داستان و سخن بزرگان✒️
1.72K subscribers
5.46K photos
77 videos
172 files
643 links
Download Telegram
💎گويند شيخ بايزيدبسطامي در ايام جواني و قبل از اينكه دلش به نور ايمان روشن گردد واز جمله بزرگان عرفان و سير و سلوك شود، از جمله كساني بود كه سرتاسر بدنش به رسم و افراد بي بند بار خالكوبي داشت بعد از طي مراحل سلوك و نشستن بر كرسي شيخ العرفا از ترس هويدا گشتن پيشينه خود هرگز جامه را در انظار مريدان و ساير خلق از تن بيرون نميكرد، و نقل است كه هميشه بالغ بر پانصد مريد و شاگرد وي را همراهي ميكردند. روزي بر حسب اتفاق فارغ از مريدان و دوستدارانش در كنار دجله قدم ميزد كه شيطان او را وسوسه كرد و دچارغرور و خود بزرگ بيني شد، و با خود گفت بايزيد تو اكنون به چنان مقام و جايگاه رفيعي رسيده اي كه كسي در جهان به رتبت و مقام تو پيدا نميشود و همواره بالغ بر پانصد مريد به فرمانبرداري تو اماده اند، در اين زمان خداوند به او الهام نمود كه بايزيد، ميخواهي كه به باد دستور دهم كه جامه ها را تنت بيرون كند، انگاه خلق اثار لهو و لعب را بر تنت ميبينند و به پيشينه گناه الود تو اگاه ميشوند و ان زمان است كه بر تو سنگ زنند و سرت را بر دار كنند.
بايزيد فرمود پروردگارا اگر اين كار را انجام دهي شمه اي از رحمتت و بخشندگيت را به بندگانت ميگويم و ان زمان است كه ديگر هيچ كس تو را سجده نميكند و كسي ديگر نماز و روزه بجاي نمي اورد.

خداوند فرمود:
ني زما و ني ز تو رو دم مزن.
گفتگو زیبای بایزید بسطامی با خدا
در کنار دجله سلطان با یزید
بود روزی فارغ از خیل مرید
ناگه آوازی ز عرش کبریا
خورد بر گوشش که: ای شیخ ریا
میل آن داری که بنمایم به خلق
آنچه پنهان کرده ای در زیر دلق
تا خلایق جمله آزارت کنند
سنگ باران بر سر دارت کنند؟
گفت: یا رب میل آن داری تو هم
شمه ای از رحمتت سازم رقم؟
تا که خلقان از پرستش کم کنند
وز نماز و روزه و حج رم کنند؟
پس ندا آمد که ای شیخ فتن
نی ز ما و نی زتو رو دم مزن

#مصیبت_نامه
#عطار_نیشابوری
─═हई 🍷 🍷 ईह═─
💎مردی که خرش را گم کرده بود

واعظی در شهر غزنین بر منبر، سخن عشق می گفت.
در پایان، واعظ اعلام کرد هرکس هرچیزی گم کرده است در میان این انبوه جمعیت آن را بجوید.
مردی خرش را گم کرده بود، بانگ برآورد که ای مسلمانان خرِ من را که دیده است؟
هیچ کس از خر نشان نداد.
مرد بیچاره ناآرام و غمگین به انتظار نشسته بود. امام از عشق سخن می گفت و وصف عاشقان می کرد.
پرسید در میان شما کسی هست که تا به حال عاشق نشده باشد؟
سلیم غافلی که می پنداشت عاشق نبودن مهم و نیک است برخاست و گفت: عمر درازی کرده ام و هرگز مرا عشقی نبوده.
امام، مرد خر گم کرده را گفت: افساری بیاور و این مرد را ببر که آنچه در جستجویش بودی، اینجا یافتی.

مرد را بی عشق کاری چون بود
این چنین خر بی فساری چون بود

هرکه عاشق نیست او را خر شمر
خر بسی باشد ز خر کمتر شمر

#مصیبت_نامه
#عطار
─═हई 🍷 🍷 ईह═─
صدای کاروان #عشق را میشنوی؟؟
زمان به وقت #غروب خورشید
نسیمی دلگیر می‌وزد در بیابان هایی که قرار است به کوفه برسند..
نسیم،خاکِ غربت را برروی کاروان می‌نشاند انگار این نسیم غربت از سمت #کوفه آمده..
بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم و شلوغی‌های کوفه دیگر همه اهل کاروان فهمیده‌اند که کوفه دوباره رنگ عوض کرده...
اما این #کاروان هنوز در مسیر عشق است و حسین قصد #کربلا دارد...
صدای قدم‌های کاروان،غربتِ حسین را فریاد میزد که شاید کسی به خودش بیاید!!
حسین(ع) سر میچرخاند در کاروان، و با چشم‌هایش عزیزترین‌ها را دنبال میکند یک طرف زینب و رباب و رقیه و کمی آن طرف‌تر بنی هاشم که دور #علی‌اکبر حلقه زدند و نگاهی به چشم‌های نگران #علمدار...
تو که انتهای داستان این کاروان را میدانی باید بفهمی دلیل نگاه بی‌قرار حسین به زینب و علی‌اکبر را،تو که میدانی انتهای ماجرای #کربلا را،باید بفهمی دلیل اضطراب حسین را وقتی صدای گریه‌های علی‌اصغر در بیابان میپیچد...
آری آرام به روز واقعه نزدیک میشویم...
به آن #مصیبت بزرگ💔✋🏻

#حی_علی_العزا
#سلام_بر_محرم 🖤