داستان و سخن بزرگان✒️
1.71K subscribers
5.46K photos
77 videos
172 files
643 links
Download Telegram
#السلام_علیڪ_یافاطمه_الزهرا_س

💔بشکند پاے کسے کہ لگدش سنگین بود
🖤تـا ڪہ زد سلسلہ ي #آل_عبـا ریخٺ بهـم

💔ثلـث سـاداٺ ميـان در و ديـوار افـتـاد
🖤نسل ساداٺ بہ يك ضربہ ي پا ریخٺ بهم

#ایام_فاطمیه_تسلیت🥀

#آجرڪ_الله_یا_صاحب_زمان_عج🏴
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ

.
#سلام_امام_زمانم

دلم تنگ است آقاجان برای دیدنت هردم

حلالم کن اگر یکدم تو را آزرده ات کردم

دراین دنیا که گردیده پر از نیرنگ و نامردی

دعایت میکنم هرشب که فردایش تو برگردی

#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
❤️🌹❤️
چہ روزے شود روزے ڪہ
صبحم را با سلامِ
بہ شما خوشبو ڪنم
مولاے من
هرگاه سلامتان مےدهم
بند بند وجودم لبخندتان را
احساس مےڪند

#مولا_جان❤️

ڪوفيان با «ظهور» حسين (ع) و
ما با «غيبت» تو امتحان شديم،

بہ راستے ڪداميڪ سخت تر اسٺ!!!
ظهور....يا غيبٺ؟!
امیدغریب هاے تنها ڪجایے!

#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ

سلام بر قطب عالم امڪان☀️

┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#مهدے_جان❤️

لبریزِ استجابت هر چه دعا بزودی
یا سامعَ ٱلشکایا؛ رفعِ بلا بزودی

کارِ جهان گره خورد عجّل علیٰ ظهورک
برگرد ای امامِ مشکل گشا بزودی

#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
┈┉┅━❀🌼❀━┅┉┈


┈┉┅━❀🌼❀━┅┉┈
🔆💠🔅💠💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
🔴چرا لحظات مرگ سخت میگذرد؟

از امام صادق علیه السلام پرسیدند که چرا روح هنگامی که از بدن خارج میشود، احساس ناراحتی میکند، ایشان جواب دادند: زیرا بدن با روح خو گرفته و رشد کرده است.

📚بحار الانوار ج 6 ص 158

مانند زمانی که میخواهند دندان فاسدی را از دهان بیرون بکشند؛ مسلما لحظه کشیدن دندان لحظه سخت و دردناکیست ولی بعد از آن، انسان احساس آرامش میکند. البته درد بزرگتر دیگر برای این است که انسان باید از تمام علائق خود که در دنیا با آنها انس پیدا کرده، دست بکشد .و میزان سختی جان‌کندن به میزان علاقه او به دنیاست

لذا هرچه انسان دلبستگی کمتری به دنیا داشته باشد و خود را بیشتر و بهتر برای سفر آخرت آماده کرده باشد، لحظه‌های جان کندن برایش راحت تر خواهد بود.

💥سختی‌های جان کندن برای مومن باعث پاک شدن گناهانش می‌شود تا پاک و سبکبال به عالم برزخ قدم بگذارد و برای کافر، شروع عذاب‌های الهی است.

#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ

#نشر_صدقه_جاریه
‼️حکایتی‌ بسیار زیبا و خواندنی

در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است . به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟ جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟

آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.


#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ