ویک روز آنقدر دوستت خواهم داشت که اسمِ خانه ی کوچکمان را آغوش خواهیم گذاشت..!
#عباس_معروفی
@captionkhaas
#عباس_معروفی
@captionkhaas
وقتی به تو فکر میکنم
سال من نو میشود
توپ در میکنند توی قلبم
و ماهی قرمز تنگ بلور
پشتک میزند….
#عباس_معروفی
@captionkhaas
سال من نو میشود
توپ در میکنند توی قلبم
و ماهی قرمز تنگ بلور
پشتک میزند….
#عباس_معروفی
@captionkhaas
بانوے قشنگم...
من همیشه مستم...
لب هاے تـــو...
مخفف شرابهاے دنیاست...
چڪیدهے ڪامرواے انگور...
ڪه قطره میشود...
نقطهے هستے مرا میچڪاند...
داغے ڪه بر دلم مانده است...
من این نخورده ...
با خندههاے تو مست...
بیهوده نیست...
ڪه در ڪلمات میچرخم...
نارنجی...
نقطهها همه...
ردے از بوسه هاے تــۥـــوست...
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
من همیشه مستم...
لب هاے تـــو...
مخفف شرابهاے دنیاست...
چڪیدهے ڪامرواے انگور...
ڪه قطره میشود...
نقطهے هستے مرا میچڪاند...
داغے ڪه بر دلم مانده است...
من این نخورده ...
با خندههاے تو مست...
بیهوده نیست...
ڪه در ڪلمات میچرخم...
نارنجی...
نقطهها همه...
ردے از بوسه هاے تــۥـــوست...
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
بوی تنت مرا برمیگرداند
به دوران پیش از خودم
پیش از آن که باشم.
مگر پیش از "تــو"
سیب هم وجود داشت؟
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
به دوران پیش از خودم
پیش از آن که باشم.
مگر پیش از "تــو"
سیب هم وجود داشت؟
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
آیدین گفت: «مگر احساسی هم به من دارید؟»
سورمه گفت: «بله که دارم.»
آیدین با آرامش خاصی گفت: «عشق شما در من کهنه شده خانم.»
سورمه گفت: «لابد مثل شراب.»
سورمه گفت: «چرا اخمهای شما همیشه درهم است؟»
آیدین گفت: «نمیدانم. خودم نمیفهمم.»
سورمه گفت: «همیشه دارید فکر میکنید؛ انگار کشتیهاتان غرق شده.»
آیدین گفت: «من دنبال خودم در گذشتهها میگردم. ما چیزهایی در گذشته داشتهایم که حالا نداریم.»
سورمه گفت: «مثلاً چی؟»
آیدین گفت: «نمیدانم
آیدین گفت: «خانم سورمه.»
سورمه گفت: «سورملینا.»
آیدین گفت: «خانم سورملینا. اجازه میدهید من شما را دوست داشته باشم؟»
سورمه ایستاد.
لبخند زد
و زبانش را به آرامی به لب بالا کشید.
گفت: «اختیار دارید.»
آن وقت آیدین او را بوسید. با تمام محبت. او را همچون سرزمینی از پیش تعیینشده از آن خود کرد و بر آن پا گذاشت.
#عباس_معروفی
#سمفونی_مردگان
@Captionkhaas
آیدین گفت: «مگر احساسی هم به من دارید؟»
سورمه گفت: «بله که دارم.»
آیدین با آرامش خاصی گفت: «عشق شما در من کهنه شده خانم.»
سورمه گفت: «لابد مثل شراب.»
سورمه گفت: «چرا اخمهای شما همیشه درهم است؟»
آیدین گفت: «نمیدانم. خودم نمیفهمم.»
سورمه گفت: «همیشه دارید فکر میکنید؛ انگار کشتیهاتان غرق شده.»
آیدین گفت: «من دنبال خودم در گذشتهها میگردم. ما چیزهایی در گذشته داشتهایم که حالا نداریم.»
سورمه گفت: «مثلاً چی؟»
آیدین گفت: «نمیدانم
آیدین گفت: «خانم سورمه.»
سورمه گفت: «سورملینا.»
آیدین گفت: «خانم سورملینا. اجازه میدهید من شما را دوست داشته باشم؟»
سورمه ایستاد.
لبخند زد
و زبانش را به آرامی به لب بالا کشید.
گفت: «اختیار دارید.»
آن وقت آیدین او را بوسید. با تمام محبت. او را همچون سرزمینی از پیش تعیینشده از آن خود کرد و بر آن پا گذاشت.
#عباس_معروفی
#سمفونی_مردگان
@Captionkhaas
نمی دانم
تا کی دوستم داری
هر جا که باشد
باشد
هر جا تمام شد
اسمش را می گذارم
آخر خط من ...
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
تا کی دوستم داری
هر جا که باشد
باشد
هر جا تمام شد
اسمش را می گذارم
آخر خط من ...
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
امروز صدایت کمی در دلم لرزید
شاید دل من
در صدای تو می لرزید
می دانی؟
آرزو برای من یک نهال نازک است
مثل تن تو
مدام هراسانم از هوهوی باد
که سایه ی مرگ است
می گویم نکند باد
کمر آرزوی آدم را بشکند!
می گویم شهر نا امن شده
گل من!
می گویم وقتی هوا توفانی ست
از خانه بیرون نرو
دلم می لرزد...
@CaptionKhaas
#عباس_معروفی
شاید دل من
در صدای تو می لرزید
می دانی؟
آرزو برای من یک نهال نازک است
مثل تن تو
مدام هراسانم از هوهوی باد
که سایه ی مرگ است
می گویم نکند باد
کمر آرزوی آدم را بشکند!
می گویم شهر نا امن شده
گل من!
می گویم وقتی هوا توفانی ست
از خانه بیرون نرو
دلم می لرزد...
@CaptionKhaas
#عباس_معروفی
بوی تنت
مرا برمیگرداند
به دوران پیش از خودم
پیش از آن که باشم.
مگر پیش از تو
سیب هم وجود داشت؟
#عباس_معروفی
@captionkhaas
مرا برمیگرداند
به دوران پیش از خودم
پیش از آن که باشم.
مگر پیش از تو
سیب هم وجود داشت؟
#عباس_معروفی
@captionkhaas
عشق یک چیز عتیقه است که با عتیقه فروشی فرق دارد. عشق یک جواهر یا عتیقه گران قیمت است که آدم زندگیش را با آن معنا میکند اما عتیقه فروشی پر از وسایل گران است که حالا از زندگی خالی شده
آینهها آینهها آینهها. عشق یعنی این که آدم خود را در نگاه کسی ببیند. یعنی بی تابی و انتظار، عشق یعنی دیدن و دیده شدن. عشق یعنی دستهای تو ...
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
آینهها آینهها آینهها. عشق یعنی این که آدم خود را در نگاه کسی ببیند. یعنی بی تابی و انتظار، عشق یعنی دیدن و دیده شدن. عشق یعنی دستهای تو ...
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
گفته بود: خانم، اجازه میدهید شما را دوست داشته باشم؟
گفتم: اختیار دارید، و توی دلم گفتم: دوست داشتن که اجازه نمیخواهد...
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
گفتم: اختیار دارید، و توی دلم گفتم: دوست داشتن که اجازه نمیخواهد...
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
بیا برگردیم به عصر حجر
بیا پایاپای معامله کنیم
مثلاً من سیب شکار کنم
تو سرم را توی دامنت بگیر
من اسب رام کنم
تو روی دیوار تنم نقاشی بکش
با انگشت طلوع خورشید را به من نشان بده
غروب خودم در تنت غرق میشوم
تا نبینم جهان نا امن شده
توهینآمیز و نا امن .
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
بیا پایاپای معامله کنیم
مثلاً من سیب شکار کنم
تو سرم را توی دامنت بگیر
من اسب رام کنم
تو روی دیوار تنم نقاشی بکش
با انگشت طلوع خورشید را به من نشان بده
غروب خودم در تنت غرق میشوم
تا نبینم جهان نا امن شده
توهینآمیز و نا امن .
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
گفتم:چند دقیقه اینجا بنشین
و به من تکیه بده
گفت:کارم از تکیه گذشته!
دلم می خواهد توی بغلت بمیرم.
#عباس_معروفی
@captionkhaas
و به من تکیه بده
گفت:کارم از تکیه گذشته!
دلم می خواهد توی بغلت بمیرم.
#عباس_معروفی
@captionkhaas
ﯾﮏ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﻣﻼﯾﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎﺷﯽ
ﺳﺮﺕ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯾﻢ
ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﻢ ﻻﯼ ﻣﻮﻫﺎیت
ﻭ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺷﻌﺮ
ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﭗ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﺍﻭﻟﻮﯾﺖ
همیشه ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ "ﺗﻮ"ﺳﺖ ..!!
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎﺷﯽ
ﺳﺮﺕ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﯾﻢ
ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﻢ ﻻﯼ ﻣﻮﻫﺎیت
ﻭ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺷﻌﺮ
ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﭗ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﺍﻭﻟﻮﯾﺖ
همیشه ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ "ﺗﻮ"ﺳﺖ ..!!
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
صدایت کردم «جانم»،
گفتی «مانده ام با این صد سالی که به
عمرم اضافه شد چه کنم!»
#عباس_معروفی
@captionkhaas
گفتی «مانده ام با این صد سالی که به
عمرم اضافه شد چه کنم!»
#عباس_معروفی
@captionkhaas
گفته بود: خانم، اجازه میدهید
شما را دوست داشته باشم؟
گفتم: اختیار دارید،
و توی دلم گفتم:
دوست داشتن که اجازه نمیخواهد...
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas
شما را دوست داشته باشم؟
گفتم: اختیار دارید،
و توی دلم گفتم:
دوست داشتن که اجازه نمیخواهد...
#عباس_معروفی
@CaptionKhaas