✳️ روایت شنیدنی #معمار حرم رضوی از سفری که برای تعویض سنگ مزار #امام_رضا(ع) رفت؛ حاشا اگر #کریم روبگرداند!
ابوالقاسم ملکی يکی از معماران پيشکسوت آستان قدس رضوی روایت می کند:
🍀💐 مرحوم #هاشمی_رفسنجانی، کنار سنگ قبر امام رضا (ع) نشسته بودند، گوشه ای از سنگ قبر مطهر کمی به رنگ سفید بود؛ آن مرحوم گفتند سنگ قبری می گذاشتید که همه اش سبز باشد. آن سنگ قبر مطهر را به موزه انتقال دادند و به من نیز مأموریت دادند به همراه یک راننده، سنگبر و فرد دیگری به دوران پشت یزد برویم و سنگ را از معدن آنجا تهیه کنیم. با ماشین #پاترول صبح راه افتادیم و ۲ بعدازظهر به #طبس رسیدیم و مهمان فردی به نام #مهدوی بودیم. پس از صرف ناهار و کمی استراحت قصد ادامه مسیر داشتیم که میزبان از رفتن ما ممانعت به عمل آورد و گفت اگر این ساعت حرکت کنید در این گرما کباب م یشوید، از اینجا تا یزد ۴۰۵ کیلومتر راه است، استراحت کنید و فردا صبح زود بروید.
رفتیم خوابیدیم ولی خوا بمان نبرد. به راننده گفتم: راه بیفتیم؟ گفت ما که حاضریم، آقا مهدوی نمیگذارد برویم.
بالاخره بار سوم تصمیممان قطعی شد و آقای مهدوی وقتی دید مصمم به رفتن هستیم چند #هندوانه، مقداری یخ و شربت در ماشینمان گذاشت و راه افتادیم.
۳۰۰ کیلومتر که در بیابان رفتیم، مردی با شلوار کردی علامت می داد که بایستیم؛ آن زمان ماشین پاترول بسیار می دزدیدند و راننده قصد ایستادن داشت که با مسئولیت من ایستاد. دیدیم #پیکانی آن طرف جاده ایستاده و آن مرد گفت ماشین ما خراب شده و هر چه آب یخ داشتیم روی سیفون ماشین ریختم ولی باز نشد. خانم و دو تا بچه هایش را سوار پاترول کرده و از آنها با هندوانه و شربت پذیرایی کردیم؛ همچنین با طناب ماشینش را بکسل کردیم و آنها را تا منزلشان رساندیم؛
در راه آن مرد تعریف کرد وقتی در آن بیابان ماشینم مشکل پیدا کرد همسرم پرسید چه کنیم؟ به او گفتم وصیت کنید که در این بیابان هیچ راه نجات و کمکی نیست. او از ماشین پیاده شد و سؤال کرد حرم امام رضا (ع) کدام طرف است و بعد به زبان ساده خودش رو به مشهد و امام هشتم (ع)، گفت: «حاشا به کرمت امام رضا (ع)، ما از زیارت شما بر میگردیم، انصاف است در این بیابان از تشنگی و تنهایی بمیریم؟ » که ناگهان خودروی شما از دور نمایان شد.
🍀💐 این تنها ماجرای این سفر ما نبود. وقتی برای خرید سنگ به معدن رفتیم، فردی به نام آقای #حجازی همراه ما بود، یک سنگی را انتخاب کرد و گفت آن سنگی که شما میخواهید از دل این سنگ در می آید. این سنگ بیش از چهل تن وزن داشت. رانند همان را فرستادیم یک تریلی ۱۸ چرخ پیدا کرد و آورد. ۳۰۰ هزار تومان با راننده این تریلی طی کرده بود و ۳۰ هزار تومان هم بیعانه به او داده بود. با بلدوزر سنگ را کف تریلی سوار کرده و به سمت کارخانه سن گبری ابرکوه که ۱۰ کیلومتر با معدن فاصله داشت راه افتادیم تا آنجا سنگ را برایمان سبک کنند. در مسیر به یک پیچ جاده برخورد کردیم و راننده تریلی گفت من از این پیچ نمیتوانم بگذرم، ماشین غلت می زند و تمام زحماتتان به هدر میرود. بروید یک بلدوزر از شهر بیاورید، اینجا خاک بریزند.
رفتم پشت ماشین تیمم کردم و دو رکعت #نماز خواندم و متوسل به امام رضا (ع) شدم. گفتم آقا! سنگ مال شماست، شب در این بیابان چکار کنیم؟ که به لطف خدا تریلی آن پیچ خطرناک با شیب بسیار زیاد را طی کرد.
غروب به ابرکوه رسیدیم. چون وزن سنگ زیاد بود صاحب کارخانه قبول نکرد و گفت جرثقیل ما ۲۰ تن بیشتر بلند نمیکند. گفتیم این سنگ قبر امام رضا (ع) است. تا اسم حضرت را بردیم، پذیرفت و دستور داد همین سنگ که از روی کفی بلند شد #تریلی از زیرش بیرون برود. بعد آن طرف رویش را به سمت حرم مطهر کرد و گفت یا امام هشتم (ع)! جرثقیل ما ۲۰ تن بیشتر برنمی دارد ولی چکار کنم این سنگ قبر شماست. همین طور بلندش کرد و ۲۰ سانت بالا آورد. واگنهای آهنی زیر سنگ آمد و سنگ را روی واگنها گذاشتند. تمامی اجزای جرثقیل از هم باز شد، گفت نگران باشید. جوشکارهایش آمدند و فوری آهنها را جمع کردند و بردند جوش دادند و سنگ هم زیر دستگاه رفت و یک متر از اطرافش بریدند و سبکش کردند. بدنه اش ۸ تن شد.
شب گفت باید به منزل من بیایید و بعد به خانواده اش خبر داد من از مشهد مهمان دارم، آنها خیلی عزیز هستند. وقتی به منزلش رفتیم ۲۰ نفر دیگر هم دعوت شده بودند تا بیایند و سنگ قبر امام رضا (ع) را زیارت کنند. آن شب روضه خواندند و مداحی کردند. صبح هم صاحب کارخانه یک توپ پارچه سبز خرید و به دور سنگ پیچید. پولی هم بابت سبک کردن سنگ نگرفت. راننده تریلی قرار شد تنهایی به مشهد بیاید و سنگ را بیاورد. او هم ۳۰ هزار تومان بیعانه را به ما برگرداند و گفت بسپارید وقتی به مشهد رفتم دو دعوتنامه مهمانسرای حضرت به من بدهند .
يا امام رضا(ع)🙏
@chenaariha
اقای مددی 📲
ابوالقاسم ملکی يکی از معماران پيشکسوت آستان قدس رضوی روایت می کند:
🍀💐 مرحوم #هاشمی_رفسنجانی، کنار سنگ قبر امام رضا (ع) نشسته بودند، گوشه ای از سنگ قبر مطهر کمی به رنگ سفید بود؛ آن مرحوم گفتند سنگ قبری می گذاشتید که همه اش سبز باشد. آن سنگ قبر مطهر را به موزه انتقال دادند و به من نیز مأموریت دادند به همراه یک راننده، سنگبر و فرد دیگری به دوران پشت یزد برویم و سنگ را از معدن آنجا تهیه کنیم. با ماشین #پاترول صبح راه افتادیم و ۲ بعدازظهر به #طبس رسیدیم و مهمان فردی به نام #مهدوی بودیم. پس از صرف ناهار و کمی استراحت قصد ادامه مسیر داشتیم که میزبان از رفتن ما ممانعت به عمل آورد و گفت اگر این ساعت حرکت کنید در این گرما کباب م یشوید، از اینجا تا یزد ۴۰۵ کیلومتر راه است، استراحت کنید و فردا صبح زود بروید.
رفتیم خوابیدیم ولی خوا بمان نبرد. به راننده گفتم: راه بیفتیم؟ گفت ما که حاضریم، آقا مهدوی نمیگذارد برویم.
بالاخره بار سوم تصمیممان قطعی شد و آقای مهدوی وقتی دید مصمم به رفتن هستیم چند #هندوانه، مقداری یخ و شربت در ماشینمان گذاشت و راه افتادیم.
۳۰۰ کیلومتر که در بیابان رفتیم، مردی با شلوار کردی علامت می داد که بایستیم؛ آن زمان ماشین پاترول بسیار می دزدیدند و راننده قصد ایستادن داشت که با مسئولیت من ایستاد. دیدیم #پیکانی آن طرف جاده ایستاده و آن مرد گفت ماشین ما خراب شده و هر چه آب یخ داشتیم روی سیفون ماشین ریختم ولی باز نشد. خانم و دو تا بچه هایش را سوار پاترول کرده و از آنها با هندوانه و شربت پذیرایی کردیم؛ همچنین با طناب ماشینش را بکسل کردیم و آنها را تا منزلشان رساندیم؛
در راه آن مرد تعریف کرد وقتی در آن بیابان ماشینم مشکل پیدا کرد همسرم پرسید چه کنیم؟ به او گفتم وصیت کنید که در این بیابان هیچ راه نجات و کمکی نیست. او از ماشین پیاده شد و سؤال کرد حرم امام رضا (ع) کدام طرف است و بعد به زبان ساده خودش رو به مشهد و امام هشتم (ع)، گفت: «حاشا به کرمت امام رضا (ع)، ما از زیارت شما بر میگردیم، انصاف است در این بیابان از تشنگی و تنهایی بمیریم؟ » که ناگهان خودروی شما از دور نمایان شد.
🍀💐 این تنها ماجرای این سفر ما نبود. وقتی برای خرید سنگ به معدن رفتیم، فردی به نام آقای #حجازی همراه ما بود، یک سنگی را انتخاب کرد و گفت آن سنگی که شما میخواهید از دل این سنگ در می آید. این سنگ بیش از چهل تن وزن داشت. رانند همان را فرستادیم یک تریلی ۱۸ چرخ پیدا کرد و آورد. ۳۰۰ هزار تومان با راننده این تریلی طی کرده بود و ۳۰ هزار تومان هم بیعانه به او داده بود. با بلدوزر سنگ را کف تریلی سوار کرده و به سمت کارخانه سن گبری ابرکوه که ۱۰ کیلومتر با معدن فاصله داشت راه افتادیم تا آنجا سنگ را برایمان سبک کنند. در مسیر به یک پیچ جاده برخورد کردیم و راننده تریلی گفت من از این پیچ نمیتوانم بگذرم، ماشین غلت می زند و تمام زحماتتان به هدر میرود. بروید یک بلدوزر از شهر بیاورید، اینجا خاک بریزند.
رفتم پشت ماشین تیمم کردم و دو رکعت #نماز خواندم و متوسل به امام رضا (ع) شدم. گفتم آقا! سنگ مال شماست، شب در این بیابان چکار کنیم؟ که به لطف خدا تریلی آن پیچ خطرناک با شیب بسیار زیاد را طی کرد.
غروب به ابرکوه رسیدیم. چون وزن سنگ زیاد بود صاحب کارخانه قبول نکرد و گفت جرثقیل ما ۲۰ تن بیشتر بلند نمیکند. گفتیم این سنگ قبر امام رضا (ع) است. تا اسم حضرت را بردیم، پذیرفت و دستور داد همین سنگ که از روی کفی بلند شد #تریلی از زیرش بیرون برود. بعد آن طرف رویش را به سمت حرم مطهر کرد و گفت یا امام هشتم (ع)! جرثقیل ما ۲۰ تن بیشتر برنمی دارد ولی چکار کنم این سنگ قبر شماست. همین طور بلندش کرد و ۲۰ سانت بالا آورد. واگنهای آهنی زیر سنگ آمد و سنگ را روی واگنها گذاشتند. تمامی اجزای جرثقیل از هم باز شد، گفت نگران باشید. جوشکارهایش آمدند و فوری آهنها را جمع کردند و بردند جوش دادند و سنگ هم زیر دستگاه رفت و یک متر از اطرافش بریدند و سبکش کردند. بدنه اش ۸ تن شد.
شب گفت باید به منزل من بیایید و بعد به خانواده اش خبر داد من از مشهد مهمان دارم، آنها خیلی عزیز هستند. وقتی به منزلش رفتیم ۲۰ نفر دیگر هم دعوت شده بودند تا بیایند و سنگ قبر امام رضا (ع) را زیارت کنند. آن شب روضه خواندند و مداحی کردند. صبح هم صاحب کارخانه یک توپ پارچه سبز خرید و به دور سنگ پیچید. پولی هم بابت سبک کردن سنگ نگرفت. راننده تریلی قرار شد تنهایی به مشهد بیاید و سنگ را بیاورد. او هم ۳۰ هزار تومان بیعانه را به ما برگرداند و گفت بسپارید وقتی به مشهد رفتم دو دعوتنامه مهمانسرای حضرت به من بدهند .
يا امام رضا(ع)🙏
@chenaariha
اقای مددی 📲
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🖤پدرم را خدا بیامرزد
مرد سنگ و زغال و آهن بود
سالهای دراز عمرش را،
کارگر بود، اهل معدن بود
از میان زغال ها در کوه
عصرها روسفید بر میگشت
سربلند از نبرد با صخره
او که خود قلهای فروتن بود
پابهپای زغال ها میسوخت
سرخ میشد دوباره کُک میشد
کوره ای بود شعلهور در خود
کوره ای که همیشه روشن بود
بارهایی که نانش آجر شد
از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش یکی دوتا که نبود
دردهایش هزار خرمن بود
از دل کوههای پابرجا
از درون مخوف تونلها
هفت خوان را گذشت و نان آورد
پدرم که خودش تهمتن بود...
🖤بیاد هموطنان مظلوممان در #طبس
#معدن_طبس
محسن چاوشی
تسلیت به هموطنان عزیز
📡با ما به روز باشید...
به کانال ما بپیوندید 👇👇
┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha
💐لینک کانال خبری چناردرایتا👇
https://eitaa.com/chenare
┗━━━🍂💞🍃━━━┛
مرد سنگ و زغال و آهن بود
سالهای دراز عمرش را،
کارگر بود، اهل معدن بود
از میان زغال ها در کوه
عصرها روسفید بر میگشت
سربلند از نبرد با صخره
او که خود قلهای فروتن بود
پابهپای زغال ها میسوخت
سرخ میشد دوباره کُک میشد
کوره ای بود شعلهور در خود
کوره ای که همیشه روشن بود
بارهایی که نانش آجر شد
از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش یکی دوتا که نبود
دردهایش هزار خرمن بود
از دل کوههای پابرجا
از درون مخوف تونلها
هفت خوان را گذشت و نان آورد
پدرم که خودش تهمتن بود...
🖤بیاد هموطنان مظلوممان در #طبس
#معدن_طبس
محسن چاوشی
تسلیت به هموطنان عزیز
📡با ما به روز باشید...
به کانال ما بپیوندید 👇👇
┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha
💐لینک کانال خبری چناردرایتا👇
https://eitaa.com/chenare
┗━━━🍂💞🍃━━━┛
😢5💔2