#سراب
#به_قلم_زهرا_علیزاده
#قسمت_66
چشمانش را گشود و نگاهم کرد، لبخند زد و گفت:
- کی بیدار شدی دختر جون؟
- خیلی وقته پسرجون
چشم بست و خندید؛ با حرص و خنده به شانه اش زدم
- نگاه، دوباره خوابید
ناگهان گردنم اسیر بازویش شد
- تو هم بخواب
به سختی خود را از حصار بازوی نیرومندش بیرون کشیدم
- به جای اینکه خودت بلند شی منم تشویق به خوابیدن می کنی؟ چقدر میخوابی تنبل خان؟مامان اینا اومدن و
رفتن و تو توی خواب ستاره می چیدی
دستش درون موهای به رنگ شبش فرو رفت و خندید
- ستاره نمی چیدم..داشتم خواب یه دختر خانوم رو می دیدم
به در رسیده بودم، سرم را به طرفش چرخاندم.. پشت چشمی نازک کرده و گفتم:
- به جای خواب زود بیدار میشدی تا توی واقعیت ببینی
روی تخت نشست، جفت ابروهایش را بالا فرستاد
- نُچ.. خوابش رو بیشتر دوست دارم
روی پاشنه پا به عقب چرخیده و دست روی کمر زدم
- نفهمیدم... بله؟بله؟
با خنده از تخت پایین پرید و به سمت سرویس بهداشتی پا تند کرد
- من غلط کردم، یا ابوالفضل نخورتم
با صدای بلند خندیدم؛ یعنی همه صبح های زندگی مشترکم به همین شیرینی خواهد بود؟
روی صندلی نشسته بودم و بی دلیل به انگشتان پایم نگاه میکردم که دستی روی گونه ام کشیده شد مثل نسیمی
که لحظه ای صورتت را نوازش میکند و میگذرد.. سر بلند کردم، رادین روبرویم پشت کانتر نشسته و با لبخند نگاهم
میکرد؛ لبخند زدم
- سلام،صبح بخیر
- صبح شمام بخیر خانوم گل
دستانش را روی هم کشید و با ولع به صبحانه مفصل نگاه کرد
- دست مادرشوهر عزیز درد نکنه
از نگاه پرولع اش خندیدم؛ لقمه ای برای خودش گرفت و در دهان گذاشت من هم در سکوت نگاهش می کردم وقتی
دید دست به صبحانه نمی برم متعجب گفت:
- چرا نمیخوری؟
- بخور نوش جونت،من خوردم
اخم در هم کشید؛ من هم دوست داشتم اولین صبحانه زندگی مشترک مان را با هم بخوریم ولی اینکه او در خواب
بود و گرسنگی امانم را بریده بود تقصیر من نبود. قیافه مظلومی به خود گرفتم
- من گرسنه بودم رادین نتونستم صبر کنم تا تو بیدار بشی
سر تکان داد
- اشکالی نداره.. هر وقت گرسنه بودی منتظر من نشو ضعف میکنی
نیم خیز شده و گفتم:
- بذار برات یه چایی بریزم
#ادامه_دارد...
💦 @B_baron 📚
#به_قلم_زهرا_علیزاده
#قسمت_66
چشمانش را گشود و نگاهم کرد، لبخند زد و گفت:
- کی بیدار شدی دختر جون؟
- خیلی وقته پسرجون
چشم بست و خندید؛ با حرص و خنده به شانه اش زدم
- نگاه، دوباره خوابید
ناگهان گردنم اسیر بازویش شد
- تو هم بخواب
به سختی خود را از حصار بازوی نیرومندش بیرون کشیدم
- به جای اینکه خودت بلند شی منم تشویق به خوابیدن می کنی؟ چقدر میخوابی تنبل خان؟مامان اینا اومدن و
رفتن و تو توی خواب ستاره می چیدی
دستش درون موهای به رنگ شبش فرو رفت و خندید
- ستاره نمی چیدم..داشتم خواب یه دختر خانوم رو می دیدم
به در رسیده بودم، سرم را به طرفش چرخاندم.. پشت چشمی نازک کرده و گفتم:
- به جای خواب زود بیدار میشدی تا توی واقعیت ببینی
روی تخت نشست، جفت ابروهایش را بالا فرستاد
- نُچ.. خوابش رو بیشتر دوست دارم
روی پاشنه پا به عقب چرخیده و دست روی کمر زدم
- نفهمیدم... بله؟بله؟
با خنده از تخت پایین پرید و به سمت سرویس بهداشتی پا تند کرد
- من غلط کردم، یا ابوالفضل نخورتم
با صدای بلند خندیدم؛ یعنی همه صبح های زندگی مشترکم به همین شیرینی خواهد بود؟
روی صندلی نشسته بودم و بی دلیل به انگشتان پایم نگاه میکردم که دستی روی گونه ام کشیده شد مثل نسیمی
که لحظه ای صورتت را نوازش میکند و میگذرد.. سر بلند کردم، رادین روبرویم پشت کانتر نشسته و با لبخند نگاهم
میکرد؛ لبخند زدم
- سلام،صبح بخیر
- صبح شمام بخیر خانوم گل
دستانش را روی هم کشید و با ولع به صبحانه مفصل نگاه کرد
- دست مادرشوهر عزیز درد نکنه
از نگاه پرولع اش خندیدم؛ لقمه ای برای خودش گرفت و در دهان گذاشت من هم در سکوت نگاهش می کردم وقتی
دید دست به صبحانه نمی برم متعجب گفت:
- چرا نمیخوری؟
- بخور نوش جونت،من خوردم
اخم در هم کشید؛ من هم دوست داشتم اولین صبحانه زندگی مشترک مان را با هم بخوریم ولی اینکه او در خواب
بود و گرسنگی امانم را بریده بود تقصیر من نبود. قیافه مظلومی به خود گرفتم
- من گرسنه بودم رادین نتونستم صبر کنم تا تو بیدار بشی
سر تکان داد
- اشکالی نداره.. هر وقت گرسنه بودی منتظر من نشو ضعف میکنی
نیم خیز شده و گفتم:
- بذار برات یه چایی بریزم
#ادامه_دارد...
💦 @B_baron 📚
#آغوش_تو
#به_قلم_زهرا_فاطمی
#قسمت_66
روکرد سمت فهیمه
_مامان تو هم کلامی حرف بزنی پا میشم با فاطی میرم خونه مجردی خودم
فهیمه ی نفس عمیق کشیدم
_باشه حالا جوش نیار!فاطی ک چیزی نگفت
-جدی تو با حاج آقا ومحمدرضا داداشین
_خفه شووووو
خشکم زد از فریادش
-گفتم نمی خواد در موردشون.حرف بزنی...
-چته حالا...ترسوندی عروسمو
فهیمه بود
عصبی از سر جاش بلند شد
-بدم میاد ازشون...
بهم بر خورد
از سر جاش بلند شد و.ب زور منم بلند کرد..
-کجا مادر من ک حرفی نزدم !
-میرم با فاطی ی دوری بزنم..
-چرا عین کش تمبون منو میکشی بگو بیا منم پا میشم...
نگام کرد..
-می شناسمت
ولم کن حداقل بزار لباس عوض کنم
-همین ک تنته خوبه...
کشوندتم دنبال خودش و ب زور سوار ماشینش کرد و با تمام سرعت از خونه بیرون اومد.....
تا شب کل تهران رو دور زد و آخر کار با دوتا جعبه پیتزا روی یکی از تپه های اطراف تهران نگه داشت...
ی آتیش روشن کرد و منو نشوند کنار خودش...
نگاش کردم.... از صبح کلامی حرف نزده بود و عجیب تر از اون منم کلامی فحش نثارش،نکرده بودم.. پیتزامون رو در
سکوت خوردیم...
جعبه های خالی رو.پرت کرد توی آتیش و همینجور ک زل زده بود.بهش دست کرد تو جیبش و.ی چیزی بیرون آورد
گرفت سمتم
-اینو بزن
متعجب نگاش کردم
-چیه؟
سرشو برگردوند سمتم
-بزن،
ب دستش نگاه کردم... دقت ک کردم دیدم رژه...
ازش گرفتم
_نگفته بودی رژ هم میزنی
-بزن بهت میاد
بلند شدم و از توی ی آینه ماشینش رژ رو کشیدم روی لبم...
برگشتم سمتش
-بفرما، دیگه چی؟
سرشو بلند کرد و نگام کرد...زل زده بود بهم و بعد از ی مکس کوتاه ب حرف.اومد..
-لباش مثل تو بود..
-هان؟!
از سر جاش بلند شد و.اومد سمتم . چسبیدم ب ماشین و اون درست رو ب روی من قرار گرفت ...
-چشمات... لبت... کپ خودشه.
صورتش رو با نوازش کشید ب صورتم...
-امیر در مورد کی داری حرف میزنی؟!
-هییش... بزار فک کنم خودشی..
منو بو میکرد... و لبخند میزد..
عطر تنت..... سرشو بلند کرد و نگام کرد.
...-خودشی... ؟!
-خود کی؟
شالمو از سرم بیرون آورد و.موهامو بو کرد...
اگه خودم از صبح پیشش نبودم بدون شک می گفتم مست کرده... حرکاتش دست خودش نبود... دستشو
آورد سمت دکمه ی لباسم ک دستشو گرفتم
با همون چشم های خمارش منو نگاه کرد...
دستشو کشید روی لبم... رژمو پخش کرد....
_ببین من اونی ک تو تصورته نیستم.. ولی اگه هم بودم اینجا جای اون کاری ک تو مغزته نیست
سرشو بهم نزدیک کرد و ی نفس عمیق کشید
-من فقط میخوام نفس بکشم
نگاشکردم...
_بریم خونه... اینجا گرگ زیاد داره ،صداشون میاد
منو بلند کرد و.نشوند روی کاپوت ماشینش
نگاش کردم... سرشو بهم نزدیک کرد و منو بوسید.. وحشی بود.. دوست نداشتم اولین بوسه رو تجربه کردم
من خودم ی گرگم..
همینجوری ک رانندگی میکرد نگاش کردم... نگاهش ب خیابون بود... از توی آینه خودمو نگاه کردم... چ ب روز
صورتم آورده بود،با دستمال لبمو پاک کردم
-همیشه اینقدر وحشی هستی...
نگام کرد...
_ن همیشه...
-والا من هر چی دیدمت وحشی بودی
لبخندروی لبش نقش بست
-پایه ای دو نفره بریم شمال؟
#ادامه_دارد
💦 @B_baron 📚
#به_قلم_زهرا_فاطمی
#قسمت_66
روکرد سمت فهیمه
_مامان تو هم کلامی حرف بزنی پا میشم با فاطی میرم خونه مجردی خودم
فهیمه ی نفس عمیق کشیدم
_باشه حالا جوش نیار!فاطی ک چیزی نگفت
-جدی تو با حاج آقا ومحمدرضا داداشین
_خفه شووووو
خشکم زد از فریادش
-گفتم نمی خواد در موردشون.حرف بزنی...
-چته حالا...ترسوندی عروسمو
فهیمه بود
عصبی از سر جاش بلند شد
-بدم میاد ازشون...
بهم بر خورد
از سر جاش بلند شد و.ب زور منم بلند کرد..
-کجا مادر من ک حرفی نزدم !
-میرم با فاطی ی دوری بزنم..
-چرا عین کش تمبون منو میکشی بگو بیا منم پا میشم...
نگام کرد..
-می شناسمت
ولم کن حداقل بزار لباس عوض کنم
-همین ک تنته خوبه...
کشوندتم دنبال خودش و ب زور سوار ماشینش کرد و با تمام سرعت از خونه بیرون اومد.....
تا شب کل تهران رو دور زد و آخر کار با دوتا جعبه پیتزا روی یکی از تپه های اطراف تهران نگه داشت...
ی آتیش روشن کرد و منو نشوند کنار خودش...
نگاش کردم.... از صبح کلامی حرف نزده بود و عجیب تر از اون منم کلامی فحش نثارش،نکرده بودم.. پیتزامون رو در
سکوت خوردیم...
جعبه های خالی رو.پرت کرد توی آتیش و همینجور ک زل زده بود.بهش دست کرد تو جیبش و.ی چیزی بیرون آورد
گرفت سمتم
-اینو بزن
متعجب نگاش کردم
-چیه؟
سرشو برگردوند سمتم
-بزن،
ب دستش نگاه کردم... دقت ک کردم دیدم رژه...
ازش گرفتم
_نگفته بودی رژ هم میزنی
-بزن بهت میاد
بلند شدم و از توی ی آینه ماشینش رژ رو کشیدم روی لبم...
برگشتم سمتش
-بفرما، دیگه چی؟
سرشو بلند کرد و نگام کرد...زل زده بود بهم و بعد از ی مکس کوتاه ب حرف.اومد..
-لباش مثل تو بود..
-هان؟!
از سر جاش بلند شد و.اومد سمتم . چسبیدم ب ماشین و اون درست رو ب روی من قرار گرفت ...
-چشمات... لبت... کپ خودشه.
صورتش رو با نوازش کشید ب صورتم...
-امیر در مورد کی داری حرف میزنی؟!
-هییش... بزار فک کنم خودشی..
منو بو میکرد... و لبخند میزد..
عطر تنت..... سرشو بلند کرد و نگام کرد.
...-خودشی... ؟!
-خود کی؟
شالمو از سرم بیرون آورد و.موهامو بو کرد...
اگه خودم از صبح پیشش نبودم بدون شک می گفتم مست کرده... حرکاتش دست خودش نبود... دستشو
آورد سمت دکمه ی لباسم ک دستشو گرفتم
با همون چشم های خمارش منو نگاه کرد...
دستشو کشید روی لبم... رژمو پخش کرد....
_ببین من اونی ک تو تصورته نیستم.. ولی اگه هم بودم اینجا جای اون کاری ک تو مغزته نیست
سرشو بهم نزدیک کرد و ی نفس عمیق کشید
-من فقط میخوام نفس بکشم
نگاشکردم...
_بریم خونه... اینجا گرگ زیاد داره ،صداشون میاد
منو بلند کرد و.نشوند روی کاپوت ماشینش
نگاش کردم... سرشو بهم نزدیک کرد و منو بوسید.. وحشی بود.. دوست نداشتم اولین بوسه رو تجربه کردم
من خودم ی گرگم..
همینجوری ک رانندگی میکرد نگاش کردم... نگاهش ب خیابون بود... از توی آینه خودمو نگاه کردم... چ ب روز
صورتم آورده بود،با دستمال لبمو پاک کردم
-همیشه اینقدر وحشی هستی...
نگام کرد...
_ن همیشه...
-والا من هر چی دیدمت وحشی بودی
لبخندروی لبش نقش بست
-پایه ای دو نفره بریم شمال؟
#ادامه_دارد
💦 @B_baron 📚