميزند بدين معني كه محتوايي كه از آن حاصل ميشود بهندرت زنانه است
@dusharge
👇👇👇
#همت_شهبازی
...مهمترين عامل براي #گفتمان_زنانه كه مستلزم «انعطاف فكري» است، خروج از احساسات مردانه در #ادبيات_زنانه است. همين مسئله رسالت بزرگي است در ساختار ادبيات كه هنرمند زن را بسوي هويتي آشنا و به دور از «غيرخودي» فرا مي خواند. رسالتي كه او را به آگاهي و شعور رهنمون مي شود تا محركي باشد براي جلوه هاي احساس و عاطفه ي خود. ژرفاي اين شعور زماني قابليتهاي خود را بروز مي دهد كه با خلاقيتهاي خود به رقابت با احساس مردانه برخاسته، تشخّصي براي احساسات خود بيافريند. بنابراين منظورما از احساس زنانه، برملاكردن رازوارگي هاي پنهان #عواطف_زنانه (غريزي، معنوي، اجتماعي و…) است به نحوي كه صداقت اين احساس ما را وادار به تمايز بين دو احساس زنانه و مردانه نمايد؛ يعني ما در همان نگاه اول به ساختار زنانگي احساس در شعر پي ببريم. در غير اينصورت همانند بسياري از شعرهاي شاعران زنِ كلاسيك هيچ فرقي مابين احساس او و احساس مردانه نخواهيم ديد چرا كه احساسي كه او در پي بيان آن است، احساسي برخلاف خصلتهاي زنانه است. حتي گاه كه احساسات ظريف زنانه و بيان آنها در قالب تعبيرها و تصورات زنانه، ادبيات را بسوي يك #ادبيات_مادر_سالار» كشانده است، در اينگونه موارد نيز، اين نوع ادبيات آفريدة ذهن يك هنرمند مرد بوده است، به همين خاطر دستاوردهاي آن نيز در جهت يك نوع رياكاري حتي در بيان هنرمندان زن نيز تبديل به شخصيتها و تصويرهايي شده است كه به رغم «خلاف آمد عادت» و به رغم تناسب تصويرها با كنشهاي زنانه، با تصورات آن نيز نامتناسب و بيگانه است. به شعر زير از #حيران_خانيم شاعر قرن دوازده توجه فرمائيد:
كؤنلوم قوشو اول زولــــف پريشان آراسيندا
بيچاره قاليب جنت و نيران آراسيندا
ديل زولف ايله، رخسارينه چون قيلدي تماشا
آواره قاليب كفرايله ايمان آراسيندا
در اينجا تمام تجربيات و خصلت هاي زنانه در اختيار شاعراست و شاعر كه هنرمندي زن است، آنها را با تصورات خود بيگانه مي نمايد «دل=كؤنول» كه براي زن و مرد بعنوان مظهر احساس مشتركي است در جايي گره خورده و گرفتار آمده كه مختص خود زن است (يعني زلف) پس دل شاعر كه بايد بسته به طرف مقابل و با احساسات او گره خورده باشد، برزلف پريشاني گره خورده كه از خصائص و ملزومات جنس خود است. به تعبيري معشوق شاعر با توجه به واژگان ظاهري و ظاهر واژگان «زن» است اما با توجه به تصويرپردازي هاي نهايي آن داراي خصلتي مردانه است.از اينرو احساس زنانه به يك بي هويتي محض وبه يك استحالة احساس دچار آمده است. تصويرها، تصورات، تجربيات وشخصيت ها و وسايل لازم براي بيان آنها همگي زنانه (زلف، عشوه، ناز، حسن، رخسار و…) هستند اما تمامي اينها براي ارائة يك احساس زنانه سردرگماند و بيهويت. آيا اين مسئله نوعي بي اعتنايي به احساسات زنانه بوده است يا عوامل بازدارنده اي در كار بوده اند كه براي زن حريمي را مشخص مي كرده اند؟ حريم ها هميشه براي هر قشر وطبقه اي بوده است حتي براي مردان. اما در مورد زنان گاه به طرز بي رحمانه اي اعمال شده است....
در چنين جامعه اي پرداختن به انديشه ها و احساسات زنانه يك قيام اساسي را مي طلبد؛ قيامي كه هر آن بدعت گذار محق را بايك سوءظن وگناه نابخشودني مواجه مي نمايد طبيعي است كه درچنين محيط وفرهنگي نه تنها پرداختن به روحيات زنانه بلكه حتي تفكر دربارة آن موجوديت بدعت گذار را دچار خطر مي كند اما از طرف ديگر نيز اين مسئله هميشه زجرآور است كه تا كي «زن» درقالب روحيات «مرد» حضور خود را آشكار خواهد كرد؟ آيا داراي احساس وهيجاني مخصوص به خود نيست؟ درقالب روحيات ديگري درآمدن نوعي رياكاري است و به غير صادقانه بودن هنر ارائه شده نيز صحه مي گذارد. درچنين محيطي است كه لزوم «گفتمان زنانه» نمايان مي شود.
در ادبيات #كلاسيك_آذربايجان تنها در دو اثر «كتاب ددهقورقود» و «رباعيات #مهستي_گنجوي» ميتوان به صحنههايي از «گفتمان زنانه» برخورد كه بهراستي ما را نسبت به ماهيت آفرينش آنها در دوران بعد از اسلام به شبهه مي اندازد. #كتاب_ددهقورقود در يك تحليل كلي به بررسي ساختار يك نظام «ملوك الطوايفي» ميپردازد كه در آن از طبقة خردهپا خبري نيست. به همين دليل تصاوير مربوط به زن و بيان احساسات آنها نيز در يك حوزة مدني و بهدور از حريمها صورت ميگيرد. نكتة قابل ذكر دربارة اين اثر آن است كه وقتي سخناني از زبان يك شخصيت زن ابراز ميشود داراي دو وجهة اساسي در ارتباط با ادبيات زنسالار است: وجهة اول آن #بيان_زن_سالارانه است بطوريكه ميتوان آن را يكي از بيرياترين بيانهاي زنانه دانست امّا وجهة دوم آن «محتوايي» است كه در حول و هوش همين بيان زنانه دور ميزند بدين معني كه محتوايي كه از آن حاصل ميشود بهندرت زنانه است
@dusharge
👇👇👇