انتظار اشرف مدت زیادی بطول نینجامید و گرد و غبار و سیاهی سپاه نادر ، با بوق و کرنا و همهمه و فریادهای رعد آسا ، به مورچه خورت رسیدند و بلافاصله بدستور نادر ، در سه کیلومتری لشگر اشرف ، مستقر و شروع به گرفتن آرایش های معمول جنگی کردند
بسیار شگفت آور بود که پس از استقرار لشگر ، نادر باز هم علیرغم مخالفت و سپس خواهش و بعد از آن ، التماس های سرداران خود ، بهمراه تنی چند از سربازان خود ، شخصا برای شناسائی مواضع و استعداد جنگی سپاهیان اشرف ، اقدام می نمود و بی محابا و بی باکانه به نزدیک آنان می رفت و در مواقعی حتی با تغییر لباس ، به میان آنان رفت و آمد می کرد بطوریکه از ترس ، موی بر تن همراهانش ، سیخ می شد
این جنگ برای اشرف ، نبرد نهائی و سرنوشت ساز بود و در صورت شکست ، آینده شومی در انتظار او بود ، دیری نگذشت که بدستور اشرف ، توپخانه وی شروع به کوبیدن مواضع و سنگر های سپاهیان نادر کرد و اینگونه بود که دشت مورچه خورت آبستن حوادث تلخ و شیرین ، و آماده مشاهده تن های بی سر ، و اسب های بی سوار و غلطیدن دلاوران در خون خود بود و بی صبرانه انتظار می کشید
پایان قسمت دهم
#دیارزاگرس
@deiarzagros
بسیار شگفت آور بود که پس از استقرار لشگر ، نادر باز هم علیرغم مخالفت و سپس خواهش و بعد از آن ، التماس های سرداران خود ، بهمراه تنی چند از سربازان خود ، شخصا برای شناسائی مواضع و استعداد جنگی سپاهیان اشرف ، اقدام می نمود و بی محابا و بی باکانه به نزدیک آنان می رفت و در مواقعی حتی با تغییر لباس ، به میان آنان رفت و آمد می کرد بطوریکه از ترس ، موی بر تن همراهانش ، سیخ می شد
این جنگ برای اشرف ، نبرد نهائی و سرنوشت ساز بود و در صورت شکست ، آینده شومی در انتظار او بود ، دیری نگذشت که بدستور اشرف ، توپخانه وی شروع به کوبیدن مواضع و سنگر های سپاهیان نادر کرد و اینگونه بود که دشت مورچه خورت آبستن حوادث تلخ و شیرین ، و آماده مشاهده تن های بی سر ، و اسب های بی سوار و غلطیدن دلاوران در خون خود بود و بی صبرانه انتظار می کشید
پایان قسمت دهم
#دیارزاگرس
@deiarzagros