🍁چنــــــــار🙌
642 subscribers
10.1K photos
2.35K videos
86 files
1.92K links
روستا ریشه است...

ارتباط با ادمین ها جهت ارسال مطالب 👇👇


@Chenartlg

@aliYYp

@S_barati_110
Download Telegram
🍁چنــــــــار🙌
#سکو #قسمت_۵ @chenaariha ......هر طوری بود بالاخره جواب نامه کریم رو نوشتم ، بعد هم مادر کریم پاکت نامه رو آورد و آدرس رو از روی نامه کریم پشت پاکت نامه نوشتم . کربلایی محمد هم با زبونش لبه پاکت رو خیس کرد و در پاکت رو بست . چند دقیقه بعد مادر کریم جیب…
🖕🖕🖕جهت مشاهده قسمت های قبل کلیک کنید

#سکو

#قسمت_۶
@chenaariha
#یواشن یا یاواشین

......خونه که رفتم مادر بزرگ گفت : بارک الله ، بهت افتخار می کنم ، خوب نامه ای برای کریم نوشتی.....
نفهمیدم مادر بزرگ از کجا فهمیده بود که چطوری برای کریم نامه نوشتم .
شب از مادر بزرگ پرسیدم که یه چیزی کربلایی محمد و مادر کریم میخواستن توی نامه بنویسند اما ننوشتند .
مادر بزرگ گفت : راجع به چی بوده؟
گفتم : نمیدونم اما مربوط به پریشب بوده.
پدربزرگ لبخند زد، مادر بزرگ هم خندید و گفت : هیچی ، برای کریم نامزد کردن .
خجالت کشیدم بپرسم کیه.....
فردا صبح دور سکو از بچه ها پرسیدم : بچه ها میدونید کریم کربلایی محمد زن گرفته ؟
حبیب گفت : آره بابا ، ننه م پریشب گفت.
گفتم : کیه؟
گفت : مریم دختر مشهد عباس....
مریم پونزده سالش بود ، مدرسه هم نمیرفت، خواستگار هم زیاد داشت.
عباس گفت : حیف از مریم که دادنش به کریم . . .
توی همین صحبت بودیم که علی از باغ رسید و گفت : بچه ها مش صادق داره توی میدون بالای ده کاه میکشه ، قپون هم داره ، بریم خودمون رو باهاش وزن کنیم .
گفتیم بریم ، علی رفت خونه و برگشت .
چهار نفری از سربالایی کوچه رفتیم بالا و رسیدیم توی میدون بالای ده ، مش صادق داشت با کربلایی حسین جر و بحث می کشید.
یه خرمن کاه کنار میدون بود و مش صادق و پسرهاش و برادرش داشتن با تورهای بزرگ کاهکشی ، کاه می بردند.
یه قپون هم کنار خرمن کاه از یه سه پایه چوبی بزرگ آویزون بود .
از صحبت های مش صادق و کربلایی حسین معلوم بود که مش صادق و برادرش اون خرمن کاه رو به صورت فله ای از کربلایی حسین خریدند ، وزنش رو ۹ خروار برآورد کرده بودند ، اما مش صادق چندتا تور که برده بود فهمیده بود که خرمن کاه بیشتر از ۸ خروار درنمیاد و به همین خاطر جر و بحث می کردند .
کربلایی حسین می گفت : به من ربطی نداره ، معامله کردیم ؛ شاید دیشب کسی از کاه ها برده
مش صادق هم می گفت : نه بابا ، دیشب پسرم اومده و گلیم انداخته و روی خرمن کاه خوابیده . کاه کم بوده .
کربلایی حسین همونطوری که کتش روی دوشش بود جوابی نداد و رفت .
مش صادق یه چهار شاخه آهنی ( یاواشین ) دستش بود ، با یه دسته چوبی بلند ، پشت سر کربلایی حسین غرولندی کرد و دسته یاواشین رو محکم توی دستش فشرد ، معلوم بود دلش میخواد با یاواشین کربلایی حسین رو بزنه.
رفتم جلو و سلام دادم و گفتم : مش صادق میشه من و حبیب و عباس با قپون شما خودمون رو وزن کنیم.
مش صادق با عصبانیت گفت : برو بچه پر رو
گفتم : مگه چی میشه؟ از قپون که کم نمیشه
گفت : به تو مربوط نیست ، برو و گرنه . . .
گفتم : میدونم دلت از کجا پره ، به خاطر اینکه چند روز پیش #قوچ ما قوچ تون رو زد ناراحتی . . .
هنوز جمله ام تموم نشده بود که مش صادق #یاواشین رو بلند کرد و با پشت یاواشین محکم به پشت پاهام زد ، صدای پیچیدن هوا رو توی شاخه های یاواشین شنیدم ، شبیه زوزه باد بود ، از ضرب یاواشین زانوهام به طرف جلو خم شد و در همون حال مش صادق دومی رو هم زد که با سر فرو رفتم توی خرمن کاه . . .

ادامه دارد .....

@chenaariha
پی نوشت 👇👇👇

#قپون 👈 قپان ، وسیله توزین بارهای نسبتا سنگین در گذشته
#یلواشین 👈 چارشاخه آهنی یا چوبی مخصوص گندم باد دادن و بار کردن علوفه و کاه و یونجه
منبع کانال سده