Forwarded from خانهٔ آینه
🍀 بهار بیدل
«بهار» از کلمات پرکاربرد در شعر بیدل است. اما این کاربرد نسبتاً وافر تنها بدین واسطه نیست که شاعر همانند دیگر شاعران زبان فارسی توجهی خاص به این فصل دارد. البته بهار فصل محبوب شاعران ما بوده است و این خود دلایلی دارد که در این مقام بدان نمیپردازیم. بیدل هم در بسیار جایها از این منظر به بهار نگریسته است.
این مطلع یکی از غزلهای زیبای اوست:
امروز نوبهار است، ساغرکشان بیایید
گُل، جوشِ باده دارد تا گلستان بیایید
و در این بیت شاعر میان یار و بهار مقارنتی یافته است:
یار شد بیپرده، دیگر تاب خودداری که راست؟
ای رفیقان! نوبهار آمد، کنون دیوانهام
و در این بیت یک رندی جالب دیده میشود. بالاخره با نو شدن حیات، همه موجودات قابلیتهای خود را به نمایش میگذارند. پس زاهد هم باید با تزویر به میدان آید.
بهار آمد، تو هم ای زاهد بیدرد! تزویری
چمن گل، شیشه قلقل، یار مستی، من جنون کردم
و بالاخره یکی از بهترین تکبیتهای بیدل با محوریت بهار، بیت زیر است که در آن گلهایی که میرویند، نامههایی دانسته میشود که از سوی یاران رفته از دل خاک به ما فرستاده شده است.
بهار، نامهی یاران رفته میآید
گلی که وا کند آغوش، در برش گیرید
از اینها گذشته دو غزل مستقل با ردیف «بهار» هم در غزلیات او میتوان یافت که بدانها اشاره خواهیم کرد.
اما این تنها بخشی از «بهارستایی» بیدل است. ما یک کاربرد گستردهی واژهی «بهار» را هم در شعر او شاهدیم، آن هم در مواردی که شاعر ما بهار را نه به معنی فصل اول سال، که در یک معنی مجازی هم به کار میبرد و آن به مفهوم مطلقِ «خرّمی» و «نشاط» است. مثلاً در این بیتها بهار بیشتر همین معنی مجازی «خرمی و فرخندگی» را دارد.
ای نیسم از کوی جانان میرسی، آهسته باش
همرهت بوی بهاری هست و من دیوانهام
بهار آن دل که خون گردد به سودای گل رویی
ختن فکری که بندد آشیان در حلقهی مویی
بر فرق عزّت تو نزیبد گلی دگر
ای خاک! گر بهار کنی، نقش پا شوی
بر اساس همین نگرش است که شاعر ما در بسیار جایها مصدر «بهار داشتن» را به معنی «خرّم بودن»، «فرخنده بودن»، «بانشاط بودن»، «جلوه داشتن» و امثال اینها به کار میبرد و این به واقع ایجاد یک ظرفیت معنایی جدید برای این کلمه است. مثلاً در بیتی دیگر از همان غزل «امروز نوبهار است...» میخوانیم:
امروز آمدنها چندین بهار دارد
فردا که راست امید تا خود چهسان بیایید؟
و این «چندین بهار دارد»، مجازاً یعنی «چندین خرّمی و فرخندگی دارد»
چقدر بهار دارد سوی دل نگاه کردن
به خیال قامت یار، دو سه سرو آه کردن
و «بهار دارد» یعنی «نیک و خوشایند است».
این نوع کاربرد «بهار داشتن» را در آن دو غزل با ردیف «بهار» که پیشتر ذکرشان رفت هم میبینیم:
از گل و سنبل به نظم و نثر سعدی قانعم
این معانی در گلستان بیشتر دارد بهار
در اینجا «دارد بهار» یا «بهار دارد» فعلی مرکب است به معنی «جلوه دارد». یعنی «این معانی، در گلستان بیشتر جلوه دارد» (منظور کتاب گلستان سعدی است). اگر چنین فرض نکنیم و «بهار» را فاعل جمله بگیریم، یعنی بگوییم «بهار این معانی را در گلستان دارد» معنی بیت تباه میشود. این هم مثالهایی دیگر.
شبنم ما را به حیرت آب میباید شدن
کز دل هر ذرّه، طوفانی دگر دارد بهار
یعنی «از دل هر ذره، طوفانی دیگر جلوه دارد» یا «از دل هر ذره طوفانی برخاسته است.»
بی فنا نتوان گلی زین هستی موهوم چید
صفحهی ما گر زنی آتش، شرر دارد بهار
یعنی «اگر صفحهی ما را آتش بزنی، از آن شرر برمیخیزد»
از خزان آیینه دارد صبح تا گل میکند
جز شکستن نیست رنگ ما، اگر دارد بهار
یعنی «رنگ ما اگر جلوهای دارد، همان شکستن است».
زخم دل عمری است در گرد نفس خواباندهام
در گریبانی که من دارم سحر دارد بهار
یعنی «در گریبان من، سحر جلوه دارد»
این بیتها که نقل کردیم، بدون توجه به این معنی از «بهار داشتن» غالباً مهمل یا حداقل مبهم به نظر میآید و همین خود یکی از جوانب ابهام در شعر بیدل است.
این ایجاد ظرفیت معنایی به کلمات، خاص کلمهی «بهار» نیست، بلکه شاعر ما با بسیار واژگان این کار را میکند و به دایرهی معنایشان گسترش میبخشد، بهگونهای که بدون وقوف به این معانی، در شعر بیدل راه به خطا خواهیم پیمود. به واقع یکی از دلایل این که گروهی از ادبا، شاعر ما را مغلقگوی و در مواردی پریشانگوی وانمود میکنند، حاصل ناآگاهیشان از این ظرایف است.
#بهار_بیدل
#خانهی_آینه
@khanehayeneh
«بهار» از کلمات پرکاربرد در شعر بیدل است. اما این کاربرد نسبتاً وافر تنها بدین واسطه نیست که شاعر همانند دیگر شاعران زبان فارسی توجهی خاص به این فصل دارد. البته بهار فصل محبوب شاعران ما بوده است و این خود دلایلی دارد که در این مقام بدان نمیپردازیم. بیدل هم در بسیار جایها از این منظر به بهار نگریسته است.
این مطلع یکی از غزلهای زیبای اوست:
امروز نوبهار است، ساغرکشان بیایید
گُل، جوشِ باده دارد تا گلستان بیایید
و در این بیت شاعر میان یار و بهار مقارنتی یافته است:
یار شد بیپرده، دیگر تاب خودداری که راست؟
ای رفیقان! نوبهار آمد، کنون دیوانهام
و در این بیت یک رندی جالب دیده میشود. بالاخره با نو شدن حیات، همه موجودات قابلیتهای خود را به نمایش میگذارند. پس زاهد هم باید با تزویر به میدان آید.
بهار آمد، تو هم ای زاهد بیدرد! تزویری
چمن گل، شیشه قلقل، یار مستی، من جنون کردم
و بالاخره یکی از بهترین تکبیتهای بیدل با محوریت بهار، بیت زیر است که در آن گلهایی که میرویند، نامههایی دانسته میشود که از سوی یاران رفته از دل خاک به ما فرستاده شده است.
بهار، نامهی یاران رفته میآید
گلی که وا کند آغوش، در برش گیرید
از اینها گذشته دو غزل مستقل با ردیف «بهار» هم در غزلیات او میتوان یافت که بدانها اشاره خواهیم کرد.
اما این تنها بخشی از «بهارستایی» بیدل است. ما یک کاربرد گستردهی واژهی «بهار» را هم در شعر او شاهدیم، آن هم در مواردی که شاعر ما بهار را نه به معنی فصل اول سال، که در یک معنی مجازی هم به کار میبرد و آن به مفهوم مطلقِ «خرّمی» و «نشاط» است. مثلاً در این بیتها بهار بیشتر همین معنی مجازی «خرمی و فرخندگی» را دارد.
ای نیسم از کوی جانان میرسی، آهسته باش
همرهت بوی بهاری هست و من دیوانهام
بهار آن دل که خون گردد به سودای گل رویی
ختن فکری که بندد آشیان در حلقهی مویی
بر فرق عزّت تو نزیبد گلی دگر
ای خاک! گر بهار کنی، نقش پا شوی
بر اساس همین نگرش است که شاعر ما در بسیار جایها مصدر «بهار داشتن» را به معنی «خرّم بودن»، «فرخنده بودن»، «بانشاط بودن»، «جلوه داشتن» و امثال اینها به کار میبرد و این به واقع ایجاد یک ظرفیت معنایی جدید برای این کلمه است. مثلاً در بیتی دیگر از همان غزل «امروز نوبهار است...» میخوانیم:
امروز آمدنها چندین بهار دارد
فردا که راست امید تا خود چهسان بیایید؟
و این «چندین بهار دارد»، مجازاً یعنی «چندین خرّمی و فرخندگی دارد»
چقدر بهار دارد سوی دل نگاه کردن
به خیال قامت یار، دو سه سرو آه کردن
و «بهار دارد» یعنی «نیک و خوشایند است».
این نوع کاربرد «بهار داشتن» را در آن دو غزل با ردیف «بهار» که پیشتر ذکرشان رفت هم میبینیم:
از گل و سنبل به نظم و نثر سعدی قانعم
این معانی در گلستان بیشتر دارد بهار
در اینجا «دارد بهار» یا «بهار دارد» فعلی مرکب است به معنی «جلوه دارد». یعنی «این معانی، در گلستان بیشتر جلوه دارد» (منظور کتاب گلستان سعدی است). اگر چنین فرض نکنیم و «بهار» را فاعل جمله بگیریم، یعنی بگوییم «بهار این معانی را در گلستان دارد» معنی بیت تباه میشود. این هم مثالهایی دیگر.
شبنم ما را به حیرت آب میباید شدن
کز دل هر ذرّه، طوفانی دگر دارد بهار
یعنی «از دل هر ذره، طوفانی دیگر جلوه دارد» یا «از دل هر ذره طوفانی برخاسته است.»
بی فنا نتوان گلی زین هستی موهوم چید
صفحهی ما گر زنی آتش، شرر دارد بهار
یعنی «اگر صفحهی ما را آتش بزنی، از آن شرر برمیخیزد»
از خزان آیینه دارد صبح تا گل میکند
جز شکستن نیست رنگ ما، اگر دارد بهار
یعنی «رنگ ما اگر جلوهای دارد، همان شکستن است».
زخم دل عمری است در گرد نفس خواباندهام
در گریبانی که من دارم سحر دارد بهار
یعنی «در گریبان من، سحر جلوه دارد»
این بیتها که نقل کردیم، بدون توجه به این معنی از «بهار داشتن» غالباً مهمل یا حداقل مبهم به نظر میآید و همین خود یکی از جوانب ابهام در شعر بیدل است.
این ایجاد ظرفیت معنایی به کلمات، خاص کلمهی «بهار» نیست، بلکه شاعر ما با بسیار واژگان این کار را میکند و به دایرهی معنایشان گسترش میبخشد، بهگونهای که بدون وقوف به این معانی، در شعر بیدل راه به خطا خواهیم پیمود. به واقع یکی از دلایل این که گروهی از ادبا، شاعر ما را مغلقگوی و در مواردی پریشانگوی وانمود میکنند، حاصل ناآگاهیشان از این ظرایف است.
#بهار_بیدل
#خانهی_آینه
@khanehayeneh