🍁چنــــــــار🙌
@chenaariha🖕🖕🖕 #سکو #قسمت_۳ #سرباز_کریم .......پام بهتر شده بود ، مثل همیشه آفتاب که بالا اومد رفتم توی محل ، دو سه نفر از بچه ها روی سکوها و کنار سکو ایستاده بودند و تعریف می کردند ، وقتی رسیدم علی یه نگاهی به من انداخت و گفت : بچه ها مسابقه بدیم ،…
جهت مطالعه قسمت قبل کلیک کنید ...
🖕🖕🖕
#سکو
#قسمت_۴
@chenaariha
......دنبال مادر کریم از پله ها رفتم بالا ، توی ایوون کفشام رو در آوردم و از در چوبی رفتم توی اتاق.
کربلایی محمد نشسته بود توی اتاق ، سلام دادم و سر پا وایسادم ، کربلایی محمد جواب داد و گفت : بشین.....
نشستم ، کربلایی حال و احوال کرد و به مادر کریم گفت : دو تا چایی بیار زن....☕️☕️
سماور گوشه خونه داشت غلغل می کرد ، یه قوری روی سماور بود ، جلوی لوله قوری کمی پریدگی داشت و روی قوری هم با یه بست بند زده شده بود ، معلوم بود که قبلا شکسته بوده.....
یه نامه باز شده جلوی کربلایی بود ، کربلایی کاغذ رو برداشت و داد به دست من و گفت : پیر شی ببم ( ببه ام ) ، نامه کریمه ، بخونش ، ما که سواد نداریم ، مثل آدم کور هستیم .
مادر کریم چایی آورد ، یه استکان کمر باریک که توی یه نعلبکی بود ، بعد هم خودش نشست و چشمش رو دوخت به دهن من....
نامه خیلی بد خط بود ، کلی هم خط خوردگی داشت ، بالای نامه با خودکار آبی چند تا گل نقاشی شده بود ، معلوم بود که کار خود کریمه یا شاید هم دوستاش کشیدن....
#خوندم :
به نام خدا
خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض میکنم ، اگر از حال اینجانب پسر خودتان خواسته باشید خوبم و غمی ندارم جز دوری روی شما که آن هم امیدوارم به زودی برطرف شود.
باری اینجا غذا کم می دهند ، سر گروهبان اذیت می کند....
صدام می لرزید ، بعضی جاهاش هم گیر می کردم ، صدای هق هق مادر کریم بلند شده بود ، با گوشه چادرش اشکاش رو پاک کرد و گفت : بخون ببه م ، بخون....
کربلایی گفت : چرا گریه می کنی زن ؟ سربازی آدم رو مرد بار میاره.....
اما گوشه چشم کربلایی هم پر از اشک بود.
.......آخرای نامه بود که کریم راجع به تعمیر خونه و محصول باغ سوال کرده بود ، آخرین خط نامه هم نوشته بود👇👇( همون شعر معروف خودمون که نامه مینوشتیم دهات 😂 )
ای نامه که می روی به سویش......از جانب من ببوس رویش ، خداحافظ....
یه نفس راحت کشیدم.....
کربلایی گفت : چاییت هم یخ کرد بچه م .
گفتم : چایی نمیخورم، راستش روم نمیشد، میخواستم زودتر فرار کنم ، خواستم بلند بشم که مادر کریم یه چایی دیگه برام آورد ، یه کاغذ و یه خودکار و یه پاکت نامه هم آورده بود و گفت : بشین ببه م ، عجله نکن یه زحمت دیگه برات داریم جواب نامه کریم.....
ادامه دارد..... با ما همراه باشید ....
برگرفته از کانال سده
@chenaariha
🖕🖕🖕
#سکو
#قسمت_۴
@chenaariha
......دنبال مادر کریم از پله ها رفتم بالا ، توی ایوون کفشام رو در آوردم و از در چوبی رفتم توی اتاق.
کربلایی محمد نشسته بود توی اتاق ، سلام دادم و سر پا وایسادم ، کربلایی محمد جواب داد و گفت : بشین.....
نشستم ، کربلایی حال و احوال کرد و به مادر کریم گفت : دو تا چایی بیار زن....☕️☕️
سماور گوشه خونه داشت غلغل می کرد ، یه قوری روی سماور بود ، جلوی لوله قوری کمی پریدگی داشت و روی قوری هم با یه بست بند زده شده بود ، معلوم بود که قبلا شکسته بوده.....
یه نامه باز شده جلوی کربلایی بود ، کربلایی کاغذ رو برداشت و داد به دست من و گفت : پیر شی ببم ( ببه ام ) ، نامه کریمه ، بخونش ، ما که سواد نداریم ، مثل آدم کور هستیم .
مادر کریم چایی آورد ، یه استکان کمر باریک که توی یه نعلبکی بود ، بعد هم خودش نشست و چشمش رو دوخت به دهن من....
نامه خیلی بد خط بود ، کلی هم خط خوردگی داشت ، بالای نامه با خودکار آبی چند تا گل نقاشی شده بود ، معلوم بود که کار خود کریمه یا شاید هم دوستاش کشیدن....
#خوندم :
به نام خدا
خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض میکنم ، اگر از حال اینجانب پسر خودتان خواسته باشید خوبم و غمی ندارم جز دوری روی شما که آن هم امیدوارم به زودی برطرف شود.
باری اینجا غذا کم می دهند ، سر گروهبان اذیت می کند....
صدام می لرزید ، بعضی جاهاش هم گیر می کردم ، صدای هق هق مادر کریم بلند شده بود ، با گوشه چادرش اشکاش رو پاک کرد و گفت : بخون ببه م ، بخون....
کربلایی گفت : چرا گریه می کنی زن ؟ سربازی آدم رو مرد بار میاره.....
اما گوشه چشم کربلایی هم پر از اشک بود.
.......آخرای نامه بود که کریم راجع به تعمیر خونه و محصول باغ سوال کرده بود ، آخرین خط نامه هم نوشته بود👇👇( همون شعر معروف خودمون که نامه مینوشتیم دهات 😂 )
ای نامه که می روی به سویش......از جانب من ببوس رویش ، خداحافظ....
یه نفس راحت کشیدم.....
کربلایی گفت : چاییت هم یخ کرد بچه م .
گفتم : چایی نمیخورم، راستش روم نمیشد، میخواستم زودتر فرار کنم ، خواستم بلند بشم که مادر کریم یه چایی دیگه برام آورد ، یه کاغذ و یه خودکار و یه پاکت نامه هم آورده بود و گفت : بشین ببه م ، عجله نکن یه زحمت دیگه برات داریم جواب نامه کریم.....
ادامه دارد..... با ما همراه باشید ....
برگرفته از کانال سده
@chenaariha