مولانا لطفی در وصف رسول علیه السلام گوید:
ای مایه فرّخی و فرهنگ
ای رتبت خسرویّ و اورنگ
با جود تو کاینات بی وزن
با حلم تو کوه قاف بی سنگ
شیطان ز نهیب دورباشت
بگریخته صد هزار فرسنگ
کونین طفیلیان خوانت
تو بسته ز فقر بر شکم سنگ
دین از کرم تو صاحب نام
کفر از غضب تو حامل ننگ
خلق تو به کاینات در صلح
اصحاب نفاق با تو در جنگ
آن دست بریده باد کز صدق
در دامن دولتت نزد چنگ
تا شرع تو کرد نهی منکر
ناهید بماند چنگ در چنگ
خلق تو به مشک چین دهد بوی
حسن تو به روی گل دهد رنگ
از حوصله فراخ دستت
راه نفس مخالفان تنگ
بی شرع تو دست آرزو شل
بی راه تو پای مدّعا لنگ
خلاصه الاشعار بخش همدان، ص 279
ای مایه فرّخی و فرهنگ
ای رتبت خسرویّ و اورنگ
با جود تو کاینات بی وزن
با حلم تو کوه قاف بی سنگ
شیطان ز نهیب دورباشت
بگریخته صد هزار فرسنگ
کونین طفیلیان خوانت
تو بسته ز فقر بر شکم سنگ
دین از کرم تو صاحب نام
کفر از غضب تو حامل ننگ
خلق تو به کاینات در صلح
اصحاب نفاق با تو در جنگ
آن دست بریده باد کز صدق
در دامن دولتت نزد چنگ
تا شرع تو کرد نهی منکر
ناهید بماند چنگ در چنگ
خلق تو به مشک چین دهد بوی
حسن تو به روی گل دهد رنگ
از حوصله فراخ دستت
راه نفس مخالفان تنگ
بی شرع تو دست آرزو شل
بی راه تو پای مدّعا لنگ
خلاصه الاشعار بخش همدان، ص 279
به قلم فرهنگی ارجمند آقای شهاب الدین بنائیان
باز اول اسفند آمد و نهانخانهی دل به یاد داغی سترگ، سیهپوش غم شد. او که منبنده را و آشنایان مکارم اخلاقیاش را تا ابد سوگوار فراق جانکاه خود نمود؛ جامع محاسن و محامدی بود که تشنگان معرفت، امروز و هر روز مشتاق نوشیدن جرعهای از آن «ماء معین» اند و در آرزوی تکرار تماشای شهچراغ شهادت، روزگار میگذرانند... شهید آقاسیدحسن شاهچراغی(ره)، گمگشتهی نسل نیکنهادی است که حقیقت را هیچگاه فدای مصلحتهای دروغین نمیکنند و با وجود برخی ناراستیها و نامهربانیها، از مرز صداقت و محبت، گامی به آنسو نمینهند. شاهچراغی شهیدانه زیست و از عهد خُردی تا ایام نوجوانی و اوج جوانی، مسیر عروج را پلّه پلّه پیمود و در تأسی از سیره و سلوک اجداد طاهرینش، با «شهادت» به زندگی معنا بخشود. در آستانه سالگشت فقدان جسمانی این اُسوهی فضیلت و تقوا، به روان پاک شهید شاهدمان و دیگر مسافران پرواز ملکوت درود میفرستیم و ایام آسمانی شدن طلایهداران توحید را به آنان که عمری با چراغ، گِرد شهر میگردند تا نشانهای از آن دردآشنایان بیابند تبریک و تسلیت میگوییم.
طوبی لهم و حُسن مآب.
باز اول اسفند آمد و نهانخانهی دل به یاد داغی سترگ، سیهپوش غم شد. او که منبنده را و آشنایان مکارم اخلاقیاش را تا ابد سوگوار فراق جانکاه خود نمود؛ جامع محاسن و محامدی بود که تشنگان معرفت، امروز و هر روز مشتاق نوشیدن جرعهای از آن «ماء معین» اند و در آرزوی تکرار تماشای شهچراغ شهادت، روزگار میگذرانند... شهید آقاسیدحسن شاهچراغی(ره)، گمگشتهی نسل نیکنهادی است که حقیقت را هیچگاه فدای مصلحتهای دروغین نمیکنند و با وجود برخی ناراستیها و نامهربانیها، از مرز صداقت و محبت، گامی به آنسو نمینهند. شاهچراغی شهیدانه زیست و از عهد خُردی تا ایام نوجوانی و اوج جوانی، مسیر عروج را پلّه پلّه پیمود و در تأسی از سیره و سلوک اجداد طاهرینش، با «شهادت» به زندگی معنا بخشود. در آستانه سالگشت فقدان جسمانی این اُسوهی فضیلت و تقوا، به روان پاک شهید شاهدمان و دیگر مسافران پرواز ملکوت درود میفرستیم و ایام آسمانی شدن طلایهداران توحید را به آنان که عمری با چراغ، گِرد شهر میگردند تا نشانهای از آن دردآشنایان بیابند تبریک و تسلیت میگوییم.
طوبی لهم و حُسن مآب.
اول اسفند هر سال در سالروز شهادت برادر عزیزم اندیشمند فکر وقلم شهید حاج سید حسن شاهچراعی، یاد آور تلخ روزهایی است که در غربت زندگی در دیار قم، خبر درگذشت مادر عزیزم را شنیدم. داغی که هرگز سرد نخواهد شد و فراموش نمی گردد که هربار به او می اندیشم، گریه آرامم می کند.
این روزها و در سالگرد چنین مادر عزیز و صبور و مومنه ام چند بیتی از قصیده مرحوم شریف رضی را که در رثای مادرش سرود، با اشک و آه زمزمه می کنم:
أبكيكِ لو نقع الغليلَ بُكائي
و أقول لو ذهب المقالُ بدائي
كم عبرةٍ موّهتُها بأناملي
و سترتها متجمّلاً بردائي
ما كنت أُذخَر في فداكِ رغيبةً
لو كان يرجع ميّتٌ بفدائي
فارقتُ فيكِ تماسكي و تجمّلي
و نسيتُ فيكِ تعزّزي و إبائي
كم زفرةٍ ضعُفت فصارت أنّةً
تمّمتُها بتنفّسِ الصَّعداء
و جرى الزمانُ على عوائدِ كَيدِه
في قلبِ آمالي و عكسِ رجائي
قد كنت آمل أن أكونُ لكِ الفدا
ممّا ألمّ فكنتِ أنتِ فدائي
و تفرّق البُعَداء بعد مودّةٍ
صعبٌ، فكيف تفرُّق القُرَباء
و خلائقُ الدنيا خلائقُ مومسٍ
للمنعِ آونةً و للإعطاء
طوراً تبادلك الصفاءُ و تارةً
تلقاك تُنكرها من البغضاء
و تداولُ الأيام يُبلينا كما
يُبلى الرِّشاء َ تطاوح الأرجاء
و كأنّ طول العمر روحةُ راكب
قضى اللغوبَ و جدّ في الإسراء
[بر تو میگریم، باشد که اشک حرارت درونم را تسکین دهد.
و برای تو مرثیه میسرایم، باشد که درمان دردم باشد.
چه اشکها که با سر انگشتانم پنهانشان کردم، و از روی غرور آنها را زیر ردایم پوشاندم.
ایکاش میشد با فدیه، از دنیا رفته را بازگرداند؛ که در اینصورت همهچیزم را فدا میکردم.
در سوگ تو، خویشتنداری و شکوهم را از دست دادم، و تکبر و نخوتم را فراموش کردم.
چه دم زدن ها، که ضعیف شدند، و بدل به آه گشتند.
روزگار از بدسگالیش، در خلاف آرزوها و امیدهایم میگذرد.
آرزو داشتم پیشمرگ تو شوم، دریغا که تو پیش از من رفتی.
فراق بیگانگان بعد از عهد دوستی، دشوار است. پس فراقِ آشنایان چگونه باشد؟
دنیا، چونان بدکارگان گاهی عطا میکند و گاهی بخل میورزد. [=ثبات ندارد.]
گاهی با تو در صلح و سازش است. و گاهی به دشمنی سخت، تو را میرنجاند.
این آمد و شد روزگار میپوساندمان؛ چونان طناب چاه، در اثر برخورد با دیوارههای چاه.
عمر، همچون استراحت کوتاه مسافریست، بعد از خستگیِ حرکت شبانگاه. [=همینقدر کوتاه و نافرجام]]
روح همه مادران آسمانی شاد.
این روزها و در سالگرد چنین مادر عزیز و صبور و مومنه ام چند بیتی از قصیده مرحوم شریف رضی را که در رثای مادرش سرود، با اشک و آه زمزمه می کنم:
أبكيكِ لو نقع الغليلَ بُكائي
و أقول لو ذهب المقالُ بدائي
كم عبرةٍ موّهتُها بأناملي
و سترتها متجمّلاً بردائي
ما كنت أُذخَر في فداكِ رغيبةً
لو كان يرجع ميّتٌ بفدائي
فارقتُ فيكِ تماسكي و تجمّلي
و نسيتُ فيكِ تعزّزي و إبائي
كم زفرةٍ ضعُفت فصارت أنّةً
تمّمتُها بتنفّسِ الصَّعداء
و جرى الزمانُ على عوائدِ كَيدِه
في قلبِ آمالي و عكسِ رجائي
قد كنت آمل أن أكونُ لكِ الفدا
ممّا ألمّ فكنتِ أنتِ فدائي
و تفرّق البُعَداء بعد مودّةٍ
صعبٌ، فكيف تفرُّق القُرَباء
و خلائقُ الدنيا خلائقُ مومسٍ
للمنعِ آونةً و للإعطاء
طوراً تبادلك الصفاءُ و تارةً
تلقاك تُنكرها من البغضاء
و تداولُ الأيام يُبلينا كما
يُبلى الرِّشاء َ تطاوح الأرجاء
و كأنّ طول العمر روحةُ راكب
قضى اللغوبَ و جدّ في الإسراء
[بر تو میگریم، باشد که اشک حرارت درونم را تسکین دهد.
و برای تو مرثیه میسرایم، باشد که درمان دردم باشد.
چه اشکها که با سر انگشتانم پنهانشان کردم، و از روی غرور آنها را زیر ردایم پوشاندم.
ایکاش میشد با فدیه، از دنیا رفته را بازگرداند؛ که در اینصورت همهچیزم را فدا میکردم.
در سوگ تو، خویشتنداری و شکوهم را از دست دادم، و تکبر و نخوتم را فراموش کردم.
چه دم زدن ها، که ضعیف شدند، و بدل به آه گشتند.
روزگار از بدسگالیش، در خلاف آرزوها و امیدهایم میگذرد.
آرزو داشتم پیشمرگ تو شوم، دریغا که تو پیش از من رفتی.
فراق بیگانگان بعد از عهد دوستی، دشوار است. پس فراقِ آشنایان چگونه باشد؟
دنیا، چونان بدکارگان گاهی عطا میکند و گاهی بخل میورزد. [=ثبات ندارد.]
گاهی با تو در صلح و سازش است. و گاهی به دشمنی سخت، تو را میرنجاند.
این آمد و شد روزگار میپوساندمان؛ چونان طناب چاه، در اثر برخورد با دیوارههای چاه.
عمر، همچون استراحت کوتاه مسافریست، بعد از خستگیِ حرکت شبانگاه. [=همینقدر کوتاه و نافرجام]]
روح همه مادران آسمانی شاد.
👍4💔2🕊1
.
🔶 زبانِ حال حضرت سکینه (سلام الله علیها) هنگام ورود به قتلگاه، سرودهٔ حاج ملّا بمانعلی محقّق دامغانی:
دختر شاه شهیدان چو به نعش پدرش
نظر انداخت شدی با دل خونین به بَرَش
پیکری دید به خون غرقه، در خاک طپان
به روی نیزه چو خورشید درخشنده سرش
به روی خاک نشست ز جگر ناله کشید
اشک غم ریخت چو باران بهار از بصرش
دشمن و دوست از آن نالهٔ جان سوز گداخت
لرزه بر عرش فکندی ز دو چشمان تَرَش
کشتی دهر ز اشک مژهاش غرقه نمود
آتش افکند به افلاک ز آه جگرش
دست بر دور گلوی پدرش خون بگرفت
لالهگون کرد دو گیسوی و رخ چون قمرش
گفت: ای بابِ گرامی! کِه مرا کرد یتیم؟
کِه جهان از ستمش کرد ز شب تیرهترش؟
نخل امید من افکند کِه از تیشه ز پا؟
کرد از سمّ ستوران کِه لگدکوب بَرَش؟
شمر سیلی به رخم میزند اندر بَرِ تو
کن نظر بین که چهسان گشته سیه از اثرش
سر عریان، سفر شام، به گردن زنجیر
نالم از شام بلا با ز رَهِ پر خطرش
به جز از عمّه نداریم دگر دادرسی
او هم از بار غم مرگ تو خم شد کمرش
🔷 بعد الحمد، موفّق شدم به نظم اشعار فوق، امید منظورِ خاتون عالم، سکینه شود. العبد بمانعلي، ۱۳۱۱
🔶 زبانِ حال حضرت سکینه (سلام الله علیها) هنگام ورود به قتلگاه، سرودهٔ حاج ملّا بمانعلی محقّق دامغانی:
دختر شاه شهیدان چو به نعش پدرش
نظر انداخت شدی با دل خونین به بَرَش
پیکری دید به خون غرقه، در خاک طپان
به روی نیزه چو خورشید درخشنده سرش
به روی خاک نشست ز جگر ناله کشید
اشک غم ریخت چو باران بهار از بصرش
دشمن و دوست از آن نالهٔ جان سوز گداخت
لرزه بر عرش فکندی ز دو چشمان تَرَش
کشتی دهر ز اشک مژهاش غرقه نمود
آتش افکند به افلاک ز آه جگرش
دست بر دور گلوی پدرش خون بگرفت
لالهگون کرد دو گیسوی و رخ چون قمرش
گفت: ای بابِ گرامی! کِه مرا کرد یتیم؟
کِه جهان از ستمش کرد ز شب تیرهترش؟
نخل امید من افکند کِه از تیشه ز پا؟
کرد از سمّ ستوران کِه لگدکوب بَرَش؟
شمر سیلی به رخم میزند اندر بَرِ تو
کن نظر بین که چهسان گشته سیه از اثرش
سر عریان، سفر شام، به گردن زنجیر
نالم از شام بلا با ز رَهِ پر خطرش
به جز از عمّه نداریم دگر دادرسی
او هم از بار غم مرگ تو خم شد کمرش
🔷 بعد الحمد، موفّق شدم به نظم اشعار فوق، امید منظورِ خاتون عالم، سکینه شود. العبد بمانعلي، ۱۳۱۱
مهمان ساواک
... چشمتان روز بد نبیند؛ از صبح شکنجه و بازجویی شروع شد. من و آقای محمد ذوالفقاری را دمر روی دو تختخواب خوانده و دست و پایمان را محکم بسته و با قساوت تمام شلاق میزدند. در همان حال گاهی دستمان را باز میکردند و کاغذ قلم میدادند تا به سئوالهای تکراری آنان پاسخ دهیم. کمی که مینوشتیم کاغذ را چنگ زده و ریز میکردند و در سطل اشغال میریختند و مجدداً شکنجه را شروع میکردند.
میگفتند شما از عراق پول میگیرید و میخواهید حکومت اسلامی دایر کنید. مرتباً هم از ارتباطمان با طرفداران شهیدنواب صفوی و مخصوصاً سیدضیا میرعماد میپرسیدند.
یک ماه به همین وضع گذشت تا اینکه من را آزاد کردند. قسمتهای بدنم بقدری زخم شده بود که نمیتوانستم بنشینم و وضع محمد ذوالفقاری به مراتب بدتر از من بود. طوری که یک روز که ما را برای کاری به شهربانی برده بودند دیدم از پاچۀ شلوار آقای ذوالفقاری خون میریزد و وی اصلاً متوجه نیست. وقتی به آنها موضوع را گفتم مدتی وی را در بیمارستان بستری کردند تا زخمهای کمر به پایین وی خوب شود.
بعد از مدتی مجدداً ساواک من را دستگیر کرد و به زندان ساری فرستادند. یک ماهی هم آنجا بودم تا روز دادگاهم شد. از آنجا که چیزی در پروندهام نبود با گرفتن تعهد برای همکاری و عدم شرکت در فعالیتهای سیاسی آزادم کردند، ولی من هم مثل اکثریت قزیب به اتفاق مبارزین بلافاصله فعالیتهای سیاسی و مذهبی خودم را شروع کردم. برای همین هم پیوسته مزاحمم میشدند و تدکر میدادند. علیاکبر فرحزاد، فرزند محمد، متولد 1320 دامغان هستم. ساعت ساز بودم و فعلاً طلا فروش هستم. مصاحبه 21/5/1397
... چشمتان روز بد نبیند؛ از صبح شکنجه و بازجویی شروع شد. من و آقای محمد ذوالفقاری را دمر روی دو تختخواب خوانده و دست و پایمان را محکم بسته و با قساوت تمام شلاق میزدند. در همان حال گاهی دستمان را باز میکردند و کاغذ قلم میدادند تا به سئوالهای تکراری آنان پاسخ دهیم. کمی که مینوشتیم کاغذ را چنگ زده و ریز میکردند و در سطل اشغال میریختند و مجدداً شکنجه را شروع میکردند.
میگفتند شما از عراق پول میگیرید و میخواهید حکومت اسلامی دایر کنید. مرتباً هم از ارتباطمان با طرفداران شهیدنواب صفوی و مخصوصاً سیدضیا میرعماد میپرسیدند.
یک ماه به همین وضع گذشت تا اینکه من را آزاد کردند. قسمتهای بدنم بقدری زخم شده بود که نمیتوانستم بنشینم و وضع محمد ذوالفقاری به مراتب بدتر از من بود. طوری که یک روز که ما را برای کاری به شهربانی برده بودند دیدم از پاچۀ شلوار آقای ذوالفقاری خون میریزد و وی اصلاً متوجه نیست. وقتی به آنها موضوع را گفتم مدتی وی را در بیمارستان بستری کردند تا زخمهای کمر به پایین وی خوب شود.
بعد از مدتی مجدداً ساواک من را دستگیر کرد و به زندان ساری فرستادند. یک ماهی هم آنجا بودم تا روز دادگاهم شد. از آنجا که چیزی در پروندهام نبود با گرفتن تعهد برای همکاری و عدم شرکت در فعالیتهای سیاسی آزادم کردند، ولی من هم مثل اکثریت قزیب به اتفاق مبارزین بلافاصله فعالیتهای سیاسی و مذهبی خودم را شروع کردم. برای همین هم پیوسته مزاحمم میشدند و تدکر میدادند. علیاکبر فرحزاد، فرزند محمد، متولد 1320 دامغان هستم. ساعت ساز بودم و فعلاً طلا فروش هستم. مصاحبه 21/5/1397
Forwarded from دامغان نامه
امروز سالروز درگذشت مادر بود، برادرزاده ام دکتر سید مسیح شاهچراغی در رثای او چنین سروده است
به بهانه اول اسفند...
هدیه به مادربزرگ عاشقم که پس از بیست و پنج سال تحمل فراق، در روز شهادت فرزندش آسمانی شد...
غم مادربزرگ در چشم خیس هر پنجره نمایان بود
سوخت در آتش فراق او، آن اتاقی که بیت الاحزان بود
پای سجاده اشک او دُر شد، نان شیطان دوباره آجر شد
آن اتاقی که از خدا پر شد، باغ گل از نسیم ایمان بود
خیمه زد ماتمش در این سینه، زنده شد خاطرات دیرینه
روی طاق شکسته آیینه، سوگوار از غبار هجران بود
بر جگر داشت داغ سرخ گل، سال ها زد به خاطراتش زل
باغ دنیا برای این بلبل، به خدا هر دقیقه زندان بود
آه، مادربزرگ جان بر لب، آسمان غمش پر از کوکب
رود خون در نگاه او هر شب، تا سحر در هوای طغیان بود
ابر بود و هوای باریدن، شد زبان از بیان آن الکن
روز و شب قاتل "عزیزِ" من، قاب عکسی همیشه خندان بود
خیره می شد به چشم فرهادش، گریه گریه سلام می دادش
حبس شد در سکوت فریادش، زخم ها در دلش فراوان بود
سبزه در پای عکس او هر عید، از لبش بوسه بوسه گل می چید
عطر "لاتحسَبَنَّ..." می پیچید، در بهارش شمیم قرآن بود
خواب هایش همیشه گلگون شد، دید لیلا و باز مجنون شد
پسرش را که غرق در خون شد، زلف رویای او پریشان بود
سهم او از تمام رویاها، آسمان بود و آن هواپیما
ناگهان ناله جوانش را...، سرو زخمی اسیر طوفان بود
بعد "سید حسن" غریبانه، سوخت در شعله بال پروانه
محبسی شد برای او خانه، در جهان گوییا که مهمان بود
روضه اش پر شد از تب یا رب، السلامُ علیکمش بر لب
هر شب جمعه قلب این زینب، قتلگاهِ غریبِ عطشان بود
خون دل خورد و زخم کاری شد، در دلش رود صبر جاری شد
ادبیات پایداری شد، او عزیز تمام ایران بود
داغ فرزند شد تبر آخر، لاله پرپر شد آن سحر آخر
کشت او را غم پسر آخر، باز هم غربت زمستان بود
@damghannameh
به بهانه اول اسفند...
هدیه به مادربزرگ عاشقم که پس از بیست و پنج سال تحمل فراق، در روز شهادت فرزندش آسمانی شد...
غم مادربزرگ در چشم خیس هر پنجره نمایان بود
سوخت در آتش فراق او، آن اتاقی که بیت الاحزان بود
پای سجاده اشک او دُر شد، نان شیطان دوباره آجر شد
آن اتاقی که از خدا پر شد، باغ گل از نسیم ایمان بود
خیمه زد ماتمش در این سینه، زنده شد خاطرات دیرینه
روی طاق شکسته آیینه، سوگوار از غبار هجران بود
بر جگر داشت داغ سرخ گل، سال ها زد به خاطراتش زل
باغ دنیا برای این بلبل، به خدا هر دقیقه زندان بود
آه، مادربزرگ جان بر لب، آسمان غمش پر از کوکب
رود خون در نگاه او هر شب، تا سحر در هوای طغیان بود
ابر بود و هوای باریدن، شد زبان از بیان آن الکن
روز و شب قاتل "عزیزِ" من، قاب عکسی همیشه خندان بود
خیره می شد به چشم فرهادش، گریه گریه سلام می دادش
حبس شد در سکوت فریادش، زخم ها در دلش فراوان بود
سبزه در پای عکس او هر عید، از لبش بوسه بوسه گل می چید
عطر "لاتحسَبَنَّ..." می پیچید، در بهارش شمیم قرآن بود
خواب هایش همیشه گلگون شد، دید لیلا و باز مجنون شد
پسرش را که غرق در خون شد، زلف رویای او پریشان بود
سهم او از تمام رویاها، آسمان بود و آن هواپیما
ناگهان ناله جوانش را...، سرو زخمی اسیر طوفان بود
بعد "سید حسن" غریبانه، سوخت در شعله بال پروانه
محبسی شد برای او خانه، در جهان گوییا که مهمان بود
روضه اش پر شد از تب یا رب، السلامُ علیکمش بر لب
هر شب جمعه قلب این زینب، قتلگاهِ غریبِ عطشان بود
خون دل خورد و زخم کاری شد، در دلش رود صبر جاری شد
ادبیات پایداری شد، او عزیز تمام ایران بود
داغ فرزند شد تبر آخر، لاله پرپر شد آن سحر آخر
کشت او را غم پسر آخر، باز هم غربت زمستان بود
@damghannameh
❤3👍1
هر بار که پدرم برنج جدیدی می خرید ، مادرم پیمانه را کمتر از همیشه می گرفت .
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید!
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید!
👍3
سلام
دوستان عزیز و همراه
در آستانه ماه شعبان المعظم ماه پیامبر مهربانی، آمادگی خود را جهت دریافت کمکهای شما به منظور تامین لباس شب عید نیازمندان و داروی بیماران کم درآمد، اعلام می داریم.
دستان شما را به گرمی می فشاریم.
لطفا بعد از واریز پیامک فراموش نشود.
بانک ملی
0111553800007
کارت
6037997396534738
سید سعید شاهچراغی
دوستان عزیز و همراه
در آستانه ماه شعبان المعظم ماه پیامبر مهربانی، آمادگی خود را جهت دریافت کمکهای شما به منظور تامین لباس شب عید نیازمندان و داروی بیماران کم درآمد، اعلام می داریم.
دستان شما را به گرمی می فشاریم.
لطفا بعد از واریز پیامک فراموش نشود.
بانک ملی
0111553800007
کارت
6037997396534738
سید سعید شاهچراغی
🥰1
فروشنده محترم اگه واسه مشتری کارت کشیدی و دیدی موجودی نداره لازم نیس جلوی همه و مستقیم اعلام کنی! کافیه بگی یه مشکلی هست و رسید دستگاه رو بهش بدی خودش متوجه میشه
😔😔😔
😔😔😔
👍6🤔1
.
چرا نورِ حضرت فاطمه (ع) به امام حسین (ع) منتقل شد؟
👈 مرحوم حاج ملّا بمانعلی محقّق الواعظین دامغانی در کتاب حضرت فاطمه (ع) در بابِ: وجه تسمیهٔ ایشان به زهراء، پس از نقل روایتی از امام صادق علیه السلام که در آن حضرت اشاره دارد که نورِ عبادت و محرابِ فاطمه (ع) روشنیبخشِ شهر مدینه و اهل آن گشت و این نور پس از ولادت امام حسین (ع) به ایشان و أئمّه از ولد سیّد الشهداء منتقل گشت:
فلم يزل ذلك النور في وجهها حتّى ولد الحسين (ع) فهو يتقلّب في وجوهنا إلى يوم القيامة في الأئمّة منّا أهل البيت إمام بعد إمام (بحار الأنوار، ج43، ص11)،
میفرماید:
🔷بنابر خبری که از طریقین از رسول الله (ص) نقل شده که حاصلش این است که: نورِ من و علی یک نور بود که از اصلاب شامخه به ارحام مطهّره منتقل میشد تا عبدالمطلّب؛ نصفی به عبدالله و نصفی به ابیطالب منتقل شد و از نورِ علی (ع)، حسن (ع) قرار گرفت و از من حسین (ع) قرار گرفت. پس حضرت زهرا (ع) خلاصه نور مصطفوی (ص) را کشید تا از او حسین (ع) ظاهر شد:
قال رسول الله (ص): فلمّا صیّرنا إلى صلب عبد المطلّب أخرج ذلك النور فشقّه نصفين فجعل نصفه في عبدالله ونصفه في أبي طالب ثمّ أخرج الّذي لي إلى آمنة والنصف إلى فاطمة بنت أسد فأخرجتني آمنة وأخرجت فاطمة علياً ثمّ أعاد عزّ وجل العمود [من النور] إليّ فخرجت منّي فاطمة ثمّ أعاد عزّ وجلّ العمود إلى علي فخرج منه الحسن والحسين يعني من النصفين جميعاً فما كان من نور علي (ع) فصار في ولد الحسن (ع) وما كان من نوري صار في ولد الحسين (ع) (همان، ج15، ص7 و ص8).
کتاب حضرت فاطمه (ع)، تألیف ملّا بمانعلی و شیخ عبّاسعلی محقّق، ص261.
🔶 أقول مستدرکاً لکلام جدّي المصنّف قدّس سرّه:
مؤیّد مطلب فوق، روایتی از امام کاظم علیه السلام در خلقتِ نوری حضرت فاطمه (ع) است که در آن حضرت ابتدا اشاره دارد که پیامبر اکرم (ص) و أمیر المؤمنین (ص) از یک نور خلق شدند:
فلمّا أراد الله أن يخلق محمّداً منه قسّم ذلك النور شطرين فخلق من الشطر الأوّل محمّداً (ص) ومن الشطر الآخر علي بن أبي طالب (ع) (غایة المرام وحجّة الخصام، ج1، ص37)،
و سپس امام (ع) تصریح میکند که حضرت فاطمه (ع)، نشأت گرفته از نورِ پدر (ص) است:
ثمّ اقتبس من نور محمّد فاطمة ابنته (همان)،
و از نورِ فاطمه (ع) و علی (ع)، حسنین علیهما السلام نشأت گرفتند:
واقتبس من نور فاطمة وعلي، الحسن والحسين (ع) (همان).
پس با توجّه به روایتِ پیامبر اکرم و دو فقره ابتدایی روایت امام کاظم، در فقره اخیر از این روایت میتوان تفصیل داد که نور امام حسن (ع) از نور امام علی (ع)، و نور امام حسین (ع) از نور حضرت فاطمه (ع) نشأت گرفته است.
ضمناً این مطلب میتواند لطیفهای برای کفویّت صدّیقه طاهره (ع) و امیر المؤمنین (ع) نیز باشد؛ فاغتنم.
چرا نورِ حضرت فاطمه (ع) به امام حسین (ع) منتقل شد؟
👈 مرحوم حاج ملّا بمانعلی محقّق الواعظین دامغانی در کتاب حضرت فاطمه (ع) در بابِ: وجه تسمیهٔ ایشان به زهراء، پس از نقل روایتی از امام صادق علیه السلام که در آن حضرت اشاره دارد که نورِ عبادت و محرابِ فاطمه (ع) روشنیبخشِ شهر مدینه و اهل آن گشت و این نور پس از ولادت امام حسین (ع) به ایشان و أئمّه از ولد سیّد الشهداء منتقل گشت:
فلم يزل ذلك النور في وجهها حتّى ولد الحسين (ع) فهو يتقلّب في وجوهنا إلى يوم القيامة في الأئمّة منّا أهل البيت إمام بعد إمام (بحار الأنوار، ج43، ص11)،
میفرماید:
🔷بنابر خبری که از طریقین از رسول الله (ص) نقل شده که حاصلش این است که: نورِ من و علی یک نور بود که از اصلاب شامخه به ارحام مطهّره منتقل میشد تا عبدالمطلّب؛ نصفی به عبدالله و نصفی به ابیطالب منتقل شد و از نورِ علی (ع)، حسن (ع) قرار گرفت و از من حسین (ع) قرار گرفت. پس حضرت زهرا (ع) خلاصه نور مصطفوی (ص) را کشید تا از او حسین (ع) ظاهر شد:
قال رسول الله (ص): فلمّا صیّرنا إلى صلب عبد المطلّب أخرج ذلك النور فشقّه نصفين فجعل نصفه في عبدالله ونصفه في أبي طالب ثمّ أخرج الّذي لي إلى آمنة والنصف إلى فاطمة بنت أسد فأخرجتني آمنة وأخرجت فاطمة علياً ثمّ أعاد عزّ وجل العمود [من النور] إليّ فخرجت منّي فاطمة ثمّ أعاد عزّ وجلّ العمود إلى علي فخرج منه الحسن والحسين يعني من النصفين جميعاً فما كان من نور علي (ع) فصار في ولد الحسن (ع) وما كان من نوري صار في ولد الحسين (ع) (همان، ج15، ص7 و ص8).
کتاب حضرت فاطمه (ع)، تألیف ملّا بمانعلی و شیخ عبّاسعلی محقّق، ص261.
🔶 أقول مستدرکاً لکلام جدّي المصنّف قدّس سرّه:
مؤیّد مطلب فوق، روایتی از امام کاظم علیه السلام در خلقتِ نوری حضرت فاطمه (ع) است که در آن حضرت ابتدا اشاره دارد که پیامبر اکرم (ص) و أمیر المؤمنین (ص) از یک نور خلق شدند:
فلمّا أراد الله أن يخلق محمّداً منه قسّم ذلك النور شطرين فخلق من الشطر الأوّل محمّداً (ص) ومن الشطر الآخر علي بن أبي طالب (ع) (غایة المرام وحجّة الخصام، ج1، ص37)،
و سپس امام (ع) تصریح میکند که حضرت فاطمه (ع)، نشأت گرفته از نورِ پدر (ص) است:
ثمّ اقتبس من نور محمّد فاطمة ابنته (همان)،
و از نورِ فاطمه (ع) و علی (ع)، حسنین علیهما السلام نشأت گرفتند:
واقتبس من نور فاطمة وعلي، الحسن والحسين (ع) (همان).
پس با توجّه به روایتِ پیامبر اکرم و دو فقره ابتدایی روایت امام کاظم، در فقره اخیر از این روایت میتوان تفصیل داد که نور امام حسن (ع) از نور امام علی (ع)، و نور امام حسین (ع) از نور حضرت فاطمه (ع) نشأت گرفته است.
ضمناً این مطلب میتواند لطیفهای برای کفویّت صدّیقه طاهره (ع) و امیر المؤمنین (ع) نیز باشد؛ فاغتنم.
🔹دوازدهمین کنگره بینالمللی امام سجاد (ع) صبح امروز، هفتم اسفند در سالن همایشهای غدیر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم و با حضور آیتالله حسینی بوشهری، رییس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، آیتالله محسن اراکی و دیگر اساتید و شخصیت های حوزوی برگزار شد.
در این مراسم ضمن تجلیل از خدمات آیتالله شیخ غلامعلی نعیمآبادی دامغانی از کتاب مستند و مرجع یاران امام به روایت اسناد ساواک (مربوط به زندگی و مبارزات آیتالله نعیم آبادی) رونمایی شد.
گفتنی است قرار است به زودی آیین نکوداشت آن عالم مجاهد در زادگاهش، شهر دامغان برگزار شود.
در این مراسم ضمن تجلیل از خدمات آیتالله شیخ غلامعلی نعیمآبادی دامغانی از کتاب مستند و مرجع یاران امام به روایت اسناد ساواک (مربوط به زندگی و مبارزات آیتالله نعیم آبادی) رونمایی شد.
گفتنی است قرار است به زودی آیین نکوداشت آن عالم مجاهد در زادگاهش، شهر دامغان برگزار شود.
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی
بود ، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش
فرو رفت .
از شدت درد فریادی زد !!
و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد.!!
مردی حکیم که از آن مسیر عبور میکرد
ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش
تحویل داد و شعری را زمزمه کرد:
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن انگه که خارش خوری
حکیم به کفاش گفت :
این سوزن منبع درآمد توست.
این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور میاندازی!
نتیجه اینکه اگر از کسی رنجیدیم
خوبی هایی که از جانب آن شخص
به ما رسیده را به یاد آوریم،
آن وقت ضمن اینکه نمک نشناس نبوده ایم تحمل آن رنج نیز آسانتر می شود.
بود ، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش
فرو رفت .
از شدت درد فریادی زد !!
و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد.!!
مردی حکیم که از آن مسیر عبور میکرد
ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش
تحویل داد و شعری را زمزمه کرد:
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن انگه که خارش خوری
حکیم به کفاش گفت :
این سوزن منبع درآمد توست.
این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور میاندازی!
نتیجه اینکه اگر از کسی رنجیدیم
خوبی هایی که از جانب آن شخص
به ما رسیده را به یاد آوریم،
آن وقت ضمن اینکه نمک نشناس نبوده ایم تحمل آن رنج نیز آسانتر می شود.
.
#تصویری_تاریخی
از راست به چپ ، مرحومین :
حجت الاسلام والمسلمین سید طاهر شاهچراغی دامغانی ،
آیت الله شیخ محمدرضا خدایی دامغانی ،
آیت الله شیخ محمد نصیری للردی از علمای مقیم دامغان ،
آیت الله شیخ محمدکاظم مهدوی دامغانی ،
سید ابوالفضل امیرخلیلی .
به نقل از کانال استاد جواهرالکلام
#تصویری_تاریخی
از راست به چپ ، مرحومین :
حجت الاسلام والمسلمین سید طاهر شاهچراغی دامغانی ،
آیت الله شیخ محمدرضا خدایی دامغانی ،
آیت الله شیخ محمد نصیری للردی از علمای مقیم دامغان ،
آیت الله شیخ محمدکاظم مهدوی دامغانی ،
سید ابوالفضل امیرخلیلی .
به نقل از کانال استاد جواهرالکلام