CinemaHelalAhvaz
803 subscribers
4.14K photos
1.02K videos
7 files
836 links
اطلاع از برنامه هاي سينماهلال اهواز
CinemaHelal
ربات رسمي سينماهلال
@CinemaHelal_Bot
Download Telegram
در مصائبِ گرفتن .
شبی که امین برادرم دادزنان پرید توی حیاط و با صدای بلند گفت " گرفت! گرفت! " نه #شرجی بود هوا، نه گرم. اتفاقن خشکِ خشک بود هوا.
من پیشِ باغچه نشسته بودم و با شنیدنِ صدا، سعی کردم همه ی اتفاق ها را مرور کنم. امین چند ساعت پیش رفته بوده نانوایی. گرفتنِ نان در آن ایام، مجاهدتی بس عظیم می طلبید. ایستادن در صفِ ده تایی، کمر و پا میخواست. از بس که شلوغ بود صفِ ده تایی به بالا. بعد که به خانه آمده بود و نانها را سرد کرده و در یخچال گذاشته بود و بعدش پریده بود توی حیاط و فریاد می زد " گرفت! گرفت! ". فکر کردم عضله ی پایش گرفته از بس در صفِ نانوایی ایستاده، اما متوجه شدم که " کانالِ قطر گرفت! مثلِ آینه صافه !" و آن شب کانالِ تلویزیونیِ قطر، #فیلم_هندی داشت.
و ما عاشقانِ جنگ زده ی بَسَنتی و ویرو و ویجِی و فیلم هندی بودیم و از دو کانالِ ایرانمان، دویَش هیچ وقت نمی گرفت و یک اش که می گرفت، قرائتی بود و آینه ی عبرت.
گرفتنِ کانال های عربی برای ما #خوزستانی ها، فرصتی بود که حینِ #جنگ ، شب ها بعد از مشق ، #عشق را در فیلم های هندی تجربه کنیم و روزها توی کوچه ها وِل شویم و مثلِ فیلم هندی #دعوا کنیم برای عشق هایی که هیچ وقت نمی گرفت.
#آنتن ها در آن روزگار، وسطِ همه ی این ماجراها بودند و هر چه بالاتر می رفتند بیشتر می گرفتند. آنتنِ وی اِچ اِف جدا و آنتنِ یو اِچ اِف جدا. برای اینکه میله ی آنتن بلندتر شود، لوله ها را جوش می دادند به هم و سیم های قوی برای مهار کردنِ آنتن های بلند به چهار گوشه ی #پشت_بام محکم بسته می شدند. آن ها که پولدارتر بودند آنتن چرخان و #بوستر هم به این مجموعه اضافه می کردند.
اما آن شب که امین برادرم دادزنان پرید توی حیاط و با صدای بلند گفت " گرفت! گرفت!" نه بوستری بود و نه شرجی بود هوا، که شب های شرجی، کانال ها بهتر می گرفت. پریدیم جلوی تلویزیون سیاه و سفید و تا یک ساعت اخبارِ دیدارهای پادشاهِ قطر را با افرادِ مختلف نگاه کردیم. صافِ صاف بود مثل آینه. کم کم تصویر #برفکی شد. به پخشِ فیلم هندی نزدیک می شدیم. تصویر برفکی تر شد. امین گفت "برو بالا آنتن رو تاب بده" رفتم روی پشت بام. تاب دادم. صدای امین از راهِ پنجره ی نور گیر می آمد که "نگرفت" بیشتر تاب دادم. دوباره صدا آمد با لحنی همزمان غمگین و عصبانی " نگرفت! آروم تاب بده!" نگاه کردم به دور و برم. آدم های زیادی روی پشت بام های #خوزستان بودند. تاب می دادند و داد می زدند" گرفت؟" و نمی گرفت و انگار هر چه تاب می دادیم صاف نمی شدیم و همه ی روزگارمان شد برفکی و دیگر هیچ وقت نگرفتیم.

ایمان دهدشتی