نقل است که شيخ الرئيس ابوعلي سينا وقتي از سفرش به جايي رسيد اسب را بر درختي بست و کاه پيش او ريخت و سفره پيش خود نهاد تا چيزي بخورد. روستايي سوار بر الاغ آنجا رسيد. از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوي اسب ابوعلي سينا بست تا در خوردن کاه شريک او شود و خود را به شيخ نهاد تا بر سفره نشيند.
شيخ گفت: خر را پهلوي اسب من مبند که همين دم لگد زند و پايش بشکند. روستايي آن سخن را نشنيده گرفت، با شيخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدي زد. روستايي گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شيخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستايي او را کشان کشان نزد قاضي برد. قاضي از حال سوال کرد. شيخ هم چنان خاموش بود. قاضي به روستايي گفت: اين مرد لال است؟
روستايي گفت: اين لال نيست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اينکه تاوان خر مرا ندهد. پيش از اين با من سخن گفته.
قاضي پرسيد : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوي اسب من نبند که لگد بزند و پايش بشکند. قاضي خنديد و بر دانش شيخ آفرين گفت.
شيخ پاسخي گفت که زان پس در زبان پارسي مثل گشت: جواب ابلهان خاموشي است.
#علی_اکبر_دهخدا
🖋☕️
@dastangram
شيخ گفت: خر را پهلوي اسب من مبند که همين دم لگد زند و پايش بشکند. روستايي آن سخن را نشنيده گرفت، با شيخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدي زد. روستايي گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شيخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستايي او را کشان کشان نزد قاضي برد. قاضي از حال سوال کرد. شيخ هم چنان خاموش بود. قاضي به روستايي گفت: اين مرد لال است؟
روستايي گفت: اين لال نيست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اينکه تاوان خر مرا ندهد. پيش از اين با من سخن گفته.
قاضي پرسيد : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوي اسب من نبند که لگد بزند و پايش بشکند. قاضي خنديد و بر دانش شيخ آفرين گفت.
شيخ پاسخي گفت که زان پس در زبان پارسي مثل گشت: جواب ابلهان خاموشي است.
#علی_اکبر_دهخدا
🖋☕️
@dastangram
🌱حکایت
نقل است که شيخ الرئيس ابوعلي سينا وقتي از سفرش به جايي رسيد اسب را بر درختي بست و کاه پيش او ريخت و سفره پيش خود نهاد تا چيزي بخورد. روستايي سوار بر الاغ آنجا رسيد. از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوي اسب ابوعلي سينا بست تا در خوردن کاه شريک او شود و خود را به شيخ نهاد تا بر سفره نشيند.
شيخ گفت: خر را پهلوي اسب من مبند که همين دم لگد زند و پايش بشکند. روستايي آن سخن را نشنيده گرفت، با شيخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدي زد. روستايي گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شيخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستايي او را کشان کشان نزد قاضي برد. قاضي از حال سوال کرد. شيخ هم چنان خاموش بود. قاضي به روستايي گفت: اين مرد لال است؟
روستايي گفت: اين لال نيست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اينکه تاوان خر مرا ندهد. پيش از اين با من سخن گفته.
قاضي پرسيد : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوي اسب من نبند که لگد بزند و پايش بشکند. قاضي خنديد و بر دانش شيخ آفرين گفت.
شيخ پاسخي گفت که زان پس در زبان پارسي مثل گشت: جواب ابلهان خاموشي است.
#علی_اکبر_دهخدا
🖋☕️
@dastangram
نقل است که شيخ الرئيس ابوعلي سينا وقتي از سفرش به جايي رسيد اسب را بر درختي بست و کاه پيش او ريخت و سفره پيش خود نهاد تا چيزي بخورد. روستايي سوار بر الاغ آنجا رسيد. از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوي اسب ابوعلي سينا بست تا در خوردن کاه شريک او شود و خود را به شيخ نهاد تا بر سفره نشيند.
شيخ گفت: خر را پهلوي اسب من مبند که همين دم لگد زند و پايش بشکند. روستايي آن سخن را نشنيده گرفت، با شيخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدي زد. روستايي گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شيخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستايي او را کشان کشان نزد قاضي برد. قاضي از حال سوال کرد. شيخ هم چنان خاموش بود. قاضي به روستايي گفت: اين مرد لال است؟
روستايي گفت: اين لال نيست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اينکه تاوان خر مرا ندهد. پيش از اين با من سخن گفته.
قاضي پرسيد : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوي اسب من نبند که لگد بزند و پايش بشکند. قاضي خنديد و بر دانش شيخ آفرين گفت.
شيخ پاسخي گفت که زان پس در زبان پارسي مثل گشت: جواب ابلهان خاموشي است.
#علی_اکبر_دهخدا
🖋☕️
@dastangram
🌱حکایت
نقل است که شيخ الرئيس ابوعلي سينا وقتي از سفرش به جايي رسيد اسب را بر درختي بست و کاه پيش او ريخت و سفره پيش خود نهاد تا چيزي بخورد. روستايي سوار بر الاغ آنجا رسيد. از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوي اسب ابوعلي سينا بست تا در خوردن کاه شريک او شود و خود را به شيخ نهاد تا بر سفره نشيند.
شيخ گفت: خر را پهلوي اسب من مبند که همين دم لگد زند و پايش بشکند. روستايي آن سخن را نشنيده گرفت، با شيخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدي زد. روستايي گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شيخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستايي او را کشان کشان نزد قاضي برد. قاضي از حال سوال کرد. شيخ هم چنان خاموش بود. قاضي به روستايي گفت: اين مرد لال است؟
روستايي گفت: اين لال نيست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اينکه تاوان خر مرا ندهد. پيش از اين با من سخن گفته.
قاضي پرسيد : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوي اسب من نبند که لگد بزند و پايش بشکند. قاضي خنديد و بر دانش شيخ آفرين گفت.
شيخ پاسخي گفت که زان پس در زبان پارسي مثل گشت: جواب ابلهان خاموشي است.
#علی_اکبر_دهخدا
🖋☕️
@dastangram
نقل است که شيخ الرئيس ابوعلي سينا وقتي از سفرش به جايي رسيد اسب را بر درختي بست و کاه پيش او ريخت و سفره پيش خود نهاد تا چيزي بخورد. روستايي سوار بر الاغ آنجا رسيد. از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوي اسب ابوعلي سينا بست تا در خوردن کاه شريک او شود و خود را به شيخ نهاد تا بر سفره نشيند.
شيخ گفت: خر را پهلوي اسب من مبند که همين دم لگد زند و پايش بشکند. روستايي آن سخن را نشنيده گرفت، با شيخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدي زد. روستايي گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شيخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستايي او را کشان کشان نزد قاضي برد. قاضي از حال سوال کرد. شيخ هم چنان خاموش بود. قاضي به روستايي گفت: اين مرد لال است؟
روستايي گفت: اين لال نيست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اينکه تاوان خر مرا ندهد. پيش از اين با من سخن گفته.
قاضي پرسيد : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوي اسب من نبند که لگد بزند و پايش بشکند. قاضي خنديد و بر دانش شيخ آفرين گفت.
شيخ پاسخي گفت که زان پس در زبان پارسي مثل گشت: جواب ابلهان خاموشي است.
#علی_اکبر_دهخدا
🖋☕️
@dastangram
#انصاف در گرفتن #اجرت
در حدیثی از #امام #علی علیه السلام آمده :
انصاف برترین فضیلت هاست
#شیخ #رجب علی خیاط در گرفتن اجرت برای کار خیاطی ،بسیار با انصاف بود.به اندازه ای که سوزن می زد و به اندازه کاری که می کرد مزد می گرفت.به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.
یکی از روحانیون نقل می کند که :عبا وقبا و لباده ای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد ، گفتم چقدر بدهم ؟
گفت:دو روز کار می برد ،چهل تومان .
روزی که رفتم لباس ها را بگیرم گفت:اجرتش بیست تومان می شود.
گفتم :فرموده بودید چهل تومان ؟
گفت:فکر کردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد.
@dastangram
در حدیثی از #امام #علی علیه السلام آمده :
انصاف برترین فضیلت هاست
#شیخ #رجب علی خیاط در گرفتن اجرت برای کار خیاطی ،بسیار با انصاف بود.به اندازه ای که سوزن می زد و به اندازه کاری که می کرد مزد می گرفت.به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.
یکی از روحانیون نقل می کند که :عبا وقبا و لباده ای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد ، گفتم چقدر بدهم ؟
گفت:دو روز کار می برد ،چهل تومان .
روزی که رفتم لباس ها را بگیرم گفت:اجرتش بیست تومان می شود.
گفتم :فرموده بودید چهل تومان ؟
گفت:فکر کردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد.
@dastangram
💎 گاهی دست خودت را بگیر و به خرید برو!
برای آخر هفته ات برنامه ی سینما و تاتر بچین!
خودت را به نوشیدن یک قهوه در کافه ای که دوست داری دعوت کن.
چشمانت را ببند و برای خودت یک موزیک آرام بگذار.
بیخیال ماشین و اتوبوس و مترو، مسیر تکراری هر روز را قدم بزن.
کتابی که دوست داری را به خودت هدیه کن.
برای گلدان اتاق خوابت گلهای خوشبو بگیر.
در دفترچه ی روزانه ات بنویس:
تو قرار است از لحظاتی که میگذرد لذت ببری...
خلاصه که به خودت... به علایقت احترام بگذار
میدانی چیست رفیق؟
عشق زیباست
دوست باید باشد
اما حال زندگی وقتی خوب میشود
که هوای خودت را داشته باشی...
✍ #علی_سلطانی
@dastangram
برای آخر هفته ات برنامه ی سینما و تاتر بچین!
خودت را به نوشیدن یک قهوه در کافه ای که دوست داری دعوت کن.
چشمانت را ببند و برای خودت یک موزیک آرام بگذار.
بیخیال ماشین و اتوبوس و مترو، مسیر تکراری هر روز را قدم بزن.
کتابی که دوست داری را به خودت هدیه کن.
برای گلدان اتاق خوابت گلهای خوشبو بگیر.
در دفترچه ی روزانه ات بنویس:
تو قرار است از لحظاتی که میگذرد لذت ببری...
خلاصه که به خودت... به علایقت احترام بگذار
میدانی چیست رفیق؟
عشق زیباست
دوست باید باشد
اما حال زندگی وقتی خوب میشود
که هوای خودت را داشته باشی...
✍ #علی_سلطانی
@dastangram
💎هیچ می دانستی گیلاس ها برای رشد کردن نیازی به توجه تو ندارند؟!!
همان طور که همه ی میوه ها
همان طور که تمام جانوران!
اصلا بودن یا نبودن تو به کجای جهان بر می خورد؟!
باور کن هیچ کجا!
دنیا به کارش ادامه میدهد
پس چرا انقدر خودت را جدی گرفته ای؟!
چرا انقدر همه چیز را جدی گرفته ای؟!
بدبختی ما از همین جدی گرفتن ها شروع می شود!
شروع تمام شاد نبودن ها و محافظه کارانه زندگی کردن ها همین جدی گرفتن هاست.
و حالا محوریت زندگی ات را پول در اختیار میگیرد.
حالا دیگر جای آسایش را با آرامش عوض نمی کنی
دیگر جرات نمیکنی بدون مقدمه چینی به مسافرت بروی!
دیگر جرات نداری زندگی شلوغ شهری را با زندگی در روستا تعویض کنی.
دیگر جرات قدم زدن زیر باران را نداری.
جرات کیک نوشابه خوردن کنار خیابان!
جرات خندیدن به بازی گوشی های کودکانه در اتوبوس.
جرات گریه کردن برای پیر زنی که در آسایشگاه سالمندان چشم انتظار است.
تو جرات عاشق شدن را نخواهی داشت.
یک سر به آلبوم خاطرات اگر بزنی میفهمی که هیچ چیز این زندگی جدی نیست.
میدانی چیست رفیق؟!
زندگی را همان انداره جدی بگیر
که مرگ را...!
✍#علی_سلطانی
@dastangram
همان طور که همه ی میوه ها
همان طور که تمام جانوران!
اصلا بودن یا نبودن تو به کجای جهان بر می خورد؟!
باور کن هیچ کجا!
دنیا به کارش ادامه میدهد
پس چرا انقدر خودت را جدی گرفته ای؟!
چرا انقدر همه چیز را جدی گرفته ای؟!
بدبختی ما از همین جدی گرفتن ها شروع می شود!
شروع تمام شاد نبودن ها و محافظه کارانه زندگی کردن ها همین جدی گرفتن هاست.
و حالا محوریت زندگی ات را پول در اختیار میگیرد.
حالا دیگر جای آسایش را با آرامش عوض نمی کنی
دیگر جرات نمیکنی بدون مقدمه چینی به مسافرت بروی!
دیگر جرات نداری زندگی شلوغ شهری را با زندگی در روستا تعویض کنی.
دیگر جرات قدم زدن زیر باران را نداری.
جرات کیک نوشابه خوردن کنار خیابان!
جرات خندیدن به بازی گوشی های کودکانه در اتوبوس.
جرات گریه کردن برای پیر زنی که در آسایشگاه سالمندان چشم انتظار است.
تو جرات عاشق شدن را نخواهی داشت.
یک سر به آلبوم خاطرات اگر بزنی میفهمی که هیچ چیز این زندگی جدی نیست.
میدانی چیست رفیق؟!
زندگی را همان انداره جدی بگیر
که مرگ را...!
✍#علی_سلطانی
@dastangram
💎 اختلاف ها و مشکلات
دقیقا از اونجایی شروع میشه
که توقع داریم همه مثه ما فکر کنن ...!
دوست داریم
آدما اونطوری باشن
که ما میخواییم !
همیشه مطابق میل ما رفتار کنن...
همیشه تاییدمون کنن؛
همیشه بگن آره حق با شماست !
کسی که نظرش مثه ما نباشه
رو "احمق"
خطاب میکنیم ...!
برای تفکر و عقیده ی هم ذره ای احترام قائل نیستیم ...
فقط ادعا داریم ...
فقط شعار میدیم ؛
باد میندازیم
تو غبغبمونو با یه چهره ی روشنفکرانه میگیم که آره به سلیقه ها باید
احترام گذاشت ...
منتهی به سلیقه ای احترام میذاریم
که مثه ما باشه !!!
عجب موجودات خودخواه و نچسبی شدیم...!
#علی_نیکنام_راد
@dastangram
دقیقا از اونجایی شروع میشه
که توقع داریم همه مثه ما فکر کنن ...!
دوست داریم
آدما اونطوری باشن
که ما میخواییم !
همیشه مطابق میل ما رفتار کنن...
همیشه تاییدمون کنن؛
همیشه بگن آره حق با شماست !
کسی که نظرش مثه ما نباشه
رو "احمق"
خطاب میکنیم ...!
برای تفکر و عقیده ی هم ذره ای احترام قائل نیستیم ...
فقط ادعا داریم ...
فقط شعار میدیم ؛
باد میندازیم
تو غبغبمونو با یه چهره ی روشنفکرانه میگیم که آره به سلیقه ها باید
احترام گذاشت ...
منتهی به سلیقه ای احترام میذاریم
که مثه ما باشه !!!
عجب موجودات خودخواه و نچسبی شدیم...!
#علی_نیکنام_راد
@dastangram
💎 اختلاف ها و مشکلات
دقیقا از اونجایی شروع میشه
که توقع داریم همه مثه ما فکر کنن ...!
دوست داریم
آدما اونطوری باشن
که ما میخواییم !
همیشه مطابق میل ما رفتار کنن...
همیشه تاییدمون کنن؛
همیشه بگن آره حق با شماست !
کسی که نظرش مثه ما نباشه
رو "احمق"
خطاب میکنیم ...!
برای تفکر و عقیده ی هم ذره ای احترام قائل نیستیم ...
فقط ادعا داریم ...
فقط شعار میدیم ؛
باد میندازیم
تو غبغبمونو با یه چهره ی روشنفکرانه میگیم که آره به سلیقه ها باید
احترام گذاشت ...
منتهی به سلیقه ای احترام میذاریم
که مثه ما باشه !!!
عجب موجودات خودخواه و نچسبی شدیم...!
#علی_نیکنام_راد
@dastangram
دقیقا از اونجایی شروع میشه
که توقع داریم همه مثه ما فکر کنن ...!
دوست داریم
آدما اونطوری باشن
که ما میخواییم !
همیشه مطابق میل ما رفتار کنن...
همیشه تاییدمون کنن؛
همیشه بگن آره حق با شماست !
کسی که نظرش مثه ما نباشه
رو "احمق"
خطاب میکنیم ...!
برای تفکر و عقیده ی هم ذره ای احترام قائل نیستیم ...
فقط ادعا داریم ...
فقط شعار میدیم ؛
باد میندازیم
تو غبغبمونو با یه چهره ی روشنفکرانه میگیم که آره به سلیقه ها باید
احترام گذاشت ...
منتهی به سلیقه ای احترام میذاریم
که مثه ما باشه !!!
عجب موجودات خودخواه و نچسبی شدیم...!
#علی_نیکنام_راد
@dastangram
💎دستم توو موهاش بود که خودشو عقب کشید، دستم رو هوا موند، با خیال موهاش بازی میکردم، نگام میکرد، توو دلش میگفت؛ این عجب احمقیه..،/ برگشتم سمت دیوار ، انگار که نیست انگار که نبوده، بم گفت دیوونه ای؟ گفتم اگه خودتم جای من بودی دیوونه میشدی،
نذاشتم بگه چرا، گفتم؛ اگه تو ام یه بار توو خندههات غرق میشدی، اگه یه بار قهوهی چشماتو سر میکشیدی، همینقدر دیوونه میشدی...
گفت یعنی تو دیوونهی منی؟ گفتم وقتی پیشتم ، وقتی پیشمی ، هم من دیوونه ام هم تو، ولی وقتی بار سفر میبندی تا سه هفته/یه ماه بعد، میشی یکی که توو گذشتهش غرق شده یا به فکر آیندشه، میشی یکی که یادش میره حالشو، «منِشو»! هی میخواست یه چیزی بگه، ولی جوابی نداشت، گاهی وقتا حرفا زهر دارن ولی نمیکُشن، زخمی میکنن، جونتو از تنت میبرنا، ولی بازم زندهت میذارن به یه وضعی که فقط ببینی و حس کنی و درد بکشی..
چشامو بستم ، موهاشو بو کردم،
گفتم دیگه تموم شد، دیگه بخوامم نمیتونم فراموشت کنم،
حتی اگه تو ام بخوای باز نمیتونم،
عطر موی معشوق، مثل قفل بی کلید میمونه، قفل بازه تا وقتی که عطر موهاش نره توو سرت، توو جونت، بعد از اون دیگه فقط خودت میمونی و دلت.. که دیگه اون دل سابق نیست!!
منم دیگه اون آدم سابق نبودم......
«من مست ز تار موی او»
#علی_سید_صالحی
@dastangram
نذاشتم بگه چرا، گفتم؛ اگه تو ام یه بار توو خندههات غرق میشدی، اگه یه بار قهوهی چشماتو سر میکشیدی، همینقدر دیوونه میشدی...
گفت یعنی تو دیوونهی منی؟ گفتم وقتی پیشتم ، وقتی پیشمی ، هم من دیوونه ام هم تو، ولی وقتی بار سفر میبندی تا سه هفته/یه ماه بعد، میشی یکی که توو گذشتهش غرق شده یا به فکر آیندشه، میشی یکی که یادش میره حالشو، «منِشو»! هی میخواست یه چیزی بگه، ولی جوابی نداشت، گاهی وقتا حرفا زهر دارن ولی نمیکُشن، زخمی میکنن، جونتو از تنت میبرنا، ولی بازم زندهت میذارن به یه وضعی که فقط ببینی و حس کنی و درد بکشی..
چشامو بستم ، موهاشو بو کردم،
گفتم دیگه تموم شد، دیگه بخوامم نمیتونم فراموشت کنم،
حتی اگه تو ام بخوای باز نمیتونم،
عطر موی معشوق، مثل قفل بی کلید میمونه، قفل بازه تا وقتی که عطر موهاش نره توو سرت، توو جونت، بعد از اون دیگه فقط خودت میمونی و دلت.. که دیگه اون دل سابق نیست!!
منم دیگه اون آدم سابق نبودم......
«من مست ز تار موی او»
#علی_سید_صالحی
@dastangram
💎مدتی بود در کافهی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم
دختر های زیادی میآمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان.
اما این یکی فرق داشت
وقتی بدون اینکه مِنو را نگاه کند سفارش "لاته آیریش کرم "داد، یعنی فرق داشت!
همان همیشگیِ من را میخواست
همیشگی ام به وقت تنهایی!
تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد.
موهای تاب خوردهاش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش!
ساده بود، ساده شبیه زن هایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند!
باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمیآورد.
همه را صدا میکردم قهوهشان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم.
داشت شاملو میخواند.
بدون اینکه سرش را بالا بیاورد تشکر کرد.
اما نه!
باید چشمانش را میدیدم
گفتم ببخشید خانم؟!
سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم
اما چشمان قهوهای روشن و سبزهی صورتش همراه با مژههایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت، طوری که آب دهانم هم پایین نرفت.
خجالت کشید و سرش را پایین انداخت.
من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد وُ سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام.
از فردا یک تخته سياه کوچک گذاشتم گوشهای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم!
هميشه می ایستاد و با دقت شعرها را میخواند وُ به ذوقم لبخند میزد.
چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟!
این ها را مینویسم تا چند لحظه بيشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود!
شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و...
دیگر کافه بوی شاملو را میداد!
همه مشتری مداری میکردند من هم دخترِ رویایم مداری!!!
داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج عمل مادرم کنم.
داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم
این یک ماهِ رویایی هم با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لاته میخورد تمام شد!
و برای همیشه دل بریدم از بوسه هایی که اتفاق نیفتاد!
مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنام مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوهاش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته.
یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود.
عشق همین است
آدم ها میروند تا بمانند..!
گاهی به آغوش یار
و گاهی از آغوش یار...
📕 چیزهایی هست که نمیدانی
✍ #علی_سلطانی
@dastangram
دختر های زیادی میآمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان.
اما این یکی فرق داشت
وقتی بدون اینکه مِنو را نگاه کند سفارش "لاته آیریش کرم "داد، یعنی فرق داشت!
همان همیشگیِ من را میخواست
همیشگی ام به وقت تنهایی!
تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد.
موهای تاب خوردهاش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش!
ساده بود، ساده شبیه زن هایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند!
باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمیآورد.
همه را صدا میکردم قهوهشان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم.
داشت شاملو میخواند.
بدون اینکه سرش را بالا بیاورد تشکر کرد.
اما نه!
باید چشمانش را میدیدم
گفتم ببخشید خانم؟!
سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم
اما چشمان قهوهای روشن و سبزهی صورتش همراه با مژههایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت، طوری که آب دهانم هم پایین نرفت.
خجالت کشید و سرش را پایین انداخت.
من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد وُ سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام.
از فردا یک تخته سياه کوچک گذاشتم گوشهای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم!
هميشه می ایستاد و با دقت شعرها را میخواند وُ به ذوقم لبخند میزد.
چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟!
این ها را مینویسم تا چند لحظه بيشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود!
شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و...
دیگر کافه بوی شاملو را میداد!
همه مشتری مداری میکردند من هم دخترِ رویایم مداری!!!
داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج عمل مادرم کنم.
داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم
این یک ماهِ رویایی هم با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لاته میخورد تمام شد!
و برای همیشه دل بریدم از بوسه هایی که اتفاق نیفتاد!
مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنام مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوهاش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته.
یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود.
عشق همین است
آدم ها میروند تا بمانند..!
گاهی به آغوش یار
و گاهی از آغوش یار...
📕 چیزهایی هست که نمیدانی
✍ #علی_سلطانی
@dastangram
💖💖پیامبر اکرم ص :
💚🍁🔸و اگر قرار بود #حلم به صورت مردی جلوه کند، همانا #علی(ع) میشد
💚🍁🔸 و اگر قرار بود #سخاوت به صورت شخصی تجلی نماید، همانا #حسن(ع) میشد
💚🍁🔸 و اگر قرار بود #حیا را صورتی باشد، #حسین(ع) بود
💚🍁🔸و اگر قرار بود #حُسن و نیکویی،شکلی داشته باشد، همانا #فاطمه(س) بود
👈 بلکه فاطمه(س) از #کل_کمالات_بالاتر است.
👈به درستی که دخترم فاطمه(س) #بهترین اهل زمین است از باب وجودی و شرف و کرامت.
📚 ماة منقبة ۱۰۰ فضیلت ازفضائل اهل بیت. منقبت ۶۷
◾️ #انتقام_سخت
◾️ #ایام_فاطمیه
◾️ #فاطمیه
💚🍁🔸و اگر قرار بود #حلم به صورت مردی جلوه کند، همانا #علی(ع) میشد
💚🍁🔸 و اگر قرار بود #سخاوت به صورت شخصی تجلی نماید، همانا #حسن(ع) میشد
💚🍁🔸 و اگر قرار بود #حیا را صورتی باشد، #حسین(ع) بود
💚🍁🔸و اگر قرار بود #حُسن و نیکویی،شکلی داشته باشد، همانا #فاطمه(س) بود
👈 بلکه فاطمه(س) از #کل_کمالات_بالاتر است.
👈به درستی که دخترم فاطمه(س) #بهترین اهل زمین است از باب وجودی و شرف و کرامت.
📚 ماة منقبة ۱۰۰ فضیلت ازفضائل اهل بیت. منقبت ۶۷
◾️ #انتقام_سخت
◾️ #ایام_فاطمیه
◾️ #فاطمیه
🔴 "احنف بن قیس" نقل میکند:
روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم طعامهای مختلفی برای او آوردند که حتی نام برخی را نمیدانستم.
پرسیدم:
#این_چه_طعامی_است؟
معاویه جواب داد:
مرغابی است ، که شکم آن را با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریختهاند.
بی اختیار گریهام گرفت.
معاویه با شگفتی پرسید:
#علت_گریه_ات_چیست ؟
گفتم:
به یاد #علی_بن_ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم.
آنگاه سفرهای مُهر و موم شده آوردند.
از علی پرسیدم:
در این سفره چیست؟
پاسخ داد:
#نان_جو
گفتم : شما اهل سخاوت میباشید.
پس چرا غذای خود را پنهان میکنید؟
علی (ع) فرمود :
این کار از روی خساست نیست، بلکه میترسم حسن و حسین، نان مرا با روغن زیتون یا روغن حیوانی ، نرم و خوش طعم کنند.
گفتم : مگر این کار حرام است؟
علی(ع) فرمود: نه
بلکه بر #حاکم_امت_اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند #فقیر_ترین مردم باشد تا فقر مردم، باعث کافر شدن آنها نگردد و هر وقت که فقر به مردم فشار آورد بگویند:
بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین
نیز مانند ماست.
معاویه گفت:
ای احنف!مردی را یادکردی که #فضیلت او را نمیتوان انکار کرد.
📚الفصول العلیه ، صفحه ۵۱
📚ینابیع الموده ، صفحه ۱۷۲
📚اصل الشّیعه و اصُولُها ، صفحه ۶۵
🔴 دولت نفوذ و لیبرالها و دارالمنافقین با باند خیانتکار همراهشان با این سواستفاده های نجومی وغارتگریها از بیت المال منافقین هفت خطی هستند معاویه مسلک وغیر خودیند نه خودی ومنافقینی هستند که خداوند درقران کریم مرتب تذکر می دهد به مبارزه با انها و ازخطرشان برای اسلام ومسلمین وهمکاریشان با کفار برای انهدام حرث ونسل
مماشات بااینها وخودی شمردن انها گمراهی وبی بصیرتی کامل است
و خیانت شبانه روزی است به اسلام وانقلاب
سرپرستی و مدیریت انها حتی برای یک روز بر شیعیان امیرالمومنین واین انقلاب که با خون صدها هزار شهید به این مرحله رسید حرام است
خصوصا بعداز اصرار امام مسلمین برای مقابله با نفوذیها که تنها سرمایه داخلی دشمنند برای ضربه زدن
چون حضرت در جواب کسانیکه گفتند معاویه را برای مدتی عزل ننمایید فرمودند
««من اجازه نمیدهم در زمان حکومتم حتی برای ۱ روز معاویه امارت شهری را داشته باشد »»
🔹سوال مااینست که براستی چرا حضرت علی علیه السلام برای حذف این موجودات از مدیریتهای حکومت اسلامی اینگونه اصراروپافشاری داشته اند
پاسخ ... از بس این موجودات منافق دیو سیرت خیانتکار برای اسلام ومسلمین خطرناکند وزیانبار
🔹شده اند کارخانه ضد انقلاب سازی و به خیال خام خود و به دستور امریکا وبا بده بستان با او در صدد مثلا براندازی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم طعامهای مختلفی برای او آوردند که حتی نام برخی را نمیدانستم.
پرسیدم:
#این_چه_طعامی_است؟
معاویه جواب داد:
مرغابی است ، که شکم آن را با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریختهاند.
بی اختیار گریهام گرفت.
معاویه با شگفتی پرسید:
#علت_گریه_ات_چیست ؟
گفتم:
به یاد #علی_بن_ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم.
آنگاه سفرهای مُهر و موم شده آوردند.
از علی پرسیدم:
در این سفره چیست؟
پاسخ داد:
#نان_جو
گفتم : شما اهل سخاوت میباشید.
پس چرا غذای خود را پنهان میکنید؟
علی (ع) فرمود :
این کار از روی خساست نیست، بلکه میترسم حسن و حسین، نان مرا با روغن زیتون یا روغن حیوانی ، نرم و خوش طعم کنند.
گفتم : مگر این کار حرام است؟
علی(ع) فرمود: نه
بلکه بر #حاکم_امت_اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند #فقیر_ترین مردم باشد تا فقر مردم، باعث کافر شدن آنها نگردد و هر وقت که فقر به مردم فشار آورد بگویند:
بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین
نیز مانند ماست.
معاویه گفت:
ای احنف!مردی را یادکردی که #فضیلت او را نمیتوان انکار کرد.
📚الفصول العلیه ، صفحه ۵۱
📚ینابیع الموده ، صفحه ۱۷۲
📚اصل الشّیعه و اصُولُها ، صفحه ۶۵
🔴 دولت نفوذ و لیبرالها و دارالمنافقین با باند خیانتکار همراهشان با این سواستفاده های نجومی وغارتگریها از بیت المال منافقین هفت خطی هستند معاویه مسلک وغیر خودیند نه خودی ومنافقینی هستند که خداوند درقران کریم مرتب تذکر می دهد به مبارزه با انها و ازخطرشان برای اسلام ومسلمین وهمکاریشان با کفار برای انهدام حرث ونسل
مماشات بااینها وخودی شمردن انها گمراهی وبی بصیرتی کامل است
و خیانت شبانه روزی است به اسلام وانقلاب
سرپرستی و مدیریت انها حتی برای یک روز بر شیعیان امیرالمومنین واین انقلاب که با خون صدها هزار شهید به این مرحله رسید حرام است
خصوصا بعداز اصرار امام مسلمین برای مقابله با نفوذیها که تنها سرمایه داخلی دشمنند برای ضربه زدن
چون حضرت در جواب کسانیکه گفتند معاویه را برای مدتی عزل ننمایید فرمودند
««من اجازه نمیدهم در زمان حکومتم حتی برای ۱ روز معاویه امارت شهری را داشته باشد »»
🔹سوال مااینست که براستی چرا حضرت علی علیه السلام برای حذف این موجودات از مدیریتهای حکومت اسلامی اینگونه اصراروپافشاری داشته اند
پاسخ ... از بس این موجودات منافق دیو سیرت خیانتکار برای اسلام ومسلمین خطرناکند وزیانبار
🔹شده اند کارخانه ضد انقلاب سازی و به خیال خام خود و به دستور امریکا وبا بده بستان با او در صدد مثلا براندازی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🔴 از معجزات وجود مقدس #امام_هادی سلام الله علیه
▪️نقل شده از شخصی از أصحاب متوکّل عبّاسی که گفت ؛
مردی شعبده باز و چشم بند از هند آمده بود که کارهای خارقالعاده انجام میداد.
متوکّل هم أهل این بازیگریها بود ، خواست #امام_هادی سلام الله علیه را خجالت زده کند!
به شعبده باز گفت اگر #علی_بن_محمّد سلام الله علیهما را سرافکنده کنی هزار دینار خالص به تو میدهم.
شعبده باز گفت نان های سبک و نازکی بیاور و روی سفره بگذار و مرا کنار او جای بده تا مقصد تو را عملی کنم .
متوکّل بدستور رفتار کرد و آن جناب را حاضر کرد و بر متکایی که داشت یا بر یکی از درها عکس شیری نقش بسته بود ، حضرت در جانب راست آن نشست و شعبده باز نیز بر جانب دیگر . هنگام غذا #امام_هادی سلام الله علیه دست برد که نانی بردارد أما با شعبده ی آن شخص ، نان از زمین به هوا بلند شد.
بار دیگر إمام خواست نان دیگری بردارد که آن نان هم از سفره بلند شد و همه حضار در مجلس خندیدند.
در این هنگام #امام_هادی سلام الله علیه دست خویش را به عکس روی پشتی زد و به نقش شیر روی پشتی فرمود این مرد را بگیر!!
در همان لحظه نقش شیر به صورت شیر درنده ای زنده شد و بیرون پرید و آن مرد را بلعید، آنگاه باز سر جای خودش قرار گرفت و مثل سابق به صورت نقشی درآمد، همگان متحیّر شدند!
#امام_هادی سلام الله علیه برخاست تا از مجلس خارج شود، متوکّل گفت درخواست می کنم بنشینید ، و این مرد را دوباره برگردانید .
إمام فرمود سوگند به خدا دیگر او را نخواهی دید ، آیا دشمنان خدا را بر أولیاء خدا مسلّط می کنی ؟! و از مجلس متوکّل خارج شد و از آن مرد شعبده باز دیگر اثری دیده نشد!
🔹صلی الله علیک یا مولانا یا ابالحسن یا #علی_محمد_الهادی لعن الله ظالمیک
📚الخرائج والجرائح ۱ / ۴۰۰
#میلاد_امام_هادی_سلام_الله_علیه💐💐
💠
▪️نقل شده از شخصی از أصحاب متوکّل عبّاسی که گفت ؛
مردی شعبده باز و چشم بند از هند آمده بود که کارهای خارقالعاده انجام میداد.
متوکّل هم أهل این بازیگریها بود ، خواست #امام_هادی سلام الله علیه را خجالت زده کند!
به شعبده باز گفت اگر #علی_بن_محمّد سلام الله علیهما را سرافکنده کنی هزار دینار خالص به تو میدهم.
شعبده باز گفت نان های سبک و نازکی بیاور و روی سفره بگذار و مرا کنار او جای بده تا مقصد تو را عملی کنم .
متوکّل بدستور رفتار کرد و آن جناب را حاضر کرد و بر متکایی که داشت یا بر یکی از درها عکس شیری نقش بسته بود ، حضرت در جانب راست آن نشست و شعبده باز نیز بر جانب دیگر . هنگام غذا #امام_هادی سلام الله علیه دست برد که نانی بردارد أما با شعبده ی آن شخص ، نان از زمین به هوا بلند شد.
بار دیگر إمام خواست نان دیگری بردارد که آن نان هم از سفره بلند شد و همه حضار در مجلس خندیدند.
در این هنگام #امام_هادی سلام الله علیه دست خویش را به عکس روی پشتی زد و به نقش شیر روی پشتی فرمود این مرد را بگیر!!
در همان لحظه نقش شیر به صورت شیر درنده ای زنده شد و بیرون پرید و آن مرد را بلعید، آنگاه باز سر جای خودش قرار گرفت و مثل سابق به صورت نقشی درآمد، همگان متحیّر شدند!
#امام_هادی سلام الله علیه برخاست تا از مجلس خارج شود، متوکّل گفت درخواست می کنم بنشینید ، و این مرد را دوباره برگردانید .
إمام فرمود سوگند به خدا دیگر او را نخواهی دید ، آیا دشمنان خدا را بر أولیاء خدا مسلّط می کنی ؟! و از مجلس متوکّل خارج شد و از آن مرد شعبده باز دیگر اثری دیده نشد!
🔹صلی الله علیک یا مولانا یا ابالحسن یا #علی_محمد_الهادی لعن الله ظالمیک
📚الخرائج والجرائح ۱ / ۴۰۰
#میلاد_امام_هادی_سلام_الله_علیه💐💐
💠
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🚫4 اشتباه رایج در روایت وقایع عاشورا🚫
🔰🔰استاد شهید مرتضی مطهری🔰🔰
❶👌اشتباه اول:
➖اوج عزاداری امام حسین(ع) ده روز اول ماه محرم الحرام است. بین سخنرانان و مداحان، مشهور است که هر شب را به یکی از شهدای کربلا اختصاص دهند؛ مثلاً شب سوم برای حضرت رقیه و شب هفتم را برای حضرت علی اصغر(ع) سوگواری می کنند و تاسوعا را نیز به حضرت عباس(ع) اختصاص می دهند. همین قرار داد بین مداحان و منبری ها باعث شده است که عده ای گمان کنند، حضرت رقیه روز سوم محرم به شهادت رسیده است و از همه بدتر اینکه گمان می کنندحضرت ابالفضل(ع) در روز تاسوعا به شهادت رسیده است.
➖اما حقیقت این است که تمام شهدای کربلا در روز عاشورا به شهادت رسیده اند و حضرات اباالفضل، علی اکبر و علی اصغر همه قبل از امام حسین(ع) و در روز عاشورا در پیکار با سپاه عمر سعد کشته شده اند. حضرت رقیه(س) نیز پس از شهادت پدرش در شام از دنیا رفته است.
❷👌اشتباه دوم:
➖باور عمومی این است که حضرت حسین بن علی(ع) و اهل بیت و اصحابش سه شبانه روز آب ننوشیدند و سپس تشنه کام به مقابله با دشمن رفته اند؛ اما حقیقت این است که عمر سعد سه روز قبل از عاشورا عمروبن حجاج را با پانصد سوار فرستاد تا کنار شریعه فرود آیند و میان یاران حسین و آب فاصله اندازند. اما این به این معنی نیست که هیچ ذخیره آبی در خیمه ها نبوده است.
➖در کتاب ارشاد نوشته شیخ مفید(ره) آمده است: « در شب عاشورا زینب...دست بر گریبان برده...و بیهوش بر زمین افتاد. حسین(ع) برخاسته آب بر روی خواهر پاشید و...» این نقل معتبر نشان می دهد که تا شب عاشورا هنوز آب در خیمه ها بوده واصل تشنه کامی به روز عاشورا، گرمی هوا و شدت مبارزه مربوط است.
➖شیخ عباس قمی(ره) در منتهی الامال می گوید: «شب عاشورا امام حسین(ع)، حضرت علی اکبر(ع)را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشک آب آورند و اهل بیت و اصحاب خود را فرمود که از این آب بیاشامید، آخر توشه شماست و وضو بسازید و غسل کنید.»
❸👌اشتباه سوم:
➖یکی از معروف ترین تحریف ها ماجرای حضرت لیلی مادر حضرت علی اکبر(ع) است وچه روضه ها که در این زمینه خوانده نمی شود؛ در روضه ها ذکر می شود که حضرت علی اکبر قبل از رفتن به میدان با مادرش چه نجواهایی می کرد، یا اینکه حضرت لیلی در خیمه ها رفته و در آنجا دعا کرده که خداوند حضرت علی اکبر را سالم برگرداند که متأسفانه این موضوع محور بعضی تعزیه ها نیز شده است.
➖اما حقیقت این است که اصلاً لیلایی در کربلا نبوده است؛ البته لیلی مادر حضرت علی اکبر(ع) هست؛ اما حتی یک مورخ هم به حضور آن حضرت در کربلا و روز عاشورا گواهی نمی دهد. (به نقل از حماسه حسینی،جلد۱،مرتضی مطهری)
❹👌اشتباه چهارم:
➖مطلب بعدی مربوط به حضرت علی اکبر(ع) این است که آن حضرت قبل از رفتن به معرکه جنگ از پدر رخصت خواست و آن حضرت اذن میدان نداده اند و مثلاً فرموده اند که تو هنوز جوانی و حیف است که از دست بروی و چه اشعار و تعزیه ها که پیرامون آن نساخته ایم؛ اما حقیقت این است که تمام مورخین نوشته اند، هر کس از امام حسین(ع) اذن میدان می خواست، اگر می شد حضرت برایشان عذری می آورد ولی در مورد جناب علی اکبر گفته اند: «فاستأذن اباه،فأذن له» یعنی تا اجازه خواست گفت برو.
----------------------
📕حماسه حسینی، جلد۱، استاد شهید مرتضی مطهری.
#حماسه_حسینی_شهید_مطهری
#علی_اکبر_ابوالفضل_آب_غسل
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🚫4 اشتباه رایج در روایت وقایع عاشورا🚫
🔰🔰استاد شهید مرتضی مطهری🔰🔰
❶👌اشتباه اول:
➖اوج عزاداری امام حسین(ع) ده روز اول ماه محرم الحرام است. بین سخنرانان و مداحان، مشهور است که هر شب را به یکی از شهدای کربلا اختصاص دهند؛ مثلاً شب سوم برای حضرت رقیه و شب هفتم را برای حضرت علی اصغر(ع) سوگواری می کنند و تاسوعا را نیز به حضرت عباس(ع) اختصاص می دهند. همین قرار داد بین مداحان و منبری ها باعث شده است که عده ای گمان کنند، حضرت رقیه روز سوم محرم به شهادت رسیده است و از همه بدتر اینکه گمان می کنندحضرت ابالفضل(ع) در روز تاسوعا به شهادت رسیده است.
➖اما حقیقت این است که تمام شهدای کربلا در روز عاشورا به شهادت رسیده اند و حضرات اباالفضل، علی اکبر و علی اصغر همه قبل از امام حسین(ع) و در روز عاشورا در پیکار با سپاه عمر سعد کشته شده اند. حضرت رقیه(س) نیز پس از شهادت پدرش در شام از دنیا رفته است.
❷👌اشتباه دوم:
➖باور عمومی این است که حضرت حسین بن علی(ع) و اهل بیت و اصحابش سه شبانه روز آب ننوشیدند و سپس تشنه کام به مقابله با دشمن رفته اند؛ اما حقیقت این است که عمر سعد سه روز قبل از عاشورا عمروبن حجاج را با پانصد سوار فرستاد تا کنار شریعه فرود آیند و میان یاران حسین و آب فاصله اندازند. اما این به این معنی نیست که هیچ ذخیره آبی در خیمه ها نبوده است.
➖در کتاب ارشاد نوشته شیخ مفید(ره) آمده است: « در شب عاشورا زینب...دست بر گریبان برده...و بیهوش بر زمین افتاد. حسین(ع) برخاسته آب بر روی خواهر پاشید و...» این نقل معتبر نشان می دهد که تا شب عاشورا هنوز آب در خیمه ها بوده واصل تشنه کامی به روز عاشورا، گرمی هوا و شدت مبارزه مربوط است.
➖شیخ عباس قمی(ره) در منتهی الامال می گوید: «شب عاشورا امام حسین(ع)، حضرت علی اکبر(ع)را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشک آب آورند و اهل بیت و اصحاب خود را فرمود که از این آب بیاشامید، آخر توشه شماست و وضو بسازید و غسل کنید.»
❸👌اشتباه سوم:
➖یکی از معروف ترین تحریف ها ماجرای حضرت لیلی مادر حضرت علی اکبر(ع) است وچه روضه ها که در این زمینه خوانده نمی شود؛ در روضه ها ذکر می شود که حضرت علی اکبر قبل از رفتن به میدان با مادرش چه نجواهایی می کرد، یا اینکه حضرت لیلی در خیمه ها رفته و در آنجا دعا کرده که خداوند حضرت علی اکبر را سالم برگرداند که متأسفانه این موضوع محور بعضی تعزیه ها نیز شده است.
➖اما حقیقت این است که اصلاً لیلایی در کربلا نبوده است؛ البته لیلی مادر حضرت علی اکبر(ع) هست؛ اما حتی یک مورخ هم به حضور آن حضرت در کربلا و روز عاشورا گواهی نمی دهد. (به نقل از حماسه حسینی،جلد۱،مرتضی مطهری)
❹👌اشتباه چهارم:
➖مطلب بعدی مربوط به حضرت علی اکبر(ع) این است که آن حضرت قبل از رفتن به معرکه جنگ از پدر رخصت خواست و آن حضرت اذن میدان نداده اند و مثلاً فرموده اند که تو هنوز جوانی و حیف است که از دست بروی و چه اشعار و تعزیه ها که پیرامون آن نساخته ایم؛ اما حقیقت این است که تمام مورخین نوشته اند، هر کس از امام حسین(ع) اذن میدان می خواست، اگر می شد حضرت برایشان عذری می آورد ولی در مورد جناب علی اکبر گفته اند: «فاستأذن اباه،فأذن له» یعنی تا اجازه خواست گفت برو.
----------------------
📕حماسه حسینی، جلد۱، استاد شهید مرتضی مطهری.
#حماسه_حسینی_شهید_مطهری
#علی_اکبر_ابوالفضل_آب_غسل
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
📚#طرفدار_امام_حسین (ع) یا #طرفدار_صدام_حسین
پیرمرد عراقی تعریف می کرد:
در جریان انتفاضه شیعیان عراق درسال 1991 میلادی، عده ای از ماها را در کربلا دستگیرکردند و به بیابانی بردند و بر روی تپه ای از ریگ پیاده کردند. کامل حسین داماد صدام و مأمور حمله به حرم حضرت امام حسین (ع) درآنجا بود، همه را روی ریگ ها نشاندند، کامل حسین جلو آمد و یک تفنگ از دست سربازی گرفت و در جلوی ما ایستاد و گفت:
شما هاطرفدار امام حسین(ع) هستی یا طرفدار صدام حسین، کسی جواب نداد، بار دوم گفت هرکس طرفدار امام حسین (ع) است بلند شود و هر کس طرفدار صدام حسین است بنشیند، کسی بلند نشد، ناگاه یک جوان 16 ساله بلند شد و گفت: من طرفدار امام حسین (ع) هستم. کامل حسین گفت: برو آنجا بایست: او رفت در مقابل همه ایستاد، بار دیگر کامل حسین گفت: هرکس طرفدار امام حسین (ع) است بلند شود کسی جرأت نکرد بلند شود، کامل حسین سلاح را به طرف آن جوان 16 ساله گرفت و او را به شهادت رساند.
بار دیگر روکرد به ماها وگفت :طرفدار امام حسین (ع)هستی یا طرفدار صدام حسین، جوانی دیگر بلند شد وگفت: من طرفدار امام حسین(ع) هستم، کامل حسین او را نیز به شهادت رساند و بعد ازآن ،هرچه گفت : کدام از شما ها طرفدار امام حسین (ع) هستی، کسی جواب نداد. لذا ماها را به شهرآوردند وآزاد کردند، شب در خواب حضرت امام حسین (ع) را دیدم که کنار ضریح مطهر ایستاده و جنازه آن جوان 16 ساله را آوردند، حضرت فرمودند کنار شهدا دفنش کنید. او را دفن کردند و سپس جنازه شهید دومی را آوردند، حضرت فرمود او را درضریح دفن کنید. برای من این سؤال پیش آمد که چرا امام حسین (ع) میان این دو شهید تفاوت قائل شدند، لذا از آن حضرت علتش را پرسیدم. حضرت فرمودند: جوان اولی نمی دانست سرنوشتش چه می شود ولی در عین حال بلند شد و طرفداریش را از ما اعلام کرد. لذا جزء شهدا دفن شد ولی جوان دومی با این که دید آن یکی به شهادت رسید ه ولی باز هم بلند شد و طرفداریش از ما را اعلام کرد گفتم :در ضریح دفنش نمایند.
#منبع: #خواندنیهای_تاریخ
#تالیف : #علی_سپهری_اردکانی
پیرمرد عراقی تعریف می کرد:
در جریان انتفاضه شیعیان عراق درسال 1991 میلادی، عده ای از ماها را در کربلا دستگیرکردند و به بیابانی بردند و بر روی تپه ای از ریگ پیاده کردند. کامل حسین داماد صدام و مأمور حمله به حرم حضرت امام حسین (ع) درآنجا بود، همه را روی ریگ ها نشاندند، کامل حسین جلو آمد و یک تفنگ از دست سربازی گرفت و در جلوی ما ایستاد و گفت:
شما هاطرفدار امام حسین(ع) هستی یا طرفدار صدام حسین، کسی جواب نداد، بار دوم گفت هرکس طرفدار امام حسین (ع) است بلند شود و هر کس طرفدار صدام حسین است بنشیند، کسی بلند نشد، ناگاه یک جوان 16 ساله بلند شد و گفت: من طرفدار امام حسین (ع) هستم. کامل حسین گفت: برو آنجا بایست: او رفت در مقابل همه ایستاد، بار دیگر کامل حسین گفت: هرکس طرفدار امام حسین (ع) است بلند شود کسی جرأت نکرد بلند شود، کامل حسین سلاح را به طرف آن جوان 16 ساله گرفت و او را به شهادت رساند.
بار دیگر روکرد به ماها وگفت :طرفدار امام حسین (ع)هستی یا طرفدار صدام حسین، جوانی دیگر بلند شد وگفت: من طرفدار امام حسین(ع) هستم، کامل حسین او را نیز به شهادت رساند و بعد ازآن ،هرچه گفت : کدام از شما ها طرفدار امام حسین (ع) هستی، کسی جواب نداد. لذا ماها را به شهرآوردند وآزاد کردند، شب در خواب حضرت امام حسین (ع) را دیدم که کنار ضریح مطهر ایستاده و جنازه آن جوان 16 ساله را آوردند، حضرت فرمودند کنار شهدا دفنش کنید. او را دفن کردند و سپس جنازه شهید دومی را آوردند، حضرت فرمود او را درضریح دفن کنید. برای من این سؤال پیش آمد که چرا امام حسین (ع) میان این دو شهید تفاوت قائل شدند، لذا از آن حضرت علتش را پرسیدم. حضرت فرمودند: جوان اولی نمی دانست سرنوشتش چه می شود ولی در عین حال بلند شد و طرفداریش را از ما اعلام کرد. لذا جزء شهدا دفن شد ولی جوان دومی با این که دید آن یکی به شهادت رسید ه ولی باز هم بلند شد و طرفداریش از ما را اعلام کرد گفتم :در ضریح دفنش نمایند.
#منبع: #خواندنیهای_تاریخ
#تالیف : #علی_سپهری_اردکانی
🌺✍🏻 گوشه ای از کرامات حضرت علی اکبر علیه السلام 🔰🔰🔰
🌤 فردی به نام حاج عبدعون، برادرش را که به مرض سختی دچار شده بود نزد حافظ الصحه، يکی از سه پزشک معروف کربلا می برد.
🌿 پس از چند ماه معالجه سودی نمی کند و هر روز حال او بدتر میشود.
🌤 عبدعون نزد پزشک می رود و سخنان زشتی به او می گويد و خطاب می کند که اسمت خيلی بزرگ است ولی از معالجه تو سودی نديديم.
بعد بدون خداحافظی میرود.
🌿 ولی بر خلاف انتظار، از آن روز به بعد حال برادرش بهتر میشود و يک دفعه شفا می يابد.
🌤 نزد حافظ الصحه میرود و عذر خواهی میکند.
🌿 طبيب می گويد: بنشين تا برايت بگويم.
🌤 من بعد از سخنان تو خيلی دل شکسته شدم. ظهر، هنگام ادای نماز به حضرت علی اکبر (عليه السلام) متوسل شدم و عرض کردم "ای نور چشم حسين(عليه السلام) تو را به حق پدرت قسم میدهم که شفای اين مريض را از خدا بخواه. ديدی چگونه به من توهين کرد؟"
بسيار گريه کردم. همان شب در خواب خدمت آقا علی اکبر (عليه السلام) شرف ياب شدم. عرض ادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم.
فرمودند: من شفای آن مريض را از خدا خواستم و از هاتفی شنيدم که «اين مريض مردنی است و تا ۹ روز ديگر ميميرد ولی به برکت دعا و شفاعت شما خدا با شفای او سی سال به عمرش افزوده است و از همين ساعت او را شفا داديم.»
🌿 آن مرد سی سال ديگر عمر کرد و در هفتاد سالگی در گذشت.
🌤 وصيت کرد پيکرش را پايين پای حضرت علی اکبر (عليه السلام) دفن کنند.
#علی_اکبر_علیه_السلام
💠
🌤 فردی به نام حاج عبدعون، برادرش را که به مرض سختی دچار شده بود نزد حافظ الصحه، يکی از سه پزشک معروف کربلا می برد.
🌿 پس از چند ماه معالجه سودی نمی کند و هر روز حال او بدتر میشود.
🌤 عبدعون نزد پزشک می رود و سخنان زشتی به او می گويد و خطاب می کند که اسمت خيلی بزرگ است ولی از معالجه تو سودی نديديم.
بعد بدون خداحافظی میرود.
🌿 ولی بر خلاف انتظار، از آن روز به بعد حال برادرش بهتر میشود و يک دفعه شفا می يابد.
🌤 نزد حافظ الصحه میرود و عذر خواهی میکند.
🌿 طبيب می گويد: بنشين تا برايت بگويم.
🌤 من بعد از سخنان تو خيلی دل شکسته شدم. ظهر، هنگام ادای نماز به حضرت علی اکبر (عليه السلام) متوسل شدم و عرض کردم "ای نور چشم حسين(عليه السلام) تو را به حق پدرت قسم میدهم که شفای اين مريض را از خدا بخواه. ديدی چگونه به من توهين کرد؟"
بسيار گريه کردم. همان شب در خواب خدمت آقا علی اکبر (عليه السلام) شرف ياب شدم. عرض ادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم.
فرمودند: من شفای آن مريض را از خدا خواستم و از هاتفی شنيدم که «اين مريض مردنی است و تا ۹ روز ديگر ميميرد ولی به برکت دعا و شفاعت شما خدا با شفای او سی سال به عمرش افزوده است و از همين ساعت او را شفا داديم.»
🌿 آن مرد سی سال ديگر عمر کرد و در هفتاد سالگی در گذشت.
🌤 وصيت کرد پيکرش را پايين پای حضرت علی اکبر (عليه السلام) دفن کنند.
#علی_اکبر_علیه_السلام
💠
🌺✍🏻 گوشه ای از کرامات حضرت علی اکبر علیه السلام 🔰🔰🔰
🌤 فردی به نام حاج عبدعون، برادرش را که به مرض سختی دچار شده بود نزد حافظ الصحه، يکی از سه پزشک معروف کربلا می برد.
🌿 پس از چند ماه معالجه سودی نمی کند و هر روز حال او بدتر میشود.
🌤 عبدعون نزد پزشک می رود و سخنان زشتی به او می گويد و خطاب می کند که اسمت خيلی بزرگ است ولی از معالجه تو سودی نديديم.
بعد بدون خداحافظی میرود.
🌿 ولی بر خلاف انتظار، از آن روز به بعد حال برادرش بهتر میشود و يک دفعه شفا می يابد.
🌤 نزد حافظ الصحه میرود و عذر خواهی میکند.
🌿 طبيب می گويد: بنشين تا برايت بگويم.
🌤 من بعد از سخنان تو خيلی دل شکسته شدم. ظهر، هنگام ادای نماز به حضرت علی اکبر (عليه السلام) متوسل شدم و عرض کردم "ای نور چشم حسين(عليه السلام) تو را به حق پدرت قسم میدهم که شفای اين مريض را از خدا بخواه. ديدی چگونه به من توهين کرد؟"
بسيار گريه کردم. همان شب در خواب خدمت آقا علی اکبر (عليه السلام) شرف ياب شدم. عرض ادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم.
فرمودند: من شفای آن مريض را از خدا خواستم و از هاتفی شنيدم که «اين مريض مردنی است و تا 9 روز ديگر ميميرد ولی به برکت دعا و شفاعت شما خدا با شفای او سی سال به عمرش افزوده است و از همين ساعت او را شفا داديم.»
🌿 آن مرد سی سال ديگر عمر کرد و در هفتاد سالگی در گذشت.
🌤 وصيت کرد پيکرش را پايين پای حضرت علی اکبر (عليه السلام) دفن کنند.
#علی_اکبر_علیه_السلام
🌤 فردی به نام حاج عبدعون، برادرش را که به مرض سختی دچار شده بود نزد حافظ الصحه، يکی از سه پزشک معروف کربلا می برد.
🌿 پس از چند ماه معالجه سودی نمی کند و هر روز حال او بدتر میشود.
🌤 عبدعون نزد پزشک می رود و سخنان زشتی به او می گويد و خطاب می کند که اسمت خيلی بزرگ است ولی از معالجه تو سودی نديديم.
بعد بدون خداحافظی میرود.
🌿 ولی بر خلاف انتظار، از آن روز به بعد حال برادرش بهتر میشود و يک دفعه شفا می يابد.
🌤 نزد حافظ الصحه میرود و عذر خواهی میکند.
🌿 طبيب می گويد: بنشين تا برايت بگويم.
🌤 من بعد از سخنان تو خيلی دل شکسته شدم. ظهر، هنگام ادای نماز به حضرت علی اکبر (عليه السلام) متوسل شدم و عرض کردم "ای نور چشم حسين(عليه السلام) تو را به حق پدرت قسم میدهم که شفای اين مريض را از خدا بخواه. ديدی چگونه به من توهين کرد؟"
بسيار گريه کردم. همان شب در خواب خدمت آقا علی اکبر (عليه السلام) شرف ياب شدم. عرض ادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم.
فرمودند: من شفای آن مريض را از خدا خواستم و از هاتفی شنيدم که «اين مريض مردنی است و تا 9 روز ديگر ميميرد ولی به برکت دعا و شفاعت شما خدا با شفای او سی سال به عمرش افزوده است و از همين ساعت او را شفا داديم.»
🌿 آن مرد سی سال ديگر عمر کرد و در هفتاد سالگی در گذشت.
🌤 وصيت کرد پيکرش را پايين پای حضرت علی اکبر (عليه السلام) دفن کنند.
#علی_اکبر_علیه_السلام