تولدی متفاوت
#عطیه_پژوهی
پزشک فارغ التحصیل دانشگاه علوم پزشکی تهران، ساکن ایالت مینهسوتای آمریکا
#یادداشت_میهمان
روزهایی هم بود که مریضها از زور سرما و سرماخوردگی، اصرار میکردند به خوردن آنتیبیوتیک و زدن آمپول؛ در حالی که احتیاجی بهش نداشتند. اگر من برایشان نسخه نمیکردم، میرفتند درمانگاه بغلی و از دکتر آنجا هر چه دل تنگشان میخواست میگرفتند و خلاص! گاهی دلم میخواست بروم بایستم وسط میدان شهر، جار بزنم: "آی مردم، آنتیبیوتیک الکی که میخورین، باعث میشه باکتریها نسبت بهشون مقاوم بشن و اون روزی که راستیراستی آنتیبیوتیک لازم شدین، هیچکدوم دردتون رو دوا نمیکنه!"
خیلی حس بدی بود این حس که بخواهی یک حرف درست را به آدمهایی بزنی که انگارخودشان کمتر از تو، دلشان برای خودشان میسوزد. من که تهاش وا میدادم و میگفتم: "خب من چی کار کنم؟! گوش نمیدن دیگه!" و قصهام را ناتمام رها میکردم به امان خدا؛ اما ظاهراً پیامبر مثل من نبوده!
لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (سورهی شعرا، آیهی۳)
انگار میخواهی از غم و اندوه اين كه آنان ايمان نمیآورند، خويشتن را نابود كنی؟!
اینکه کسی باشد در این دنیا که رنجهای تو برایش گران باشد، شاعرانه نیست؟ آدم دلش وسط سرمای زمستان قرص و گرم میشود انگار!
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (سورهی توبه، آیهی۱۲۸)
به یقین، رسولى از خود شما بسویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است.
به کویر بودن و بیابانهای اقلیمش نگاه نکنید، تکدرختی بود، تنها ایستاده میان سرمای زمستانزدهی جهالت آدمها. سجدهاش را کِش میداد که مبادا کودکانههای بچههایی که روی شانهاش سوار بودند، آزرده شود. راستی اگر اسلام محمد این است، ما به کدام دین نیامده از سوی خدا پایبندیم؟! فکر میکنم او، هنوز هم همان تکدرخت تنهاست، ایستاده میان سرمای زمستانزدهی جهالت مدرن آدمها...
رسم این تولد با بقیهی تولدها متفاوت است: ما شمع فوت میکنیم و صاحب تولد کادو میدهد! دستانتان لبریز از هدیههایی که رحمتللعالمین با دستهای خودش برایتان کادوپیچ کرده...
مشاهدات چند دانشجوی ایرانی🇮🇷 از جامعه امریکا🇺🇸
@Bultannews
#عطیه_پژوهی
پزشک فارغ التحصیل دانشگاه علوم پزشکی تهران، ساکن ایالت مینهسوتای آمریکا
#یادداشت_میهمان
روزهایی هم بود که مریضها از زور سرما و سرماخوردگی، اصرار میکردند به خوردن آنتیبیوتیک و زدن آمپول؛ در حالی که احتیاجی بهش نداشتند. اگر من برایشان نسخه نمیکردم، میرفتند درمانگاه بغلی و از دکتر آنجا هر چه دل تنگشان میخواست میگرفتند و خلاص! گاهی دلم میخواست بروم بایستم وسط میدان شهر، جار بزنم: "آی مردم، آنتیبیوتیک الکی که میخورین، باعث میشه باکتریها نسبت بهشون مقاوم بشن و اون روزی که راستیراستی آنتیبیوتیک لازم شدین، هیچکدوم دردتون رو دوا نمیکنه!"
خیلی حس بدی بود این حس که بخواهی یک حرف درست را به آدمهایی بزنی که انگارخودشان کمتر از تو، دلشان برای خودشان میسوزد. من که تهاش وا میدادم و میگفتم: "خب من چی کار کنم؟! گوش نمیدن دیگه!" و قصهام را ناتمام رها میکردم به امان خدا؛ اما ظاهراً پیامبر مثل من نبوده!
لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (سورهی شعرا، آیهی۳)
انگار میخواهی از غم و اندوه اين كه آنان ايمان نمیآورند، خويشتن را نابود كنی؟!
اینکه کسی باشد در این دنیا که رنجهای تو برایش گران باشد، شاعرانه نیست؟ آدم دلش وسط سرمای زمستان قرص و گرم میشود انگار!
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (سورهی توبه، آیهی۱۲۸)
به یقین، رسولى از خود شما بسویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است.
به کویر بودن و بیابانهای اقلیمش نگاه نکنید، تکدرختی بود، تنها ایستاده میان سرمای زمستانزدهی جهالت آدمها. سجدهاش را کِش میداد که مبادا کودکانههای بچههایی که روی شانهاش سوار بودند، آزرده شود. راستی اگر اسلام محمد این است، ما به کدام دین نیامده از سوی خدا پایبندیم؟! فکر میکنم او، هنوز هم همان تکدرخت تنهاست، ایستاده میان سرمای زمستانزدهی جهالت مدرن آدمها...
رسم این تولد با بقیهی تولدها متفاوت است: ما شمع فوت میکنیم و صاحب تولد کادو میدهد! دستانتان لبریز از هدیههایی که رحمتللعالمین با دستهای خودش برایتان کادوپیچ کرده...
مشاهدات چند دانشجوی ایرانی🇮🇷 از جامعه امریکا🇺🇸
@Bultannews
تولد دوبارهی بینایی
#عطیه_پژوهی، پزشک فارغالتحصیل دانشگاه علومپزشکی تهران، ساکن آمریکا
#یادداشت_میهمان
https://tttttt.me/K1inUSAmedia/283
كانَ نَقشُ خاتَمِ عيسى عليه السلام حرفَينِ اشتَقَّهُما مِنَ الإنجيلِ: طُوبى لِعَبدٍ ذُكِرَ اللّهُ مِن أجلِهِ، و وَيلٌ لِعَبدٍ نُسِيَ اللّهُ مِن أجلِهِ.
"الإمامُ الرِّضا عليه السلام"
نقش نگين انگشترى عيسى عليهالسلام دو جمله بود كه آنها را از انجيل برگرفته بود: خوشا بندهاى كه به واسطهی او خدا يادآورى شود و واى بر بندهاى كه به واسطهی او خدا فراموش گردد.
"امام رضا علیه السلام"
منبع: بحارالانوار: ۱۱/۶۳/۱
الأمالی( للصدوق)، ص۴۵۸
عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۵۶
پیامبرها نماد عاشقترین آدمهای روی زمینند... شیئ روی ترازویی نمیشناسم که از درد و رنج پیامبرها سنگینتر باشد. فکر میکنم جز با عشق نمیشود این همه رنج را تاب آورد و باز هم از امید حرف زد. پیامبرها و جامعهی اطرافشان، ملموسترین مثال واقعی جوامعی هستند که روابطشان را بر پایهی عشق استوار کردهاند. قصههایشان سینه به سینه به ما رسیده و کاش سینههای ما، بنبست نقل این عاشقیها نباشد. از پیامبرها، بیشتر بخوانیم، بیشتر بدانیم و بیشتر بگوییم...
امشب عاشقانههای یک مادرِ تنها، شفا میشود در دستان کودکی که به دنیایش میآورد. کاش این مادر و پسر، امشب کوری همهمان را شفا دهند. میلادش مبارک.
مشاهدات و روزنوشتههای دانشجویان مسلمان ایرانی🇮🇷 از امریکا🇺🇸
@K1inUSA
به ما بپیوندید: https://tttttt.me/joinchat/AAAAADwnejmuoSjHfYDniw
@bultannews
#عطیه_پژوهی، پزشک فارغالتحصیل دانشگاه علومپزشکی تهران، ساکن آمریکا
#یادداشت_میهمان
https://tttttt.me/K1inUSAmedia/283
كانَ نَقشُ خاتَمِ عيسى عليه السلام حرفَينِ اشتَقَّهُما مِنَ الإنجيلِ: طُوبى لِعَبدٍ ذُكِرَ اللّهُ مِن أجلِهِ، و وَيلٌ لِعَبدٍ نُسِيَ اللّهُ مِن أجلِهِ.
"الإمامُ الرِّضا عليه السلام"
نقش نگين انگشترى عيسى عليهالسلام دو جمله بود كه آنها را از انجيل برگرفته بود: خوشا بندهاى كه به واسطهی او خدا يادآورى شود و واى بر بندهاى كه به واسطهی او خدا فراموش گردد.
"امام رضا علیه السلام"
منبع: بحارالانوار: ۱۱/۶۳/۱
الأمالی( للصدوق)، ص۴۵۸
عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۵۶
پیامبرها نماد عاشقترین آدمهای روی زمینند... شیئ روی ترازویی نمیشناسم که از درد و رنج پیامبرها سنگینتر باشد. فکر میکنم جز با عشق نمیشود این همه رنج را تاب آورد و باز هم از امید حرف زد. پیامبرها و جامعهی اطرافشان، ملموسترین مثال واقعی جوامعی هستند که روابطشان را بر پایهی عشق استوار کردهاند. قصههایشان سینه به سینه به ما رسیده و کاش سینههای ما، بنبست نقل این عاشقیها نباشد. از پیامبرها، بیشتر بخوانیم، بیشتر بدانیم و بیشتر بگوییم...
امشب عاشقانههای یک مادرِ تنها، شفا میشود در دستان کودکی که به دنیایش میآورد. کاش این مادر و پسر، امشب کوری همهمان را شفا دهند. میلادش مبارک.
مشاهدات و روزنوشتههای دانشجویان مسلمان ایرانی🇮🇷 از امریکا🇺🇸
@K1inUSA
به ما بپیوندید: https://tttttt.me/joinchat/AAAAADwnejmuoSjHfYDniw
@bultannews
زندگی رئال ما
#یادداشت_مهمان
#عطیه_پژوهی، پزشک، فارغالتحصیل دانشگاه علومپزشکیتهران، ساکن آمریکا
چند شب پیش داشتم با همسرم در مورد این حرف میزدم که برخلاف خیلی از ایرانیهای اینجا، من موافق نیستم که یک روزی برای دل بچهی نداشتهمان درخت کریسمس بگیریم و ... . استدلالم این بود که اینجا انقدر فضای کریسمس و جَوَش پررنگ هست که حتی بیتشریفات داخل خانه، بچه به اندازهی کافی درگیر این فرهنگ و مناسباتش میشود که ناخواسته نوروز برایش کمرنگتر و بیجانتر خواهد بود.
از فکر اینکه بچهی من شاید به اندازهی من از نوروز و ایران و تکتک مناسبات سنتی و مذهبیمان خاطره نداشته باشد، دلم گرفته بود و بغض کرده بودم. همسرم، از آنجا که بسیار منطقی و عاقل است، سعی کرد توجیهام کند که دور از ذهن نیست اگر بچهی ما روزی از ما درخت کریسمس بخواهد و شاید با توجه به اقتضای سن و فضای اطرافش، درست نباشد که ما خیلی هم در این مورد جبهه بگیریم. نمیدانم چه شد که من بیهوا، وسط یک بحث که موضوعیتش به سالها بعد برمیگشت، بغضم ترکید و رفتم توی اتاق خودم را حبس کردم و مثل ابربهار اشک ریختم. 😂
تنها چیزی هم که تکرار میکردم این بود که من درخت کریسمس نمیخواهم! همسرم، از ته دل میخندید و هی تکرار میکرد که دلیل گریهی مرا نمیفهمد! حق هم داشت! بعدتر که آرامم کرد، خودم تا ته شب انقدر به وضع پیشآمده خندیدم که دلم درد گرفت! همسرم میگفت: "من نمیدونستم درخت کریسمس انقدر بده، ولی گویا خیلی بده!" و میخندید؛ من هم!
اینها را گفتم که بگویم آدمها در غربت، هزار و یک غصه و دغدغهی جدید پیدا میکنند. از قویترینشان گرفته تا احساساتیترینشان، گاهی انقدر دلتنگ و مچاله میشوند که آشناها هم نمیشناسندشان. اینها را گفتم که بگویم دوستیها در غربت سخت شکل میگیرد، چون آدمهای همزبان اطرافت محدود میشوند، ولی اگر پیدا شوند، به خاطر درک کردن همین احساسات مشترک، خیلی زیاد و عجیب به هم نزدیک میشوند. اینها را گفتم که بگویم حال آدمها اینجا، متغیرتر از چیزی است که فکرش را بکنید.
من پزشکم و خواندهام در درسهایم که استرس ناشی از مهاجرت، همردیف استرس ناشی از خداینکرده سوگ از دست دادن عزیز و طلاقگرفتن است! این یعنی آدمهای این سوی دنیا، درست مثل یک تازه مصیبتدیده که همه دورش را شلوغ میکنند که مرگ عزیزش یادش برود، آسیبپذیرتر از چیزی هستند که به نظر میآید.
اینها را گفتم که شاید غیر از رنگ و لعاب و خوبیهای غیرکتمان زندگی در اینجا، واقعیتهای ظریف و انکارناپذیرش را هم گفته باشم. واقعیتهایی که شاید کمتر کسی تعریفش کند، چون شاید فکر کند تعریف کردنش از او تصویر یک آدم شکستهی ضعیف روانپریش را منعکس کند؛ در حالیکه اینطور نیست: اینجا هم زندگی زیباییهای خودش را دارد، آدمها، سرحال و پر از انگیزه و انرژی، رشتهی زندگیشان را در دست میگیرند و آنرا به سمت اهداف و خواستههایشان هدایت میکنند. ولی هرچه باشد، غربت غربت است و دلتنگی دلتنگی...
مشاهدات و روزنوشتههای دانشجویان و دانشآموختگان مسلمان ایرانی🇮🇷 از امریکا🇺🇸
@bultannews
#یادداشت_مهمان
#عطیه_پژوهی، پزشک، فارغالتحصیل دانشگاه علومپزشکیتهران، ساکن آمریکا
چند شب پیش داشتم با همسرم در مورد این حرف میزدم که برخلاف خیلی از ایرانیهای اینجا، من موافق نیستم که یک روزی برای دل بچهی نداشتهمان درخت کریسمس بگیریم و ... . استدلالم این بود که اینجا انقدر فضای کریسمس و جَوَش پررنگ هست که حتی بیتشریفات داخل خانه، بچه به اندازهی کافی درگیر این فرهنگ و مناسباتش میشود که ناخواسته نوروز برایش کمرنگتر و بیجانتر خواهد بود.
از فکر اینکه بچهی من شاید به اندازهی من از نوروز و ایران و تکتک مناسبات سنتی و مذهبیمان خاطره نداشته باشد، دلم گرفته بود و بغض کرده بودم. همسرم، از آنجا که بسیار منطقی و عاقل است، سعی کرد توجیهام کند که دور از ذهن نیست اگر بچهی ما روزی از ما درخت کریسمس بخواهد و شاید با توجه به اقتضای سن و فضای اطرافش، درست نباشد که ما خیلی هم در این مورد جبهه بگیریم. نمیدانم چه شد که من بیهوا، وسط یک بحث که موضوعیتش به سالها بعد برمیگشت، بغضم ترکید و رفتم توی اتاق خودم را حبس کردم و مثل ابربهار اشک ریختم. 😂
تنها چیزی هم که تکرار میکردم این بود که من درخت کریسمس نمیخواهم! همسرم، از ته دل میخندید و هی تکرار میکرد که دلیل گریهی مرا نمیفهمد! حق هم داشت! بعدتر که آرامم کرد، خودم تا ته شب انقدر به وضع پیشآمده خندیدم که دلم درد گرفت! همسرم میگفت: "من نمیدونستم درخت کریسمس انقدر بده، ولی گویا خیلی بده!" و میخندید؛ من هم!
اینها را گفتم که بگویم آدمها در غربت، هزار و یک غصه و دغدغهی جدید پیدا میکنند. از قویترینشان گرفته تا احساساتیترینشان، گاهی انقدر دلتنگ و مچاله میشوند که آشناها هم نمیشناسندشان. اینها را گفتم که بگویم دوستیها در غربت سخت شکل میگیرد، چون آدمهای همزبان اطرافت محدود میشوند، ولی اگر پیدا شوند، به خاطر درک کردن همین احساسات مشترک، خیلی زیاد و عجیب به هم نزدیک میشوند. اینها را گفتم که بگویم حال آدمها اینجا، متغیرتر از چیزی است که فکرش را بکنید.
من پزشکم و خواندهام در درسهایم که استرس ناشی از مهاجرت، همردیف استرس ناشی از خداینکرده سوگ از دست دادن عزیز و طلاقگرفتن است! این یعنی آدمهای این سوی دنیا، درست مثل یک تازه مصیبتدیده که همه دورش را شلوغ میکنند که مرگ عزیزش یادش برود، آسیبپذیرتر از چیزی هستند که به نظر میآید.
اینها را گفتم که شاید غیر از رنگ و لعاب و خوبیهای غیرکتمان زندگی در اینجا، واقعیتهای ظریف و انکارناپذیرش را هم گفته باشم. واقعیتهایی که شاید کمتر کسی تعریفش کند، چون شاید فکر کند تعریف کردنش از او تصویر یک آدم شکستهی ضعیف روانپریش را منعکس کند؛ در حالیکه اینطور نیست: اینجا هم زندگی زیباییهای خودش را دارد، آدمها، سرحال و پر از انگیزه و انرژی، رشتهی زندگیشان را در دست میگیرند و آنرا به سمت اهداف و خواستههایشان هدایت میکنند. ولی هرچه باشد، غربت غربت است و دلتنگی دلتنگی...
مشاهدات و روزنوشتههای دانشجویان و دانشآموختگان مسلمان ایرانی🇮🇷 از امریکا🇺🇸
@bultannews