یه جمله دیدم که شنیدنش خیلی دردناکه؛
همونی که بیشتر از همه دوسش داری، آخرش بهت یاد میده دیگه هیچوقت کسی رو اینجوری دوست نداشته باشی.
@CaptionKhaas
همونی که بیشتر از همه دوسش داری، آخرش بهت یاد میده دیگه هیچوقت کسی رو اینجوری دوست نداشته باشی.
@CaptionKhaas
💔67❤🔥29👍28👌14
پيش از آن كه
معشوقه ام شوى
با هر كلامى كه مى خواستم،
عشق ورزى مى كردم
و با هر معنى كلمه اى،
كه خواهانش مى شدم،
ازدواج مى كردم!
پس از اين كه
معشوقه ام گشتى،
جز چشمانت،
كه مملو از اندوه و سرمه و
مرغان دريايى است!!
چيزى از ساحل درياى مديترانه،
به ياد ندارم
#نزار_قبانی
@CaptionKhaas
معشوقه ام شوى
با هر كلامى كه مى خواستم،
عشق ورزى مى كردم
و با هر معنى كلمه اى،
كه خواهانش مى شدم،
ازدواج مى كردم!
پس از اين كه
معشوقه ام گشتى،
جز چشمانت،
كه مملو از اندوه و سرمه و
مرغان دريايى است!!
چيزى از ساحل درياى مديترانه،
به ياد ندارم
#نزار_قبانی
@CaptionKhaas
❤🔥6👍4👌3🥰1💔1
دیروز یه چیز جدید یاد گرفتم بهش میگن:
Duality of breakup (دوگانگی جدایی)
یعنی در عین حال که دلت براش تنگ میشه و یاد خاطرات خوب میافتی، همزمان احساس آرامش میکنی که رابطه تموم شده و میدونی نمیتونستی ادامه بدی.
داشتن این احساسِ به ظاهر متناقض طبیعیه و خیلیها تجربه میکنن
@CaptionKhaas
Duality of breakup (دوگانگی جدایی)
یعنی در عین حال که دلت براش تنگ میشه و یاد خاطرات خوب میافتی، همزمان احساس آرامش میکنی که رابطه تموم شده و میدونی نمیتونستی ادامه بدی.
داشتن این احساسِ به ظاهر متناقض طبیعیه و خیلیها تجربه میکنن
@CaptionKhaas
👍60💔22👌7❤🔥3
نمیدونم چجوری بگم ولی دلم کِدِره،
تنگه، غم داره و خیلی چیزای سنگینی
توشه که به این زودیا قرار نیست تموم
بشه …
حال دلم خیلی بده
دلم تب داره برا دلم میشه امن یجیب بخوانی؟
امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء
بچه ها فردا مامانم عمل داره
ازتون خواهش میکنم براش دعا کنید🥺😔🙏 امن یجیب بخونید 🥺
@CaptionKhaas
تنگه، غم داره و خیلی چیزای سنگینی
توشه که به این زودیا قرار نیست تموم
بشه …
حال دلم خیلی بده
دلم تب داره برا دلم میشه امن یجیب بخوانی؟
امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء
بچه ها فردا مامانم عمل داره
ازتون خواهش میکنم براش دعا کنید🥺😔🙏 امن یجیب بخونید 🥺
@CaptionKhaas
💔104👍52❤🔥18👌9
در یکی از شهرهای ایتالیا جوانی بود به نام آلفردو.
آلفردو دکهی کوچکی داشت که در آن عرقسگی میفروخت.
او هر بطری عرقسگی را به قیمت دو لیره میفروخت.
هزینهی تولید عرقسگی چیزی حدود ۱/۸ لیره بود.
برای همین آلفردو در ازای فروش هر بطری عرقسگی چیزی حدود ۰/۲ لیره سود میبرد.
او در روز ۲۰۰ بطری عرق میفروخت و لذا درآمدش روزانه ۴۰ لیره بود و با این ۴۰ لیره با مادرش به دشواری زندگی میگذرانید.
روزی از روزها دولت بنیتو_موسولینی قانونی امضا کرد که در آن خرید و فروش عرقسگی ممنوع اعلام میشد.
اینگونه بود که فردای آن روز ماموران پلیس به مغازهی او هجوم آوردند و مغازه او را پلمپ کردند.
آلفردو بیچاره تنها و سرگردان به پارک پناه برد.
او در پارک ناراحت و غمگین شروع به راه رفتن کرد و بر بخت بد خود بسی گریست و گریست.
در حالی که سرش را به درختی تکیه داده بود داشت هق هق میزد و از زمین و زمان دل چرکین بود، ناگهان یک نفر از پشت سرش گفت: هی آلفردو! خوب شد پیدات کردم، بد جوری تو خماری موندم رفیق، امروز تمام عرق فروشیهای شهر رو تعطیل کردند و من هم نمیدونم باید از کجا عرق گیر بیارم، تو چیزی تو خونهات داری به من بدی؟ من حاضرم به جای دو لیره، بهت ۱۰ لیره پول بدم...
آلفردو در بهت فرو رفت.
سریع به خانه رفت و در زیر زمین به جستوجو پرداخت.
تعدادی بطری عرقسگی پیدا کرد.
یکی از آنها را در یک کیسهی مشکی گذاشت و یواشکی دوباره به پارک برگشت و بطری را دست مشتری داد و ده لیره را گرفت.
او در پایان به مشتری گفت:
اگه باز هم خواستی بیا همینجا، به دوستان قابل اعتمادت هم بگو، اسم رمز هم این باشه:
آقا ببخشید! شما دیروز بازی اینتر و یوونتوس رو دیدید؟
در روزهای بعد هم آلفردو به پارک میرفت.
هر روز تعداد بیشتری پیدایشان میشد.
در هفتهی اول مشتریهای او به ده تن رسیده بود.
در هفتهی دوم مشتریهای او سی تن شده بودند.
درآمد او کمکم روزانه به ۲۰۰ لیره رسیده بود.
او خانهای جدید خرید.
برای مادرش خدمتکار گرفت که لازم نباشد کار کند.
با ویتوریای جوان نامزد کرد و برای او گردنبند طلا خرید.
دوستان جدیدی پیدا کرد: لئوناردو، کارلو، الساندرو.
کمکم شهرتاش فزونی گرفت، طوری که پلیس از افزایش ثروت او مشکوک شد که نکند که او بهصورت مخفیانه دارد عرقسگی میفروشد.
اینگونه بود که ماموری را برای تحقیقات روانه کرد.
مامور فردایش به اداره برگشت و گفت نه قربان، آلفردو هیچ قانونشکنیای انجام نداده است.
مامور دیگری را فرستادند و او هم همین را گفت.
مامور دیگر هم همین را گفت و اینگونه بود که خیال رئیس پلیس راحت شد که مشکلی در کار نیست.
آن ماموران برای حق السکوت روزانه ۵ لیره از آلفردو شیتیل میگرفتند و هر از گاهی هم از خود آلفردو عرق میخریدند.
آلفردو در این مدت حسابی به این ماموران رشوه داد.
کمکم خود رئیسپلیس هم شروع به رشوه گرفتن کرد.
گذشت تا اینکه بنیتو موسولینی به گسترش یک باند مافیایی در کشور مشکوک شد.
او اختیارات سازمان جاسوسی را برای نفوذ در مافیا افزایش داد اما افسوس که دیگر دیر شده بود.
آلفردو حتی افرادی را در بین خود مقامات فاشیست خریده بود که از قضا یکی از آنها رئیس اطلاعات موسولینی بود.
این شخص از کل کشور برای آلفردو اطلاعات میآورد.
مرتب هم موسولینی را در مورد مافیا گیج میکرد.
در نهایت آلفردو با متفقین متحد شده و زمینهی سقوط موسولینی را فراهم کرد.
بعد از روی کار آمدن نظام جدید، نخست وزیران توسط آلفردو نصب و عزل میشدند.
در واقع همهی سیاستمداران فهمیده بودند که پدر خوانده کیست.
چندبار چند تن از سیاستمداران مستقل تلاش کردند که خرید و فروش عرق سگی را بار دیگر آزاد گرداندند اما همگی به شکل فجیعی ترور شدند.
عموم تصور میکنند که مافیا در فقدان قانون است که رشد میکند، حال آنکه دقیقا جریان برعکس است.
مافیا از قانون تغذیه میکند، منتهی یک قانون اضافی (نامناسب)
هر جا قانونِ اضافه باشد مافیا آنجاست.
مردم ایران گرفتارِ آلفردوها هستند!
آلفردو ارز رانتی!
آلفردو خودرو!
آلفردو دارو!
آلفردو نفتوگاز و پتروشیمی!
آلفردو چای دبش!
آلفردو دکل نفتی!
آلفردو فیلترینگ!
آلفردو پستهای مدیریتی مادامالعمر!
آلفردو کاسب تحریم!
آلفردو حساب های صد میلیادری!
@CaptionKhaas
آلفردو دکهی کوچکی داشت که در آن عرقسگی میفروخت.
او هر بطری عرقسگی را به قیمت دو لیره میفروخت.
هزینهی تولید عرقسگی چیزی حدود ۱/۸ لیره بود.
برای همین آلفردو در ازای فروش هر بطری عرقسگی چیزی حدود ۰/۲ لیره سود میبرد.
او در روز ۲۰۰ بطری عرق میفروخت و لذا درآمدش روزانه ۴۰ لیره بود و با این ۴۰ لیره با مادرش به دشواری زندگی میگذرانید.
روزی از روزها دولت بنیتو_موسولینی قانونی امضا کرد که در آن خرید و فروش عرقسگی ممنوع اعلام میشد.
اینگونه بود که فردای آن روز ماموران پلیس به مغازهی او هجوم آوردند و مغازه او را پلمپ کردند.
آلفردو بیچاره تنها و سرگردان به پارک پناه برد.
او در پارک ناراحت و غمگین شروع به راه رفتن کرد و بر بخت بد خود بسی گریست و گریست.
در حالی که سرش را به درختی تکیه داده بود داشت هق هق میزد و از زمین و زمان دل چرکین بود، ناگهان یک نفر از پشت سرش گفت: هی آلفردو! خوب شد پیدات کردم، بد جوری تو خماری موندم رفیق، امروز تمام عرق فروشیهای شهر رو تعطیل کردند و من هم نمیدونم باید از کجا عرق گیر بیارم، تو چیزی تو خونهات داری به من بدی؟ من حاضرم به جای دو لیره، بهت ۱۰ لیره پول بدم...
آلفردو در بهت فرو رفت.
سریع به خانه رفت و در زیر زمین به جستوجو پرداخت.
تعدادی بطری عرقسگی پیدا کرد.
یکی از آنها را در یک کیسهی مشکی گذاشت و یواشکی دوباره به پارک برگشت و بطری را دست مشتری داد و ده لیره را گرفت.
او در پایان به مشتری گفت:
اگه باز هم خواستی بیا همینجا، به دوستان قابل اعتمادت هم بگو، اسم رمز هم این باشه:
آقا ببخشید! شما دیروز بازی اینتر و یوونتوس رو دیدید؟
در روزهای بعد هم آلفردو به پارک میرفت.
هر روز تعداد بیشتری پیدایشان میشد.
در هفتهی اول مشتریهای او به ده تن رسیده بود.
در هفتهی دوم مشتریهای او سی تن شده بودند.
درآمد او کمکم روزانه به ۲۰۰ لیره رسیده بود.
او خانهای جدید خرید.
برای مادرش خدمتکار گرفت که لازم نباشد کار کند.
با ویتوریای جوان نامزد کرد و برای او گردنبند طلا خرید.
دوستان جدیدی پیدا کرد: لئوناردو، کارلو، الساندرو.
کمکم شهرتاش فزونی گرفت، طوری که پلیس از افزایش ثروت او مشکوک شد که نکند که او بهصورت مخفیانه دارد عرقسگی میفروشد.
اینگونه بود که ماموری را برای تحقیقات روانه کرد.
مامور فردایش به اداره برگشت و گفت نه قربان، آلفردو هیچ قانونشکنیای انجام نداده است.
مامور دیگری را فرستادند و او هم همین را گفت.
مامور دیگر هم همین را گفت و اینگونه بود که خیال رئیس پلیس راحت شد که مشکلی در کار نیست.
آن ماموران برای حق السکوت روزانه ۵ لیره از آلفردو شیتیل میگرفتند و هر از گاهی هم از خود آلفردو عرق میخریدند.
آلفردو در این مدت حسابی به این ماموران رشوه داد.
کمکم خود رئیسپلیس هم شروع به رشوه گرفتن کرد.
گذشت تا اینکه بنیتو موسولینی به گسترش یک باند مافیایی در کشور مشکوک شد.
او اختیارات سازمان جاسوسی را برای نفوذ در مافیا افزایش داد اما افسوس که دیگر دیر شده بود.
آلفردو حتی افرادی را در بین خود مقامات فاشیست خریده بود که از قضا یکی از آنها رئیس اطلاعات موسولینی بود.
این شخص از کل کشور برای آلفردو اطلاعات میآورد.
مرتب هم موسولینی را در مورد مافیا گیج میکرد.
در نهایت آلفردو با متفقین متحد شده و زمینهی سقوط موسولینی را فراهم کرد.
بعد از روی کار آمدن نظام جدید، نخست وزیران توسط آلفردو نصب و عزل میشدند.
در واقع همهی سیاستمداران فهمیده بودند که پدر خوانده کیست.
چندبار چند تن از سیاستمداران مستقل تلاش کردند که خرید و فروش عرق سگی را بار دیگر آزاد گرداندند اما همگی به شکل فجیعی ترور شدند.
عموم تصور میکنند که مافیا در فقدان قانون است که رشد میکند، حال آنکه دقیقا جریان برعکس است.
مافیا از قانون تغذیه میکند، منتهی یک قانون اضافی (نامناسب)
هر جا قانونِ اضافه باشد مافیا آنجاست.
مردم ایران گرفتارِ آلفردوها هستند!
آلفردو ارز رانتی!
آلفردو خودرو!
آلفردو دارو!
آلفردو نفتوگاز و پتروشیمی!
آلفردو چای دبش!
آلفردو دکل نفتی!
آلفردو فیلترینگ!
آلفردو پستهای مدیریتی مادامالعمر!
آلفردو کاسب تحریم!
آلفردو حساب های صد میلیادری!
@CaptionKhaas
👌67👍33💔9
بزرگی از رها کردن، پذیرفتنه باشه. اینکه بپذیری یه موضوعی تموم شده، اینکه بپذیری که نباید به ای کاش ها و اگرها فکر کنی، چون دیگه مسئله اونجوری تو میخوای بازسازی نمیشه، اینکه بپذیری به قضایا به شکل دیگه ای نگاه کنی تا آسیب نبینی. وقتی رها کردی موضوعی رو و راضی بودی بدون که برگ برنده دست توعه و بهترین تصمیم رو گرفتی.
@CaptionKhaas
@CaptionKhaas
👍21❤🔥4👌2
نوشته بود:
تو هیچوقت قرار نیست بفهمی من با دیدنِ هر عکسِ جدیدی که گذاشتی پروفایلت، چقدر ذوق کردم !
خیلی عمیقه :(
@CaptionKhaas
تو هیچوقت قرار نیست بفهمی من با دیدنِ هر عکسِ جدیدی که گذاشتی پروفایلت، چقدر ذوق کردم !
خیلی عمیقه :(
@CaptionKhaas
💔66👍12❤🔥7👌3💘3
آدم وقتی یکیو یه مدت دوست داره
و بعدش ازش متنفر نمیشه، همین میشه
که جناب جمال ثریا میگن:
"دیدم که از دستت عصبانی نیستم، دلشکسته نیستم، قهر نیستم خلاصه اینکه من با تو دیگر هیچ چیز نیستم."
@CaptionKhaas
و بعدش ازش متنفر نمیشه، همین میشه
که جناب جمال ثریا میگن:
"دیدم که از دستت عصبانی نیستم، دلشکسته نیستم، قهر نیستم خلاصه اینکه من با تو دیگر هیچ چیز نیستم."
@CaptionKhaas
💔33👌13👍10❤🔥3💘2
یه حرف خوبی که توی تایملاین خوندم و کمکم کرد این بود که:
«کمالگرایی چون اسمش شیکه کسی به فکر برطرفکردنش نمیفته.
اگه بهش “عقبماندگی در درک محدودیتها” میگفتن، همه در پی درمانش بودن!»
@CaptionKhaas
«کمالگرایی چون اسمش شیکه کسی به فکر برطرفکردنش نمیفته.
اگه بهش “عقبماندگی در درک محدودیتها” میگفتن، همه در پی درمانش بودن!»
@CaptionKhaas
👌45👍8❤🔥2
یک گلدان گل را رها کن به امان خودش، بعد از چند وقت، حتما میخشکد. حالا جای آن گلدان، آدمیزاد باشد، نگویی دوستش داری، دستی از روی محبت بر سرش نکشی، به اوضاع و احوالش نرسی، نازش را نکشی، برایش دلبری نکنی، خبر از احوالش نگیری، هر چقدر هم که محکم باشد، یک جایی میخشکد.
میخواهم بگویم مراقب گل زندگیتان باشید، قبل از آنکه تنها مشتی خاک تهِ گلدانِ زندگی برایتان بماند.
مگر آدمیزاد به چه بند است، جز کمی محبت ؟
@captionkhaas
میخواهم بگویم مراقب گل زندگیتان باشید، قبل از آنکه تنها مشتی خاک تهِ گلدانِ زندگی برایتان بماند.
مگر آدمیزاد به چه بند است، جز کمی محبت ؟
@captionkhaas
👌26💔9👍6❤🔥2💘2
تو رختکن بازندهها، ریحان جعفری میگفت وقتی زیر آوار زلزله بوده، پسر همسایه اومده نجاتش داده «چون به ریحان احساس داشته». یهاحساس، نجات داده این دختر رو. من میگم اگه به کسی احساس دارید، زیر آوار ولش نکنید.
اینروزا آدما دارن دفن میشن زیر آوار افسردگی و رنج و درد دنیا.
@CaptionKhaas
اینروزا آدما دارن دفن میشن زیر آوار افسردگی و رنج و درد دنیا.
@CaptionKhaas
👍49💔25❤🔥4👌3
بهقول عباس کیارستمی:
بازنگشتند؛
رودهایی که به دریا رفتند،
سربازانی که به جنگ
و یارانی که به دیار غریب.
@CaptionKhaas
بازنگشتند؛
رودهایی که به دریا رفتند،
سربازانی که به جنگ
و یارانی که به دیار غریب.
@CaptionKhaas
👍35💔13❤🔥2👌2
❤🔥4👍3
❤🔥55👌9👍6🥰2
زنده بودن حرکتی است افقی،
از گهواره تا گور.
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی،
از فرش تا عرش.
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست ...
ماموریت ما در زندگی " بی مشکل زیستن " نیست،
" با انگیزه زیستن " است ...
" سلطان دلها " باش، اما دل نشکن ...
پله بساز، اما از کسی بالا نرو ...
دورت را شلوغ کن،
اما در شلوغی ها خودت را گم نکن ...
" طلا " باش، اما خاکی
@CaptionKhaas
از گهواره تا گور.
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی،
از فرش تا عرش.
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست ...
ماموریت ما در زندگی " بی مشکل زیستن " نیست،
" با انگیزه زیستن " است ...
" سلطان دلها " باش، اما دل نشکن ...
پله بساز، اما از کسی بالا نرو ...
دورت را شلوغ کن،
اما در شلوغی ها خودت را گم نکن ...
" طلا " باش، اما خاکی
@CaptionKhaas
❤🔥21👍14👌4
🥰29❤🔥9👌2