داستان و سخن بزرگان✒️
1.71K subscribers
5.46K photos
77 videos
172 files
643 links
Download Telegram
#بسیار_زیباوخواندنی

دو برادر ، مادر پیر و بيماري داشتند
با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد...
يکي به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگري در خانه ماند و به پرستاري مادر مشغول شد...
چندي نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که :
خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق...
همان شب پروردگار را در خواب ديد که وي را خطاب کرد :
به حرمت برادرت تو را بخشيدم
برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت :
يا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او مي بخشي
آيا آنچه کرده ام مايه رضاي تو نيست
ندا رسيد : آنچه تو مي کني من از آن بي نيازم ولي مادرت از آنچه او مي کند بي نياز نيست

به فرزندان خود ، " انسان بودن بیاموزیم

#بسیار_زیباوخواندنی

دو برادر ، مادر پیر و بيماري داشتند
با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد...
يکي به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگري در خانه ماند و به پرستاري مادر مشغول شد...
چندي نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که :
خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق...
همان شب پروردگار را در خواب ديد که وي را خطاب کرد :
به حرمت برادرت تو را بخشيدم
برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت :
يا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او مي بخشي
آيا آنچه کرده ام مايه رضاي تو نيست
ندا رسيد : آنچه تو مي کني من از آن بي نيازم ولي مادرت از آنچه او مي کند بي نياز نيست

به فرزندان خود ، " انسان بودن بیاموزیم

@dastangram