داستان و سخن بزرگان✒️
1.72K subscribers
5.46K photos
77 videos
172 files
643 links
Download Telegram
🔴شُکرِ نعمت‌های ناپیدا

شخصی تاحالا جنگل ندیده بود بار اول که به جنگل رفت و برگشت، از او پرسیدند: جنگل چگونه بود؟

🔸پاسخ داد: تعریفش را زیاد شنیده بودم اما متأسفانه درخت‌های زیاد اجازه ندادند آن را ببینم!!!

🔹ما برای آب و نان پول می‌پردازیم؛ اما برای هوا پول نمی‌دهیم. کدامش قیمتی‌تر است، هوا یا نان و آب؟ ما برای نان در صف نیز می‌ایستیم، برای آب ماهانه پول می‌پردازیم؛ اما برای هوا، سالانه یک ریال هم نمی‌پردازیم! وقتی که انسان نفَسش تنگ می‌شود، برایش کپسول اکسیژن می‌آورند تا هوا به او برسد. انسان اگر یک هفته نان بدست نیاورد، با چیزی دیگر کمبود آن را جبران می‌کند و اگر 24 ساعت نیز آب گیرش نیاید، باز چاره‌ای می‌اندیشد؛ ولی انسان بدون هوا، یک دقیقه هم نمی‌تواند صبر کند.

🔸انسان وقتی که نان می‌خورد، می‌گوید: «الحمدلله»، وقتی آب می‌خورد، می‌گوید: «خداروشکر»؛ اما آیا شده وقتی که هوا تنفس می‌کنید، بگویید «الحمدلله»؟! اصلا وقتی هم می‌گوییم: «الحمدلله» باز تنفس می‌کنیم. پس برای یک تنفس خودمان هم نمی‌توانیم خدا را حمد کنیم.

🔹گاهی یک چیز از بس ظاهر است، مخفی است؛ از بس همه‌جا هست و فراوان است، نعمتِ بودنش، روشن نیست.
در حالی که همان از نعمت‌های اصلی است.

🔰 خدایا!
ما را شاکر نعمت‌هایی که اینقدر در چشممان است که دیده نمی‌شود قرار بده.
🍁انسانهای نالایق🍁

👈جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟

اصحاب: بلی یا رسول الله!
👈فرمود:

1- کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید.

2-دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود.

3-بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند.

4- ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد.

5-و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد.

📚داستان های بحارالانوار جلد 9


حکایت‌های‌پندآموز
🔹مرد عابد و ابلیس🔹

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!»

عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد»
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛
با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است» عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت.
روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»

ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»

📚 مجموعه شهر حکایات
‌❀ ﴾﷽﴿ ❀

به نام خدای سمیع و بصیر
خطاپوش بخشنده بی نظیر
به نام خدای علیم و حکیم
رحیم و بسیط و شریف و نعیم
به نام خداوند وجد و سرور
پدیدآور عشق و احساس و شور

سلام صبح تون بخیر ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌

#امام_علی عليه السلام:

كسى كه لغزش‌هاى دوست را تحمّل نكند [به تدريج از آنها مى‌‏بُرد و] تنها مى‌ميرد.
📝داستان فرشته بیکار و شکرگزاری به درگاه خداوند

🔷 روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر.
#یک_نکته_از_هزاران 🍁

این یک داستان واقعی است!

*‌پروفسور پری رخ دادستان*👇👇

تنها روانشناس ایرانی بود که از ژان پیاژه "پدر روانشناسی شناختی" مدرک گرفت. بسیاری او را مادر روانشناسی ایران می نامند!

وی در 22 آبان 1389 به علت سرطان درگذشت!

از بخشی از دفتر خاطرات ایشان:

در دو سالی که در سوئیس درس می خواندم نود درصد غذای من نان و پنیر بود. سوئیس کشور گرانی بود. رساله ام با پیاژه بود و او روش و سخت گیریهای خاص خودش را داشت!

وسع مالی نداشتم، با این وجود دوره لیسانس را به جای چهار سال، سه ساله خواندم. روز امتحانی که با پیاژه داشتم سر جلسه از شدت گرسنگی در حال از هوش رفتن بودم. امتحان شش ساعت طول می کشید و من دو روز بود که چیزی نخورده بودم!

خانه من درست نقطه مقابل دانشگاه آن سوی دریاچه ژنو بود. صبح پول نداشتم با قایق از رودخانه رد شوم، برای همین از 5 صبح پیاده راه افتاده بودم تا به موقع به امتحان برسم!

دو ساعتی که از امتحان گذشت، دیدم در حال از هوش رفتن هستم و ممکن است فرصت موفقیت را از دست بدهم. در این شرایط سخت، به دلیل طولانی بودن امتحان اندکی استراحت دادند. وسیله پذیرایی آوردند اما من پولی برای خرید نداشتم. مغزم قفل کرده بود. دوستی یونانی داشتم. پرسید: چرا چیزی برنداشتی!؟ غرورم اجازه نداد بگویم پول ندارم و گفتم میل ندارم!

دوستم نگاهی به من کرد و گفت: بی خود! چند ساعته داری فکر می کنی باید چیزی بخوری. و خودش برایم یک کیک و قهوه خرید و من را نجات داد. من آن امتحان را با نمره خوبی قبول شدم!

بعد از اتمام تحصیلاتم پیاژه که از پشتکار من خوشش آمده بود، پیشنهاد داد که زیر نظر مراکز تحقیقاتی او کار کنم!

او می گفت: ما تو را برای ایران نساختیم. خواهشا بمان و به ایران نرو!


اما من گفتم: :شما امثال من زیاد دارید ولی مملکت من ندارد و من باید برگردم"!

بعد از آن هر سال به دیدنش می رفتم و او می گفت: اگر پشیمان شدی برگرد. ولی من هرگز پشیمان نشدم!

روحش شاد و یادش گرامی!💐


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#داستان_فوقالعاده_زیبا📚

🔴مسجد #آدم_کش در #شهرری

💠علاّمه نهاوندى در کتاب راحة الروح داستان مسجد آدم کش را نقل و اشاره کرده به گفتار مولوى که گوید:
یک حکایت گوش کن اى نیک پى
مسجدى بود در کنار شهر رى
هر که در وى بى خبر چون کور رفت
مسجدم چون اختران در گور رفت

💠در نزدیکى ابن بابویه #مسجدی بود که معروف شده بود به مسجد آدم کش، مسجدی که امروز به مسجد ماشاالله معروف است.
هر کس چه غریب و چه شهرى ، چه خودى و چه بیگانه، اگر شب در مسجد می ماند ، فردا جنازه او را از آن مسجد می اوردند و به این سبب کسی از مردم ری شب در آن بیتوته نمی کرد.

💠غریبه‌ها از آنجا که مطلع نبودند، مى رفتند و شب در آن مى خوابیدند و صبح #جنازه و مرده آن‌ها را بر مى داشتند. بالآخره جماعتى از مردم رى جمع شده و خواستند که آن مسجد را خراب کنند، دیگران نگذاشتند و گفتند خانه خداست و محل #عبادت و مورد آسایش مسافرین و غرباست، نباید آن را خراب کرد، بلکه بهتر این است که شب درش را بسته وقف کنید و یک تابلو هم نوشته و اعلام کنید که اگر کسى غریب است و خبر ندارد، شب در این مسجد نخوابد؛ زیرا هر کس شب در اینجا خوابیده صبح جنازه‌اش را بیرون آورده‌اند و این چیزى است که مکرّر به تجربه رسیده و از پدران خود هم شنیده‌ایم و بلکه خود ما هم دیده‌ایم. پس بر تخته اى نوشته و به در مسجد آویختند. اتفاقا دو نفر غریب گذارشان به در آن مسجد افتاد و آن تابلو را دیده و خواندند. پس یکى از آن‌ها ـ که ظاهرا نامش #ماشالله بود می‌گوید: من امشب در این مسجد مى خوابم تا ببینم چه خبر است. رفیقش او را ممانعت مى کند و مى گوید: با وجود این آگهى که دیده اى، باز در این مسجد مى روى و خودکشى مى کنى؟

💠آن مرد قبول نکرد و گفت حتما من شب را در این مسجد مى مانم. اگر مُردم که تو خبر را به خانواده‌ام برسان و اگر زنده ماندم که نعم المطلوب و #سرّى را کشف کرده‌ام. پس قفل را گشود و داخل مسجد شد و تا نزدیک نصف شب توقّف کرد خبر نشد. و چون شب از نصف گذشت، ناگاه صدایى مهیب و #وحشت زایى بلند شد، آهاى آمدم ـ آهاى آمدم، گوش داد تا ببیند صدا از کدام طرف است، باز‌‌ همان صدا بلند شد، آمدم، آمدم، آهاى آمدم و هر لحظه صدا مهیب‌تر و هولناک‌تر بود. پس آن مرد برخاست و ایستاد و چوب دست خود را بلند کرد و گفت اگر مردى و راست مى گویى، بیا، و چوب دست خود را به طرف صدا فرود آورد که به دیوار مسجد خورد و ناگهان دیوار شکافته شد و زر و طلاى بسیارى به زمین ریخت و معلوم شد دفینه و گنجى در آن دیوار گذارده و طلسم کرده بودند که این صدا بلند مى شود و آن #طلسم به واسطه پر جرأتى آن مرد شکست پس طلا‌ها را جمع کرد و صبح از آن مسجد صحیح و سالم با پول زیادى بیرون آمد و از آن همه پول، املاک خریده و از ثروتمندان گردید و آن مسجد را تعمیر و به نام او مسجد ماشاءاللّه معروف گردید.

📚کتاب امامزادگان و زیارتگاه‌های شهر ری صفحه ۲۱۸ الی ۲۲۰، ناشر، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث قم
#داستان_های_اخلاقی

✍️روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و آمد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست. عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هر روز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعد ازساعتى ميروند.

عارف گفت کيسه اى بردار براى هر نفر يک سنگ درکيسه انداز چند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم . مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد. بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايید.

عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين #گناه نزد #خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن .. چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند. اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت #شيطان ...
‌❀ ﴾﷽﴿ ❀

خورشیدی و ما چو ذره ناپیداییم
سر، بر درِ آستان تو می‌ساییم

صبح دگری دمید، برمی‌خیزیم
تا  دفتر دل به نام تو بگشاییم

#محسن_خانچی

سلام 🍃
صبحتون بخیر، کامروا باشید

#امام_علی علیه السلام:

ما ابتَلَى اللّه‏ُ أحَدا بمِثلِ الإملاءِ لَهُ؛

خداوند هيچ كس را به چيزى همانند مهلت دادن به او، آزمايش نكرده است.
#حرف_حساب


با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم به سمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند و سفارش دادند: پنج‌تا قهوه لطفاً، دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا!سفارش‌شان را حساب کردند، دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند. از دوستم پرسیدم: «ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟» دوستم گفت: «اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی.»

آدم‌های دیگری وارد کافه شدند. دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند. سفارش بعدی هفت‌تا قهوه بود از طرف سه تا وکیل، سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا! همان‌طور که به ماجرای قهوه‌های مبادا فکر می‌کردم و از هوای آفتابی و منظره‌ی زیبای میدان روبروی کافه لذت می‌بردم، مردی با لباس‌های مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت. با مهربانی از قهوه‌چی پرسید: قهوه‌ی مبادا دارید؟

خیلی ساده‌ است! مردم به جای کسانی که نمی‌توانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا می‌خرند. سنت قهوه‌ی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کم‌کم به همه‌جای جهان سرایت کرد. در بعضی مکان‌ها شما نه تنها می‌توانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید، بلکه می‌توانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید.

چه زیباست ما هم کمی بیشتر به این “مبادا”ها در زندگی فکر کنیم لبخند “مبادا”، سخاوت “مبادا”، مهربانی “مبادا”، محبت “مبادا”
چه بسا کسانی در اطراف ما باشند که با این”مبادا”ها جان دوباره ای بگیرند، یادمان باشد که: امروز همان روز “مبادا” است، همان فردایی که دیروز نگرانش بودیم.
#یک_نکته_از_هزاران 🌱


زني صالحه در زمان حضرت عيسي (ع )

(در زمان عيسي بن مريم عليه السلام ، زني بود صالحه عابده ، چون وقت نماز مي شد، هر كاري كه داشت مي گذاشت و به نماز و طاعت مشغول مي شد روزي نان مي پخت ، مؤذن بانگ كرد، نان پختن رها كرد و به نماز مشغول گشت چون در نماز ايستاد، شيطان در وي وسوسه كرد: تا تو از نماز فارغ شوي نان همه سوخته شود. زن به دل جواب داد:
اگر همه نان بسوزد بهتر كه روز قيامت تنم به آتش دوزخ بسوزد. ديگر بار شيطان وسوسه كرد كه : پسرت در تنور افتاد و سوخته شد. زن در دل جواب داد: اگر خداي تعالي قضا كرده است كه من نماز كنم و پسر مرا به آتش بسوزاند من به قضاي خداي تعالي راضي گشتم و از نماز دست برندارم كه اللّه تعالي فرزند را نگاه دارد از آتش .
شوهرِ زن از درِ خانه در آمد، زن را ديد در نماز، نان را در تنور به جاي خويش ديد نسوخته و فرزند را ديد در آتش بازي مي كند و يك تار موي از او كم نشده و آتش به قدرت خداي عزّوجلّ بر وي بوستان گشته .
چون زن از نماز فارغ گشت شوهر دست او را گرفت و نزديك تنور آورد و در تنور نگريست ، فرزند را ديد به سلامت و نان به سلامت هيچ بريان نشده ، تعجّب كرد و شكر باري تعالي كرد و زن سجده شكر بجا آورد خداي عزّوجلّ را. شوهر فرزند را برداشت و به نزديك عيسي عليه السلام برد و حال قصه با وي بگفت : عيسي عليه السلام گفت : برو از اين زن بپرس تا چه معاملت كرده است و چه سرّ دارد از خداي ؟
اگرچه اين كرامت اگر براي مردان بود، او را وحي مي آمد و جبرئيل براي وي وحي مي آورد.
شوهر پيش زن آمد و از معالمتِ وي پرسيد. زن جواب داد: كار آخرت پيش گرفتم و كار دنيا را بازپس داشتم و ديگر تا من عاقلم هرگز بي طهارت ننشستم الا در حال زنان ، و ديگر اگر هزار كار در دست داشتم چون بانگ نماز بشنيدم همه كارها به جاي رها كردم و به نماز مشغول گشتم و ديگر هر كه با ما جفا كرد و دشنام داد، كين و عداوت وي در دل نداشتم و او را جواب ندادم و كار خويش با خداي خويش افكندم و به قضاي خداي تعالي راضي شدم و فرمان خداي را تعظيم داشتم و بر خلق وي رحمت كردم و سائل را هرگز باز نگردانيدم اگر اندك و اگر بسيار بودي بدادمي و ديگر نماز شب و نماز چاشت رها نكردمي ، عيسي عليه السلام گفت : اگر اين زن مرد بودي پيامبر گشتي ).
عارف ربّاني مرحوم ملاّ حسينقلي همداني رحمه الله عليه مي فرمود:
كساني كه در مقامات دين به جايي رسيده اند، همه از شب خيزها بوده اند، از غير آنها ديده نشده است
🎊شب میلاد با سعادت شاهزاده
حضرت علی اکبر علیه السلام
بر آقا امام زمان(عج) و شیعیان مبارک🎊

🌹ختم صلوات هدیه به شاهزاده اکبر(ع)
به نیت شخصی خودتون
🤲🏻اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الفَرَج
#داستان_آموزنده

🛑تاثیر شیر بد2️⃣


🌱شاهد ديگر در اثبات اثر شير بد: معروف است هر حيوان باركشى كه پير و از كار افتاده شود، او را به صحرا رها مى كنند. وقتى اتفاق افتاد كه الاغ و شترى در چراگاهى باهم برخورد كردند، شتر از الاغ پرسيد: در اينجا براى چه آمدى ؟

🌱 جواب داد: مدتها صاحب من بار بر كُرده ام مى گذاشت تا اينكه از بسيارى مشقت باركشى و گرسنگى قادر بر حركت نشدم ، آنگاه پالان و افسار مرا برداشته و مرا در اين بيابان رها كرد و مدتيست در اين چراگاهم تا امروز به شما برخورد كردم .

🌱 شتر گفت : قصه من هم مانند توست . الاغ به شتر گفت : چه خوبست كه برادروار در اين چراگاه پر آب و گياه بمانيم و از اين جايگاه بيرون نرويم . شتر گفت : بد فكرى نيست اگر شير مادر بگذارد. الاغ گفت : با شير مادر چه مناسبت دارد؟ شتر گفت : مدخليت دارد بى اثر نيست .


🌱 الغرض مدتها در آن مرغزار، بى پالان و افسار چريدند و در آن محل پر نعمت به نوايى رسيدند. آسوده از رنج باركشى و پيمودن راه شدند. شتر و الاغ هر دو فربه و سردماغ گشتند تا روزى كه قافله اى از آنجا مى گذشتند. چون آن مرغزار پر آب و گياه را ديدند، چند ساعتى در آنجا آرميدند. بارها را فرود آوردند و الاغها را به چراگاه رها كردند. كم كم الاغها به صدا آمدند. همين كه صداى آنها به گوش آن الاغ رسيد كه مدتى مديد در آنجا آزاد چريده و خورده و خوابيده بود، بناى صدا كردن را گذاشت . شتر گفت : اى برادر! اين چه رفتار است كه نتيجه آن رفتن زير بار و پيمودن مسافتهاى بسيار است ؟ از اين حركت دست بردار و ما را آزاد به حال خود بگذار.


🌱الاغ جواب داد: اثر شير مادر است كه مقتضى عرعر است . خلاصه صداى او به گوش ‍ كاروان رسيد. يكى از آنها در طلب صدا برآمده طرف آنها دويد. هر دو را يافت و آنها را به زير بار كشيد. قافله ، به راه افتاد تا به پاى كوه بلندى رسيدند و الاغ را به قله كوه نگاه افتاد. با خود انديشيد كه بهتر آنست كه تمارض ‍ كرده ، خود را شل بنمايانم تا از رنج كشيدن بار و پيمودن اين گردنه دشوار خلاصى يابم .

🌱بنا كرد شليدن و پا را به خاك كشيدن . اهل قافله گفتند: بهتر آنست كه الاغ را بر رى شتر بنديم تا او را از اين گردنه بگذراند و الا در بين راه از رفتار مى ماند. چنان كردند. الاغ هم از تمهيدى كه كرده بود خوشحال بود. فارغ از اينكه جثه فربه و سنگين خود را بر كُرده رفيق خود شتر افزود. ولى چون به قله كوه رسيدند: شتر آغاز رقصيدن و از سرازيرى كوه دويدن كرد. الاغ گفت : اين چه حركت است اى جوان مرد كه مى كنى ؟

🌱 مرا بزير مى افكنى و استخوانم را خورد مى كنى .


🌱شتر جواب داد كه : تاثير شير مادر تو خواندن آواز و تصنيف است ولى اثر شير مادر من رقص در مقابل حريف است . چندان رقصيد و دويد تا الاغ را از پشت خود به زير انداخت و هلاك ساخت .

👈اى عزيزان ! ملاحظه كنيد خداوند با دشمن سخت خود نمرود چه معامله كرد با آنكه مدعى خدايى بود و به عنوان نبرد به درگاهش روى آورد. آيا در صورتى كه شما روى نياز به درگاه كريم كار ساز و خداوند بنده نواز آوريد و اظهار عجز و انكسار نماييد و روى مذلت بر خاك درگاه رحمت و عظمت گذاريد و به زبان حال به آن كريم ذوالجلال عرض كنيد:


اى كريمى كه از خزانه غيب گبر و ترسا وظيفه خور دارىدوستان را كجا كنى محروم ؟ تو كه با دشمنان نظر دارى (623)آيا شما را نا اميد مى كند! البته شما را محروم نخواهد فرمود. مايوس نباشيد كه ياءس از رحمت خدا از گناهان كبيره است . و سوء ظن نسبت به حق است . بنده بايد به خداى خود در همه حال حسن ظن داشته باشد و چهره اميد را به ناخن ظن بد، نخراشد. الحاصل چون تير نمرود، مردود خون آلود بازگشت ، يقين حاصل كرد كه خداوند را كشته . لذا به حضرت ابراهيم عرض كرد كه رفتم و خداى آسمان را كشتم و بازگشتم . و تمام اين رفتار و گفتار نابهنجار از اثر شير آن پلنگ آدم خوار بود كه تبختر و تكبر مى نمود؛ چون در ميان سباع حيوانى متكبرتر از پلنگ نيست كه نمى تواند چيزى را بالاتر از خود ببيند.


معروف است در شب چهاردهم ماه ، وقتى كه از بالاى قله كوه بلندى ماه را مى بيند كه بالاى سرش در حركت است ، بر او خشمگين شده خود را به طرف ماه پرتاب مى كند و در ميانه دره كوه مى افتد و استخوانهايش درهم مى شكند و هلاك مى شود. هرگاه طفلى را با شير گاو پرورش دهند، شخصى بى اذيت و آزار ببار مى آيد زيرا گاو حيوانيست پر منفعت و بى اذيت .


🔴زشتی های مومن را پخش نکن

مردی خدمت امام موسی کاظم (علیه السلام) آمد و عرضه داشت :

فدایت شوم !از یکی از برادران دینی کاری نقل کردند که ناپسند بود ، از خودش پرسیدم انکار کرد در حالی که جمعی از افراد موثق و قابل اعتماد این مطلب را از او نقل کردند

حضرت فرمودند : گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن .حتی اگر 50 نفر قسم خوردند که او کاری کرده و او بگوید نکرده ام از او قبول کن و از آنها نپذیر.

👈 هرگز چیزی که مایه عیب و ننگ اوست و شخصیَتش را از بین می برد در جامعه منتشر نکن که از آنها خواهی بود که خدا در موردشان فرموده است :

⭐️إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ سوره نور : آیه 18⭐️

کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مؤمنان پخش شود عذاب دردناکی در دنیا و آخرت دارند

📚الكافی : ج‏8 ، ص147
📚مُحَاسَبَةِ النَّفْس‏ : ح 125


#یک_داستان_یک_پند

وقتی یوسف نبی (ع) را به کاروانی فروختند، یوسف (ع) را سوار مرکبی کردند و غلامی به نام یلقوس را برای مراقبت از او قرار دادند. وقتی مرکب یوسف از کنار قبرستان آل یعقوب (ع) گذشت٬ یوسفِ کودک، مزار مادرش را دید و سراسیمه خود را از مرکب شتر بر روی قبر مادرش انداخت و زار زار گریست؛ گویی می‌دانست که دیدار مزار مادرش دوباره نصیبش نخواهد شد.

وقتی یلقوس مرکب یوسف (ع) را خالی دید، در شبِ تاریک دنبال او گشت و او را بر سر مزار مادرش، اشک‌ریزان یافت. سیلی محکمی بر گوش یوسف (ع) نواخت و درد یوسف (ع) را زمانِ وداع بر مزار مادرش٬ چندین برابر ساخت. یوسف پیامبر (ع) او را با چشمانی اشکبار نفرین کرد.

حضرت حق٬ جبرئیل را امر کرد که برو و قافله یوسف را نگه دار. باد شدیدی وزیدن گرفت و زمین لرزید؛ همگان فهمیدند که به‌خاطر نفرین یوسف (ع) بود و حساب دست قافله آمد که کودکی که همراه آنهاست کودک خاص و محبوب خداست.

جبرئیل سوال کرد: «خدایا! یوسف (ع) را برادرانش کتک زدند و در چاه انداختند چرا بر آن‌ها چنین خشمگین نشدی؟»

حضرت حق فرمود: «یوسف (ع) را برادرانش که پیامبر زادگان بودند در چاه انداختند؛ اما وقتی فردی غریبه٬ بر صورت عزیز من و فرستاده و پیامبر من سیلی زد، مرا غیرتم اجازه تحمل و صبر چنین حقارت و توهینی را نداد.»
‌❀ ﴾﷽﴿ ❀

بارالها امروز ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺭﻭنمان ﺍﺭﺗﻘﺎﺀ ﺑﺒﺨش، ﺍﯾﻤﺎﻥ و ﺻﺒﺮ،
ﺍﻭﻟﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ میكند
ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪها ﺭﺍ ﺑﻪ
ما ﻧﺰﺩﯾﮏ میكند،
الهی ﺑﻪ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﻣﺒﺘﻼ ﻧﮕﺮﺩیم
ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻭ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﯽ، ﺍﻭﻟﯽ
ﭘﺎکی ﺟﺴﻢ ﺭﺍ میگيرد
ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭﻭﻥ را

سلام صبح زیباتون بخیر و شادمانی🌱

#امام_على عليه السلام:

الكَذّابُ و المَيّتُ سَواءٌ؛ فإنّ فَضيلَةَ الحَيِّ علَى المَيّتِ الثِّقَةُ بهِ، فإذا لَم يُوثَقْ بكَلامِهِ بَطَلَت حَياتُهُ

دروغگو و مرده يكسانند؛ زيرا برترى زنده بر مرده به اعتماد بر اوست. پس اگر به سخن او اعتمادى نشود، زنده نيست
🔅#پندانه

یک دعای متفاوت

روز جمعه است و رحیم با پدرش در منزل نشسته‌اند.

پدرش می‌گوید:
پسرم! ماشین را استارت بزن برویم جایی!

پدر رحیم که سوار می‌شود، می‌گوید:
پسرم، امروز را برو ترمینال، جمعه است و خیلی‌ها از سفر برمی‌گردند. برو شاید خدا یک عمل صالحی به ما رساند. شاید کسی باشد پولش را گم کرده و پول لازم دارد. شاید کسی در این شهر برای دکتر آمده و شب را جای خواب ندارد. برو ان‌شاءالله خداوند انجام یک عمل صالحی بر ما هدیه می‌کند.

رحیم می‌گوید:
به ترمینال رسیدیم. پدرم با چشم منتظر بود و با زبان «یاالله» می‌گفت. از خدا می‌خواست برساند و اجابت کند دعایش را.

این کار همیشگی پدر رحیم بود.

گاهی می‌گفت:
برخیز چند کمپوت بگیریم.

بعد می‌رفتند بیمارستان. روز جمعه دنبال بیمارانی می‌گشت که بی‌کس بودند و منتظر ملاقات کسی.

رحیم می‌گوید:
گاهی پدرم دو ساعت داخل ماشین در ترمینال می‌نشست و می‌گفت: «پسرم، اصلا غصه نخور. همین که با نیت انتظار برای انجام کار خیر نشسته‌ایم، چه کار خیری برساند چه نرساند دستمزدمان محفوظ است و ضرر نمی‌کنیم. غصه نخور.»

داستان را که به اینجا رساند، اشک بر دیدگانش جاری شد.

گفتم:
رحیم دوباره تکرار کن. واقعا چه صحنه عاشقانه‌ای و چه دعای دیوانه‌کننده‌ای. بروی ترمینال برای پیداکردن ابن السبیل بنشینی و بگویی خدایا دعای مرا اجابت کن.

چه دعاهایی هستند که واقعا از آن‌ها بی‌خبریم. این دعا شاید بهترین دعا باشد که دعا کنی خداوند در زمانی که کسی او را دعا می‌کند و حاجتی می‌خواهد تو هم دعا کنی و از خدا توفیق عمل صالح طلب کنی و التماس کنی دعایت را اجابت کند و برای دعای آن کسی که او را می‌خواند تو را بفرستد.

رحیم می‌گوید:
بارها خداوند نیازمندانی را در اجابت دعای پدرم سمت او فرستاده بود، که اعتراف کردند مستاصل ایستاده بودم که دعا کردم خدایا کمکم کن و خدا تو را رساند.

آیا تاکنون یک بار از دعاهای پدر رحیم کرده‌ایم؟
‌❀ ﴾﷽﴿ ❀

صبح امٖروز خدایا چه مبارک بدمید
که همی از نفسش بوی عبیر آید و عود

گر کسی شکرگزاری کند این نعمت را
نتواند که همه عمر برآید ز سجود

🌸 سلام صبحتون بخیر
بهترین‌ها امروز نصیبتان باد

#امام_مهدى عليه السلام:

لِيَعمَل كُلُّ امْرِءٍ علَى ما يُقَرَّبُ مِن مَحَبَّتِنا

هر يک از شما بايد كارى كند كه با آن به محبّت ما نزديک شود.


🌼رجعت یارِ سفر کرده ما نزدیک است...

عاقبت روی نهان تو عیان خواهد شد
عالم پیر به یکباره جوان خواهد شد

بهترین خاطره‌ها در گرو ایامیست
که به گرمای حضورت گذران خواهد شد

دست تقدیر مرا از تو جدا خواسته است
انتظار من و تو وِرد زبان خواهد شد

مهدیه اسم مکان است ولی میدانم
روزگاری برسد اسم زمان خواهد شد

با تو هر ماه سر سفره حق مهمانیم
چو بیایی همه سالم رمضان خواهد شد

حرم فاطمه آنروز تماشا دارد
که به دستان شما مشک فشان خواهد شد

رجعت یارِ سفر کرده ما نزدیک است
یاعلی پرچمِ یکتای جهان خواهد شد

سید حسین میرعمادی
پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله:

برترین عبادت، انتظار فرج است.

📚میزان الحکمه، ج۱، ص۳۹۴

روز ولادت گل خـــلاق سرمـــد است
او از تبار حیـدر و از نـسل احمد است
در آسمـان و زمین می رسـد به گـوش
میـلاد قــائم آل محـــمد است

💐 میلاد دوازدهمین گل بوستان امامت، امام عصر و الزمان بر شما مبارک