بشـارت ظهـور
25 subscribers
9.07K photos
1.83K videos
279 files
1.44K links
#آقـــاجــاݧ

💓شاعرشده ام تا ڪه قلم بردارمـــ
ازقلبــ مبارڪ تو غم بردارمــ


ارتباط با ادمین جهت پیشنهاد ،انتقاد
تبادل
@majazi13
@Sabalan_Admin
📚لینک کانال بشـارت ظهور🌟



@besharatezohoor

پیام گذاشتن ازما،پخش کردن ازشما ،درثوابش هم شریک
ان شاء الله
Download Telegram
💎 ماجرای کافری که شیعه شد

#امام‌هادے صلوات‌الله‌علیہ در سال 243 ه.ق، از مدينه به سامرا به دستور #متوكل عباسی #تبعيد شد و #يحيى‌بن‌هرثمه مأمور این کار بود و همان‌طور که انتظار می‌رفت، در ابتداى اين سفر از خود قاطعيت و #سخت‌گيرى بسيارى نشان داد.
اما در بين راه اتفاقات و كرامت‌های عجیبی از امام علیه‌السلام می‌بیند كه سبب علاقه‌مندى و در نتیجه تشیّع وی می‌شود[1].

◽️برخی از رخدادهاى عجیب بين راه:

1️⃣ یحیی مى‌گويد: «در بين راه دچار #تشنگى شديدى شديم؛ به گونه‌اى كه در معرض هلاكت قرار گرفتيم. بدین خاطر امام علیه السلام ما را از جاده خارج كرد و پس از شش میل راه به #دشت‌سرسبزى رسيديم كه گل‌ها، باغچه‌ها، چشمه‌ها، درخت‌ها و نهرهاى بسيارى در آن بود اما احدى از مردم در آن‌جا دیده نمی‌شد! و بدون آن كه كسى را در اطراف آن ببينيم، خود و مركب‌هايمان را سيراب و تا عصر استراحت كرديم. بعد هر قدر مى‌توانستيم، آب برداشتيم و به راه افتاديم. پس از اين كه مقدارى از آن‌جا دور شديم، وقتی از پسرم آب خواستم، ديدم زبانش گرفت و لكنت پيدا كرد، نگاه كردم متوجه شدم که ظرف آب را فراموش كرده و در منزل قبلى كه بوديم به جاى نهاده. فورى بازگشتم، ولى وقتى به آن‌جا رسيدم، چيزى جز #بيابان خشك و بى‌آب و علف نديدم! كوزه را يافته و به سوى كاروان برگشتم، از اين جريان چيزى نفهميدم. هنگامى‌كه خدمت امام رسيديم، بى آن‌كه چيزى بگويد، با تبسّمى فقط از كوزه پرسيد و من گفتم كه آن را يافته‌ام»[2].

2️⃣ روز ديگری زير #آفتاب بسيار سوزنده‌اى بوديم که ناگهان امام على النقى صلوات‌الله‌علیہ از جاى خود حركت كرد، و لباس #بارانى‌اش را پوشيد!... اهل قافله (از عمل آن حضرت) تعجب كرده خنديدند، گفتند: اين مرد حجازى موقع آمدن باران را نمی‌داند؟! اما همين‌که چند ميلى راه رفتيم ابر تاريكى از طرف قبله پيدا شد. به سرعت بالاى سر ما قرار گرفت و #باران شدیدی بر سر ما ريزش كرد به نحوى كه آب از لباس‌هاى ما به بدنمان سرايت كرد، كفش‌هاى ما پر از آب باران شد، باران از آن سريع‌تر بود كه ما بتوانيم پياده شويم و نمد اسب‌ها را برداريم. ما (نزد امام عليه السّلام) رسوا شديم، آن حضرت از روى تعجب به كار ما لبخند می‌زد[3].

3️⃣ در يكى از منزل‌گاه‌ها زنى پسرش دچار #چشم‌درد شده بود و دائماً می‌گفت: مرا نزد آن مرد علويّ (امام هادی صلوات‌الله‌علیہ) كه با شما می‌باشد راهنمائى كنيد تا براى چشم پسر من دعا كند! ما آن زن را به حضور آن حضرت برديم، امام على النقى عليه السّلام چشم آن كودك را به طورى باز كرد كه من هم ديدم، وقتى كه دقيقاً به چشم آن كودك نگاه كردم شكى براى من نماند در اين‌كه #كور شده است. اما امام عليه السّلام دست خود را لحظه‌اى روى چشم آن كودك نهاد، لب‌هاى مبارك خود را حركت داد، همين‌که دست خود را برداشت ديدم كه چشم آن بچه باز و صحيح شده و كوچك‌ترين عيبى ندارد[4].

حیف، من‌قدرِتورا خوب‌نمی‌دانم حیف
بازهم جامعه را خوب‌نمی‌خوانم حیف

شب‌قدراست كه میقاتِ تو را می‌فهمد
مَطلعُ الفَجر مناجـــــاتِ تو را می‌فهمد

📖ــــــــــــــــــــــــ
[1] «وَ قَدْ كُنْتُ كَافِراً وَ إِنَّنِي الْآنَ قَدْ أَسْلَمْتُ عَلَى يَدَيْكَ يَا مَوْلَايَ قَالَ يَحْيَى وَ تَشَيَّعْتُ وَ لَزِمْتُ خِدْمَتَهُ إِلَى أَنْ مَضَى‏»، الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص: 396.
[2] «و روي عن يحيى بن هرثمة قال: رأيت من دلائل أبي الحسن عليه السّلام الأعاجيب في‏ طريقنا...»، اثبات الوصية، ص: 233.
[3] «قال يحيى: و خرج في يوم صائف آخر و نحن في ضحو و شمس حامية تحرق فركب من مضربه و عليه ممطر...،»، اثبات الوصية، ص: 234.
[4] «قال يحيى: و صارت إليه في بعض المنازل امرأة معها ابن لها أرمد العين و لم تزل تستذلّ و تقول: معكم رجل علوي دلّوني عليه...»، اثبات الوصية، ص: 234.


برگرفته از کانال ستاد غدیریه
🌺 چرا شیعه شدم؟ 🌺

تحقیقاتم در مسائل دینی از زمانی شروع شد که به خاطر مریضی مادربزرگم به ناچار برای معالجه‌اش به #کرمان رفتیم. حضور چند روزه در شهر کرمان و دیدن شیعیانی که در نماز دست هایشان را نمی‌بندند باعث شد به نماز جمعه‌ اهل سنت رفتم و از طلبه‌ای سوال کردم که شیعیان چگونه مذهبی دارند؟ آن طلبه سنی گفت: گروهی هستند #مشرک، #قبرپرست و #مرده‌پرست که یک غایب را می‌پرستند، مخالف دین و اسلامند و با #خلفای_راشدین مشکل دارند!😟
🔸سالها از آن واقعه گذشت تا در آزمون پرستاری دانشگاه علوم پزشکی زاهدان، قبول شدم. برای تحصیل به ایرانشهر رفتم و در آنجا با تعدادی از #شیعیان همکلاسی شدم. برای اینکه جلوی دوستان #شیعه بتوانم از مذهبم دفاع کنم و جواب قانع کننده‌ای داشته باشم به فکر بالا بردن سطح دانسته‌های مذهبی‌ام شدم. از بچگی در محله و مسجد، شنیده بودم که ما سنی‌ها برحقیم و شیعیان مشرکند و این گمان، باور قلبی ما شده بود. بخاطر همین دنبال کتاب‌هائی📚 رفتم که در تقابل با #شیعه نوشته شده بود. از احادیثی که شیعیان از آن برای حقاینت مذهبشان استفاده می‌کردند حدیث #غدیرخم بود و کنجکاو شدم که آیا واقعا رسول اکرم(ص) فرموده: هر کس که من مولای او هستم، علی هم مولای اوست.💫
🔸 برای تحقیق درباره این حدیث، به مرکز #جماعت_تبلیغ چاه جمال ایرانشهر که بعدها انبار اسلحه گروهک تروریستی #ریگی شد، رفتم. به محض ورود به آنجا نامم را در یک گروه جماعت تبلیغی نوشتند تا به سرکردگی پیرمردی به نام حاج محمد به تبلیغ برویم. ‼️

🔸 درسهایم در ایرانشهر که تمام شد به نیکشهر برگشتم و برای سربازی در اسفند 87 به مرکز آموزش نیروی دریایی سیرجان اعزام شدم. یک شب برای نماز به نمازخانه رفتم. داشتم #قرآن می‌خواندم که یک سرباز شیعه (مهدی) کنارم ایستاد و شروع کرد نماز خواندن. که با خود گفتم: بدبخت و بیچاره چه کورکورانه بدون تحقیق،‌ به تقلید از گذشتگانش به #شرک پرداخته! دلم برایش می‌سوزد خدایا خودت هدایتش کن .🙏 نمازش که تمام شد نتوانستم جلوی خودم را بگیرم به او گفتم: تو که تحقیق نکردی، مطالعه نداشتی، چطور با جهالت تمام از اباء و اجدادت پیروی می‌کنی؟ جواب داد: در حد خودم تحقیق داشته ام، مگر خودت چقدر درباره مذهبت تحقیقی کرده‌ای از کجا میدانی که بر حقی چطور مطمئنی که راه هدایت را پیشه کرده‌ای؟ از صحبت مهدی، سخت تحت تاثیر قرار گرفتم.

🔸با یکی از روحانیون پادگان، به دار القران رفتم که با گروه تبلیغی به نام #آفتاب که از قم آمده بود، آشنا شدم. حدودا چهار ماه به صورت متفرقه با هم صحبت کردیم... کتابهایی که در این مدت مطالعه کردم،📗کتاب "آنگاه هدایت شدم" دکتر تیجانی بود که کتاب واقعا عالی و جامع بود.📗 "برگزیده کتاب #الغدیر علامه امینی" را مطالعه کردم از این رو به آنرو شدم و واقعیت #غدیر برایم آشکار شد. 📗کتاب "شب‌های پیشاور" و خلاصه‌اش"شهابی‌در شب" در دانستن حقائق به من کمک کرد.

🔸بعد از مطالعه این کتابها مشتاق شدم تا در دعاهای #ندبه، #توسل و #کمیل و زیارت #عاشورا شرکت کنم. زمانی که #دعای_کمیل را می‌خواندم با دقت در معانی آن، به این فکر می‌کردم که چرا #عمر و #عثمان و #ابوبکر چنین دعاهای پر محتوائی ندارند تا بیان‌گر فضای عرفانی بین آنها و خداوند باشد؟ چرا آنها دعائی مانند مناجات حضرت #علی(ع) در مسجد کوفه با آن مضامین بلند ندارند؟😥

🔸 حالا دیگر تعصب بی‌جای من نسبت به #خلفا فروکش کرده بود دیگر به خود اجازه می‌دادم به این فکر کنم که ممکن است راهی که تا به حال رفته‌ام اشتباه بوده است یقین کردم آبا و اجدادم قوم و مردم بلوچ و #اهلسنت از حقیقت مکتب شیعه بی‌اطلاع اند.
کتاب با شکوه دیگری که گروه آفتاب به من هدیه داد #صحیفه_سجادیه امام سجاد(ع) بود. اولین شبی که این کتاب را باز کردم، شروع کردم با صدای بلند متن عربی و ترجمه فارسی‌اش را خواندم. فضای عرفانی و روحانی وصف ناپذیری بر تمام وجودم حاکم شد. چند ماهی از انس گرفتنم با صحیفه سجادیه گذشت. دیگر شیعه را به چشم مشرک و قبرپرست نمی‌دیدم. احساس می‌کردم سبک‌تر از گذشته شده‌ام..
شبی استخاره کردم و شروع کردم به خواندن صحیفه سجادیه. با خواندن این دعا ناخواسته اشک از چشمانم جاری شد و هق‌هق کنان، گریه می‌کردم که نفهمیدم چطور خوابم برد. سحر با صدای حسن که می‌گفت: حمید! بلند شو صبح شده! از خواب پریدم.. بر خلاف هر روز، همه با هم وضو گرفتیم، و با هم به نمازخانه‌ رفتیم.. اشک ریزان بودم که نمازم تمام شد هق هق گریه‌ من با مبهوتی بچه‌ها همراه شد. تا اینکه حسن به دیگران گفت: حمید دیشب گریه کنان😭صحیفه سجادیه را می‌خواند به نظرم شیعه شده است. تک تکشان من را در آغوش گرفتند و همراه من گریه کردند. #مناجاتهای_اهلبیت مرا شیعه کرد.🌸
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#حضرت_زینب
#حسینیه_آل_یاسین

فرمود:
«آن مصیبتی که...
هر صبح و شام
بر آن خون گریه می‌کنم...
مصیبت اسارت
عمه‌ام زینب(سلام‌الله‌‌علیها) است»

#آفتاب_در_حجاب را می‌شنوید
باصدای حاج #مرتضی_پارسا
.
...