#متن_خاص
طبق قانون فیزیک قرار دادن یک آهن در میدان مغناطیسی، پس از مدت کوتاهی آنرا به "آهنرُبا" تبدیل میکند.
حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی، می شود بدبختی رُبا.
و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی، میشود خوشبختی رُبا.
هرچه را که میبینید،
هرآنچه را که میشنوید،
و هر حرفی که میزنید،
همه دارای انرژی هستند و ذهن شما را همانرُبا میکنند
به قول حضرت مولانا:
تا درطلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمه نانی، نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی، دانی
هرچیز که در جستن آنی، آنی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
طبق قانون فیزیک قرار دادن یک آهن در میدان مغناطیسی، پس از مدت کوتاهی آنرا به "آهنرُبا" تبدیل میکند.
حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی، می شود بدبختی رُبا.
و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی، میشود خوشبختی رُبا.
هرچه را که میبینید،
هرآنچه را که میشنوید،
و هر حرفی که میزنید،
همه دارای انرژی هستند و ذهن شما را همانرُبا میکنند
به قول حضرت مولانا:
تا درطلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمه نانی، نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی، دانی
هرچیز که در جستن آنی، آنی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
❤3
#داستانک
«تو فرشته داری؟»
صداش هنوز تو گوشم پخش میشه. تو تاکسی دیدمش. پنج، شش سالش بود. یه عروسک گرفته بود تو بغلش و داشت واسش لالایی میخوند. مادرش داشت با تلفن حرف میزد و منم سرم تو گوشی بود. انقدر با عشق برای عروسکش لالایی میخوند که همهی حواسم پرتش شد. بهش گفتم اسم عروسکت چیه؟ گفت عروسک نیست. اسمش فرشتهست. با هم دوستیم. عروسک هم زیاد دارم تو خونهمون... ولی از بازی کردن باهاشون زود خسته میشم. دوستم نیستن. توام عروسک داری؟ گفتم نه عزیزم... گفت فرشته چی؟ « تو فرشته داری؟» خندیدم و گفتم نه... آدم بزرگا که عروسک و فرشته ندارن. گفت عروسک رو نمیدونم ولی مامان جونم میگه همهی آدما فرشته دارن فقط خیلیها نمیدونن فرشتهشون کجاست. باید بری همهی مغازهها رو خوب بگردی تا فرشتهت رو پیدا کنی!! بدنم یخ زد... تو دلم هزار تا حس مرده زنده شد. تو ذهنم هزار تا اسم چرخید.آدمهاى مثل عروسک زیاد داشتم تو زندگیم، خیلی وقتا شاید خودم هم عروسک دیگران بودم. یعنی فقط بودم. برای سرگرمی... برای وقت گذرونی... برای بازی... برای همین دلم رو میزدن... دلشون رو میزدم... چون با یه سر چرخوندن هزار تا بهترش پیدا میشد!! ولی فرشته چی؟ چند تا فرشته داشتم تو زندگیم؟ چند تا رفیق داشتم؟! اصلا فرشته بودم برای کسی؟ رفیق بودم برای کسی؟ همونجا بود که تصمیم گرفتم دیگه تو زندگی عروسک بازی نکنم!! آدمای عروسکی رو از زندگیم حذف کنم. بگردم و فرشته پیدا کنم. رفیق... کسی که از بودنش خسته نشم، از بودنم خسته نشه. کسی که جایگزین نداشته باشه.
وقتی چشمم رو به روی آدمهاى عروسکی بستم تازه فرشتهها رو دیدم. شبیه همه بودن و شبیه هیچکس نبودن... نه بال داشتن و نه لباس سفید... ولی دلشون، روحشون برق میزد از تمیزی... هیچوقت از حرفاشون، خندههاشون، دیدنشون خسته نمیشدم. آدم عروسکی نبودن که بعد از یه مدت دل رو بزنن.
بین خودمون بمونه رفیق... وقتی فرشته بیاد تو زندگیت تازه میفهمی زندگی یعنی چی... رفیق یعنی چی... اونوقت دیگه هیچوقت هیچ عروسکی رو تو زندگیت راه نمیدی. حتی اگه دنیا عروسک پسند باشه تو یه نفر با فرشتهت میمونی. تو یه نفر فرشتهت رو ترک نمیکنی.
#حسین_حائریان
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
«تو فرشته داری؟»
صداش هنوز تو گوشم پخش میشه. تو تاکسی دیدمش. پنج، شش سالش بود. یه عروسک گرفته بود تو بغلش و داشت واسش لالایی میخوند. مادرش داشت با تلفن حرف میزد و منم سرم تو گوشی بود. انقدر با عشق برای عروسکش لالایی میخوند که همهی حواسم پرتش شد. بهش گفتم اسم عروسکت چیه؟ گفت عروسک نیست. اسمش فرشتهست. با هم دوستیم. عروسک هم زیاد دارم تو خونهمون... ولی از بازی کردن باهاشون زود خسته میشم. دوستم نیستن. توام عروسک داری؟ گفتم نه عزیزم... گفت فرشته چی؟ « تو فرشته داری؟» خندیدم و گفتم نه... آدم بزرگا که عروسک و فرشته ندارن. گفت عروسک رو نمیدونم ولی مامان جونم میگه همهی آدما فرشته دارن فقط خیلیها نمیدونن فرشتهشون کجاست. باید بری همهی مغازهها رو خوب بگردی تا فرشتهت رو پیدا کنی!! بدنم یخ زد... تو دلم هزار تا حس مرده زنده شد. تو ذهنم هزار تا اسم چرخید.آدمهاى مثل عروسک زیاد داشتم تو زندگیم، خیلی وقتا شاید خودم هم عروسک دیگران بودم. یعنی فقط بودم. برای سرگرمی... برای وقت گذرونی... برای بازی... برای همین دلم رو میزدن... دلشون رو میزدم... چون با یه سر چرخوندن هزار تا بهترش پیدا میشد!! ولی فرشته چی؟ چند تا فرشته داشتم تو زندگیم؟ چند تا رفیق داشتم؟! اصلا فرشته بودم برای کسی؟ رفیق بودم برای کسی؟ همونجا بود که تصمیم گرفتم دیگه تو زندگی عروسک بازی نکنم!! آدمای عروسکی رو از زندگیم حذف کنم. بگردم و فرشته پیدا کنم. رفیق... کسی که از بودنش خسته نشم، از بودنم خسته نشه. کسی که جایگزین نداشته باشه.
وقتی چشمم رو به روی آدمهاى عروسکی بستم تازه فرشتهها رو دیدم. شبیه همه بودن و شبیه هیچکس نبودن... نه بال داشتن و نه لباس سفید... ولی دلشون، روحشون برق میزد از تمیزی... هیچوقت از حرفاشون، خندههاشون، دیدنشون خسته نمیشدم. آدم عروسکی نبودن که بعد از یه مدت دل رو بزنن.
بین خودمون بمونه رفیق... وقتی فرشته بیاد تو زندگیت تازه میفهمی زندگی یعنی چی... رفیق یعنی چی... اونوقت دیگه هیچوقت هیچ عروسکی رو تو زندگیت راه نمیدی. حتی اگه دنیا عروسک پسند باشه تو یه نفر با فرشتهت میمونی. تو یه نفر فرشتهت رو ترک نمیکنی.
#حسین_حائریان
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
👍1
#داستانک
🔅بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموشش نمیکنی وانرژی رو هدر میدی؟
وقتی وارد حمام میشد ومیدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل رفتن آب رو خوب نبستی وهدر میدی!!! همیشه ازم انتقاد میکرد... بزرگ وکوچک در امان نبودند ومورد شماتت قرار میگرفتن... حتی زمانی که بیمار هم بود ول کن ماجرا نبود. تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید وکاری پیدا کردم...
🔅امروز قرار است در یکی از شرکت های بزرگ برای کار مصاحبه بدم! اگر قبول شدم این خونه کسل کننده، این دارالمجانین رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشم. صبح زود ازخواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم بزنم بیرون! داشتم گرده های خاک را از روی کتفم دور میکردم که پدرم لبخند زنان بطرفم اومد با وجود اینکه چشاش ضعیف بود و چین وچروک چهره اش هم گواهی پاییز رو میداد بهم چند تا اسکناس داد و گفت: مثبت اندیش باش و خودت رو باور کن، از هیچ سوالی تنت نلرزه!! نصیحتشو با اکراه قبول کردم و تو دلم غرولند میکردم که در بهترین روزای زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست... مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهرمار کنه! اسنپ گرفتم؛از خونه بسرعت خارج شدم و بطرف شرکت رفتم... به دربانی شرکت رسیدم. خیلی تعجب کردم!هیچ دربان و نگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما!!
به محض ورودم متوجه شدم دستگیره ازجاش در اومده ...اگه کسی بهش بخوره میشکنه. یاد پند آخر بابام افتادم که همه چیزو مثبت ببین. فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیوفته!! همینطوری و تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچه ی شرکت رد میشدم که دیدم راهروها پرشده از آبِ سر ریز حوضچه ها. با خودم گفتم که باغچه ی ما پر شده است یاد سخت گیری بابم افتادم که آب رو هدر ندم .. شیلنگ آب را از حوضچه پر، به خالی گذاشتم وآب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه.
در مسیر تابلوهای راهنما وارد ساختمان اصلی شرکت شدم پله ها را بالا میرفتم متوجه شدم... چراغهای آویزان در روشنایی روز بشدت روشن بودن از ترس داد و فریاد بابا که هنوز توی گوشم زمزمه میشد، اونارو خاموش کردم!
🔅به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمدن. اسممو در لیست، نوشتم ومنتظر نوبت شدم! وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم چهره ولباس وکلاسشنو دیدم، احساس خجالت کردم؛ مخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکایی شونو تعریف میکردن! دیدم که هرکسی که میره داخل کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه و میاد بیرون! با خودم میگفتم اینا با این دک وپوزشون و با اون مدرکاشون رد شدن من قبول میشم ؟!!!عمرا!!! فهمیدم که بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازنده اش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن...!!! یاد نصحیت پدرم افتادم:مثبت اندیش باش و اعتماد بنفس داشته باش... نشستم و منتظر نوبتم شدم انگار که حرفای بابام انرژی و اعتماد به نفس بهم میداد واین برام غیر عادی بود😳
🔅 توی این فکر بودم که یهو اسممو صدا زدن که برم داخل. وارد اتاق مصاحبه (گزینش) شدم روی صندلی نشستم و روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کردن... یکیشون گفت کی میخواهی کارتو شروع کنی؟
دچار اضطراب شدم، لحظه ای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگه ای خواهد بود؟؟؟
یاد نصیحت پدرم درحین خروج از منزل افتادم: نلرز و اعتماد بنفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از اینکه مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سرکارم.
یکی از سه نفر گفت تو در استخدامی پذیرفته شدی تمام!! باتعجب گفتم شما که ازم سوالی نپرسیدین؟! سومی گفت ما بخوبی میدونیم که با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید، به همین خاطر گزینش ما عملی بود، تصمیم گرفتیم یه مجموعه از امتحانات عملی را برای داوطلبان مدّ نظر داشته باشیم که در صورت مثبت اندیشی داوطلب در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کرده باشد و تو تنها کسی بودی که از کنار این ایرادات رد نشدی وتلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقص ها رو اصلاح کنی ودوربین های مداربسته موفقیت تو را ثبت کردند!!!!!!!
در این لحظه همه چی از ذهنم پاک شد؛ کار، مصاحبه، شغل و ...هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم!
🔴 پدرم آن انسان بزرگی که ظاهرش سنگدلیست اما درونش پر از محبت و رحمت و دوستی و آرامش است.
دیر یا زود تو هم پدر یا مادر میشوی و نصیحت خواهی کرد... دلزده نشو از نصایح پدرانه. ماوراء این پندها محبتی نهفته است که حتما روزی از روزگاران حکمت آن را خواهی فهمید. چه بسا آنها دیگر نباشند...😔
🔅بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموشش نمیکنی وانرژی رو هدر میدی؟
وقتی وارد حمام میشد ومیدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل رفتن آب رو خوب نبستی وهدر میدی!!! همیشه ازم انتقاد میکرد... بزرگ وکوچک در امان نبودند ومورد شماتت قرار میگرفتن... حتی زمانی که بیمار هم بود ول کن ماجرا نبود. تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید وکاری پیدا کردم...
🔅امروز قرار است در یکی از شرکت های بزرگ برای کار مصاحبه بدم! اگر قبول شدم این خونه کسل کننده، این دارالمجانین رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشم. صبح زود ازخواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم بزنم بیرون! داشتم گرده های خاک را از روی کتفم دور میکردم که پدرم لبخند زنان بطرفم اومد با وجود اینکه چشاش ضعیف بود و چین وچروک چهره اش هم گواهی پاییز رو میداد بهم چند تا اسکناس داد و گفت: مثبت اندیش باش و خودت رو باور کن، از هیچ سوالی تنت نلرزه!! نصیحتشو با اکراه قبول کردم و تو دلم غرولند میکردم که در بهترین روزای زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست... مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهرمار کنه! اسنپ گرفتم؛از خونه بسرعت خارج شدم و بطرف شرکت رفتم... به دربانی شرکت رسیدم. خیلی تعجب کردم!هیچ دربان و نگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما!!
به محض ورودم متوجه شدم دستگیره ازجاش در اومده ...اگه کسی بهش بخوره میشکنه. یاد پند آخر بابام افتادم که همه چیزو مثبت ببین. فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیوفته!! همینطوری و تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچه ی شرکت رد میشدم که دیدم راهروها پرشده از آبِ سر ریز حوضچه ها. با خودم گفتم که باغچه ی ما پر شده است یاد سخت گیری بابم افتادم که آب رو هدر ندم .. شیلنگ آب را از حوضچه پر، به خالی گذاشتم وآب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه.
در مسیر تابلوهای راهنما وارد ساختمان اصلی شرکت شدم پله ها را بالا میرفتم متوجه شدم... چراغهای آویزان در روشنایی روز بشدت روشن بودن از ترس داد و فریاد بابا که هنوز توی گوشم زمزمه میشد، اونارو خاموش کردم!
🔅به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمدن. اسممو در لیست، نوشتم ومنتظر نوبت شدم! وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم چهره ولباس وکلاسشنو دیدم، احساس خجالت کردم؛ مخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکایی شونو تعریف میکردن! دیدم که هرکسی که میره داخل کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه و میاد بیرون! با خودم میگفتم اینا با این دک وپوزشون و با اون مدرکاشون رد شدن من قبول میشم ؟!!!عمرا!!! فهمیدم که بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازنده اش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن...!!! یاد نصحیت پدرم افتادم:مثبت اندیش باش و اعتماد بنفس داشته باش... نشستم و منتظر نوبتم شدم انگار که حرفای بابام انرژی و اعتماد به نفس بهم میداد واین برام غیر عادی بود😳
🔅 توی این فکر بودم که یهو اسممو صدا زدن که برم داخل. وارد اتاق مصاحبه (گزینش) شدم روی صندلی نشستم و روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کردن... یکیشون گفت کی میخواهی کارتو شروع کنی؟
دچار اضطراب شدم، لحظه ای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگه ای خواهد بود؟؟؟
یاد نصیحت پدرم درحین خروج از منزل افتادم: نلرز و اعتماد بنفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از اینکه مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سرکارم.
یکی از سه نفر گفت تو در استخدامی پذیرفته شدی تمام!! باتعجب گفتم شما که ازم سوالی نپرسیدین؟! سومی گفت ما بخوبی میدونیم که با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید، به همین خاطر گزینش ما عملی بود، تصمیم گرفتیم یه مجموعه از امتحانات عملی را برای داوطلبان مدّ نظر داشته باشیم که در صورت مثبت اندیشی داوطلب در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کرده باشد و تو تنها کسی بودی که از کنار این ایرادات رد نشدی وتلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقص ها رو اصلاح کنی ودوربین های مداربسته موفقیت تو را ثبت کردند!!!!!!!
در این لحظه همه چی از ذهنم پاک شد؛ کار، مصاحبه، شغل و ...هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم!
🔴 پدرم آن انسان بزرگی که ظاهرش سنگدلیست اما درونش پر از محبت و رحمت و دوستی و آرامش است.
دیر یا زود تو هم پدر یا مادر میشوی و نصیحت خواهی کرد... دلزده نشو از نصایح پدرانه. ماوراء این پندها محبتی نهفته است که حتما روزی از روزگاران حکمت آن را خواهی فهمید. چه بسا آنها دیگر نباشند...😔
👍1👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بانوی معلمی که در مدرسه ناشنوایان یکی از آهنگ های معین را به دانش آموزان آموزش می دهد👌
واقعا عشق این معلم برای کار با دانش آموزان ناشنوا قابل تحسین است🥰
معلمی فقط عشقه عشق...🥰🥰🥰
واقعا عشق این معلم برای کار با دانش آموزان ناشنوا قابل تحسین است🥰
معلمی فقط عشقه عشق...🥰🥰🥰
👍2❤1
نیایش_صبحگاهی🌞
یکشنبه14بهمن1403💞
درودهمدلان💐
💞تنها پناهم!
در مستجاب نشدن دعاهایم حتما" حکمتی نهفته است که خود فقط به آن علم داری.
💞میدانم دعاهایم را میشنوی ...
در مقابل دستهای گشوده شده ام بسوی آسمان آرام در گوش من زمزمه میکنی شکیبا باش بنده ام...
💞و میگویی در پنهان ، اموری را برایت کنار گذاشته ام که خوشایند تو خواهد بود...
پروردگارم!🙏
💞برای نداده هایت شکرگزارم چون میدانم خیر مرا تو فقط میدانی...
و برای داده هایت شکرگزارم.....
💞معبودم! نگذار با ناسپاسی، این داده ات را از یاد ببرم...
💞تمام امورم را به تو میسپارم...
💞سکان کشتی را تو بدست بگیر...
یکشنبه14بهمن1403💞
درودهمدلان💐
💞تنها پناهم!
در مستجاب نشدن دعاهایم حتما" حکمتی نهفته است که خود فقط به آن علم داری.
💞میدانم دعاهایم را میشنوی ...
در مقابل دستهای گشوده شده ام بسوی آسمان آرام در گوش من زمزمه میکنی شکیبا باش بنده ام...
💞و میگویی در پنهان ، اموری را برایت کنار گذاشته ام که خوشایند تو خواهد بود...
پروردگارم!🙏
💞برای نداده هایت شکرگزارم چون میدانم خیر مرا تو فقط میدانی...
و برای داده هایت شکرگزارم.....
💞معبودم! نگذار با ناسپاسی، این داده ات را از یاد ببرم...
💞تمام امورم را به تو میسپارم...
💞سکان کشتی را تو بدست بگیر...
🔸زن قدرتمند و خودساخته، محصول خودش و قلب خویش است و زن ضعیف و وابسته محصول جامعه و ذهن ها می باشد!
زن قدرتمند و خودساخته به زنی گفته می شود که محصول خودش و محصول قلب آگاه و دانای خویش است!
اما متاسفانه اغلب زنان جامعه و حتی جهان ما ، محصول جهان خارج از خود، محصول نگاهها و برداشت های مردانه، محصول تفکرات و خواسته های صاحبان ثروت و قدرت و منفعت طلبان و محصول اعتقادات ساختگی و دروغین می باشند!
آری زنان ضعیف و وابسته ، محصول ذهن و ذهنیات و محصول دیدگاه ها و تفکرات ذهنی جهان خارج از خود می باشند ! آنگونه شکل می گیرند که این تفکرات بیرونی مدنظر شان است!
زنانِ ضعیف؛ ناآگاه از خویشتن می باشند و در جهان درون و بیرون خود اسیر محدودیت ها و خط مشی های تعیین شده ، اسیر چارجوب های دروغین و جبر و تحمیل ها و یا آزادی های ساختگی اند!
اما زن قدرتمند و خودساخته محصول خودش می باشد ؛ محصول عشق و آگاهی های ناب ضمیر ناخودآگاه قلب خود ، محصول حقیقت زنانگی درون، محصول یگانه خالق درون خویش !
زن قدرتمند و خودساخته به کسی اجازه ساختن و شکل گیری شخصیت و سرنوشتش نمی دهد زیرا متصل به خویشتن و خدای درون و ندای رهایی بخش قلب خود می باشد! او به هر ساز و آوازی نمی رقصد و نقابی بر چهره نمی زند زیرا خودش هست، آنگونه زندگی می کند که قلب آگاه و دانایش می خواهد! او خوب می داند سرچشمه زندگی در درون قلبش می باشد، او خالق زندگی و خالق انسان و انسانیت است !
بانو! یادت باشد که زن، قدرتِ "خود تغییری" و "خود اصلاحی" فراوان دارد؛ او با رجوع به خویشتن و قلب خود هربار می تواند از نو و در رحم قلب خویش متولد شود و خودش را بازسازی و آگاه و بیدار و قدرتمند کند!
🌼🌼🌼
زن قدرتمند و خودساخته به زنی گفته می شود که محصول خودش و محصول قلب آگاه و دانای خویش است!
اما متاسفانه اغلب زنان جامعه و حتی جهان ما ، محصول جهان خارج از خود، محصول نگاهها و برداشت های مردانه، محصول تفکرات و خواسته های صاحبان ثروت و قدرت و منفعت طلبان و محصول اعتقادات ساختگی و دروغین می باشند!
آری زنان ضعیف و وابسته ، محصول ذهن و ذهنیات و محصول دیدگاه ها و تفکرات ذهنی جهان خارج از خود می باشند ! آنگونه شکل می گیرند که این تفکرات بیرونی مدنظر شان است!
زنانِ ضعیف؛ ناآگاه از خویشتن می باشند و در جهان درون و بیرون خود اسیر محدودیت ها و خط مشی های تعیین شده ، اسیر چارجوب های دروغین و جبر و تحمیل ها و یا آزادی های ساختگی اند!
اما زن قدرتمند و خودساخته محصول خودش می باشد ؛ محصول عشق و آگاهی های ناب ضمیر ناخودآگاه قلب خود ، محصول حقیقت زنانگی درون، محصول یگانه خالق درون خویش !
زن قدرتمند و خودساخته به کسی اجازه ساختن و شکل گیری شخصیت و سرنوشتش نمی دهد زیرا متصل به خویشتن و خدای درون و ندای رهایی بخش قلب خود می باشد! او به هر ساز و آوازی نمی رقصد و نقابی بر چهره نمی زند زیرا خودش هست، آنگونه زندگی می کند که قلب آگاه و دانایش می خواهد! او خوب می داند سرچشمه زندگی در درون قلبش می باشد، او خالق زندگی و خالق انسان و انسانیت است !
بانو! یادت باشد که زن، قدرتِ "خود تغییری" و "خود اصلاحی" فراوان دارد؛ او با رجوع به خویشتن و قلب خود هربار می تواند از نو و در رحم قلب خویش متولد شود و خودش را بازسازی و آگاه و بیدار و قدرتمند کند!
🌼🌼🌼
دو اصل روانشناسی هست که درعین سادگی واقعا تأثیرگذار و مفیدن؛
- یکیش اینه که تو بیست و یک روز میشه یه عادت جدید پیدا کرد و تو نود روز میشه یه سبک زندگی ساخت و در نهایت تو سه ماه میشه خیلی راحت کل زندگی رو تغییر داد!
- دومیش اینه که اگه چیزی بیشتر از یه روز ناراحت و اذیتت کرد تا به روز دوم نرسیده درموردش حرف بزن. مطمئن باش اگه ناراحتیتو تو خودت بریزی بدتر میشه.
+درضمن یاد بگیر چیزایی که یاد گرفتی رو بنویسی چون اثرش دوبرابر میشه!💫
- یکیش اینه که تو بیست و یک روز میشه یه عادت جدید پیدا کرد و تو نود روز میشه یه سبک زندگی ساخت و در نهایت تو سه ماه میشه خیلی راحت کل زندگی رو تغییر داد!
- دومیش اینه که اگه چیزی بیشتر از یه روز ناراحت و اذیتت کرد تا به روز دوم نرسیده درموردش حرف بزن. مطمئن باش اگه ناراحتیتو تو خودت بریزی بدتر میشه.
+درضمن یاد بگیر چیزایی که یاد گرفتی رو بنویسی چون اثرش دوبرابر میشه!💫
👍2
در حقیقت ما همه بشر بودیم!
تا اینکه نژاد، ارتباطمان را برید!
مذهب، از یکدیگر جدایمان ساخت!
سیاست، بینمان دیوار کشید!
و ثروت، از ما طبقه ساخت!
همه آزادی میخواهند بی آنکه بدانند اسارت چیست! اسارت به میله های دور جسمت نیست
به حصارهای دور تفکرت است.
👤 صادق هدایت
تا اینکه نژاد، ارتباطمان را برید!
مذهب، از یکدیگر جدایمان ساخت!
سیاست، بینمان دیوار کشید!
و ثروت، از ما طبقه ساخت!
همه آزادی میخواهند بی آنکه بدانند اسارت چیست! اسارت به میله های دور جسمت نیست
به حصارهای دور تفکرت است.
👤 صادق هدایت
👏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از "فرانتس بکن بائر" کاپیتان تیم افسانه ای آلمان پرسیدند: چرا پسرت مثل خودت ندرخشید؟
پاسخ داد:
چون من پسر یک کارگر بودم و او پسر یک میلیونر.
من برای رسیدن به آرزوهایم چاره ای جز جنگیدن نداشتم و او دلیلی برای جنگیدن ندارد!❤️🩹
پاسخ داد:
چون من پسر یک کارگر بودم و او پسر یک میلیونر.
من برای رسیدن به آرزوهایم چاره ای جز جنگیدن نداشتم و او دلیلی برای جنگیدن ندارد!❤️🩹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❣نخستین گام برای کسب موفقیت اینست که از آنچه هستید شادمان باشید
به محض آرام شدن دریای افکار، کشتی های نجات از راه میرسند🍃🍃
👤 اسکاول شین
به محض آرام شدن دریای افکار، کشتی های نجات از راه میرسند🍃🍃
👤 اسکاول شین
👍3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از یه حدی بیشتر کتاب خوندن، پادکست گوش کردن و پای حرف بقیه نشستن شما رو از عملگرایی دور میکنه و به انفعال می رسونه.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
👏2