خواستگار آمد
پدر فرمود : باید از دخترم بپرسم
دختر پاسخ داد:
چندشرط دارم....پدر فرمود: شرطهایت را بگو عزیزدلــم
دختر بابغض شرطهــا را گفت؛
#هرروزحسینمراببینم😔
#هرجاحسینمرفتمنهمبایدبااوبروم
#اگرحسینراضۍبہاینوصلتاستمنموافقم
.
.
امسلمــهواردخانهۍتازه عروس میشود
گوشهاۍ نشسته
زانوۍغم بغلگرفتہ و اشڪ مۍریزد
امسلمــه نگران شد
چیزۍ شده دخترم؟
از شوهرت راضی نیستی؟
نه مادرجان
سه روز است #حسینم را ندیدم...
#دلم براۍ #حسین #تنگ شدهاست
امسلمــه فرمود: میروم حسینت را بیاورم
وارد خانــه شد؛
#حسین هم گریه مۍڪرد
چرا گریه میکنی پسرم؟
#سه روز است #زینبم را ندیدهایم😭
پدر فرمود : باید از دخترم بپرسم
دختر پاسخ داد:
چندشرط دارم....پدر فرمود: شرطهایت را بگو عزیزدلــم
دختر بابغض شرطهــا را گفت؛
#هرروزحسینمراببینم😔
#هرجاحسینمرفتمنهمبایدبااوبروم
#اگرحسینراضۍبہاینوصلتاستمنموافقم
.
.
امسلمــهواردخانهۍتازه عروس میشود
گوشهاۍ نشسته
زانوۍغم بغلگرفتہ و اشڪ مۍریزد
امسلمــه نگران شد
چیزۍ شده دخترم؟
از شوهرت راضی نیستی؟
نه مادرجان
سه روز است #حسینم را ندیدم...
#دلم براۍ #حسین #تنگ شدهاست
امسلمــه فرمود: میروم حسینت را بیاورم
وارد خانــه شد؛
#حسین هم گریه مۍڪرد
چرا گریه میکنی پسرم؟
#سه روز است #زینبم را ندیدهایم😭
خبر به دربار یزید لعنتالله رسید
یزید گفت: بروید بہ همسرم بگویید
#ڪارواناسرا دارند مۍآیند لقمههاۍ نذرۍات را آماده ڪن...
ڪاروان وارد شد
شروع ڪردند لقمهها را پخشڪردن
ناگهان #صدایی به گوش هنده خورد
#الصدقهعلیناحرام.....
صدقهبرماحراماست
هنده با تعجب پرسید: #قافلهسالار این ڪاروان ڪیست؟
#عمهسادات فرمودند: حرفت را بزن...
هنده سوال ڪرد
اهل ڪجایید؟!
بیبی پاسخ دادند: مدینه....
هنده پرسید: ڪدام مدینه....
بیبی فرمودند: #مدینةالنبی
تا هنده شنید مدینةالنبی را ، ازمرڪب پیاده شد دوزانو جلوۍ عمهسادات نشست و سوالڪرد
در مدینه #ڪوچه بنیهاشم را میشناسید؟!
حضرت فرمودند: بله ڪه میشناسم...
درڪوچه بنی هاشم #خانهۍعلی را میشناسید؟!
بله ڪه میشناسم...
خانم اینها صدقه نیست نذر است من کودک بودم مریض بودم پدرم مراخانه #علی برد به #دعاۍحسین من #شفا گرفتم و سالیانی #کنیزۍ خانه #علی را ڪردم...
خانم ...
من هم بازۍایی به اسم #زینب داشتم شما زینب را میشناسید؟!
بغض بیبی ترڪید😭
حق دارۍ #زینب را نشناسس
هنده من #زینبم
هنده گریهڪکنان میگفت: زینبی ڪه من میشناسم یڪ نشانہ داشت...
#اگرتوزینبۍپسڪوحسینت؟!
اون زینبی ڪه میشناسم لحظهاۍ از #حسینش #جدا نمیشد...
بیبی اشاره ڪرد بہ #سر روبَر #روۍنیزه
سرۍبهنیزهبلنداستدربرابر #زینب
خداکندڪهنباشدسر #برادرزینب😭😭
یزید گفت: بروید بہ همسرم بگویید
#ڪارواناسرا دارند مۍآیند لقمههاۍ نذرۍات را آماده ڪن...
ڪاروان وارد شد
شروع ڪردند لقمهها را پخشڪردن
ناگهان #صدایی به گوش هنده خورد
#الصدقهعلیناحرام.....
صدقهبرماحراماست
هنده با تعجب پرسید: #قافلهسالار این ڪاروان ڪیست؟
#عمهسادات فرمودند: حرفت را بزن...
هنده سوال ڪرد
اهل ڪجایید؟!
بیبی پاسخ دادند: مدینه....
هنده پرسید: ڪدام مدینه....
بیبی فرمودند: #مدینةالنبی
تا هنده شنید مدینةالنبی را ، ازمرڪب پیاده شد دوزانو جلوۍ عمهسادات نشست و سوالڪرد
در مدینه #ڪوچه بنیهاشم را میشناسید؟!
حضرت فرمودند: بله ڪه میشناسم...
درڪوچه بنی هاشم #خانهۍعلی را میشناسید؟!
بله ڪه میشناسم...
خانم اینها صدقه نیست نذر است من کودک بودم مریض بودم پدرم مراخانه #علی برد به #دعاۍحسین من #شفا گرفتم و سالیانی #کنیزۍ خانه #علی را ڪردم...
خانم ...
من هم بازۍایی به اسم #زینب داشتم شما زینب را میشناسید؟!
بغض بیبی ترڪید😭
حق دارۍ #زینب را نشناسس
هنده من #زینبم
هنده گریهڪکنان میگفت: زینبی ڪه من میشناسم یڪ نشانہ داشت...
#اگرتوزینبۍپسڪوحسینت؟!
اون زینبی ڪه میشناسم لحظهاۍ از #حسینش #جدا نمیشد...
بیبی اشاره ڪرد بہ #سر روبَر #روۍنیزه
سرۍبهنیزهبلنداستدربرابر #زینب
خداکندڪهنباشدسر #برادرزینب😭😭