زندگی نامه نادرشاه افشار:
🛑 زندگی نامه نادر شاه افشار
پسر شمشیر
*قسمت هشتم*
نادر پس از اینکه به اردوی شاه تهماسب رسید متوجه شد سفیر عثمانی در حال ملاقات با شاه تهماسب است ، پس از رفتن سفیر عثمانی ، نادر دریافت سلطان عثمانی از شاه تهماسب خواسته (بخوانید دستور داده) که اشغال آذربایجان و کردستان و کرمانشاه و خوزستان ، توسط عثمانی را به رسمیت شناخته و با اعزام نماینده تام الاختیاری به استامبول (پایتخت عثمانی) ، آنرا در حضور دیگر سفرای روس و اروپائی و ملل دیگر نیز ، تائید و امضاء نماید ، در غیر اینصورت منتظر جنگی ویرانگر باشد ، نادر پس از اطلاع ، برافروخته شد ولی به شاه پیشنهاد کرد ، چون در حال حاضر برای بیرون آوردن خراسان و مشهد از چنگ ملک محمود سیستانی و گوشمالی افغانها و همچنین بیرون کردن اشرف افغان و جنگ در چند جبهه ، نیروی کافی برای مقابله با ابر قدرت عثمانی نداریم ، لذا صلاح بر این است که در ظاهر نماینده تام الاختیاری برگزیده و وی را با اتلاف وقت و بهانه های مختلف کاری کنیم که در مسیر اعزام به استامبول (پایتخت عثمانی) از مسیر بغداد و عتبات و به بهانه زیارت نجف و کربلا و سامرا و کاظمین و بهانه های دیگر که رسیدن او به استامبول مدت زمان زیادی بطول انجامد وقت کشی نموده و عثمانی ها را از عکس العمل فوری بازدارد تا پس از سرکوب یاغیان محلی و داخلی ایران ، به سراغ آنان برویم ، پیشنهاد نادر از میان پیشنهادهای دیگر مشاوران شاه ، پذیرفته شده و به اجراء درآمد
در این قسمت ، شرح جنگهای نفس گیر نادر با معارضان داخلی ، بسیار مختصرا بعرض خوانندگان ارجمند می رسد
دیری نپائید که بیست هزار نفر سپاهیان نادر با سی هزار نفر از لشگریان ملک محمود سیستانی در منطقه ای بین قوچان و مشهد به هم رسیده و در برابر هم صف آرائی کردند
در لشگریان نادر در حدود سه هرار سرباز کرد حضور داشت و در سپاه ملک محمود نیز کمی بیش از این تعداد سرباز کرد در خدمت او بودند ، ملک محمود که میدانست کردها تحت هیچ شرایطی حاضر نیستند با هم بجنگند از این فرصت استفاده کرد و طی نامه محرمانه ای به فرمانده کردهای سپاه نادر پیشنهاد کرد که از نادر کناره گیری و به او بپیوندند ، کردهای سپاه نادر که از حضور همشهریهای خود در هر دو سپاه ، اطلاع یافتند پنهانی با یکدیگر مکاتبه و از جنگ صرفنطر کردند ، ملک محمود که متوجه شد ترفند و سیاست وی نتیجه معکوس داده ، کردهای سپاه خود را تهدید که در نهایت پس از زد و خوردهایی ، کردهای سپاه وی راضی به جنگ نشدند و او را ترک نموده ، و به زادگاهشان در قوچان مراجعت کردند ، دیری نپائید که جنگی شدید بین دو طرف آغاز شد
در اینجا باز هم نبوغ جنگی نادر نمایان شد ، به این معنی که پس از شروع جنگ ، ملک محمود مشاهده کرد که لشگریانش ، سپاه نادر را به محاصره خود درآورده اند لذا دستور داد دیگر جناحهای لشگر که در نقطه ای در کمین بودند ، آرایش خود را به هم زده و به سپاه اصلی ملحق شده تا حلقه محاصره را تنگ تر کرده و کار سپاهیان نادر را یکسره کنند ، ملک محمود با اینکه خودش در فنون جنگی ، سرآمد روزگار بود ولی با این حال ، فریب نقشه های بی مانند نادر را خورد ، به این معنی که نادر ، صحنه کارزار و جنگ را ، طوری طراحی کرده بود که ملک محمود سیستانی و سرداران لشگرش ، بدون اینکه متوجه باشند خودشان در محاصره هستند تصور کنند که آنها سپاه نادر را محاصره کرده اند ، علی ایحال جنگ ، مغلوبه شد و سپاه ملک محمود از هم پاشیده و با بی نظمی ، به سمت مشهد عقب نشینی و خود را در پناه برج و باروی مشهد قرار دادند ، نادر نیز بدون از دست دادن فرصت ، با سرعت به تعقیب ملک محمود پرداخت ولی وقتی به مشهد رسید دروازه های شهر را بسته دید ، پس بناچار در پشت دروازه های شهر اردو زده و با محاصره شهر ، منتظر فرصتی بود تا بداخل آن تاخته و کار ملک محمود را یکسره کند
محاصره شهر مشهد دو ماه طول کشید تا اینکه کم کم آثار گرسنگی در میان مردم پدیدار و آذوقه و خواربار مردم کمیاب و گران شد که در نهایت باعث نارضایتی عمومی گردید ، بزرگان شهر که گرسنگی مردم را دیدند و خالی شدن تدریجی انبارهای آذوقه را مشاهده می کردند از ترس اینکه مبادا به سرنوشت مردم اصفهان دچار شوند نزد یکی از سرداران ملک محمود بنام پیرمحمد رفته و به چاره جوئی پرداختند ، پیرمحمد با بزرگان شهر توافق کردند که خود را به نادر تسلیم کنند ، بهمین منظور شبی از شبها ، پیرمحمد به همراه تنی چند از بزرگان شهر ، شبانه و پنهانی از یکی از دروازه های شهر به اردوی نادر رفته و وفاداری خود را به وی اعلام کردند
طی مذاکره ای که بین آنان انجام شد قرار شد فردای همان شب ، پیرمحمد که رئیس یکی از دروازه های شهر ، بنام دروازه میرعلی آمویه بود ، دروازه را بر روی نادر و یارانش باز کرده و سپاه نادر ، از همانجا به داخل شهر حمله کنند
🛑 زندگی نامه نادر شاه افشار
پسر شمشیر
*قسمت هشتم*
نادر پس از اینکه به اردوی شاه تهماسب رسید متوجه شد سفیر عثمانی در حال ملاقات با شاه تهماسب است ، پس از رفتن سفیر عثمانی ، نادر دریافت سلطان عثمانی از شاه تهماسب خواسته (بخوانید دستور داده) که اشغال آذربایجان و کردستان و کرمانشاه و خوزستان ، توسط عثمانی را به رسمیت شناخته و با اعزام نماینده تام الاختیاری به استامبول (پایتخت عثمانی) ، آنرا در حضور دیگر سفرای روس و اروپائی و ملل دیگر نیز ، تائید و امضاء نماید ، در غیر اینصورت منتظر جنگی ویرانگر باشد ، نادر پس از اطلاع ، برافروخته شد ولی به شاه پیشنهاد کرد ، چون در حال حاضر برای بیرون آوردن خراسان و مشهد از چنگ ملک محمود سیستانی و گوشمالی افغانها و همچنین بیرون کردن اشرف افغان و جنگ در چند جبهه ، نیروی کافی برای مقابله با ابر قدرت عثمانی نداریم ، لذا صلاح بر این است که در ظاهر نماینده تام الاختیاری برگزیده و وی را با اتلاف وقت و بهانه های مختلف کاری کنیم که در مسیر اعزام به استامبول (پایتخت عثمانی) از مسیر بغداد و عتبات و به بهانه زیارت نجف و کربلا و سامرا و کاظمین و بهانه های دیگر که رسیدن او به استامبول مدت زمان زیادی بطول انجامد وقت کشی نموده و عثمانی ها را از عکس العمل فوری بازدارد تا پس از سرکوب یاغیان محلی و داخلی ایران ، به سراغ آنان برویم ، پیشنهاد نادر از میان پیشنهادهای دیگر مشاوران شاه ، پذیرفته شده و به اجراء درآمد
در این قسمت ، شرح جنگهای نفس گیر نادر با معارضان داخلی ، بسیار مختصرا بعرض خوانندگان ارجمند می رسد
دیری نپائید که بیست هزار نفر سپاهیان نادر با سی هزار نفر از لشگریان ملک محمود سیستانی در منطقه ای بین قوچان و مشهد به هم رسیده و در برابر هم صف آرائی کردند
در لشگریان نادر در حدود سه هرار سرباز کرد حضور داشت و در سپاه ملک محمود نیز کمی بیش از این تعداد سرباز کرد در خدمت او بودند ، ملک محمود که میدانست کردها تحت هیچ شرایطی حاضر نیستند با هم بجنگند از این فرصت استفاده کرد و طی نامه محرمانه ای به فرمانده کردهای سپاه نادر پیشنهاد کرد که از نادر کناره گیری و به او بپیوندند ، کردهای سپاه نادر که از حضور همشهریهای خود در هر دو سپاه ، اطلاع یافتند پنهانی با یکدیگر مکاتبه و از جنگ صرفنطر کردند ، ملک محمود که متوجه شد ترفند و سیاست وی نتیجه معکوس داده ، کردهای سپاه خود را تهدید که در نهایت پس از زد و خوردهایی ، کردهای سپاه وی راضی به جنگ نشدند و او را ترک نموده ، و به زادگاهشان در قوچان مراجعت کردند ، دیری نپائید که جنگی شدید بین دو طرف آغاز شد
در اینجا باز هم نبوغ جنگی نادر نمایان شد ، به این معنی که پس از شروع جنگ ، ملک محمود مشاهده کرد که لشگریانش ، سپاه نادر را به محاصره خود درآورده اند لذا دستور داد دیگر جناحهای لشگر که در نقطه ای در کمین بودند ، آرایش خود را به هم زده و به سپاه اصلی ملحق شده تا حلقه محاصره را تنگ تر کرده و کار سپاهیان نادر را یکسره کنند ، ملک محمود با اینکه خودش در فنون جنگی ، سرآمد روزگار بود ولی با این حال ، فریب نقشه های بی مانند نادر را خورد ، به این معنی که نادر ، صحنه کارزار و جنگ را ، طوری طراحی کرده بود که ملک محمود سیستانی و سرداران لشگرش ، بدون اینکه متوجه باشند خودشان در محاصره هستند تصور کنند که آنها سپاه نادر را محاصره کرده اند ، علی ایحال جنگ ، مغلوبه شد و سپاه ملک محمود از هم پاشیده و با بی نظمی ، به سمت مشهد عقب نشینی و خود را در پناه برج و باروی مشهد قرار دادند ، نادر نیز بدون از دست دادن فرصت ، با سرعت به تعقیب ملک محمود پرداخت ولی وقتی به مشهد رسید دروازه های شهر را بسته دید ، پس بناچار در پشت دروازه های شهر اردو زده و با محاصره شهر ، منتظر فرصتی بود تا بداخل آن تاخته و کار ملک محمود را یکسره کند
محاصره شهر مشهد دو ماه طول کشید تا اینکه کم کم آثار گرسنگی در میان مردم پدیدار و آذوقه و خواربار مردم کمیاب و گران شد که در نهایت باعث نارضایتی عمومی گردید ، بزرگان شهر که گرسنگی مردم را دیدند و خالی شدن تدریجی انبارهای آذوقه را مشاهده می کردند از ترس اینکه مبادا به سرنوشت مردم اصفهان دچار شوند نزد یکی از سرداران ملک محمود بنام پیرمحمد رفته و به چاره جوئی پرداختند ، پیرمحمد با بزرگان شهر توافق کردند که خود را به نادر تسلیم کنند ، بهمین منظور شبی از شبها ، پیرمحمد به همراه تنی چند از بزرگان شهر ، شبانه و پنهانی از یکی از دروازه های شهر به اردوی نادر رفته و وفاداری خود را به وی اعلام کردند
طی مذاکره ای که بین آنان انجام شد قرار شد فردای همان شب ، پیرمحمد که رئیس یکی از دروازه های شهر ، بنام دروازه میرعلی آمویه بود ، دروازه را بر روی نادر و یارانش باز کرده و سپاه نادر ، از همانجا به داخل شهر حمله کنند
🛑 زندگی نامه نادر شاه افشار
شب بعد نادر با شمشیر و تبرزین معروف خود و علیرغم مخالفت سرداران لشگر خود ، که جان فرمانده دلیرشان را در خطر می دیدند ، شخصا در جلوی سربازان خود ، آماده ورود به شهر شد ، پس از رسیدن نادر به پائین برج و باروی دروازه موسوم به میر علی آمویه ، پیرمحمد از بالای برج ، نادر را شناخته و دستور گشودن دروازه شهر را داد
پیر محمد با حیرت مشاهده کرد اولین کسی که وارد شهر می شود خود نادر است که با فریادهای معروف یا علی و یامحمد ، در نوک پیکان لشگرش ، با لشگر سلطان محمود ، با شجاعتی مثال زدنی درآویخته و مانند یک سرباز عادی و پیاده ، سر و بدن و قلب خود را ، آماج هزاران شمشیر و نیزه و گرز قرار داده و بی محابا مانند گرگی که به آغل گوسفندان رفته باشد مدافعین قلعه را تار و مار می نماید
با ورود نادر بداخل شهر ، دروازه های دیگر شهر نیز بدست یاران نادر گشوده شد و سپاهیان نادر که شهر را در محاصره داشتند مانند رودخانه ای بی پایان ، بداخل شهر ریختند ، جنگ وحشتناکی درگرفت و دو طرف بی رحمانه به هم می تاختند ، این جنگ تا ظهر فردا ادامه یافت و عده زیادی از دو طرف به کام مرگ کشیده شدند و در نهایت ، آثار شکست در سپاهیان ملک محمود نمایان شده و او بناچار با الباقی سپاهیان خسته و از نفس افتاده خود به ارگ شهر (ارگ شهر در قدیم محل استقرار فرمانروایان بود که تالار و قصر شاه و فرمانروا در آن قرار داشت و در حقیقت ارگ هر شهری به تنهائی خودش یک قلعه مستحکم محسوب می شد) عقب نشینی کرد
نادر دستور داد ارگ شهر را محاصره و ملک محمود را که اینک مانند روباهی به تله افتاده بود را مواظبت کنند که نگریزد
، نادر با اینکه پیروز میدان بود ولی باز هم جانب احتیاط را رعایت می کرد و سپاهیان خود را در حالت آماده باش قرار داده بود تا دچار شبیخون و غافگیری دشمن نشوند
از آنطرف ملک محمود که خود را گرفتار می دید به مشورت با سرداران خود پرداخت ، سرداران ملک محمود ، جوانمردی نادر را به او گوشزد کردند و از طرفی ملک محمود نیز خود می دانست که نادر با کسی که تسلیم وی شود بزرگوارانه رفتار می کند ، لذا تاج شاهی خود را با پیکی بسوی نادر فرستاد و خود نیز درخواست امان کرد ، نادر او را امان داد و ملک محمود سیستانی با خانواده اش به اردوی نادر رفتند
نادر بزرگوارانه او را در آغوش کشید و گفت ، هر چند که تو قصد جان مرا کرده بودی ولی من از تو کینه ای به دل ندارم و در حال حاضر اگر پیشنهادی داری بگو تا آنرا برآورده سازم ، ملک محمود گفت من هیچ خواسته ای ندارم و فقط میخواهم در خانه ای در جوار امام رضا علیه السلام سکونت کنم تا سرنوشت ، چه پیش آورد ، نادر ، خواسته ملک محمود را برآورده ساخته و سپس به زیارت مرقد امام هشتم رفته و پس از زیارت ، بلافاصله و بدون هیج استراحتی برای لشگر کشی و تصرف هرات در افغانستان ، به اردوی شاه تهماسب ، رهسپار شد
پایان قسمت هشتم
شب بعد نادر با شمشیر و تبرزین معروف خود و علیرغم مخالفت سرداران لشگر خود ، که جان فرمانده دلیرشان را در خطر می دیدند ، شخصا در جلوی سربازان خود ، آماده ورود به شهر شد ، پس از رسیدن نادر به پائین برج و باروی دروازه موسوم به میر علی آمویه ، پیرمحمد از بالای برج ، نادر را شناخته و دستور گشودن دروازه شهر را داد
پیر محمد با حیرت مشاهده کرد اولین کسی که وارد شهر می شود خود نادر است که با فریادهای معروف یا علی و یامحمد ، در نوک پیکان لشگرش ، با لشگر سلطان محمود ، با شجاعتی مثال زدنی درآویخته و مانند یک سرباز عادی و پیاده ، سر و بدن و قلب خود را ، آماج هزاران شمشیر و نیزه و گرز قرار داده و بی محابا مانند گرگی که به آغل گوسفندان رفته باشد مدافعین قلعه را تار و مار می نماید
با ورود نادر بداخل شهر ، دروازه های دیگر شهر نیز بدست یاران نادر گشوده شد و سپاهیان نادر که شهر را در محاصره داشتند مانند رودخانه ای بی پایان ، بداخل شهر ریختند ، جنگ وحشتناکی درگرفت و دو طرف بی رحمانه به هم می تاختند ، این جنگ تا ظهر فردا ادامه یافت و عده زیادی از دو طرف به کام مرگ کشیده شدند و در نهایت ، آثار شکست در سپاهیان ملک محمود نمایان شده و او بناچار با الباقی سپاهیان خسته و از نفس افتاده خود به ارگ شهر (ارگ شهر در قدیم محل استقرار فرمانروایان بود که تالار و قصر شاه و فرمانروا در آن قرار داشت و در حقیقت ارگ هر شهری به تنهائی خودش یک قلعه مستحکم محسوب می شد) عقب نشینی کرد
نادر دستور داد ارگ شهر را محاصره و ملک محمود را که اینک مانند روباهی به تله افتاده بود را مواظبت کنند که نگریزد
، نادر با اینکه پیروز میدان بود ولی باز هم جانب احتیاط را رعایت می کرد و سپاهیان خود را در حالت آماده باش قرار داده بود تا دچار شبیخون و غافگیری دشمن نشوند
از آنطرف ملک محمود که خود را گرفتار می دید به مشورت با سرداران خود پرداخت ، سرداران ملک محمود ، جوانمردی نادر را به او گوشزد کردند و از طرفی ملک محمود نیز خود می دانست که نادر با کسی که تسلیم وی شود بزرگوارانه رفتار می کند ، لذا تاج شاهی خود را با پیکی بسوی نادر فرستاد و خود نیز درخواست امان کرد ، نادر او را امان داد و ملک محمود سیستانی با خانواده اش به اردوی نادر رفتند
نادر بزرگوارانه او را در آغوش کشید و گفت ، هر چند که تو قصد جان مرا کرده بودی ولی من از تو کینه ای به دل ندارم و در حال حاضر اگر پیشنهادی داری بگو تا آنرا برآورده سازم ، ملک محمود گفت من هیچ خواسته ای ندارم و فقط میخواهم در خانه ای در جوار امام رضا علیه السلام سکونت کنم تا سرنوشت ، چه پیش آورد ، نادر ، خواسته ملک محمود را برآورده ساخته و سپس به زیارت مرقد امام هشتم رفته و پس از زیارت ، بلافاصله و بدون هیج استراحتی برای لشگر کشی و تصرف هرات در افغانستان ، به اردوی شاه تهماسب ، رهسپار شد
پایان قسمت هشتم
کانال دیار زاگرس
🛑 زندگی نامه نادر شاه افشار شب بعد نادر با شمشیر و تبرزین معروف خود و علیرغم مخالفت سرداران لشگر خود ، که جان فرمانده دلیرشان را در خطر می دیدند ، شخصا در جلوی سربازان خود ، آماده ورود به شهر شد ، پس از رسیدن نادر به پائین برج و باروی دروازه موسوم به میر…
کانال دیار زاگرس
🛑 زندگی نامه نادر شاه افشار
🔺 فرزند شمشیر ، سردار نا آرام
*قسمت نهم*
شاه تهماسب که از شکست ملک محمود سیستانی اطلاع یافته بود پس از ورود نادر به اردوی شاهی ، وی را تکریم و احترام کرده و به پاس خدماتش ، وی را بعنوان سپهسالار لشگر خویش (وزیر جنگ) معرفی و مفتخر کرد ، نادر نیز به نشانه قدر دانی از اعتماد شاه تهماسب ، قول داد تا جان خود را در راه خدمت به پادشاه و سرفرازی ایران فدا کند
نادر که فقط چند روزی از جنگ با ملک محمود فارغ شده بود از شاه تهماسب اجازه خواست به افغانستان که پایگاه سیاسی و اجتماعی اشرف افغان بود حمله ور شده و پس از جنگ و تسلیم افغانها ، با حمله مستقیم به اصفهان ، سر اشرف افغان را پیشکش نماید ، شاه تهماسب که از اینهمه بی قراری و نا آرامی نادر در جنگ با یاغیان حیرت زده بود ، اجازه لشگر کشی به هرات در افغانستان را صادر و نادر بلافاصله راهی هرات شد
بامداد یک روز بهاری در سال 1141 هجری ، نادر با 25 هزار سرباز ، بسوی هرات در افغانستان تاخت تا هسته مرکزی افغانها را در هم بکوبد ، هنگام خروج از مشهد ، مردم که سال ها غرور ملی شان لگدکوب یاغیان و اشرار شده بود و اینک قهرمان ملی خود را یافته بودند ، در دو طرف جاده ایستاده و برای نادر هلهله میکردند و کف میزدند ، مدت کوتاهی نگذشته بود که نادر در نزدیکی هرات به دژی بنام کافر قلعه رسید ، فرمانده دژ بنام الهیار خان ، از دیدن سپاه نادر براستی حیرت زده شد ، زیرا جاسوسان وی همین چند روز پیش به او خبر داده بودند که نادر در مشهد است ، بهمین خاطر الهیار خان اصلا باور نمی کرد سپاهی به آن بزرگی ، بتواند ظرف چند روز و با آن سرعت باور نکردنی ، خود را به هرات برساند ، دو سپاه در مقابل هم صف آرایی کرده و آماده جنگ شدند
یکی از خصلت های نادر این بود که در بیشتر جنگ ها ، شخصا به همراه سواران لشگر ، به قلب سپاه دشمن می زد و با وجودی که سرادران سپاهش ، بارها و بارها او را از این کار منع می کردند نادر توجهی نمی کرد و اغلب مانند یک سرباز ساده می جنگید ، مضافا بر اینکه بارها و بارها ، سپاهیانش می دیدند که نادر حتی دوشادوش نیروهای پیاده سپاه خود و در نزدیک ترین خط فاصله از دشمن ، که زنده ماندن چنین سربازی در آن شرایط سخت ، تقریبا نزدیک به صفر است ، دلاورانه و بی باکانه می جنگد و با فریادهای معروف و رعد آسای خود ، دشمن را مرعوب و دوست را امیدوار می کند ، ضمن اینکه ناگفته پیداست ، سربازان نادر که بیشتر اوقات و در سخت ترین شرایط ، فرمانده را کنار خود می دیدند روحیه مضاعفی می یافتند
یکی دیگر از روش های جنگی و علت پیروزیهای بزرگ و مکرر نادر ، نظم آهنین و بی قید و شرط و سرعت حرکت و غافلگیری دشمنانش بود ، سواران سپاه نادر ، وقتی قرار بود به دشمنی حمله کنند ، ناچار و همچنین موظف بودند که خوراک و خواب و حتی قضای حاجت خود را (ادرار کردن) بر روی اسب هایشان انجام دهند ، نادر برای تعلیف (علف خوردن) اسبها نیز پیش بینی هائی کرده بود و خوراک مقوی و فشرده شده ای بنام نواله (متشکل از چند ماده خوراکی تقریبا به اندازه تقریبی کوچکتر از یک پرتقال) تهیه تا سپاهش برای علف خوردن اسب ها ، معطل نشوند ، بهمین خاطر سپاه نادر در بیشتر اوقات ، حتی از پیک هائی که خبر نزدیک شدن نادر را به فرماندهان خود می دادند زودتر می رسید
در این جنگ نیز ، نادر با سرعت تمام ، قبل از این که سپاه الهیار خان بتواند آرایش جنگی بگیرد پیشاپیش سواران خود به قلب سپاه الهیار خان زده و تبر زین او طبق معمول از کشته ، پشته می ساخت ، در اثنای جنگ ، الهیار خان که متوجه شده بود جلو دار سپاه نادر ، خود نادر است ، پانصد نفر از افراد زبده خود را مامور کرد تا به هر ترتیبی ، زنده یا مرده او را برایش بیاورند ، بلافاصله نادر که مانند یک سرباز ساده ، در میان سپاهیانش می جنگید به محاصره درامد ، در حالیکه نوک پیکان تمامی حملات ، به نادر ختم می شد
هر سرباز سوار و پیاده افغان که به نادر نزدیک می شد بهره ای بجز ضربت تبرزین و شمشیر نادر ، نصیبش نمی شد ، تا اینکه افغانها توانستند اسب نادر را پِی کنند (بکشند) ، نادر پیاده شده بود ولی دشمن متوجه شد پیاده و سواره نادر ، تقریبا هیچ فرقی با هم ندارد و نادر ، در همان حال هم ، با چرخش تبر زین و شمشیر خود ، پیشانی ها را می شکافد و سینه ها را می درد ، فشار هر لحظه علیه نادر بیشتر و بیشتر می شد تا اینکه یکی از افراد الهیارخان نیزه ای به سوی نادر پرتاب کرد ، نیزه زوزه کشان بر ساق پای نادر نشست ، نادر بلافاصله نیزه را از پای خود بیرون آورده و سینه مهاجم را با آن درید ، در این موقعیت دشوار و سِتُرگ ، یکی از سرداران نادر ، که به وخامت حال نادر پی برده بود با شتاب تمام و با نیروهائی که در اختیار داشت به سوی محاصره کنندگان نادر شتافته ، ابتدا آنها را متفرق و سپس خود را به نادر رسانده و
@deiarzagros
🛑 زندگی نامه نادر شاه افشار
🔺 فرزند شمشیر ، سردار نا آرام
*قسمت نهم*
شاه تهماسب که از شکست ملک محمود سیستانی اطلاع یافته بود پس از ورود نادر به اردوی شاهی ، وی را تکریم و احترام کرده و به پاس خدماتش ، وی را بعنوان سپهسالار لشگر خویش (وزیر جنگ) معرفی و مفتخر کرد ، نادر نیز به نشانه قدر دانی از اعتماد شاه تهماسب ، قول داد تا جان خود را در راه خدمت به پادشاه و سرفرازی ایران فدا کند
نادر که فقط چند روزی از جنگ با ملک محمود فارغ شده بود از شاه تهماسب اجازه خواست به افغانستان که پایگاه سیاسی و اجتماعی اشرف افغان بود حمله ور شده و پس از جنگ و تسلیم افغانها ، با حمله مستقیم به اصفهان ، سر اشرف افغان را پیشکش نماید ، شاه تهماسب که از اینهمه بی قراری و نا آرامی نادر در جنگ با یاغیان حیرت زده بود ، اجازه لشگر کشی به هرات در افغانستان را صادر و نادر بلافاصله راهی هرات شد
بامداد یک روز بهاری در سال 1141 هجری ، نادر با 25 هزار سرباز ، بسوی هرات در افغانستان تاخت تا هسته مرکزی افغانها را در هم بکوبد ، هنگام خروج از مشهد ، مردم که سال ها غرور ملی شان لگدکوب یاغیان و اشرار شده بود و اینک قهرمان ملی خود را یافته بودند ، در دو طرف جاده ایستاده و برای نادر هلهله میکردند و کف میزدند ، مدت کوتاهی نگذشته بود که نادر در نزدیکی هرات به دژی بنام کافر قلعه رسید ، فرمانده دژ بنام الهیار خان ، از دیدن سپاه نادر براستی حیرت زده شد ، زیرا جاسوسان وی همین چند روز پیش به او خبر داده بودند که نادر در مشهد است ، بهمین خاطر الهیار خان اصلا باور نمی کرد سپاهی به آن بزرگی ، بتواند ظرف چند روز و با آن سرعت باور نکردنی ، خود را به هرات برساند ، دو سپاه در مقابل هم صف آرایی کرده و آماده جنگ شدند
یکی از خصلت های نادر این بود که در بیشتر جنگ ها ، شخصا به همراه سواران لشگر ، به قلب سپاه دشمن می زد و با وجودی که سرادران سپاهش ، بارها و بارها او را از این کار منع می کردند نادر توجهی نمی کرد و اغلب مانند یک سرباز ساده می جنگید ، مضافا بر اینکه بارها و بارها ، سپاهیانش می دیدند که نادر حتی دوشادوش نیروهای پیاده سپاه خود و در نزدیک ترین خط فاصله از دشمن ، که زنده ماندن چنین سربازی در آن شرایط سخت ، تقریبا نزدیک به صفر است ، دلاورانه و بی باکانه می جنگد و با فریادهای معروف و رعد آسای خود ، دشمن را مرعوب و دوست را امیدوار می کند ، ضمن اینکه ناگفته پیداست ، سربازان نادر که بیشتر اوقات و در سخت ترین شرایط ، فرمانده را کنار خود می دیدند روحیه مضاعفی می یافتند
یکی دیگر از روش های جنگی و علت پیروزیهای بزرگ و مکرر نادر ، نظم آهنین و بی قید و شرط و سرعت حرکت و غافلگیری دشمنانش بود ، سواران سپاه نادر ، وقتی قرار بود به دشمنی حمله کنند ، ناچار و همچنین موظف بودند که خوراک و خواب و حتی قضای حاجت خود را (ادرار کردن) بر روی اسب هایشان انجام دهند ، نادر برای تعلیف (علف خوردن) اسبها نیز پیش بینی هائی کرده بود و خوراک مقوی و فشرده شده ای بنام نواله (متشکل از چند ماده خوراکی تقریبا به اندازه تقریبی کوچکتر از یک پرتقال) تهیه تا سپاهش برای علف خوردن اسب ها ، معطل نشوند ، بهمین خاطر سپاه نادر در بیشتر اوقات ، حتی از پیک هائی که خبر نزدیک شدن نادر را به فرماندهان خود می دادند زودتر می رسید
در این جنگ نیز ، نادر با سرعت تمام ، قبل از این که سپاه الهیار خان بتواند آرایش جنگی بگیرد پیشاپیش سواران خود به قلب سپاه الهیار خان زده و تبر زین او طبق معمول از کشته ، پشته می ساخت ، در اثنای جنگ ، الهیار خان که متوجه شده بود جلو دار سپاه نادر ، خود نادر است ، پانصد نفر از افراد زبده خود را مامور کرد تا به هر ترتیبی ، زنده یا مرده او را برایش بیاورند ، بلافاصله نادر که مانند یک سرباز ساده ، در میان سپاهیانش می جنگید به محاصره درامد ، در حالیکه نوک پیکان تمامی حملات ، به نادر ختم می شد
هر سرباز سوار و پیاده افغان که به نادر نزدیک می شد بهره ای بجز ضربت تبرزین و شمشیر نادر ، نصیبش نمی شد ، تا اینکه افغانها توانستند اسب نادر را پِی کنند (بکشند) ، نادر پیاده شده بود ولی دشمن متوجه شد پیاده و سواره نادر ، تقریبا هیچ فرقی با هم ندارد و نادر ، در همان حال هم ، با چرخش تبر زین و شمشیر خود ، پیشانی ها را می شکافد و سینه ها را می درد ، فشار هر لحظه علیه نادر بیشتر و بیشتر می شد تا اینکه یکی از افراد الهیارخان نیزه ای به سوی نادر پرتاب کرد ، نیزه زوزه کشان بر ساق پای نادر نشست ، نادر بلافاصله نیزه را از پای خود بیرون آورده و سینه مهاجم را با آن درید ، در این موقعیت دشوار و سِتُرگ ، یکی از سرداران نادر ، که به وخامت حال نادر پی برده بود با شتاب تمام و با نیروهائی که در اختیار داشت به سوی محاصره کنندگان نادر شتافته ، ابتدا آنها را متفرق و سپس خود را به نادر رسانده و
@deiarzagros
با خواهش و بعد با التماس و
زاری به پای وی افتاده و از وی خواست که جنگ را به سرداران خود واگذارد و خود به فرماندهی بپردازد که طبق معمول با مخالفت نادر روبرو شد و نادر فقط به بستن زخم پای خود رضایت داد و سپس ، بلافاصله اسبی طلبید ، و روز از نو و روزی از نو ، نادر مجددا با همان نعره های تندر آسا ، به رویاروئی با دشمن شتافت
سپاهیان نادر که رشادت و بی باکی فرمانده یگانه خود را مشاهده می کردند قلب هایشان به تپش افتاد و به هیجان درآمده و با خشم تمام و تعصبی شدید به سپاهیان الهیار خان یورش بردند و فشار لحظه به لحظه علیه سپاهیان بیشتر و بیشتر می شد ، هنوز ساعتی نگذشته بود که آثار پراکندگی در سپاه الهیار خان پدیدار شد ، الهیار خان که دریافت حریف نادر و یارانش نخواهد شد ، فرار را بر قرار ترجیح داده و به دژ هرات پناهنده شد و بلافاصله نیز پیکی روانه کرد تا افغان های غلجائی و ابدالی از استانهای همجوار به کمک وی بشتابند و تاکید کرد که با سرعت تمام قبل از اینکه نادر بتواند دژ را تصرف کند برای حمایت از وی ، حرکت کنند
نادر نیز به تعقیب الهیار خان پرداخته و با توجه به اینکه دریافت ، الهیار خان به برج و باروی دژ پناهنده شده دست به محاصره زده و به سرداران خود نیز دستور داد به جهت شبیخون دشمن ، به هیچ وجه از حالت آماده باش خارج نشوند ، پس از این بود که نادر به یاد زخم پای خود که اینک متورم و عفونی شده بود افتاد و کمی بعد ، تبی تند بهمراه لرزشی شدید ، تمام وجود او را فرا گرفت
آن شب برای نادر به سختی گذشت ، غم از دست دادن چهار هزار نفر از سربازانش ، بهمراه ضعف شدید ناشی از خونریزی و تب و بیماری ، کام او را بشدت تلخ کرده بود
دو روز بعد جاسوسان نادر خبر آوردند که افغانهای ابدالی با دوازده هزار نیرو به فرماندهی عبدالغنی خان و افغانهای غلجائی با پانزده هزار تن به فرماندهی ذوالفقار خان ، برای پشتیبانی از الهیارخان و جنگ با نادر ، بسوی هرات در حرکتند ، نادر که می دانست فقط بیست هزار نفر نیرو در اختیار دارد و در صورت اتحاد بین افغانها که در صورت پیوستن به یکدیگر ، بالغ بر پنجاه هزار نفر خواهند شد ، به سختی خواهد افتاد ، لذا نقشه ای کشید تا از به هم پیوستن افغانها جلوگیری نماید ، در این احوالات سخت طبق معمول نبوغ نادر ، نجات بخش خود و سپاهیانش شد
نادر دستور داد که پنج هزار نفر از سربازانش کماکان به محاصره قلعه ادامه دهند و آرایش آنها را طوری قرار داد که دشمن تصور کند تمامی بیست هزار نفر نیروهای نادر ، در پای قلعه حضور دارند ، سپس بدون اینکه الهیار خان که اینک با حدود بیست هزار نفر از نیروهایش ، داخل قلعه بود متوجه شود شبانه و با مخفی کاری تمام بدون هیچ سر و صدائی ، با پانزده هزار نفر از سربازانش ، با همان بدن تب دار و پای مجروح ، دژ هرات را ترک ، و به مقابله با عبدالغنی خان شتافت
عبدالغنی خان که تصور نمی کرد قبل از رسیدن به هرات با نادر روبرو شود قبل از اینکه بتواند آرایش نظامی بگیرد با حملات پی در پی سواران نادر مواجه شده و با از دست دادن دو هزار نفر سرباز ، نیروهایش در دشت پراکنده و خودش نیز متواری شد
نادر ، مجددا بدون اینکه به خود و سپاهش لحظه ای استراحت بدهد به ذوالفقار خان ، که او هم در راه رسیدن به هرات بود در میانه راه حمله که در نهایت ، ذوالفقار خان هم سرنوشتی بهتر از عبدالغنی خان پیدا نکرد ، با قلع و قمع دو سپاه یاد شده ، نادر با شتاب تمام ، به سمت قلعه هرات رفته و به سپاه خود پیوست و به محاصره الهیار خان ادامه داد
یک ماه از محاصره هرات می گذشت ، آثار کمبود آذوقه در حال نمایان شدن بود ، اعتراض مردم و بزرگان شهر شروع شده بود ، مردم به الهیار خان می گفتند ما همگی ایرانی هستیم چرا باید با برادران خود بجنگیم ، ما هوادار شاه تهماسب هستیم
الهیار خان که از کرده خود پشیمان شده بود و از طرفی می دانست حریف نادر نخواهد شد ، از نادر درخواست امان کرد ، نادر شرط امان را ، آمدن الهیار خان به اردوی خود مشروط کرد ، الهیار خان که به جوانمردی نادر ایمان داشت به اردوی نادر آمده و خود را تسلیم وی کرد که با تکریم و احترام نادر مواجه شد
و اینگونه بود که افغانستان پس از سالها ، مجددا به مام میهن پیوست
نادر پس از تثبیت اوضاع ، بدون درنگ و حتی لحظه ای توقف ، به مشهد مراجعت و به سراپرده شاه تهماسب رفت ، خبر پیروزی نادر بر افغانها ، زودتر از خودش به شاه تهماسب رسیده بود ، شاه تهماسب که از خوشحالی ، در پوست خود نمی گنجید شخصا به استقبال سپهسالار دولت خود شتافت و نادر را در آغوش گرفت و او را به لقب تهماسب قلی که بالاترین عنوان آن روز بود ، مفتخر کرد
پایان قسمت نهم
کانال دیار زاگرس
@deiarzagros
زاری به پای وی افتاده و از وی خواست که جنگ را به سرداران خود واگذارد و خود به فرماندهی بپردازد که طبق معمول با مخالفت نادر روبرو شد و نادر فقط به بستن زخم پای خود رضایت داد و سپس ، بلافاصله اسبی طلبید ، و روز از نو و روزی از نو ، نادر مجددا با همان نعره های تندر آسا ، به رویاروئی با دشمن شتافت
سپاهیان نادر که رشادت و بی باکی فرمانده یگانه خود را مشاهده می کردند قلب هایشان به تپش افتاد و به هیجان درآمده و با خشم تمام و تعصبی شدید به سپاهیان الهیار خان یورش بردند و فشار لحظه به لحظه علیه سپاهیان بیشتر و بیشتر می شد ، هنوز ساعتی نگذشته بود که آثار پراکندگی در سپاه الهیار خان پدیدار شد ، الهیار خان که دریافت حریف نادر و یارانش نخواهد شد ، فرار را بر قرار ترجیح داده و به دژ هرات پناهنده شد و بلافاصله نیز پیکی روانه کرد تا افغان های غلجائی و ابدالی از استانهای همجوار به کمک وی بشتابند و تاکید کرد که با سرعت تمام قبل از اینکه نادر بتواند دژ را تصرف کند برای حمایت از وی ، حرکت کنند
نادر نیز به تعقیب الهیار خان پرداخته و با توجه به اینکه دریافت ، الهیار خان به برج و باروی دژ پناهنده شده دست به محاصره زده و به سرداران خود نیز دستور داد به جهت شبیخون دشمن ، به هیچ وجه از حالت آماده باش خارج نشوند ، پس از این بود که نادر به یاد زخم پای خود که اینک متورم و عفونی شده بود افتاد و کمی بعد ، تبی تند بهمراه لرزشی شدید ، تمام وجود او را فرا گرفت
آن شب برای نادر به سختی گذشت ، غم از دست دادن چهار هزار نفر از سربازانش ، بهمراه ضعف شدید ناشی از خونریزی و تب و بیماری ، کام او را بشدت تلخ کرده بود
دو روز بعد جاسوسان نادر خبر آوردند که افغانهای ابدالی با دوازده هزار نیرو به فرماندهی عبدالغنی خان و افغانهای غلجائی با پانزده هزار تن به فرماندهی ذوالفقار خان ، برای پشتیبانی از الهیارخان و جنگ با نادر ، بسوی هرات در حرکتند ، نادر که می دانست فقط بیست هزار نفر نیرو در اختیار دارد و در صورت اتحاد بین افغانها که در صورت پیوستن به یکدیگر ، بالغ بر پنجاه هزار نفر خواهند شد ، به سختی خواهد افتاد ، لذا نقشه ای کشید تا از به هم پیوستن افغانها جلوگیری نماید ، در این احوالات سخت طبق معمول نبوغ نادر ، نجات بخش خود و سپاهیانش شد
نادر دستور داد که پنج هزار نفر از سربازانش کماکان به محاصره قلعه ادامه دهند و آرایش آنها را طوری قرار داد که دشمن تصور کند تمامی بیست هزار نفر نیروهای نادر ، در پای قلعه حضور دارند ، سپس بدون اینکه الهیار خان که اینک با حدود بیست هزار نفر از نیروهایش ، داخل قلعه بود متوجه شود شبانه و با مخفی کاری تمام بدون هیچ سر و صدائی ، با پانزده هزار نفر از سربازانش ، با همان بدن تب دار و پای مجروح ، دژ هرات را ترک ، و به مقابله با عبدالغنی خان شتافت
عبدالغنی خان که تصور نمی کرد قبل از رسیدن به هرات با نادر روبرو شود قبل از اینکه بتواند آرایش نظامی بگیرد با حملات پی در پی سواران نادر مواجه شده و با از دست دادن دو هزار نفر سرباز ، نیروهایش در دشت پراکنده و خودش نیز متواری شد
نادر ، مجددا بدون اینکه به خود و سپاهش لحظه ای استراحت بدهد به ذوالفقار خان ، که او هم در راه رسیدن به هرات بود در میانه راه حمله که در نهایت ، ذوالفقار خان هم سرنوشتی بهتر از عبدالغنی خان پیدا نکرد ، با قلع و قمع دو سپاه یاد شده ، نادر با شتاب تمام ، به سمت قلعه هرات رفته و به سپاه خود پیوست و به محاصره الهیار خان ادامه داد
یک ماه از محاصره هرات می گذشت ، آثار کمبود آذوقه در حال نمایان شدن بود ، اعتراض مردم و بزرگان شهر شروع شده بود ، مردم به الهیار خان می گفتند ما همگی ایرانی هستیم چرا باید با برادران خود بجنگیم ، ما هوادار شاه تهماسب هستیم
الهیار خان که از کرده خود پشیمان شده بود و از طرفی می دانست حریف نادر نخواهد شد ، از نادر درخواست امان کرد ، نادر شرط امان را ، آمدن الهیار خان به اردوی خود مشروط کرد ، الهیار خان که به جوانمردی نادر ایمان داشت به اردوی نادر آمده و خود را تسلیم وی کرد که با تکریم و احترام نادر مواجه شد
و اینگونه بود که افغانستان پس از سالها ، مجددا به مام میهن پیوست
نادر پس از تثبیت اوضاع ، بدون درنگ و حتی لحظه ای توقف ، به مشهد مراجعت و به سراپرده شاه تهماسب رفت ، خبر پیروزی نادر بر افغانها ، زودتر از خودش به شاه تهماسب رسیده بود ، شاه تهماسب که از خوشحالی ، در پوست خود نمی گنجید شخصا به استقبال سپهسالار دولت خود شتافت و نادر را در آغوش گرفت و او را به لقب تهماسب قلی که بالاترین عنوان آن روز بود ، مفتخر کرد
پایان قسمت نهم
کانال دیار زاگرس
@deiarzagros
🛑 زندگی نامه نادر شاه افشار
🔺 پسر شمشیر ، سردار نا آرام
*قسمت دهم*
نادر پس از حضور در سراپرده شاهی در مشهد مطلع شد ، اشرف افغان که از لشگر کشی نادر به افغانستان و شکست یارانش مطلع شده و احساس خطر کرده لشگر چهل هزار نفره ای تدارک دیده تا ابتدا به مشهد آمده و پس از یکسره کردن کار شاه تهماسب سرگردان ، که اینک به همت او ، دارای اعتباری گردیده ، افغانستان را که اینک در چنگ سپهسالار شاه تهماسب بود مجددا از آنِ خود کند
باری ، نادر بدون اینکه حتی به خانواده اش که اینک در کلات نادری بودند سری بزند از شاه تهماسب اجازه خواست که با سپاه بیست هزار نفره و خسته خود ، شر اشرف افغان را از سر ملت ایران کم کند و گفت اکنون زمان آن رسیده تا گستاخانی که جرات کرده و در وطن ما جا خوش کرده اند گوشمالی سختی را تجربه کنند ، شاه تهماسب که از حرکت اشرف افغان وحشت زده شده بود فرمانی صادر کرد و نادر به مصاف اشرف شتافت ، گوئی آرامش و استراحت برای این شاهین تیز جنگ ایران زمین حرام بود ، هنوز جوهر فرمان شاه تهماسب خشک نشده بود که نادر کیلومترها از مشهد دور شده بود
نادر شاه و سپاهش فقط یک روز پس از توقف در مشهد بدون معطلی به راه افتادند و در حوالی روستائی بنام مهماندوست ، در نزدیکی دامغان به سپاه اشرف رسیدند
دو سپاه بدون هیچ حرکتی در مقابل هم به صف آرائی پرداختند ، اشرف افغان منتظر بود جنگ از طرف سپاه نادر آغاز شود ، ولی پس از دو روز مشاهده کرد که هیچ حرکتی از سوی سپاه نادر انجام نمی شود لذا در روز سوم به تصور اینکه لشگریان نادر از برتری نفرات سپاه او وحشت زده شده اند دستور حمله را صادر کرد ، نادر که منتظر همین لحظه بود با حمله همه جانبه سپاه اشرف دستور داد سپاهیانش کمی عقب بکشند ، با عقب نشینی محدود سپاه نادر ، هر سه جناح سپاه اشرف به هم پیوسته و بی محابا به سوی سپاه نادر تاختند ، در این لحظه نادر ، برگ برنده خود را بیرون کشید
اشرف افغان که از بلندی های اطراف ، میدان جنگ را نظاره می کرد ناگهان با غرش توپخانه نادر مواجه شد که لشگریانش را مانند برگ خزان بر زمین می ریزد ، سپاه اشرف که آرایش جنگی شان از دست رفته بود و پس از اینکه متوجه شدند قبل از اینکه به سپاه نادر برسند تماما قتل عام خواهند شد ، دست به عقب نشینی زدند
افغانیان هنگام عقب نشینی ناگهان با فریاد های رعد آسای نادر و یارانش مواجه شدند که با ذکر یا علی و یا محمد به آنان نزدیک می شدند ، در این جنگ طبق معمول همیشگی ، اولین نفری که به سپاه افغانها رسید نادر با تبرزین معروفش بود
جنگ سختی در گرفت و نبردی تن به تن ، با دریدن سینه ها و شکافتن سرها و قلم شدن ساق های پای دو طرف آغاز شد ، نعره ها و ناله ها در هم آمیخته شده بود و فضائی هولناک ، روستای مهماندوست را در بر گرفته بود ، و دو طرف بر روی بدن های دوستان خود ، در حال نبرد با یکدیگر بودند
در این میان اشرف افغان مطلع شد که نادر در قلب درگیری است ، لذا به امید از بین بردن نادر ، به فرمانده توپخانه دستور داد دوست و دشمن را زیر آتش بگیرد ، فرمانده توپخانه اطاعت خود را اعلام و برای اجرای دستور به سمت توپخانه رفت ، چند دقیقه ای گذشت ولی اشرف با تعجب متوجه شد صدائی از توپخانه وی بلند نمی شود ، چند لحظه ای از تعجب وی نگذشته بود که به وی اطلاع دادند تمامی توپچی ها طعمه شمشیر سپاهیان نادر شده اند
جنگ تا غروب همان روز ادامه یافت و دو طرف با تاریکی شب ، دست از جنگ کشیدند ، اشرف که اینک توپخانه خود را نیز از دست رفته می دید ، شبانه و در تاریکی شب مخفیانه ، میدان جنگ را ترک و بسوی ری عقب نشینی کرد
در این جنگ ، توپخانه و غنیمت های جنگی و غیر جنگی زیادی بدست نادر افتاد و او دستور داد تمامی کشته شدگان را به خاک بسپارند و پیشاپش لشگرش برای کشته شدگان دو طرف به نماز ایستاد و دستور داد برای هر دو طرف نماز شهادت بخوانند ، از نظر نادر ، افغان و بلوچ و لر و کرد و خراسانی و ترک فرقی نداشت و همه را ایرانی میخواند ، در این جنگ ، چهار هزار نفر از سپاه نادر و پانزده هزار نفر از سپاه اشرف ، کشته شدند
اشرف هنگام عقب نشینی به ری ، با زور و تهدید به قتل ، قوت لایموت و آذوقه مردم شهرها و روستاهای بین راه را غارت و همچنان به عقب نشینی خود ادامه می داد تا اینکه در نزدیکی ری ، به تنگه ای رسید که با صلاحدید سردارانش ، آنجا را برای دفاع و رویاروئی با نادر مناسب دید و همانجا نیروهایش را مستقر کرد ، سپس پیکی نیز برای اعزام نیرو به فرماندار ری فرستاد ، فرماندار ری بنام اسلام خان نیز ، با اعزام ده هزار نفر سرباز و پانزده قبضه توپ ، به یاری اشرف شتافت
@deiarzagros
🔺 پسر شمشیر ، سردار نا آرام
*قسمت دهم*
نادر پس از حضور در سراپرده شاهی در مشهد مطلع شد ، اشرف افغان که از لشگر کشی نادر به افغانستان و شکست یارانش مطلع شده و احساس خطر کرده لشگر چهل هزار نفره ای تدارک دیده تا ابتدا به مشهد آمده و پس از یکسره کردن کار شاه تهماسب سرگردان ، که اینک به همت او ، دارای اعتباری گردیده ، افغانستان را که اینک در چنگ سپهسالار شاه تهماسب بود مجددا از آنِ خود کند
باری ، نادر بدون اینکه حتی به خانواده اش که اینک در کلات نادری بودند سری بزند از شاه تهماسب اجازه خواست که با سپاه بیست هزار نفره و خسته خود ، شر اشرف افغان را از سر ملت ایران کم کند و گفت اکنون زمان آن رسیده تا گستاخانی که جرات کرده و در وطن ما جا خوش کرده اند گوشمالی سختی را تجربه کنند ، شاه تهماسب که از حرکت اشرف افغان وحشت زده شده بود فرمانی صادر کرد و نادر به مصاف اشرف شتافت ، گوئی آرامش و استراحت برای این شاهین تیز جنگ ایران زمین حرام بود ، هنوز جوهر فرمان شاه تهماسب خشک نشده بود که نادر کیلومترها از مشهد دور شده بود
نادر شاه و سپاهش فقط یک روز پس از توقف در مشهد بدون معطلی به راه افتادند و در حوالی روستائی بنام مهماندوست ، در نزدیکی دامغان به سپاه اشرف رسیدند
دو سپاه بدون هیچ حرکتی در مقابل هم به صف آرائی پرداختند ، اشرف افغان منتظر بود جنگ از طرف سپاه نادر آغاز شود ، ولی پس از دو روز مشاهده کرد که هیچ حرکتی از سوی سپاه نادر انجام نمی شود لذا در روز سوم به تصور اینکه لشگریان نادر از برتری نفرات سپاه او وحشت زده شده اند دستور حمله را صادر کرد ، نادر که منتظر همین لحظه بود با حمله همه جانبه سپاه اشرف دستور داد سپاهیانش کمی عقب بکشند ، با عقب نشینی محدود سپاه نادر ، هر سه جناح سپاه اشرف به هم پیوسته و بی محابا به سوی سپاه نادر تاختند ، در این لحظه نادر ، برگ برنده خود را بیرون کشید
اشرف افغان که از بلندی های اطراف ، میدان جنگ را نظاره می کرد ناگهان با غرش توپخانه نادر مواجه شد که لشگریانش را مانند برگ خزان بر زمین می ریزد ، سپاه اشرف که آرایش جنگی شان از دست رفته بود و پس از اینکه متوجه شدند قبل از اینکه به سپاه نادر برسند تماما قتل عام خواهند شد ، دست به عقب نشینی زدند
افغانیان هنگام عقب نشینی ناگهان با فریاد های رعد آسای نادر و یارانش مواجه شدند که با ذکر یا علی و یا محمد به آنان نزدیک می شدند ، در این جنگ طبق معمول همیشگی ، اولین نفری که به سپاه افغانها رسید نادر با تبرزین معروفش بود
جنگ سختی در گرفت و نبردی تن به تن ، با دریدن سینه ها و شکافتن سرها و قلم شدن ساق های پای دو طرف آغاز شد ، نعره ها و ناله ها در هم آمیخته شده بود و فضائی هولناک ، روستای مهماندوست را در بر گرفته بود ، و دو طرف بر روی بدن های دوستان خود ، در حال نبرد با یکدیگر بودند
در این میان اشرف افغان مطلع شد که نادر در قلب درگیری است ، لذا به امید از بین بردن نادر ، به فرمانده توپخانه دستور داد دوست و دشمن را زیر آتش بگیرد ، فرمانده توپخانه اطاعت خود را اعلام و برای اجرای دستور به سمت توپخانه رفت ، چند دقیقه ای گذشت ولی اشرف با تعجب متوجه شد صدائی از توپخانه وی بلند نمی شود ، چند لحظه ای از تعجب وی نگذشته بود که به وی اطلاع دادند تمامی توپچی ها طعمه شمشیر سپاهیان نادر شده اند
جنگ تا غروب همان روز ادامه یافت و دو طرف با تاریکی شب ، دست از جنگ کشیدند ، اشرف که اینک توپخانه خود را نیز از دست رفته می دید ، شبانه و در تاریکی شب مخفیانه ، میدان جنگ را ترک و بسوی ری عقب نشینی کرد
در این جنگ ، توپخانه و غنیمت های جنگی و غیر جنگی زیادی بدست نادر افتاد و او دستور داد تمامی کشته شدگان را به خاک بسپارند و پیشاپش لشگرش برای کشته شدگان دو طرف به نماز ایستاد و دستور داد برای هر دو طرف نماز شهادت بخوانند ، از نظر نادر ، افغان و بلوچ و لر و کرد و خراسانی و ترک فرقی نداشت و همه را ایرانی میخواند ، در این جنگ ، چهار هزار نفر از سپاه نادر و پانزده هزار نفر از سپاه اشرف ، کشته شدند
اشرف هنگام عقب نشینی به ری ، با زور و تهدید به قتل ، قوت لایموت و آذوقه مردم شهرها و روستاهای بین راه را غارت و همچنان به عقب نشینی خود ادامه می داد تا اینکه در نزدیکی ری ، به تنگه ای رسید که با صلاحدید سردارانش ، آنجا را برای دفاع و رویاروئی با نادر مناسب دید و همانجا نیروهایش را مستقر کرد ، سپس پیکی نیز برای اعزام نیرو به فرماندار ری فرستاد ، فرماندار ری بنام اسلام خان نیز ، با اعزام ده هزار نفر سرباز و پانزده قبضه توپ ، به یاری اشرف شتافت
@deiarzagros
نادر پس از پنج روز به محل استقرار اشرف درآمد ، و با بررسی محل نیروهایش را به چهار قسمت تقسیم کرد و دستور داد که از سه قسمت تنگه را محاصره کنند و آهسته ، شروع به پیشروی به سمت تنگه نمایند ، سپس شخصا فرماندهی سخت ترین قسمت نبرد را برگزید و با پانصد نفر شبانه تنگه را دور زدند و در جائی مخفی شدند و از پشت تنگه ، منتطر حمله یکی از طرفین جنگ شدند
اشرف افغان که دید نیروهای نادر با احتیاط تمام و آهستگی در حال تنگ کردن حلقه محاصره هستند با توجه به اینکه نیروهایش تقریبا دو برابر سپاه نادر بودند و همچنین بلندیهای تنگه نیز در اختیار آنان بود با اطمینان به پیروزی خود دستور حمله را صادر و به یکباره دو سپاه در هم آویختند
صدای شیهه اسبان و همهمه سپاهیان در آن شب مهتابی که دو طرف بخوبی یکدیگر را می دیدند ، فضای تنگه را در بر گرفته بود و دو طرف با هم مشغول نبرد شدند ، سپاهیان اشرف که از پشت سرشان مطمئن بودند و مواضع بالائی تنگه را نیز در اختیار داشتند با شدت و اعتماد به نفس می جنگیدند و ضربات آنها در حال از هم پاشیدن سپاه نادر بود که ناگهان سپاهیان اشرف از پشت تنگه ، نعره های ترسناک سوارانی را شنیدند که پیشتاز آنان ، همانند شیری بود که از بیشه در آمده و یا تیری که از چله کمان رها گشته و با سرعتی تمام بسوی آنان می تاخت , با چرخش تبر زین نادر و پائین آمدن شمشیر یارانش ، سپاه نادر از این سوی تنگه که فریادهای رسای فرمانده خود را می شناختند جانی دوباره یافته و فشار خود را بیشتر کرده و طی دو ساعت نبرد سخت ، مانند گازانبری که با به هم رسیدن فک هایش هر چیزی را به دو نیم می کند سپاه اشرف را از نفس انداخته و اشرف که در نقطه امنی از بالای تنگه ، شاهد از دست رفتن آرزوهایش بود ، چاره ای جز صدور فرمان عقب نشینی و فرار نیافت ، با طلوع سپیده خورشید یاران نادر دور او حلقه زدند و با تمام وجود ، او را می ستودند و به سربازی در رکاب او افتخار می کردند
نادر داستان ما حتی مسیر عقب نشینی و فرار اشرف را محاسبه کرده بود و پانصد نفر از سربازان خود را به فرماندهی یکی از سردارانش بنام حاجی بیک افشار در محلی دور از تنگه مستقر کرده بود ، تا راه را بر دنباله کاروان فراری اشرف سد کنند و اشرف که می دانست نتیجه درگیری با همین سپاه کوچک ، رسیدن نادر و یارانش خواهد بود ، با رها کردن الباقی بار و بنه سپاه خود فقط توانست جان خود و لشگرش را از آن مهلکه رهانیده و به سمت اصفهان عقب نشست
اشرف که از رویارویی با نادر و شکست های پی در پی خود به ستوه آمده بود و بشدت خشمگین بود بی درنگ پیکی به دربار عثمانی فرستاد و بعنوان شاهنشاه ایران ، اشغال و تصرف آذربایجان و کردستان و همدان و لرستان و ایلام و خوزستان توسط آنها را به رسمیت شناخته و در نامه خود به دربار عثمانی چنین نوشت
*برادران دینی عزیز ما ، یکی از نواده های شاه عباس ، دشمن خونی ما و شما ، که با حمایت یکی از سردارانش نوظهورش بنام نادر ، در حال گسترش دامنه نفوذش در جای جای ایران است و چنانچه نتوانیم او را مهار کنیم مطمئن باشید پس از من بدون لحظه ای توقف به سراغ شما نیز خواهد آمد ، لذا از آن دولت معظم ، انتظار داریم به پاس برادری و وحدت مذهب مشترک ما و شما ، ما را یاری نموده تا دمار از روزگار این مشرکان شیعه درآوریم*
اشرف در راه فرار به اصفهان ، هنگامی که به قم رسید جاسوسانش خبر دادند نادر با سرعت تمام در حال نزدیک شدن به قم است ، او که از شدت خشم در حالیکه به زمین و زمان ناسزا می گفت سراسیمه بهمراه سپاهیانش ، قم را به سوی اصفهان ترک کرد ، پیک های اشرف مدام به شهرهای تحت تسلط او رفته و دستور اشرف مبنی بر اعزام نیرو و آذوقه را به فرمانداران ابلاغ می کردند و به این ترتیب تعداد نفرات سپاه اشرف ، حتی در حال عقب نشینی در حال افزایش بود ، تا اینکه در پنجاه کیلومتری اصفهان به محلی بنام مورچه خورت رسیدند و اشرف بعلت موقعیت ممتاز محل برای جنگ و دفاع ، بنا به پیشنهاد و مشورت سردارانش ، در آنجا اردو زد و منتظر رسیدن نادر شد
با استقرار اشرف در مورچه خورت ، تعداد هشت هزار سرباز تازه نفس از شهرهای مختلف ایران نیز به وی پیوستند و پس از آن نیز اشرف با خوشحالی و شعف تمام شاهد بود که سلطان عثمانی به درخواست او پاسخ مثبت داده و پنج هزار نفر از بهترین سربازان خود را با ساز و برگ جنگی برای حمایت از وی ، از مسیر کرمانشاه و همدان به دشت مورجه خورت اعزام کرده است ، سردار عثمانی که به تازگی از جنگ در اروپا بازگشته بود ، به اشرف قول داد بینی سربازان شیعه ایرانی را بخاک مذلت خواهد مالید ، اشرف از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید
اشرف ، که جان تازه ای گرفته بود ، دستورات لازم را برای گرفتن بهترین آرایش های جنگی و استقرار واحد های توپخانه و ایجاد سنگرهای دفاعی صادر ، و منتظر ورود نادر شد
@deiarzagros
اشرف افغان که دید نیروهای نادر با احتیاط تمام و آهستگی در حال تنگ کردن حلقه محاصره هستند با توجه به اینکه نیروهایش تقریبا دو برابر سپاه نادر بودند و همچنین بلندیهای تنگه نیز در اختیار آنان بود با اطمینان به پیروزی خود دستور حمله را صادر و به یکباره دو سپاه در هم آویختند
صدای شیهه اسبان و همهمه سپاهیان در آن شب مهتابی که دو طرف بخوبی یکدیگر را می دیدند ، فضای تنگه را در بر گرفته بود و دو طرف با هم مشغول نبرد شدند ، سپاهیان اشرف که از پشت سرشان مطمئن بودند و مواضع بالائی تنگه را نیز در اختیار داشتند با شدت و اعتماد به نفس می جنگیدند و ضربات آنها در حال از هم پاشیدن سپاه نادر بود که ناگهان سپاهیان اشرف از پشت تنگه ، نعره های ترسناک سوارانی را شنیدند که پیشتاز آنان ، همانند شیری بود که از بیشه در آمده و یا تیری که از چله کمان رها گشته و با سرعتی تمام بسوی آنان می تاخت , با چرخش تبر زین نادر و پائین آمدن شمشیر یارانش ، سپاه نادر از این سوی تنگه که فریادهای رسای فرمانده خود را می شناختند جانی دوباره یافته و فشار خود را بیشتر کرده و طی دو ساعت نبرد سخت ، مانند گازانبری که با به هم رسیدن فک هایش هر چیزی را به دو نیم می کند سپاه اشرف را از نفس انداخته و اشرف که در نقطه امنی از بالای تنگه ، شاهد از دست رفتن آرزوهایش بود ، چاره ای جز صدور فرمان عقب نشینی و فرار نیافت ، با طلوع سپیده خورشید یاران نادر دور او حلقه زدند و با تمام وجود ، او را می ستودند و به سربازی در رکاب او افتخار می کردند
نادر داستان ما حتی مسیر عقب نشینی و فرار اشرف را محاسبه کرده بود و پانصد نفر از سربازان خود را به فرماندهی یکی از سردارانش بنام حاجی بیک افشار در محلی دور از تنگه مستقر کرده بود ، تا راه را بر دنباله کاروان فراری اشرف سد کنند و اشرف که می دانست نتیجه درگیری با همین سپاه کوچک ، رسیدن نادر و یارانش خواهد بود ، با رها کردن الباقی بار و بنه سپاه خود فقط توانست جان خود و لشگرش را از آن مهلکه رهانیده و به سمت اصفهان عقب نشست
اشرف که از رویارویی با نادر و شکست های پی در پی خود به ستوه آمده بود و بشدت خشمگین بود بی درنگ پیکی به دربار عثمانی فرستاد و بعنوان شاهنشاه ایران ، اشغال و تصرف آذربایجان و کردستان و همدان و لرستان و ایلام و خوزستان توسط آنها را به رسمیت شناخته و در نامه خود به دربار عثمانی چنین نوشت
*برادران دینی عزیز ما ، یکی از نواده های شاه عباس ، دشمن خونی ما و شما ، که با حمایت یکی از سردارانش نوظهورش بنام نادر ، در حال گسترش دامنه نفوذش در جای جای ایران است و چنانچه نتوانیم او را مهار کنیم مطمئن باشید پس از من بدون لحظه ای توقف به سراغ شما نیز خواهد آمد ، لذا از آن دولت معظم ، انتظار داریم به پاس برادری و وحدت مذهب مشترک ما و شما ، ما را یاری نموده تا دمار از روزگار این مشرکان شیعه درآوریم*
اشرف در راه فرار به اصفهان ، هنگامی که به قم رسید جاسوسانش خبر دادند نادر با سرعت تمام در حال نزدیک شدن به قم است ، او که از شدت خشم در حالیکه به زمین و زمان ناسزا می گفت سراسیمه بهمراه سپاهیانش ، قم را به سوی اصفهان ترک کرد ، پیک های اشرف مدام به شهرهای تحت تسلط او رفته و دستور اشرف مبنی بر اعزام نیرو و آذوقه را به فرمانداران ابلاغ می کردند و به این ترتیب تعداد نفرات سپاه اشرف ، حتی در حال عقب نشینی در حال افزایش بود ، تا اینکه در پنجاه کیلومتری اصفهان به محلی بنام مورچه خورت رسیدند و اشرف بعلت موقعیت ممتاز محل برای جنگ و دفاع ، بنا به پیشنهاد و مشورت سردارانش ، در آنجا اردو زد و منتظر رسیدن نادر شد
با استقرار اشرف در مورچه خورت ، تعداد هشت هزار سرباز تازه نفس از شهرهای مختلف ایران نیز به وی پیوستند و پس از آن نیز اشرف با خوشحالی و شعف تمام شاهد بود که سلطان عثمانی به درخواست او پاسخ مثبت داده و پنج هزار نفر از بهترین سربازان خود را با ساز و برگ جنگی برای حمایت از وی ، از مسیر کرمانشاه و همدان به دشت مورجه خورت اعزام کرده است ، سردار عثمانی که به تازگی از جنگ در اروپا بازگشته بود ، به اشرف قول داد بینی سربازان شیعه ایرانی را بخاک مذلت خواهد مالید ، اشرف از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید
اشرف ، که جان تازه ای گرفته بود ، دستورات لازم را برای گرفتن بهترین آرایش های جنگی و استقرار واحد های توپخانه و ایجاد سنگرهای دفاعی صادر ، و منتظر ورود نادر شد
@deiarzagros
انتظار اشرف مدت زیادی بطول نینجامید و گرد و غبار و سیاهی سپاه نادر ، با بوق و کرنا و همهمه و فریادهای رعد آسا ، به مورچه خورت رسیدند و بلافاصله بدستور نادر ، در سه کیلومتری لشگر اشرف ، مستقر و شروع به گرفتن آرایش های معمول جنگی کردند
بسیار شگفت آور بود که پس از استقرار لشگر ، نادر باز هم علیرغم مخالفت و سپس خواهش و بعد از آن ، التماس های سرداران خود ، بهمراه تنی چند از سربازان خود ، شخصا برای شناسائی مواضع و استعداد جنگی سپاهیان اشرف ، اقدام می نمود و بی محابا و بی باکانه به نزدیک آنان می رفت و در مواقعی حتی با تغییر لباس ، به میان آنان رفت و آمد می کرد بطوریکه از ترس ، موی بر تن همراهانش ، سیخ می شد
این جنگ برای اشرف ، نبرد نهائی و سرنوشت ساز بود و در صورت شکست ، آینده شومی در انتظار او بود ، دیری نگذشت که بدستور اشرف ، توپخانه وی شروع به کوبیدن مواضع و سنگر های سپاهیان نادر کرد و اینگونه بود که دشت مورچه خورت آبستن حوادث تلخ و شیرین ، و آماده مشاهده تن های بی سر ، و اسب های بی سوار و غلطیدن دلاوران در خون خود بود و بی صبرانه انتظار می کشید
پایان قسمت دهم
#دیارزاگرس
@deiarzagros
بسیار شگفت آور بود که پس از استقرار لشگر ، نادر باز هم علیرغم مخالفت و سپس خواهش و بعد از آن ، التماس های سرداران خود ، بهمراه تنی چند از سربازان خود ، شخصا برای شناسائی مواضع و استعداد جنگی سپاهیان اشرف ، اقدام می نمود و بی محابا و بی باکانه به نزدیک آنان می رفت و در مواقعی حتی با تغییر لباس ، به میان آنان رفت و آمد می کرد بطوریکه از ترس ، موی بر تن همراهانش ، سیخ می شد
این جنگ برای اشرف ، نبرد نهائی و سرنوشت ساز بود و در صورت شکست ، آینده شومی در انتظار او بود ، دیری نگذشت که بدستور اشرف ، توپخانه وی شروع به کوبیدن مواضع و سنگر های سپاهیان نادر کرد و اینگونه بود که دشت مورچه خورت آبستن حوادث تلخ و شیرین ، و آماده مشاهده تن های بی سر ، و اسب های بی سوار و غلطیدن دلاوران در خون خود بود و بی صبرانه انتظار می کشید
پایان قسمت دهم
#دیارزاگرس
@deiarzagros
مسابقهی «بیخوابی» میان مسئولین و توصیهی «سعدی» به «خوابِ نیمروز»!
✍ مصطفی فقیهی
🔹پس از آنکه سخنگوی دولت از «بیخوابی «رییسی» به دلایل مشکلات مردم» خبر داد، روز گذشته «قالیباف» هم به کارزارِ «بیخوابیِ مسئولین» پیوست و گفت: «مدیون خون شهدا و شما باشم اگر روزی کمتر از ۱۷ ساعت کار کنم؛ در طول ماه ۲ روز اتفاق نمیافتد که نماز صبح را در خانه خود بخوانم»
🔹 چقدر از این ۱۷ ساعت کار، برای گرهگشایی از کار مردم است؟ مثل معیشت مردم و افزایش قیمتها که در دولت قبل، «بیعرضگی» بود و اینک، بیاهمیت!
🔹و چقدر از این وقت گرانبها، برای گرهسازی در کار مردم است؟ مثل مصوبهی حجاب!
🔹و چقدر از ۱۷ ساعت روزانه، برای حفظ و گستردهسازی قدرت خود است؟
🔹سعدی علیهالرحمه گفته است: یکی از ملوک، پارسایی را پرسید «از عبادتها کدام فاضلتر است»، گفت «تو را خوابِ نیمروز تا در آن یکنفس خلق را نیازاری»
@deiarzagros
✍ مصطفی فقیهی
🔹پس از آنکه سخنگوی دولت از «بیخوابی «رییسی» به دلایل مشکلات مردم» خبر داد، روز گذشته «قالیباف» هم به کارزارِ «بیخوابیِ مسئولین» پیوست و گفت: «مدیون خون شهدا و شما باشم اگر روزی کمتر از ۱۷ ساعت کار کنم؛ در طول ماه ۲ روز اتفاق نمیافتد که نماز صبح را در خانه خود بخوانم»
🔹 چقدر از این ۱۷ ساعت کار، برای گرهگشایی از کار مردم است؟ مثل معیشت مردم و افزایش قیمتها که در دولت قبل، «بیعرضگی» بود و اینک، بیاهمیت!
🔹و چقدر از این وقت گرانبها، برای گرهسازی در کار مردم است؟ مثل مصوبهی حجاب!
🔹و چقدر از ۱۷ ساعت روزانه، برای حفظ و گستردهسازی قدرت خود است؟
🔹سعدی علیهالرحمه گفته است: یکی از ملوک، پارسایی را پرسید «از عبادتها کدام فاضلتر است»، گفت «تو را خوابِ نیمروز تا در آن یکنفس خلق را نیازاری»
@deiarzagros
🔺من برای زندگی خودم کافی هستم، من میتوانم وضعیت های زندگیم را با حمایت پر اقتدار جهان هستی، تغییر دهم.
🔺به من قدرتِ خلقِ زندگی دلخواهم داده شده، گرچه تا کنون کشف نکردم ولی از امروز گام های ضروری رو برخواهم داشت، میدانم قدرت در فرایندِ تغییرات، ایجاد میشه، پس اقدام خواهم کرد. "من بلند میشوم، جهان حامیه من است"
@deiarzagros
🔺به من قدرتِ خلقِ زندگی دلخواهم داده شده، گرچه تا کنون کشف نکردم ولی از امروز گام های ضروری رو برخواهم داشت، میدانم قدرت در فرایندِ تغییرات، ایجاد میشه، پس اقدام خواهم کرد. "من بلند میشوم، جهان حامیه من است"
@deiarzagros
🔺همیشه با خودت با احترام برخورد کن، حتی اگر خطایی انجام دادی،چون اگر بری اون کار و اون اشتباه رو جبران کنی، این در واقع بخشی از اون احترامی هست که به خودت میگذاری، پس به جای اینکه خودت رو تخریب ، تحقیر و سرزنش کنی، به خودت نا سزا بگی، خودت رو بی ارزش کنی، بگو (اشتباه کردم، میرم اصلاحش میکنم) و این جبران دقیقا همون ارزش و احترامی هست که تو برای خودت و شخصیتت قائل میشی.
@deiarzagros
@deiarzagros
آیا پروندم برام سوء سابقه میشه ؟
علیه من شکایت شده ، برام سابقه میشه ؟
اصولا سابقه موثر کیفری برای جرائم ومجازات های خاصی هست که در ماده 25 بهش اشاره شده و مجازات های درجه 6 و 7 و 8 نظیر توهین ، تهدید یا افترا رو شامل نمیشه
اما هر محکومیتی که شما داشته باشید فارغ از مجازاتش در سجل کیفری شما ثبت میشه
حتی اگر شاکی بعد از حکم رضایت بده ، یا مجازات تعلیق یا جایگزین بشه
این سجل کیفری سابقه موثر کیفری نیست ، میتونین هر وقت که خواستید برید دادسرا و سجل کیفری خودتون رو تقاضا کنین
تنها در بعضی موارد استعلام ، این سجل به یکسری نهاد ها ارسال میشه
در خارج از محکومیت های مشمول ماده 25 میتونین گواهی عدم سو پیشینه خودتون رو بگیرید
افراد زیر 18 سال سجل کیفری ندارن
افرادی هم که مشمول عفو بشن سابقه مربوطه از سجل پاک میشه
@deiarzagros
علیه من شکایت شده ، برام سابقه میشه ؟
اصولا سابقه موثر کیفری برای جرائم ومجازات های خاصی هست که در ماده 25 بهش اشاره شده و مجازات های درجه 6 و 7 و 8 نظیر توهین ، تهدید یا افترا رو شامل نمیشه
اما هر محکومیتی که شما داشته باشید فارغ از مجازاتش در سجل کیفری شما ثبت میشه
حتی اگر شاکی بعد از حکم رضایت بده ، یا مجازات تعلیق یا جایگزین بشه
این سجل کیفری سابقه موثر کیفری نیست ، میتونین هر وقت که خواستید برید دادسرا و سجل کیفری خودتون رو تقاضا کنین
تنها در بعضی موارد استعلام ، این سجل به یکسری نهاد ها ارسال میشه
در خارج از محکومیت های مشمول ماده 25 میتونین گواهی عدم سو پیشینه خودتون رو بگیرید
افراد زیر 18 سال سجل کیفری ندارن
افرادی هم که مشمول عفو بشن سابقه مربوطه از سجل پاک میشه
@deiarzagros
💬از امروز بیا با من چالش مکث ۳ ثانیه رو امتحان کن:
«اگه کسی ازت سوالی پرسید سریع جواب نده، سه ثانیه مکث کن،
بعد جواب بده.
تو ماشین نشستی و خیلی هم عجله داری،
قبل از روشن کردن ماشین،
آروم روی صندلی بشین و سه ثانیه مکث کن، بعد ماشینت و روشن کن.
این مکثهای ۳ ثانیه باعث افزایش قدرت و صبرت میشه و در نتیجه باعث افزایش ماندگاری انرژیِ مثبتات میشه...»
در ظاهر فقط سه ثانیه صبر میکنید
اما همین ۳ ثانیه به اندازه کافی بهت فرصت فکر کردن میده.
باشه؟
@deiarzagros
«اگه کسی ازت سوالی پرسید سریع جواب نده، سه ثانیه مکث کن،
بعد جواب بده.
تو ماشین نشستی و خیلی هم عجله داری،
قبل از روشن کردن ماشین،
آروم روی صندلی بشین و سه ثانیه مکث کن، بعد ماشینت و روشن کن.
این مکثهای ۳ ثانیه باعث افزایش قدرت و صبرت میشه و در نتیجه باعث افزایش ماندگاری انرژیِ مثبتات میشه...»
در ظاهر فقط سه ثانیه صبر میکنید
اما همین ۳ ثانیه به اندازه کافی بهت فرصت فکر کردن میده.
باشه؟
@deiarzagros
🍃
"رنج نبايد تو را غمگين كند"
اين همان جايی ست كه اغلب مردم اشتباه ميكنند...
رنج قرار است تو را هوشيار تر كند؛ چون انسانها زمانی هوشيارتر ميشوند كه زخمی شوند، رنج نبايد بيچارگی را بيشتر كند.
رنجت را تنها تحمل نكن؛ رنجت را درک كن...
اين فرصتی ست براى بيداری،
وقتی آگاه شوی
بيچارگی ات تمام ميشود...
اگر كه به جاى محبتی كه به كسی كرديد از او بی مهری ديده ايد، مأيوس نشويد،
چون برگشت آن محبت را از شخص ديگری، در زمان ديگری، در رابطه با موضوع ديگری خواهيد گرفت.
شک نكنيد!
--> اين قانون #كائنات است <--
@deiarzagros
"رنج نبايد تو را غمگين كند"
اين همان جايی ست كه اغلب مردم اشتباه ميكنند...
رنج قرار است تو را هوشيار تر كند؛ چون انسانها زمانی هوشيارتر ميشوند كه زخمی شوند، رنج نبايد بيچارگی را بيشتر كند.
رنجت را تنها تحمل نكن؛ رنجت را درک كن...
اين فرصتی ست براى بيداری،
وقتی آگاه شوی
بيچارگی ات تمام ميشود...
اگر كه به جاى محبتی كه به كسی كرديد از او بی مهری ديده ايد، مأيوس نشويد،
چون برگشت آن محبت را از شخص ديگری، در زمان ديگری، در رابطه با موضوع ديگری خواهيد گرفت.
شک نكنيد!
--> اين قانون #كائنات است <--
@deiarzagros
صبور باشی...🍃
هم حکمت را میفهمی
هم قسمت را می چشی
هم معجزه را می بینی
دلت را به خدا بسپار🍃
هم حکمت را میفهمی
هم قسمت را می چشی
هم معجزه را می بینی
دلت را به خدا بسپار🍃
Forwarded from 🌹مردم ایوانغرب🌹
کانال دیار زاگرس
Video
🔺دکتر مرتضی ابراهیمی رستاقی: بنیانگذار طرح برداشت سقز از درختان #وه_ن، اظهار پشیمانی کرده و طرح خود را یک اشتباه بزرگ میداند!
🔹متاسفانه بنه(وهن) در راس گونههایی است که ما زوالش را انتظار داریم!!در هر جایی که بنه ببینید عموما در یک کلاسهی سنی؛ میانسال و به بالا هستند، و این نشان میدهد که بنه زادآوری ندارد، مگر در معدود جاهایی و در معرض انقراض است.
🔹بهرهبرداری سقز هیچ منفعی برای جنگلها ندارد، به هیچ عنوان نمیپذیرم و با آن مخالفم
متاسفانه یکی از استانهایی که مدافع بهرهبرداری سقز است استان #ایلام است!
▪️▪️این سخنان دکتر رستاقی را به خاطر داشته باشید تا هر وقت درخت وهن دیدید بیشتر به آن نگاه کنید و عظمت و شکوهمندیش را به یاد و جان خود بسپارید!!به درختان وهن بیشتر احترام بگذارید، آنها آخرین نسل از گونههای گیاهی کهن در زاگرس هستند. به تکامل رسیدهاند.کمال یافتهاند. مقدساند!!
👤👈همان درختانی که صدها و هزاران سال است، سوژهی شعر و ترانه و فولکلور در میان اقوام زاگرس نشیناند...💔
🗣بنهها همچون بلوط خدایان زندهی زاگرساند
تا میتوانید تماشایشان کنید، آنها آخرین نسل بنهها هستند
🫂درست مثل آخرین نسل #مادران_گوڵوەنی وەسەر" و درست مثل آخرین نسل پدرانی که #لەچگ"میبندند...
بە بنەها احترام بگذارید آنها در حال احتضارند.🙏🙏
▪️▪️و به یاد خواهیم داشت که مدیرکل منابع طبیعی ایلام که باید حافظ انفال الهی در این استان باشد، در تابستان ۱۴۰۲ شمسی، با مجوز بهرهبرداری سقز از بنههای ایلام، عملا دستور تیر خلاص به قلب بنههای این استان را صادر کرد!!!
علاوه بر برداشت سقز، جای زخمهای تیشه ناجوانمردانه عامل اصلی انتقال انواع بیماری ب درخت است .
▪️ب عنوان مثال در بانکول و شیره زول شما درخت وه ن جوانی رو نخواهید دید و اکثرا خشک یا در حال خشک شدن میباشند!
▪️و اما قول مساعد مدیر کل اداره منابع طبیعی استان برای لغو فعالیت 126 تعاونی برداشت سقزدر استان ایلام ، که ان شاالله دیگر شاهد اجرای چنین قانون زشت و جنایتکارانه ای از سوی اداره ای که خود را حافظ جنگلها میداند نباشیم.
💢ویدیو #یوسف_کرمی از درخت وه نی در بانکول که کاملا سالم بود و بعد از صمغ گیری دوسال قبل، امسال کاملا خشک شد!
#کانال_مردم_ایوانغرب
•🍃🌸 @eyvangharb 🌸🍃•
🔹متاسفانه بنه(وهن) در راس گونههایی است که ما زوالش را انتظار داریم!!در هر جایی که بنه ببینید عموما در یک کلاسهی سنی؛ میانسال و به بالا هستند، و این نشان میدهد که بنه زادآوری ندارد، مگر در معدود جاهایی و در معرض انقراض است.
🔹بهرهبرداری سقز هیچ منفعی برای جنگلها ندارد، به هیچ عنوان نمیپذیرم و با آن مخالفم
متاسفانه یکی از استانهایی که مدافع بهرهبرداری سقز است استان #ایلام است!
▪️▪️این سخنان دکتر رستاقی را به خاطر داشته باشید تا هر وقت درخت وهن دیدید بیشتر به آن نگاه کنید و عظمت و شکوهمندیش را به یاد و جان خود بسپارید!!به درختان وهن بیشتر احترام بگذارید، آنها آخرین نسل از گونههای گیاهی کهن در زاگرس هستند. به تکامل رسیدهاند.کمال یافتهاند. مقدساند!!
👤👈همان درختانی که صدها و هزاران سال است، سوژهی شعر و ترانه و فولکلور در میان اقوام زاگرس نشیناند...💔
🗣بنهها همچون بلوط خدایان زندهی زاگرساند
تا میتوانید تماشایشان کنید، آنها آخرین نسل بنهها هستند
🫂درست مثل آخرین نسل #مادران_گوڵوەنی وەسەر" و درست مثل آخرین نسل پدرانی که #لەچگ"میبندند...
بە بنەها احترام بگذارید آنها در حال احتضارند.🙏🙏
▪️▪️و به یاد خواهیم داشت که مدیرکل منابع طبیعی ایلام که باید حافظ انفال الهی در این استان باشد، در تابستان ۱۴۰۲ شمسی، با مجوز بهرهبرداری سقز از بنههای ایلام، عملا دستور تیر خلاص به قلب بنههای این استان را صادر کرد!!!
علاوه بر برداشت سقز، جای زخمهای تیشه ناجوانمردانه عامل اصلی انتقال انواع بیماری ب درخت است .
▪️ب عنوان مثال در بانکول و شیره زول شما درخت وه ن جوانی رو نخواهید دید و اکثرا خشک یا در حال خشک شدن میباشند!
▪️و اما قول مساعد مدیر کل اداره منابع طبیعی استان برای لغو فعالیت 126 تعاونی برداشت سقزدر استان ایلام ، که ان شاالله دیگر شاهد اجرای چنین قانون زشت و جنایتکارانه ای از سوی اداره ای که خود را حافظ جنگلها میداند نباشیم.
💢ویدیو #یوسف_کرمی از درخت وه نی در بانکول که کاملا سالم بود و بعد از صمغ گیری دوسال قبل، امسال کاملا خشک شد!
#کانال_مردم_ایوانغرب
•🍃🌸 @eyvangharb 🌸🍃•
آیا طلبکار میتواند پس از فوت بدهکار، مستمری بازنشستگی او را بابت طلب توقیف کند؟
حقوق و مستمری متوفی مشمول قواعد ارث نیست و بر طبق قانون به مستمری بگیران تعلق خواهد گرفت و وراث نیز تعهدی نسبت به پرداخت دیون متوفی نخواهند داشت.
بنابراین طلبکاران امکان توقیف آن بابت بدهی متوفی را ندارند و طلبکار صرفا می تواند از سایر ماترک متوفی که مشمول قواعد ارث است، طلب خود را وصول کنند.
حقوق و مستمری متوفی مشمول قواعد ارث نیست و بر طبق قانون به مستمری بگیران تعلق خواهد گرفت و وراث نیز تعهدی نسبت به پرداخت دیون متوفی نخواهند داشت.
بنابراین طلبکاران امکان توقیف آن بابت بدهی متوفی را ندارند و طلبکار صرفا می تواند از سایر ماترک متوفی که مشمول قواعد ارث است، طلب خود را وصول کنند.
حالت که خوب باشه همه چیز در دسترسه … پول میسازی ، همه از کنارت بودن لذت میبرن ، احساس خشم یا حسادت نسبت به کسی نداری و میشه گفت بزرگترین درسی که توی زندگیم گرفتم اینکه حالت رو خوب کن همه چیز خوب میشه.
بیرون ز تو نیست هرچه درعالم هست…
بیرون ز تو نیست هرچه درعالم هست…