│✍ #طنز_جبهه│
❁ قبل از عملیات بود داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم 🤨 اگر گیر افتادیم چطوری توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم ڪه تڪفیریا 😬 نفهمن،
❁ یهو سید ابراهیم (شهید صدر زاده)
از فرمانده های تیپ فاطمیون بلند گفت:📣 آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم بدونید دهنم سرویس شده...🍂
@Dostshahidman
🍃🌸
❁ قبل از عملیات بود داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم 🤨 اگر گیر افتادیم چطوری توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم ڪه تڪفیریا 😬 نفهمن،
❁ یهو سید ابراهیم (شهید صدر زاده)
از فرمانده های تیپ فاطمیون بلند گفت:📣 آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم بدونید دهنم سرویس شده...🍂
@Dostshahidman
🍃🌸
#طنز_جبهه
علے خلیلی:
🎈🎈🎈🎈🎈
💣💣💣💣💣
🎃🎃🎃🎃🎃
👓👓👓👓👓
طلبه هاے جوان👳 آمده بودند براے #بازدید 👁 از جبهه.
0⃣3⃣ نفرے بودند.
#شب ڪه خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم ڪردند 😧و شروع ڪردند به پرسیدن سوالهاے مسخره و الڪی!😜
مثلاً میگفتند:
#آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
#عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بے خیال!😏
تو ڪه بیدار شدے، #حرص نخور بیا بریم یڪے دیگه رو #بیدار ڪنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطورے سے نفر را بیدار ڪردیم!😉
حالا نصفه شبے، جماعتے 👨👨👦👦بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ ڪارے هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه #قرارگاه تشییعش ڪنند!
فوری #پارچه سفیدی🖱 انداختیم روے محمدرضا و #قول گرفتیم ڪه تحت ⬇️ هر شرایطے خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روے #دوش 🚿 بچهها و راه افتادیم🚶.
#گرےه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
#نامرد! 😩
چرا تنها رفتے؟ 😱
یڪے میگفت:
تو قرار نبود #شهید شے!
دیگرے داد میزد:
شهیده دیگه چے میگے؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی #عربده میڪشید! 😫
یڪے #غش میڪرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه➕ میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و #شیون راه میانداختند!
گفتےم برویم سمت اتاق #طلبهها!
#جنازه را بردیم داخل اتاق.
اےن بندگان خدا📿 ڪه فڪر میڪردند قضیه جدیه،
رفتند #وضو گرفتند و نشستند به #قرآن 📖خواندن بالاے سر #میت!
در همین بین من به یڪے از بچهها گفتم:
برو خودت را روے محمدرضا بینداز و یک #نیشگون محڪم بگیر!😜😂
رفت گریه ڪنان پرید 🕊🕊 روے محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
اےن قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت ڪه محمدرضا از جا پرید و چنان #جیغے ڪشید 😱ڪه هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب با اینڪه #تنبیه 👊 سختے شدیم ولے حسابے خندیدیم
😂 #خاطره_طنز 😂
لبخند هاے پشت خاڪریز
🌹🌹🌹
@Dostshahidman
علے خلیلی:
🎈🎈🎈🎈🎈
💣💣💣💣💣
🎃🎃🎃🎃🎃
👓👓👓👓👓
طلبه هاے جوان👳 آمده بودند براے #بازدید 👁 از جبهه.
0⃣3⃣ نفرے بودند.
#شب ڪه خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم ڪردند 😧و شروع ڪردند به پرسیدن سوالهاے مسخره و الڪی!😜
مثلاً میگفتند:
#آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
#عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بے خیال!😏
تو ڪه بیدار شدے، #حرص نخور بیا بریم یڪے دیگه رو #بیدار ڪنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطورے سے نفر را بیدار ڪردیم!😉
حالا نصفه شبے، جماعتے 👨👨👦👦بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ ڪارے هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه #قرارگاه تشییعش ڪنند!
فوری #پارچه سفیدی🖱 انداختیم روے محمدرضا و #قول گرفتیم ڪه تحت ⬇️ هر شرایطے خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روے #دوش 🚿 بچهها و راه افتادیم🚶.
#گرےه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
#نامرد! 😩
چرا تنها رفتے؟ 😱
یڪے میگفت:
تو قرار نبود #شهید شے!
دیگرے داد میزد:
شهیده دیگه چے میگے؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی #عربده میڪشید! 😫
یڪے #غش میڪرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه➕ میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و #شیون راه میانداختند!
گفتےم برویم سمت اتاق #طلبهها!
#جنازه را بردیم داخل اتاق.
اےن بندگان خدا📿 ڪه فڪر میڪردند قضیه جدیه،
رفتند #وضو گرفتند و نشستند به #قرآن 📖خواندن بالاے سر #میت!
در همین بین من به یڪے از بچهها گفتم:
برو خودت را روے محمدرضا بینداز و یک #نیشگون محڪم بگیر!😜😂
رفت گریه ڪنان پرید 🕊🕊 روے محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
اےن قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت ڪه محمدرضا از جا پرید و چنان #جیغے ڪشید 😱ڪه هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب با اینڪه #تنبیه 👊 سختے شدیم ولے حسابے خندیدیم
😂 #خاطره_طنز 😂
لبخند هاے پشت خاڪریز
🌹🌹🌹
@Dostshahidman